قلبِ بنفش💜

578 عضو

#فصل_دوم


فصل دوم



#پارت_153





زبونش از بالا تا پایین ک🍑صم کشید

صدای آه های من بلند شده بود باعث

دیونه تر شدن ویلیام می‌شد

هرچی‌ بیشتر زبون میزد آه هام

بلند تر و بیشتر می‌شد

تاحالا این حس تجربه نکرده بودم

دوس داشتم زبونش بیشتر حس

کنم پاهام بیشتر باز کردم تا جایی

که تونستم و سرش بیشتر به خودم

فشردم با دستاش که دور رون هام

حلقه شده بود بیشتر فشرد

و حلقه دستش تنگ تر کرد

بیشتر زبونش

داخلم کرد

مثل مار پیچ و تاپ میخوردم

لذت غیر قابل وصفی داشتم

1403/09/28 23:52

#فصل_دوم


فصل دوم



#پارت_159





اما مگه می‌شد با این همه درد این کار

کرد

آروم تلمبه زدن شروع کرد

منم بی جون خودم رو تخت رها کردم

حتی نای گاز گرفتن لب هام هم نداشتم

فقط درد بود که تو کل تنم نبض میزد

کمر باریکم تو‌دستاش قالب شده بود

و سرعت تلمبه زدنش بیشتر کرد

از مشت های گره کردم مشخص بود

درد میکشم

اما خودم خواستم ازم جدا شد

+حسابی قرمز شدی

-خوبم

دوباره ک🍆یرش واردم کرد و سرعت

بالا شروع کرد تلمبه زدن

از درد دیگه نتونستم تحمل کنم

جیغ زدم بالاخره بعد از مدتی

توم داغ شد فهمیدم کارش کرده

1403/09/28 23:57

#فصل_دوم


فصل دوم



#پارت_158





از پررویی من خندش گرفته بود

و کلافه هم بود

دو طرف باسنم گرفتو کشید

مطمئن بودم حتی انگشت

کوچیکش هم نمیتونه واردم بشه

چه برسه ک🍆یرش

ولی من هنوزم نمیخواستم کم

بیارم و میگفتم میتونم

آروم گفت

+هنوز وقت داری پشیمون بشی

نتیجه

حماقت یا شجاعت تو میشه آسیب

زدن به خودت

-تحملش دارم

محکم و‌ قاطع گفتم و‌ شل کردم

دستشو بین پاهام کشید

خودش یکم بهم مالید تا آماده بشم

انگار میدونست چطور باید

دردم کمتر کنه

محکم اسپکی زد بهم

+شل کن خودتو امیلی

1403/09/28 23:58

#فصل_دوم


فصل دوم



#پارت_157





سرم بلند کردم و نشستم رو تخت

تو چشماش زل زدم

_هرکار میخوای با من بکن

+هرکاری؟

پوف کلافه ای کشیدم

-اره

+مطمئنی تحمل منو داری؟

ابرویی بالا انداختم

یعنی منو ضعیف میدید ؟

باید نشونش میدادم من

امیلیم

-اره

+پس برگرد

چشمام گرد شد

-میخوای از عقب….

منو برگردونت و پایین باسنم

نشست ک🍆یرش روی خط باسنم بود

+برای تو چه فرقی داره؟توکه گفتی

تحمل داری

لب گزیدم

-دارم

1403/09/28 23:58

#فصل_دوم


فصل دوم



#پارت_156





ناخودآگاه غیر ارادی

دستم‌سمتش بردم توی دستم گرفتمش

بالا و‌پایینش کردم با دقت و‌ملایمت

با برخورد دستم بهش آهی کشید

دیدم چشماش بسته پس دارع

لذت میبره

چرا لذت بیشتر بهش ندم؟

سرم سمتش بردم

و کلاهک‌ش توی دهنم کردم

مکی زدم‌بهش که چشماش باز کرد

با تعجب نگاه کرد

بعد انگار خوشش اومده باشه شروع

کرد نوازش کردن موهام

مک‌های بزرگ ‌‌کوچیک به کلاهکش میزدم

بعد ک🍆یرش تا نصفه داخل دهنم‌بردم

با دقت توی دهنم‌میبردم‌و‌بر میگردوندم

ویلیام با لذت آه های بلند و‌مردونه

از ته گلو میکشید

1403/09/28 23:59

بریم برا پارتای امروز😁💜

1403/09/29 16:53

#فصل_دوم

#برده

#پارت_181






-عمه احساس می‌کنم دختری که با

جناب سالواتور بود برای من آشناعه

*اون دختر زیباییه دختر اشراف زاده ای

در انگلیس هست

که مستقر شده در عمارت ویلیام برای

مدتی کارهاش انجام بده

شباهت زیادی به امیلی داره فکر کنم

برادر راجب امیلی بهت گفته

امیلی اگه خودم جنازش ندیده بودم

میگفتم این دختره

-ممنونم عمه جان با اجازتون مرخص

میشم

1403/09/29 22:46

#فصل_دوم


#برده



#پارت_185




-باز کن یاسمین مگه اعتماد نداری

سری تکون داد و

باز کرد

خدای من

یه کص بدون مو و کوچیک

آب دهنم راه افتاد

انگشتم از بالا تا پایین شیار کـ صـ ش

کشیدم

بعد بالای کصش مالیدم

آه های از سر لذتش بلند شده

بود

لبخند کجی زدم

به خیسی بین پاهاش

سرم نزدیک بردم و زبونی زدم

که بدنش منقبض شد و دستش روی

موهام نشست سرم فشار میداد

دستم دو طرف کصش گذاشتم

و بازش کردم زبونم از بالا تا پایین

کشیدم شروع ب خوردنش کردم

آه هاش توی اتاق اکو میشد

لذت خوبی بهم دست میداد

1403/09/29 23:23

#فصل_دوم


#برده



#پارت_186




*ملودی*



با تعارف پیش خدمت

گیلاس شرابی برداشتم
و جرعه ای نوشیدم

خیره شدم به ویلیام

که از دور با چند نفر صحبت میکرد

تنها ایستاده بودم پایین پله های طولانی

که پیش خدمتکار

روی پله ها ایستاد

توجه همه رو به خودش جلب کرد

سالن در سکوت گرفت

●مهمان های عزیز

از طرف خاندان سلطنتی

از شما تشکر میکنم برای حضور

شما برای تولد شاهزاده ویکتور

ورود ایشون رو اعلام میکنم .

پسری با قد بلند هیکل

چهار شونه و موهای بلند خرمایی

ته ریش مردونه با چشمای نافذ سبز

از بالا پیدا شد همه تعظیم کردن

منم ب تبعیت از اونا تعظیم کردم

1403/09/29 23:25

#فصل_دوم


#برده



#پارت_187




به پایین رسید که صدای همهمه

و موسیقی باز از سر گرفته شد

من اولین نفر بودم که نزدیک پله بود

با دیدن من ابرویی بالا انداخت

و نزدیک شد

تعظیم کردم

_سرورم تولدتون رو تبریک میگم

و آرزوی حکومتی طولانی و پر از برکت و اقتدار براتون دارم

+ممنونم بانو.....میشه معرفی کنید ؟

_ملودی هستم

+اوه بله ممنونم بانو ملودی

لبخندی به روش زدم

تعظیم کوتاهی کرد و رفت سمت

مهمون ها

ترجیح دادم نوشیدنیم رو بخورم

صدایی کنار گوشم پیچید

×خوش گذشت معاشرت با شاهزاده؟

صدای ویلیام بود

_فقط تبریک گفتم

×هوم

_با من بیا

پشت سرش راه افتادم

1403/09/29 23:26

#فصل_دوم


#برده



#پارت_188




+بهتره هواست به خودت باشه

ابرویی بالا  انداختم

_منظور؟

پوزخندی  زد و کنار میز ایستاد

+شاهزاده طعمه خوبیه نه؟

رگ گردنش ورم کرده بود

و ب کبودی میزد

اخمی کردم

_متاسفم برات

حرفی ندارم

باز پوزخند زد و هیچی نگفت

از روی میز ویسکی برداشت

و توی جامش خالی کرد

برای منم ریخت

دست به سینه بهش زل زده بودم

جامو برداشتم و جرعه ای نوشیدم

1403/09/29 23:26

#فصل_دوم


#برده



#پارت_189




مردی به سمتمون اومد مسن بود

تعظیم کوتاهی کرد که ویلیام هم

سری تکون داد

×جناب سالواتور خوشحالم

از دیدن شما

+همچنین مشتاق دیدار بودم

جناب هریسون

جام شرابی دستش بود

اشاره ای با دست دیگه به من

کرد

×همسرتون هستن؟

ویلیام

نگاهی بهم انداخت طولانی

و عمیق

+خب ایشون از آشنایان من

هستن

×بله درسته

بانوی زیبایی هستن

1403/09/29 23:27

#فصل_دوم


#برده



#پارت_190




لبخندی زدم

_ممنونم

×پس به سلامتی

بانوی زیبا

خنده ای کرد و جام رو به جام ویلیام

کوبید

و خوردن

با ویلیام مشغول صحبت شد

که با اومدن شاهزاده

ویکتور سکوت کردن

●ویلیام خوشحالم میبینمت

+همچنین پسرعمو

تولدت مبارک

با لبخند دست روی شونه

ویلیام گذاشت

●ممنونم ازت

نگاهی به من انداخت

●ویلیام این بانوی زیبا

رو میشناسی؟

+بله

●خب مایل هستم معرفی کنی

+بانو ملودی هستن

اشراف زاده ای انگیسی

●واقعا بانوی برازنده و

باوقاری هستن

_ممنونم

1403/09/29 23:27

#فصل_دوم

#برده



#پارت_191




موسیقی ملایمی پخش شد

و پیست رقص خالی شد

●بانو ملودی افتخار یه رقص

به بنده میدید

دستش سمتم دراز کرد

موندم چی بگم

می ترسیدم از بعدش

که ویلیام منو سلاخی کنه

+پسرعمو بانو ملودی قبلا قول

رقص به من دادن

اومد سمت منو دستم گرفت

●که اینطور

دستم گرفت و به سمت

وسط سالن برد

موسیقی ملایمی شروع به

نواختن کرد

یک دستم توی دستش

گذاشتم و دست دیگه من

روی کتفش بود

یکی از دست هاش

روی کمرم بود

رقص والس بود

1403/09/29 23:28

#فصل_دوم


#برده



#پارت_192



توی چشماش زل زدم و

تکون میخورم کاملا هماهنگ

با موسیقی

مشخص بود رقاص ماهریه

+به چی زل زدی

_به تو

+چرا

بدون هیچ مکثی حرفی که توی

ذهنم بود به زبون

آوردم

_چشمات.....خیلی زیبا هستن

توی چشمام عمیق زل زد

+از زیبایی چشم حرف نزن

که در برابر یک نفر که میشناسم

کم میارن

متوجه منظورش نشدم ولی

سکوت کردم

1403/09/29 23:28

#فصل_دوم


#برده



#پارت_193



بعد از مراسم رقص و تبریک و

هدیه و تشریفات

عزم رفتن کردیم

با ویلیام به سمت کالسکه رفتیم

سوار شدیم

از کالسکه به ماهی که کامل بود

خیره بودم

+امشب ماه کامله

_بله زیباست

+افسانه های زیادی

وجود داره در این باره

چشم از بیرون گرفتم و مشتاق

برگشتم روبه ویلیام

منتظر زل زدم بهش

لبخند کجی زد

1403/09/29 23:28

#فصل_دوم


#برده



#پارت_194



+باشع برات میگم

افسانه های زیادی هست

مثلا اولین افسانه اینه که

در اوایل آفرینش

اولین بار که ماه کامل شد گرگی متولد

شد با توانایی تبدیل به انسان

میگن اولین گرگینه یک مرد بوده

که چندین سال بعد توی نبرد با

دشمنش پیروز میشه ولی فرزند دختری

داشته که نوزاد بوده اونو به دست

یه خانواده می سپارد و با گذر زمان

مواظب بوده دختر که بزرگ شد

گرگینه جاودان که زیبایی خودش

داشت و پیر نمی شد عاشق و دلباخته

دختر میشه کم کم دختر هم

عاشقش میشه از ازدواج با اون

حاصلش چند گرگینه دو رگه میشه

و توی ماه کامل متولد شدن نسلشون

اینجوره افسانه دیگه میگن گرگینه

وجود نداشته

1403/09/29 23:29

#فصل_دوم


#برده



#پارت_196



از اونجا که دخترعمه و عمش

ازش خوششون نمیومده یه شب که

کنار دریا آواز میخوندع و ماه کامل

بوده اونو توی دریا غرق میکنن

و میگن تبدیل به پری دریایی میشه

که کسایی با قلب تیره جذب

خودش میکنه و شبیه پری دریایی

ترسناک با دندون تیز میشه و

اونا رو می کشه

عمش و دخترعمش بعد از کشتنش

اونو میبینن و دیونه میشن

ولی کشته نشدن تا زجر بکشن

_وایی من نمیدونستم ....

نشنیده بودم یعنی ...

+اینا همه افسانس بنظرم برای

بچه ها همچین چیزی وجود نداره

اسمش باهاشه افسانه

_به هرچیزی باور داشته باشی

یقینٱ اون میشه

+ولی ن برای افسانه ها

خواستم چیزی بگم که با ایستادن

کالسکه منصرف شدم

+بیا کمی قدم بزنیم پشت عمارت

توی باغ بعد

بریم داخل عمارت

سری به منظور تایید تکون دادم

دستم گرفت و کمک کرد پیاده بشم

بعد آروم کنار هم شروع به قدم

زدن کردیم

1403/09/29 23:29

#فصل_دوم


فصل دوم


#پارت_214






زبونی بهش زدم

که چشماش بست

و موهام جمع کرد

و سرم ب خودش فشرد

داخل دهنم کردمش

و مکی بهش زدم که آهی

از ته گلوش خارج شد

شروع کردم براش خوردن سرم

محکم ب خودش فشرد

طوری ک میخواستم عق بزنم

ته گلوم احساس میکردمش

الان بود که دهنم جر بخوره

هر لحظه بزرگتر و بزرگتر میشد

بالاخره سرم ول کرد ک

از دهنم درش آوردم و

هوا بلعیدم

با چشمای خمار نگاهم کرد

بلند شدم

شلوارش در آورد

همون طور ک نشسته بود

رفتم جلوش یه پام انداختم یه سمتش

اون یکی پام یه سمت دیگش

یکی از دستام حلقه

کردم دور گردنش

تو چشماش زل زدم

با دست دیگم ک🍆یرش روی ک🍑صم

تنظیم کردم

1403/09/30 21:28

#فصل_دوم


فصل دوم


#پارت_213






ویلیام غرق لذت این صحنه شده بود

یا شاید هم بجای لذت شهوت بود

نمیخواستم به این چیزا فکر کنم

فقط میخواستم خوب فکر کنم

مثبت

به دور از هیچ چیز دیگه ای

با لوندی و عشوه رفتم سمتش

نشستم روی زمین بین پاهاش

دستام رو زانو هاش گذاشتم و

بیشتر بازش کردم

رفتم بین پاهاش

کمربند باز کردم

با دستم از روی شلوارش

کیرش مالیدم

کمی باد کرده بود

لبخندی روی لبم نشست

زیپش باز کردم

ک🍆یرش بیرون آوردم

توی دستام گرفتم

1403/09/30 21:29

#فصل_دوم


فصل دوم


#پارت_217






ابم با ولع مک میزد

من غرق لذت میشدم

زبونش برداشت و رفت سمت رونام

از بالا تا زانو هام زبون میزد بعد

بوسه های خیس بجا میزاشت

غرق لذت بودم

دوست داشتم زمان

وایسه

فقط لذت باشه و لذت

من باشم و ویلیام

بدن گرم من باشه تو بغل اون

لخت من باشه و اون

لذت غیر قابل توصیفی داشتم

فقط میخواستم ناله کنم براش

و اون جدی تر بشه

1403/09/30 21:31

#فصل_دوم


فصل دوم


#پارت_218





بلند شد و پاهام انداخت روی

شونه هاش و ک🍆یرش

دم سوراخم گذاشت

ناله ای کردم

_اومممم

زودباش

+چیکار کنم برات گربه

چموش من

_بکن....

+چی بکنم؟

_منو بکنننن

+تو رو بکنم؟

_ارههه منو بکن

سر ک🍆یرش هل داد داخل

که اخی از لبام

خارج شد

یواش شروع کرد ب عقب و جلو

کردن خودش توی من

منم ناله میکردم

حس خوبی داشتم

لذت و درد مخلوط شده بود

دوست داشتم ادامه بده تا

اوج بگیرم

1403/09/30 21:31

#فصل_دوم


فصل دوم



#پارت_219




بعد از چند دقیقه

محکم تر و تند ترش کرد

منم جیغ زدم

بعد از یکم حس کردم دارم

میرم روی ابرا

حس کردم از نوک پام داره

میلرزه تا نوک سرم

با لرزش و جیغی ابم اومد

اما ویلیام ادامه میداد

بی حس بودم درد داشتم

اما ویلیام ادامه داد

تا اینکه داخلم داغ شد

ناله ای کردم از

داغی آبش تو ک🍑صم

افتاد روم

لبش کنار گوشم بود دقیقا

نفس نفس میزد

تنمون خیس عرق بود

انقدر بی حال بودم که نفهمیدم

کی خوابم برد

*

چشمام باز کردم دیدم ملافه

روی بدن لختم کشیده شده

تازه مغزم ریکاوری کرد

که توی اتاق ویلیام هستم

چشم چرخاندم خبری از ویلیام

نبود بلند شدم ملافه دور خودم پیچیدم

لباسام روی زمین بود

حال نداشتم برش دارم

بعدن ندیمه ها یا کتی برام

میاوردن

ملافه دور خودم پیچیدم

و در باز کردم

رفتم سمت اتاقم

در باز کردم و داخل شدم

1403/09/30 21:32

#فصل_دوم




فصل دوم




#پارت_303





اروم اروم به سمتم اومد

از بالا داشت نگام می کرد

و من پر از شهوت

براش اه می کشیدم

+ویلیام

-جووون

+میخوام

بغلم دراز کشید

و دستش به جای دستم رو بشتم نشست

نفس هاش داشت گوشم رو قلقلک می داد

-چی میخوای عروسک

هم زمان دستش رو با خیسی بهشتم مالید

انگشت وسطیش رو یهویی داخلم کرد

آخی گفتم که جون کش داری گفت

و انگشتشو داخلم حر کت می داد

-نگفتی چی میخوای

از پشت دستم رو به کمر شلوارش رسوندم

خواستم بازش کنم ک نزاشت

-نگفتی ک

+تورو میخوام

با شهوت گفت

-منو یا ک🍆یرمو

+هردوتاش

همین طور داشت توم جلو عقب می کرد ک

انگشت دومش هم وارد کرد

-هنوز بعد این همه مدت تنگی

با ناز گفتم :

+برا تو تنگه دوس نداری ؟

-الان دوس دارم جرت بدم

از کنارم بلند شد و...

1403/10/02 21:15

#فصل_دوم




فصل دوم




#پارت_304





پیراهنش و همراه شلوار و لباس زیرش در اورد

چشمم به *** بلندش افتاد

اووف چه بلند شده بود

فکر اینکه چند لحظه بعد قراره توم باشه

داشت *** ترم می کرد

روم خیمه زد 

ک🍆یرش داشت به ک🍑صم مالیده می شد

-آه .. ویلیام

+جووون

ک یهویی واردم کرد

از درد و بزرگیش جیغ بلندی کشیدم

ک شروع کرد به تلمبه زدن

صدام کل اتاق رو‌بر داشته بود

دستم رو به پشتش رسوندم

بیشتر به خودم فشارش دادم

اونم عمیق تر توم تلمبه میزد

ک من ارضا شدم

خیلی بی حال بودم

ولی ویلیام همچنان داشت توم تلمبه میزد ..

1403/10/02 21:16