با استرس دوباره شمازش و گرفتم.. گوشی تلفن و تو دستم فشار
میدادم و از استرس و ترس زیاد بدنم میلرزید و عرق سردی به
بدنم نشسته بود..
با شنیدن صدای خوابالود رز تفس حبس شدم و ازاد کردم:
-کیه؟چرا زنگ میزنید مزاحمت ایجاد میکنید؟
خواست قطع کنه که سریع و لرزون گفتم:
-رز منم ماریا..قطع کن عزیزم.
سکوت کرد و بعد انگار تازه فهمید چی شنیده با ذوق و نگرانی
گفت:
-ماریا عزیزم..چرا با گدشی خودت زنگ نزدی؟؟ مگه تو االن
نباید ماموریت باشی از کجـ..
پریدم وسط حرفش و تند گفتم:
-رز فقط گوش کن وقت ندارم..من هرجور که شده امشب بلیت
میگیرم میام پیشتون ..
به جیمز بگو با نگهبانا صحبت کنه همه حواسشون باشه و امشب
اماده باش باشن تا برسم..امروز لیام و نفرست مهد و تو خونه
بمونید..فهمیدی؟
رز با ترس گفت:
-بـ..باشه خیالت راحت تو مواظب خودت باش..سفر بی خطر.
#55
1403/08/01 07:56