The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

سرگذشت زندگی

83 عضو

خدا رحمتشون کنه

زهرا اهل کجایی؟

1403/06/31 23:04

روز عروسی بود باید میرفتم آرایشگاه از جلو خونه عموم سوار ماشین شدم با چشم خودم دیدم حامد با دختر همسایشون ک ی ج.......ده ب تمام معنا بود و خودشو و خونوادشون تمام اهل روستا میشناختند بگو بخند میکرد ولی دلمو آروم میکردم ک چیزی نیست شب عروسی ک منو حامد مث دوتا غریبه بودیم ن حرفی ن چیزی ونه خنده ایی ولی اون جن.....ده میرقصید خودشو بغ.......ل حامد مینداخت و من سهمم فقط نگاه کردن بودو آتش قبلم ک بیشتر زبانه میکشید ولی عمه ام خداخیرش بده تا حالت منو دید دختره رو هل داد ک برو کنار حامد زن داره اون باهاش میرقصه خلاصه عروسی تموم شد و مهمونا رفتن من اتاق یکی از خونه عموم مال من بود زن بابام و خواهرام اون شب قرار بود خونه عموم بمونن حامد دراتاق و قفل کرد لباسشو در اورد ومن مث مجسمه نگاش میکردم نگام کرد و گفت چطوری زینب نمیدونم اون حرفش چی بود ک لرزه ب تمام بدنم خورد دید جوابی ندادم با ش........و..رت و زیرپوش رفت زیر پتو و من موندم وتاریکی اتاق شنیده بودم مرد لباس عروسو در میاره ب.......غل و ب.......وس و نوازش ولی خبری نبود خودم لباسموبه زحمت دراوردم موهامو باز کردم رفتم کنارش دراز کشیدم ولی اون بیدار بود با دستش منو با قدرت کشید سمت خودش در یه لحظه ضربان قلبم ب هزار رسید کم مونده بود قلبم از جاش کنده بشه نفس ب شماره افتاد اونم اصلا حالات من واسش مهم نبود پیراهنمو در اورد حالا تو تاریکی با تاپ و شلوار جلوش بودم از ترس و وحشت میلرزیدم ولی اون مستقیم رفت سر اصل مطلب گریم گرفته بود آخه من چی شنیده بودم والان حامد داشت چکار میکرد خودمو سفت گرفته بودم ولی صداشو میشنیدم ک زینب بابام فردا منتظره جوابه بزار تموم کنیم😟

1403/06/31 23:12

بچه ها کلمه های جن.......ده و غیره رو باید نقطه بزارین فاصله بدین وگرنه ارسال نمیشه

1403/06/31 23:14

ولی من خیلی میترسیدم اونم فقط فکرو ذکرش اون کاربود ن نوازشم کرد ن چیزی خلاصه صبحش واسه عموم تعریف کرد شب بعدش بازم هم من نتونستم اونم گفت حتما پرده نداری ک نمیزاری ب منی ک تاحالا نگاهم ب پسری غیراز اون نیفتاده بود با هیچ پسری هم کلام نشده بودم گفت گریه ام بند نیومد اشکم جاری شد عموم بهم گفت تو ک حامدو نمیخواستی چرا زنش شدی ولی من گفتم دوستش دارم خلاصه پدربزرگم گفت حتما کارشون تموم شده ولی چون بچه هستنن نفهمیدن بعد پریود شدم و بعد از اون کارمون تموم شد انگاری ترسم ریخت ک اینار ب سختی خودمو نگه داشتم تا ک پردمو زد خون ک اومد نگاه پراز خشم ب حامد کردم واون گفت بخدا فقط اون روز میخواستم وایسی ک کارم تموم بشه گذشت وگذشت دختر جن.......ده خیلی میومد خونهمون خونشون روبه روی خونه پدر شوهرم بود جلوی من دست حامد و میگرفت و من بعدش کلی با حامد دعوا میکردم همش میگفت تو دیونه ایی اینم بگم رابطمون زیاد نبود چون من واقعا میترسیدم وپراز درد بود واسم اونم چون ن نوازش میکرد ن چیزی دلم اصلا رابطه نمیخواست تا بعد ی ماه از عروسیمون گذشت ک نامه تو جیبش پیدا کردم واس اون جن.....ده نوشته بود چندتا شرط بود ک اگ اون دختره قبول کنه شوهرم باهاش میمونه شرطاش هم وقت درباره رابطه وسک..س بود😔

1403/06/31 23:16

نی نی پلاس رو جن...ده گفتن حساس شده😂😂😂

1403/06/31 23:16

داغون شدم من ک فقط یک ماه از عروسیم گذشته بود اونم سر رسید تا دید نامه اش دستمه ی لگد بهم زد و فحشم داد ک کی بهت اجازه داده بری سر وسایلم چیزی نگفتم تو شک بودم سه روز تمام هیچ چیزی از گلوم پایین نرفت ب بخت خودم لغت میفرستادم اگ میرفتم خونه بابام مردم چی میگفتن عروس ی ماه واس چی قهر کرده بابام مگه حرفمو قبول میکرد مدرکی نداشتم حامد نامه رو ازم گرفته بود کارم گریه بود ومنی ک عاشقانه دوستش داشتم سهمم خیانت بود بعداز سه روز خودم باهاش حرف زدم گفتمش میبخشم ولی دفعه دیگه بخششی در کار نخواهد بود اونم قبول کرد ی بار ک تنها خونه بودم اون جن.....ده اومد خونمون و منم از فرصت استفاده کردم وتا میخورد زدمش و خط و نشون کشیدم ک دست از سر شوهرم برداره روزها مگذشت و حامد مشتاق بود ک بچه دار بشیم تا بعد از 8ماه باردارشدم حامد خیلی خوشحال بودواسه سونو ک رفتیم و بچه پسر بود و دیگه حامد از خوشحالی پرواز میکرد شیرینی بین دوستاش پخش میکرد

1403/06/31 23:19

حس میکردم تو اون زمان داره بهم خیانت میکنه ولی من *** خودمو دلداری میدارم ک چیزی نیست شک الکیه بماندک خونواده شوهرم خیلی اذیتم میکردن خصوصا مادرشوهرم کلا اون نمیخواست دختر برادرشوهرش عروسش بشه تا اینکه 7ماه بارداربودم ماه رمضون بود ک کمد شوهرم ک قفل زده بود وکلیدشو ازم قایم کرده بودو باز کردم ی نامه بود و ی جعبه جواهرات ک من عینشو داشتم حامد ازم خواست بش بدم ک بده ب دوستش گفت اون ازش خوشش اومد ومن قبول نکرده بودم بدمش و جاکلید کمد خودش ک من گرفته بودم وبا حرف ح انگلیسی بود ک میخواست بده ب دختری ک اول اسمش س بود واسه نماز صب رفته بود مسجد تا اومد دعوا کردیم و گفت مال من نیستن وقسم و آیه وفلان ورفت ب عموم گفت وانم چادرمو قایم کرد ک نرم خونه پدرم ولی من تا وقتی ک صب شد چادر همعروسمو گرفتم و رفتم آخه خونه آقا دوتا خیابون اون طرفتر بودن

1403/06/31 23:20

واقعا چقدر زینب سخت بوده برات که دختری که نمیدونه رابطه چیه ایطو خشن باهاش رفتار کنن

1403/06/31 23:22

بعد چرا به عموت بگه؟؟؟؟؟

1403/06/31 23:23

اهوازم

1403/07/01 02:12

خودم گرمسیری هستم
الان که ازدواج دومم کردم شیراز زندگی میکنم

1403/07/01 07:18

نمی‌دونم چرا مردها این قدر بی رحم هستن خیانت می‌کنن
او دنیا چه جور جواب خدا می‌خوان بدن

1403/07/01 09:09

من که هیچ وقت شوهر اولم نمیبخشم باید اون دنیا خودش وخانوادش جواب دلم بدن

1403/07/01 09:10

منو از بچه هام محروم کردن انشالله خواهرشوهرم که این بلا به سر من آورد بدترش سرخودش هم در بیا بفهمه چقدر سخته بخوای زندگی یکی رو خراب کنی

1403/07/01 09:11

😔😔😔😔خب تو که به اجبار بابات زن میگیری چرا به اون دختر فک نمیکنی که نابودش میکنی چرا قبلش نگفته بهت که جواب رد بدی
حالا چه اجبار بابا چه هرچی تو دیگه زنشی بچش تو تنته چقدر میتونه یه آدم سنگ دل باشه

1403/07/01 09:30

😞اوف چه سخته

1403/07/01 09:31

😢😢😢😢😢 وااااای از شوهرت

1403/07/01 09:33

عموت تورو قربانی کرده ،، میاسته یبار بکشه تو گوش پسرش ،،،یه بار بابات بزنه در گوشش تف کنه تو صورتش دستت بگیره بره

1403/07/01 09:35

الهی بگردم خدا صبرت بده عزیزم مقصر اصلی اول عموته بعد بابات بعد همسرت و آخرش خودت اونا این زندگی رو برات ساختن تو با بخشیدن هربارت اونو پرو تر کردی

1403/07/01 09:53

و اینکه شوهرت خودش گفته بوده با حرفای سکسی دیونش کرده بودن شاید اگه از اول خودت و یکم تغییر میدادی شاااید شوهرت سیراب میشد و تشنه اینطور حرفا و کارا نمیشد آخه شرم و حیا با مردی که شوهرته و عاشق اینکارا جایز نیست که..
البته بازم خودت و مقصر ندون اون میتونست خودش یسری چیز ها رو با رفتارش بهت بگه که دوست داره دنبال بهونه بوده😐

1403/07/01 10:00

خیلی کاره روش میشه پیام هاشون رو بهت نشون میده 😐

1403/07/01 10:01

ولی من همیشع میگم ذات ادماعوض نمیشه

1403/07/01 11:37

پسر بزرگم 16سالشه همون سنی ک من ازدواج کردم الان حسرت خانمایی رو میخورم ک درباره عشق و ارتباطشون صحبت میکنن اگ من اون موقعه خجالتو میذاشتم کنار و بااون میحرفیدم شاید بهم میگفت یا شاید عاشقم میشد

1403/07/01 11:38

اما درباره شوهر من شد میگفت 21سالم بود ک بابام زنم داد هنو جوونی نکرده بودم هنو دوست داشتم با دخترا درارتباط باشم

1403/07/01 11:39

ب نظر خودم نباید تو اون سن ازدواج میکردم 16سالگی آخه اون زمان سال76چی از زندگی میفهمیدم الان عاقلتر شدم واسه همین میگم مقصر خودمن بودم ک با بی عقلی خودم موندم و باعث شدم زندگی اونم خراب بشه 😓

1403/07/01 11:41