داد تا بپوشم ی دسمال بنفش ساتن هم سرم کرذ بعد ب محمود کفت ک بیاد باهم عکس بگیریم وقتی اومد من در برابرش غین موش بودن همه ی عکسامون من سرم ب طرف محالف بود و از خجالت درست عکس نکرفتم اونم ب شوخی پشت کرد و گفت منم اینطوری وایمیسم و عکس میگرفتن و بهش خنذیذیم مادرم شام و کشید و نشستیم شام خوردیم و اونشب همینطور گذشت روزهای بعدش وقتی محمود میومد خونمون منو نمیدید چون هم خودم روم نمیشد هم پدرم اجازه نداده بودباهاش صحبت کنم و سختگیری میکرد اونروزا اتاقای خونمون در نداشت و پنجره هاش طوری بود ک طول روز پشت شیشه میشه بیرون رو دید یروز ک از در حیاط وارد میشه من از پشت پنجره نکاهش میکنم و اولین باری بود ک انقد واضح میدیمش ی مرد خوشچهره و بلند و اونروز یجوری بدلم نشست و ب دلم نشست بعد از اون مینشستم داخل اتاق و تا وقتی میرفت ب حرفاش ک زیاد هم نبودن کوش میدادم اتاقامون کاشی و اینه بود در اتاق هم نداشتیم وقتی مینشست درست روبروی در اتاق بود و من چهرشو تو اینه های کوچیک اتاق میدیدم و روز ب روز بیشتر ازش خوشم میومد اخر خرداد نودوپنج بود ک اماده شد بره سر کار جنوب اونروز ی کوشی جی وان دست مادرم داد ک مصلا برا من بود ولی پدرم اجازه نمیداد مادرم گف ک برا من اوورده یمدت گذشت ویکی دوهفته ای سر کار بود ک با مادرم حرف میزد ک ی عکس ازش مادرشوهرم برا مادرم فرستاده بود تو عکس ریشش خیلی اومده بود و سنش زیاد میخورد من ل مامانم گفتم وای ااین ک انکار همسن بابامه مامانم هم اینو به محمود میکه و محمود اصرار میکنه ک گپشی رو بهش بده اونموقغ واتساپ اومده بود واتساپ حرف میزدیم وقتی گوشیو گرفتم براش ی استیکر معمولی فرستادم ک گف خودتی گفتم اره انکار باورش نمیشد قسمم داد واقعا خودتی تا باور کرد بهم کف چرا بهم اینو کفتی گفتم خب باریش اینطور بود ی و چنتا حرف ساده زدیم ک پدرم اومد منم از ترس براش نوشتم خداحافظ و کوشی و کذاشتم تو تاقجه و رفتم جلو تلویزیون صب روز بعدش ک گوشیو باز کردم کلی پیام داده بود خداحافظ خالی خالی بگو خداحافظ عشقم نفسم فلبم خودشم نوشته بود خداحافظ عشقم از اونروز ب بعد من باهاش قایمکی چت میکردم و چتای عاشقانمون شروع شد
1403/06/29 18:09