سرگذشت زندگی

75 عضو

😐

1403/10/11 15:29

خداروشکر 😂

1403/10/11 15:30

عزیزم عکس باز نمیشه تایپکش رو بفرست

1403/10/11 22:44

فدات مسدود شد رفت

1403/10/13 12:16

ارومیه

1403/06/30 18:09

فاصله سنی بچه هات خوبه؟؟

1403/06/30 19:11

😆😆😆😆😆
کارش تموم شد یعنی د پرده رو زد

1403/06/31 08:58

هیچی نگفتم کارش که تموم شد کنارم دراز کشید
گفت شورت و کرستت کجا انداختم ندیدی گفتم کرست چیه اینقدر خندید گفت ماتیکت خوشمزست گفتم ماتیک چیه 😂
من اسم دیگش و بلد بودم خب اینا رو نشنیده بودم تا حالا
بعد بهش گفتم چی بود چرا سفت بود کلی خندید گفت مگه باید چجوری باشه 😂 بعد اسمشو گفت بازم تعجب کردم نمیدونستم آخه من اسم دیگش و شنیده بودم که گاهی وقتا به چیز بردار کوچیکم میگفتن😂
و فکر میکردم مال مردا کوچیکه چون داداشم کوچیک بود و میدیم فکر میکردم مال مردا هم همیشه همین طور کوچیکه بعد که به همسرم گفتم کلی خندید خلاصه اون شب تا صبح چیزای جدید کشف کردم و این شب دیگش جرأت کردم ببینمش و یکم برام عادی شد 😂

1403/06/31 09:00

#تجربه_اعضا💔


❌✍بعد ازدواج متوجه خیانت شوهرم شدم

دیگ تحمل نداشتم گوشیش برداشتم دیدم پر از عکس و فیلم ناجور هس.یه شب داشت دوش میگرفت گوشیش زنگ خورد شماره ناشناس بود شماره برداشتم تو گوشیم سیو کردم وقتی عکس پروفایل دیدم...
از شدت تنفر به خودم اومدم برای انتقام از شوهرم و ...



   جواب تمام سوالات اینجاست🎈👇👇


"لینک قابل نمایش نیست"


                  
    #خیانت_مشاوره👩‍💼
              #مهریه_نفقه⚖
                  #ارث_حضانت👶
                      #رابطه_زناشویی🙈
                        
داستان واقعیتون رو این کانال بفرستین

1403/06/31 13:54

سلام دخترا میشه برای داستان هاتون ی اسم انتخاب کنید وشماره بندی کنید ک مابتونیم راحت بخونیم من الان نمیدونم کدومو بخونم گیج شده ممنون میشم

1403/07/01 09:21

منم تو زندگی گذشته یه چیزایی بوده و فهمیدم که الان اگه بهش فکر کنم بخدا دیوونه میشم میشینم به گریه کردن و سرد شدن از زندگی نه تنها کارای شوهرم خودمم خیلی کم عقلی ها کردم ولی جز الان و فردا به گذشته فکر کردن فایده نداره دیگه

1403/07/01 12:06

ما کلم پلو داریم گلم

1403/07/01 18:45

من اسیاب میکنم باهاش ی نوع خورشت درست میکنیم بش میگیم آوِریز

1403/07/01 21:47

کلی گریه و راز و نیاز کردم اما باردار نمیشدم

1403/07/02 17:06

تا اینکه بعد از دو سال دوباره باردار شدم
اونقدر میترسیدم که بازم خونریزی کنم و سقط بشه اما خدا اونقدر مهربونه که زجه‌هامو شنید و بچه‌مو برای بار چندم ازمون نگرفت
دقیق یادمه وقتی که رفتیم سونوی قلب
چقدر من و همسرم و مادرامون با شنیدن صدای قلب جنین گریه کردیم

1403/07/02 17:10

بستری شدم و منو بردن زایشگاه
بهم آمپول فشار زدن و ...
کم کم دردهای شروع شد
یادمه ساعت 11 شب بود
از اونموقع دردام شروع شد و هی فاصله دردها کمتر و شدت درد بیشتر می‌شد وجیغ جیغ

1403/07/02 17:18

منم طبیعی
وحشت دارم از سزارین از ترس سزارین بشم حتی صدا نفس کشیدنم نمیومد😢یه وقت نیان ببرنم

1403/07/02 17:33

سعی کن اونجور که اعتماد بنفس میگیری بپوشی

1403/07/02 19:14

نمیدونم والا واسشون عجیب بود

1403/07/02 22:50

👍 عالیه 😍

1403/07/06 22:20

ازمادرت که فوت شده کمک بگیر و ازش بخواه برات دعا کنه، اموات خیلی پیش خدا آبرو دارن

1403/07/23 06:44

خدا نگهش داره

1403/08/03 02:41

چون کردن رو بد نمیدونن کرده شدن رو بد میدونن

1403/08/03 20:17

دوماه شوهر نامردم میخواست منو تحت فشار بذاره(ک مهریه ببخشم ) بچه هارو برده بود با اون زنه ک باهاش تو رابطه س برده بود خونه مادرش

1403/08/05 19:59