The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

سرگذشت زندگی

83 عضو

حتما درست میکنم معلومه خوشمزه میشه

1403/07/02 08:08

خوردم عالیه

1403/07/02 08:56

خانم ها می‌خوام داستان زایمانم بزاارم

1403/07/02 11:45

خیلی خوشمزه

1403/07/02 12:21

نوش جان

1403/07/02 12:21

بزار عزیزم

1403/07/02 12:22

اول از زایمان اولم که بچه از شوهر اولم بوده میگم
بعد بچه که ازشون. دومم داشتم میگم

من تقریبا 18 سالم بود حامله شدم
خیلی لاغر بودم 42 یا43 کیلو وزنم بود
5 ماهم بود واسه اولین بار رفتم دکترواسه سونو
یادمه تنهایی رفتم شهر
تو شهر ما سونو نبود
یه ماشین کرایه کردم رفتم گفت خانم تو مول داری
ما می‌گفتیم بچه خوره
این مول که توشکمت هست کف پاهای بچه آت لپاش خورده ولی زنده هست بچه
این مول همراه بچه رشد می‌کنه باید سقط کنی
منم گفتم باشه بچه ناقص نمی‌خوام رفتم شهرمون به شوهرم گفتم
گفت برو سقط کن من نمیام
هیچ وقت شوهرم بامن دکتر نمیومد همش تنهایی میرفتم
زنگ به خواهرم زدم اون گفت من میام مارفتیم بیمارستان بستری شدیم و کورتاژ کردیم
تا سه ماهجلو گیری کردم که حامله نشم بعد که بین ومن وشوهرم اختلاف بود گفتم بچه نمی‌خوام
مادر شوهرم می‌گفت تو دیگه بچه دار نمیشی
هر *** یه چیزی به من می‌گفت
تا دوسال نذاشتم حامله بشم بعد از دوسال خواهرشوهرم مارو از خونه بیرون کرد رفتیم خونه دایی شوهرم اونجا یه اتاق خیلی کوچیک انگار تو زندان بودم داد به ما گفت زندگی کنین
منم مجبور بودم

1403/07/02 12:37

زندگی کنم

1403/07/02 12:37

زن دایی شوهرم مامای قدیم بود خیلی زن فهمیده وعاقلی بود

1403/07/02 12:38

گفت واست دارو گیاهی میکنم تو حلوا بخور طعم خودت وشوهرت گرم باشه بتونی پسر بیاری
گفتم من بچه نمی‌خوام قرص جلو گیری میخوردم
اومد قرص از من گرفت ریخت بیرون

فرداش واسم حلوای. گرم درست کرد گفت صبح ها همین میخوری خیلی خوشمزه بود
تا اینکه حامله شدم

1403/07/02 12:41

دوماه داشتم گفت صبح از خواب بیدار شدی دستشویی نرو من از رو شکمت معاینه کنم ببینم بچه آت دختره یا پسر
چون مامای قدیم بود همه چی بلد بود
خلاصه صبح بیدارشدم اونم تو حیاط نشسته بود منتظر من بود که بیدارشدم منو معاینه کنه
گفت معاینه کرد گفت بچه سمت چپ هست تو پسر داری گرمی نخور

1403/07/02 12:44

رفتم سونو گفت بچه ات پسره
منم خیلی ویار بد داشتم تا 9 ماه همش ماست و دوغ میخوردم غیر از این دوتا هیچی نمی‌تونستم بخورم من این 9 ماه برنج وگوشت نخوردم صبحونه ماست میخوردم دوغ میخوردم

1403/07/02 12:46

تا اینکه من 40 هفته شدم رفتم زایشگاه شهرمون گفت بخواب باید معاینه بشی اصلا نمیدونستم معاینه چه جوری میکنن
گفتم شاید مثل زن دایی شوهرم از رو شکم میخواد معاینه کنه😂😂

1403/07/02 12:48

کسی هم بهم نگفته بود بچه از کجا دنیا میاد خیال میکردم من می‌دونم بچه بودم نمیدونستم دوران ما کسی در این مورد کسی چیزی نمی‌گفت منم خوابیدم روتخت بدونه که شلوارم بیرون بیارم
گفت خانم شلوارت بیرون بیار می‌خوام معاینه کنم😂😂

1403/07/02 12:49

گفتم خب میگه از روشکم معاینه نمیکنی
گفت نه باید دست بکنم تو بدنت ببینم چند سانت دهانه رحمت باز شده گفتم نه از رو تخت بلند شدم فرار کردم رفتم بیرون

1403/07/02 12:51

😂😂 جالب بود

1403/07/02 12:52

اومدم خونه هیچ دردی هم نداشتم 40 هفته هم داشتم تموم میکردم
زن داداشم منو برد شهر گفت اگه دیر زایمان کنی بچه مدفوع خودش میخوره بچه میمیره
من باور نمی‌کردم میگفتم دارن دروغ میگن

1403/07/02 12:52

منو بردن شهر بخش زنان اونجا شلوغ بود
یه خانم خوابیده بود رو تخت پرده کشیده بود که کسی نبینه
داشت دکتر اون خانم معاینه میکرد یهوی دیدم جیغ خانم بلند شد منم ترسیدم از داشتم فرار میکردم زن داداشم منو گرفت گفت کجا میری برو داخل دکتر صدام زد گفت برو بخواب رو تخت شلوارت هم بیرون بیار

1403/07/02 12:56

منم از ترس شلوارم بیرون نیاوردم
همین جور خوابیدم روتخت
دکتر اومد دیدم دستکش دست کرده داره میاد سمتم گفتم خانم دکتر من زایمان نمیکنم ولم کنین

1403/07/02 12:58

گفت میگه میشه تو آخرش باید زایمان کنی
دکتر خودش شلوار از پام بیرون آورد
گفت بخواب دوتایی پات هم ببر سمت شکمت بد جور دست و پاهام می‌لرزید
همین که خواست معاینم کنه همین جور جیغ میزدم میترسیدم دردم گرفت موقع معاینم کرد گفت دهانه رحمت دوستانت ونیم بازه برو بیمارستان بستری شو تاشب بچه آت دنیا میاد

1403/07/02 13:01

وایی😂😂😂

1403/07/02 13:01

منم شلوارم پوشیدم به زن داداشم گفت دکتر گفته دهانه رحمت باز نشده هفته دیگه بیا اونم باور کرد اومدیم خونه
دیدم زیر شکمم یه کم درد گرفته به خواهرم زنگ زدم گفت میام دنبالت برم زایشگاه شهر مون
دکتر زایشگاه گفت تو هنوز نرفتی شهر زایمان کنی گفتم نه گفت شلوارت بیرون بیار معاینه کنم ببینم دهانه رحمت چه جوریه گفت نزدیک چهار سانت بازه ببرینش بیمارستان
ماشین گرفتن منو بردن شهر بیمارستان گفت برو داخل باید بستری بشی منم از ترس که این همه زن ها دارن جیغ میزنن ترسیده بودم داشتم فرار میکردم گفتم من اینجا نمیمونم میترسم منو ببرین بیمارستان دیگه دیگه دکتر گفت ببرینش بیمارستان پیمانیه منم میام اونجا
دیدم زایشگاه اونجا هم همین جور شلوغه زن ها سروصدا میدن گفتم منو ببرین جای دیگه نمیتونم اینجا بستری بشم دکتر دستم گرفت گفت برو بخواب دوتا پرستار هم پیش من بودن که فرار نکنم😂😂

1403/07/02 13:08

بالاخره بستریم کردن ولی درد آن چنان نداشتم زود دهانه رحم باز شد بچه ام دنیا اومد

1403/07/02 13:09

😍بزار

1403/07/02 13:11

بعد از اون یه بچه دوماهه سقط کرد رفتم سونو گفت بچه آت پسره ولی ایست قلبی کرده
بچه بودیم 36 هفته به دنیا آوردم
یک سالش که چی دوباره حامله شدم شش ماهم بود رفتم سونو گفت بچه پسره سالمه اومدم خونه بعداز دوروز دیدم یه لکه خونی از من اومد رفتم زایشگاه شهرمون گفت طبیعی هست مشکل نداری ولی من تاصبح درد داشتم ساعت پنج صبح بیدارشدم دیدم خونریزی دارم زنگ به خواهرم زدم سریع اومد تا خواهر اومد من بچه تو خونه از من افتاد بچه شش ماهه
دست وپام داشت یه سر کوچک داشت
همه چی کامل ولی ریز بود ناف بچه چیدن گفت ببرینش شهر خونریزی زیاد داره

منم بردن یه روز بستری کردن
دیگه حامله نشدم دیگه نمی‌خواستم

1403/07/02 13:16