باختم اون ی هفتهای ک مرخصی بود گذشت و دوباره سرکاررفت الان دیگه پاییز بود باید اول دبیرستانو شرؤع میکردم رشتمو ریاضی زده بودم چون میدونستم استعدادم فقط تو این درسه س ماه اول سال و کذروندم و خوب پیش میرف ولی این س ماه برای من یکم سختتر بود و دلم خیلی براش تنک میشد یکم لاغرتر شده بودم جوری ک اونمقع ک اومد فهمید و کفت خیلی لاغر شدی دختر داری میشکنی وقتی دید ناراخت شدم گفت من همه جوره دوست دارم و ب شوخی گف نمیخای لباس عروس اندازت باشه دوباره رفت سرکار ولیاین بار بعد چهل پنجاه روز برگشت بخاطر مشکل ک برای پسرخالش پیش اومد اونو اوورد ازارتفاع افتاده بود و شکستگی بدی داشت روزایی ک میومد تا پدرم خونه نبود میومد و ب من سر میزد تا بلکه منو ببینه اون روزها بهترین روزهای مابود ک پر از عشق میکذشت اواسط زمستون دوباره سر کار رفت اسفند ماه بود ک بهم گفت ک تصمبم گرفته شده ک جشن نامزدیمون تو همین ماهه و نوزدهوم اسفند شد تاریخ نامزدی ما خوشحال بودیم و منتظر اون روز چنروز قبل نامزدی باخواهر شوهرمو مادر شوهرو مامانم رفتیم خرید چون هنوزسر کار بود اکثر لباسا سفید گرفتیم مانتوی سفید ی زیرو روی سفید ک زیرش تا رون پام میرسید و یقه ی توری داشت استیناشم بلند بود روی گیپور یجورایی مجلسی بود و نمیشد تو خونه بپوشی شلوار جذب لی ابی روشن کفشای سفید ک ی پاپیون سفید هم روش بود با شال سفید کلی لوازم ارایشی طلاها رو گفتن ک سوپرایزه و همرو قایمکی خریدن ک روز نلمزدی سوپرایز بشم روزایی ک من میرفتم دور کار نامزذی روز مدرسه بود و اونروز هم مدیر منوبرذ دفترو گفت چرانیومدم وقت کفتن رفتم خرید گفت مکه چ خریدی بوده ک مدرسه نیومد کفتم خرذ نامزدی چنتا از بچه های دیگه هم اونجا بودن ک باعث شد همه بفهمن مدیرباحتلی بود وفتی فهمید بهم گفت خب چیا خریدی منم گفتم هرچی واسه نامزد میخرن و زدم تو ذوقش گفت خیلی خب مبخای اصلاحم بکنی ابرو ورداری منم ک پر ابرو کفتم میشه بااین ابروها مدبر گفت خب بعد نامزدیت دیگه مدرسه نیا تت بعد عید چون نوزدهم بود و فقط چنروزی مدرسه باز بود روز قبل نامزدی اماده شدبمو ارایشگاه رفتیم
1403/06/29 20:40