The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

سرگذشت زندگی

83 عضو

دیگه بعد پنج ماه خداروشکر ویارم خیلی کم شد دیگه میتونستم غذا بپزم یا بخورم بارداری راحتی داشتم خداروشکر

1403/07/04 23:17

رسیدم به نه ماه وزنم خیلی بالا رفته بود اصلا نمیتونستم از جام تکون بخورم دلم میخواست زودتر زایمان بکنم ولی رفیقم ده روز از من عقب بود زایمان کرد سزارین شد ولی از زایمان من هیچ خبری نبود رسیدم به سی ونه هفتع وچهار روز بود که شبش اقای همسر یه دعوا درست کرد که چرا رفیقت زودتر زایمان کرد تو چرا زایمان نمیکنی یه سره میگفت از بسکی افتادی تو خونه میخوری ومیخوابی زایمان نمیکنی ولی خدایش منم خیلی تحرک داشتم ولی چیکار میکردم نی نی کوچولوم جاخوش کرده بود شبش دیگه خوابیدم صبحش حدود ساعت هفت صبح بود دیدم درد دارم جوری بودم که نمیتونستم سر به بالشت بزارم کمرم خیلی درد میکرد یکم راه میرفتم یا مینشستم بهتر بود ولی خداییش اون روز خیلی خوابم میومد چشمام باز نمیشد ولی اصلا درد امونم بریده بود اصلا نمیتونستم سربه بالشت بزارم دیگه رفتم واسه همسرم صبحانه اماده کردم بیدارش کردم بهش گفتم یکم درد دارم انگار نه انگار قهر بود گفت برو خودتو مسخره کن ورفت سر کار منم رفت حموم بدنم شیو کردم کارهام کردم اومدم بیرون دیدم همسرم اومده بهم گفت اماده شو بریم پیاده رویی دیگه من برد تو بیابون از ساعت دو تا ساعت پنج نزاشت یه لحظه بشینم

1403/07/04 23:27

یه سره پیاده روی کردم پاهام دیگه توان نداشت دردهام داشت بیشتر میشد اصلا تحمل نمیشدم بهش گفتم دیگه نمیتونم بیا بریم خونه اومدیم خونه خونه هامو تمیز کردم زنگ مامانم زدم که درد دارم بیاد دیگه مامان اومد دردام هر پنج دقیقه یه بار میشد دیگه اصلا تحملشو نداشتم
ولی درکل یه دختر خیلی صبور بودم از مادرم وهمسرم خجالت میکشیدم گریه کنم دیگه یواشکی میرفتم گریه میکردم راستش برادرشوهر هام خونه بودن دلم میخواست از شدت درد جیغ بکشم ولی خجالت میکشیدم گریه کنم

1403/07/04 23:31

واز صبح که درد داشتم اصلا لب به غذا نزدم میترسیدم موقع زایمان نرینم دیگه حدود ساعت هفت شب بود کیسه ابم ترکید خیلی وحشت کردم دیگه مامانم گفت برو دوش بگیر دیگه وقتشه بریم بیمارستان رفتم لباسامو عوض کردم دوش گرفتم بعد راهی بیمارستان شدیدم اونجا که رسید معاینه کرد چهار سانت بودم دیگه بستریم کردن تو یه اتاق تنها بودم بعد دیگه امپول فشار بهم زدن درد هام هر لحظه بیشتر میشد دیگه بدنم اصلا تحمل درد نداشت درداش غیر قابل تحمل بود خیلی سخت بود یه پرستار مهربون بود خدا خیرش بده خیلی هوامو داشت دکتر های دیگم خیلی بد اخلاق بودن با اینکه من اصلا جیغ داد نمیکردم خیلی طلبکار بودم خدایش با اون همه درد اگه دکتر اخلاقش مثل سگ باشه کلا تحمل ادم میبره

1403/07/04 23:38

خب

1403/07/04 23:40

من که زایشگاه رو گذاشته بودم روی سرم
با اینکه وزن پسرم کم بود
اما خیلی خیلی درد داشتم و نمیتونستم تحمل کنم
فقط جیغ میکشیدم

1403/07/04 23:44

دیگه هر نیم ساعت هرکی میومد دستش تا ارنج داخلم میکردن دیگه تا جایی میتونستم موقع دردا جیغ نمیکشیدم چون چیزی هم نخورده بودم کلا با جیغ کشیدن کل انرژیموازدست میدادم دیگه اخرش از درد شدید کلا اکسیژنم از دست دادم اصلا نمیتونستم نفس بکش دیگه پرستار مهربون اومد معاینه کرد گفت فول شدی پاهاتو بالا بده وتا جایی که میتونی زور بزن که بچت دنیا بیاد راحت میشی ولی جونی واسم نمونده بود که زور بزنم تا جایی که تونستم زور میزدم ولی اصلا کل بدم بیحال شد که دیگه اصرار پرستارا کردم که بخیه بزنه اخر دیگه بخیه زد بچم مثل یه ماهی بایه زور قل خورد اومد بیرون دیگه روی شکم گذاشتنش از بسکی که درد خورده بودم اصلا هیچ حسی بهش نداشتم هرچی پرستاره میگفت نگهش دار که بند ناف بچینم ولی واسم جونی نمونده بود

1403/07/04 23:45

😤چه ادمیه به زاییدنتم حسودی میکنه

1403/07/05 08:08

🙄🙄🙄😂

1403/07/05 08:09

فقط اینجا که میگی چیزی نخوردم تا موقع زایمان نرینم🤣🤣🤣🤣🤣

1403/07/05 08:44

چقدر حسود خیلی مراقب زندگیت باش عزیزم اینطور همش بگن رو شوهرتم مطمئن باش تأثیر میذاره موقعیت تو الان خجالت و صبرو این چیزا حالیش نیست حداقل شوهرت و سفت بچسب از درد دلات بگو و.... تو که روت نشده مادرشم که مدام تو گوشش میخونه معلومه روش اثر میزارم

1403/07/05 08:46

آره بزار😍

1403/07/05 08:48

پس کوداستانت

1403/07/05 09:12

اره کلا دنبال این هستند تا تقی به توق بخوره رسوا عالمت کنند

1403/07/05 09:21

یارو میره حرم داد میزنه
شلوغ نکنین
شلوووووووووغ نکنننننننننننین
حاجتااااا قاطی شده
فلج بودم الان حاملم

1403/07/05 11:40

خخخ دیونه بگو آره ماشاالله بدن من قویه
خداروشکر مثل اون ضعیف نیستم بزار قشنگ حرص بخورن 🤣🤣🤣
دست بابا و مامانم واقعا درد نکنه

1403/07/05 11:55

🤣🤣🤣

1403/07/05 11:55

ها میاسته ایطو بگه

1403/07/05 11:58

😂😂😂😂😂

1403/07/05 12:28

‌وای شوهرمنم خر شده بخدا 7 ماهه ی روز خوش نذاشته برام به نظرت خوب میشه؟میشه تعریف کنی شوهرت چکارمیکرد برام مهمه😢

1403/07/05 16:24

زهرا چرا داستان تو حذف کردی منم میخاستم بخونم😢

1403/07/05 16:26

خانم ها
قطره آهن حتما باید بچه هاشب بخورن موقع خواب نمیشه روز بخورن

1403/07/05 17:21

موقع خواب جذبش‌بهتره منم همیشه روز میدم

1403/07/05 17:25

قبل از خواب بهتره جذبش چون کلسیم با آهن تضاد داره

1403/07/05 18:36

مثلا ظهر میخواد بخوابه بهش بدم خوبه

1403/07/05 18:37