The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

سرگذشت زندگی

83 عضو

بگو

1403/07/22 18:33

خب بگو عزیزم تعریف کن

1403/07/22 18:33

سلام بگو میخونیم

1403/07/22 18:34

مریمم ساکن ابادان 2سال ازدواج کردم خانوادم متوسط دارم پدرم پیره مادرم فوت شدن تقریبا تا قبل ازدواجم همه کاراخونه یامن بود تااینجا بابت اشنایی گفتم

1403/07/22 18:34

وقتی مجردبودم عین یه مرد بودم مادرم داشت واسه برادرم زن پیدامیکرد و توفامیل یکی پیداکرد و عقدکردن منو خواهرم ک کوچکترمه و دوتابرادرام بامادرم و پدرم زندگی خوبی داشتیم تازد و مادرم هی میگفت معدم درده هی میرف دکتر قرص میدادن خوب نمیشد ده روز ب عروسی برادرم مونده بود ک یهویی مادرم سیاه و کبودشد تارسوندیمش دکتر گفتن همین الان باید بره اتاق عمل قلبش رگاش بسس چرا دیراوردین ماهم گفتیم هیچ دکتری نگفت قلبش خلاصه آنژیو شد ظهر بماند ک منوخواهرم تاسکته رفتیم وبرگشتیم چن خیلی بمادرم وابسته بودیم مادرم بهترشد ولی شب سکته میکنه و منوخواهرم پیشش بودیم من رفتم بیرون ازاتاق ولی خواهرم دسش دست مادرم بود ک فوت میکنه مادرم خلاصه بعدمراسماتش ک همه رفتن منوخواهرم موندیم بابا میرف بیرون برادرسرکارش شهرستان منو خواهرم خیلی وابسته بودیم بیشتر وابسته ترشدیم خیلی روزای سختی بود بعدیسال بخودم اومدم زندگیم درست کردم خداخاست برادرم زن دادم کوچیکه رو عقدکردم فرستادم خونه خودش منو خواهرم وبابا بودیم تاخواهرم ی خواستگارداشت اهل شیراز ولی میترسیدیم ب بابا بگیم

1403/07/22 18:41

باکمک زن عموم و چندتابزرگتر تاعقدکرد چون بابام خیلی تعصبیه و میگ دخترام شوهرنمیدم خلاصه من ی خواهربزرگتردارم ک زیاد بامنوخواهرکوچیک رابطش خوب نیس تاازدوج خواهرم خودم و خواهرکوچیک تمام کاراعروسی انجام دادم چون خانواده شوهرش شیرازبودن گفتن تودتون کارارو انحام بدین مااونحا عروسی مفصل میگیریم شماواسه فامیلاتون بگیرید خلاصه جشن ب بهترین نحو برکزارشد وخواهرم رفت شیراز

1403/07/22 18:44

من تک وتنهاموندم ایقدوابسته بودیم ک هرماه میومدخونه بابا بعدکفت اجی چراازدواج نمیکنی تاکی تنهابمونی منم هرکی میومد بابارد میکرد تاخواهرم گف بیابایکی اشناشو واسه ازدواج تابخام بااین اقااشنابشم یسال طول کشید چون ازاقایون بیزار بودم و هیچکس جرات نزدیک شدن بمن نداشت هیچکسم توزندکیم نبود تکو توک خاستگارداشتم ولی نمیشد تااینک ازسر تنهایی جواب پیام اون اقارو دادم وبمدت بسال رابطمون ادامه داشت فقط تلفنی درحدکم ولی چت هرشب میکردیم حالو هوام خیلی عوض شد خوشحال بودم تااینک رسید چطورب بابام بگیم چون منو باباتنهازندگی میکردیم و تقریبا دست راست همه بودم هرکس کاراداری دکتر خریدداشت مریم بیا

1403/07/22 18:48

ب قول فامیل مریم واسه خودش مردیه و تاخواارم باردارشد و رسیدزایمان من همش درفتوامدازاهواز ب شیراز بودم تاچهل بچشم همش خونش بودم خلاصه وقتی قرارخواستگاریم گزاشتن بابا رازی نبود زور عموم و زن عموم و چندتابزرکتر تاحسین اومد خواستکاری البته اینوبگم شوهرم ازدواج کرده بود3تابچه داشت خانمش بیماربودو درجاافتاده بود اومدن خواستگاری بابام گف نه ومخالفتای شدیدکرد منم ک عاشق شده بودم واسه اولین بار بعدهمه تعجب کرده بودن ک من بخام ازدواج کنم خلاصه قرارشد ازمایش بدیم وحسین خونه بالای خونس واسم بسازه رفتیم ازمایش تواوج خوشبختی خودم حس میکردم جواب خوب دراومد وقرارشد خونه بسازه تموم شدعقدکنیم تواین فاصله بابامیگف نه و بحث ودعوا ادامه داشت کتک خوردم ازخونمون رفتم خونه خواهرم همه گفتن نکن ولی دل عاشقم گوش نمیداد بابام نفرینم کردگف ابرون بردی کفتم ازاجازه ندی میرم شکایتت میکنم این وسطم هی حسین واطرافیان پرم میکردن بروشکایت کن و خلاصه باتهدید وهرچی شد اخر رازیشد باباهرچیم سنگ مینداخت جلوپای حسین ک خراب بشه حسین قبول میکرد بازقرارشدبریم ازمایش ک رفتیم و خوب بود حواب گرفتم خونه کامل شده بود بابام وعمواومدن ابادان خونه رو دیدن تااجازه عقد صادرشد منم زود لباس واریشکاه ردیف کردم بایه جهازمختصرک خودم کارکرده بودم ویه چمدون

1403/07/22 18:58

عقدکردیم لیقدخوشحال بودیم شوهرم همش میگف بریم خونمون منم گفتم لباس عروس وجشن میخام و باهم رفتیم تالار دیدیم و قرارشد 3روز بعدعروسی ازدواج کنم منم تک وتنها تموم کارا عروسی واریشگاه ولباس عروس واینلرو بدوبدو انجام دادم خسین ابادان بود و سرکار خواهرمم بچش کوچیک بود وبرج3تواوج گرمانتونستم زیاد بازار همراهم باشه خلاصه بعدتالار بردنم ابادان

1403/07/22 19:01

فردای عروسی خانوادم اومدن دیدنم کادو دادن بعدش دیدم حسین همش پایین من بالا خجالت میکشیدم برم کمکم برخودم مسلط شدم رفتم پایین خونش ولی خدایا چ خونه ی آشغالدونی مستراب چی بگم ک کم گفتم خونه بو مرده میداد بوی گندادرار فرشاکهنه و پاره خونه کثیف

1403/07/22 19:04

خانمش روخودش نجسی میکرد دختراتنبل وچااااق خلاصه تازه کاشف بعمل شد حسین چون مونده بود بدون زن و کاراخونش کسی نمیکرد زن گرفت ولی چون بابامخالف بودن وخونه وضع فجیعی داش برده بودشون ی خونه دیکه نشون داده بود خلاصه رفتم پایین حالت تهوع گرفتم رفتم بابا تاشب گریه کردم منم ازکثیفی بیزاربودم حالم بهم میخورد فکرکن اون خانم راه میرف بلانسبت ادرارمیکرد روخودش جای خشک نداشتن واسه نشستن نگم براتون ک چی کشیدم

1403/07/22 19:07

3روز بعدعروسیم بااینک هنوز درد داشتم افتادم بجون خونه هرچیزکهنه وپاره انداختم فرشام سوزوندم انقدکهنه و بو ادارداشتن ک نگو یکهفته فقط اشپزخونه رو شستم وسابیدم موکت خریدم قابلمه پشتی پتو تشک مرده هرجی بگید خونه رو ریختم جدید پهن کردم خانمشم بردم شیراز دکتر بردم اهواز بیچاره روحیش برگشت عین خواهر بودم گناداشت لباسایی ک ولسه همشون نخریدم هرکی شوهرم میدید بهش میگف چ شانسی اوردی دختراهوازی بدادت رسید ایقدخوشحال بودن بادخترا دوست شدیم کمکشون میکردم سردرساشون

1403/07/22 19:10

خلاصه فرشته نجاتشون بودم خانواده خانمش بامن سربودن ولی بعدچندماه ک شناختمتنم رابطشون بامن خیلی خوب شد زد من باردارشدم ولی سقط شد یعنی خواست خدابود من یمدت بشوهرم شک کرده بودم یروز گوشیش دستم بود عکسای عروسی نگاه میکردم ی پیام اومدواسش سلام عشقم نیستی میتوتی حرف بزتی محل ندادم باز دوسه باردیگ تکرارشد زدم رو پیام واردواتش شدم ودنیاروسرم خراب شد ازهرچی *** و چت *** و فیلم خودارضایی ک واسه همدیگ نفرستاده بودن دنیاروسرم خراب شد لکنت زبون گرفتم شوک عصبی گرفتم بعدچندین هزارتا دوست دخترداشت حالااینوحریان شاید3ماه بعدعروسی بود سکوت کردم ولی خیلی افسرده شدم دخترش هی میپرسید مریم چته یاچرا ساکتی گفتمش مامانت چراسکته کرد قسمش دادم بعدبهش گفتم بابات داره خیانت میکنه یهویی گفت مگه هنوزدوست دخترداره منم ک شوک زده پرسیدم مگ داشت گفت پ چی مامانم چراسکته کرد بااینک عاشق بابامه حالافهمیدم ک منوگول زده عاشق کرده اورده کاراخونش بکنم خودش پی هوسباریاش

1403/07/22 19:16

خیلی طولانیه سرتون بدرد نمیاد

1403/07/22 19:16

سلام
اشکال نداره بگو خیلی وقته کسی داستان نمیگه

1403/07/22 19:26

من واقعا گرفتارشدم باسختی ازدواج کرده بودم تازه عروس بودم یشب ک سرش گرم گوشی بود بهش گفتم ک چتاش خوندم و میخام فردابرم نمیخامت اومدبغلم کرد گف مال گذشته ببخش تنهابودم کلی دروغ رنگارنگ ولی تاریخش جدیدبود منم سکوت کردم چون من بزورازدواج کردم روی برگشت نداشتم ولی خاستم بترسونمش رفتم فرداش دادگاه تقاضاطلاق نوشتم امضاکرد فکرکردم شرایطم خوب میشه لباسام جم کردم و بردم خونه پدرم

1403/07/22 19:39

یمدت همش سکوت بودم وگریه تابابام فهمیدگفت باش طبیعی اشکال نداره ابروداریم برگرد نرفتم فقط تاجلسه اخرمشاوره میرفتیم بعد ک میدیدمش شوهرم دلم براش تنگ میشد اخر باوساطتت مشاور و بابام برگشتم یندت حساس نشدم ولی اعتمادم رفته بود باز شک کردم ومچش گرفتم دیگ بهمه گفتم زدم ب سیم اخر و رسواش کردم تواینفاصله خیلی چت میکرد ولی جواب ندادم گفت برگرد توهم زدم و اینامجازی بعد برگشتم رابطمون خیلی سرد وبیروح شده بود کلاخونم جداگرفتم اون بازن وبچش جدابود دوباره بحث شد وبازخودش سرسالگرد ازدواجم رفت تقاضاطلاق داد منم بردن خونه بابام دوهفته بعدشنیدم اقا زن سوم گرفته هنوز امیدداشتم برگرده و ببرتم خونه بلکه ادم بشه نشدهیچ بااون خانم ازدواج کرده بود خلاصه روانی شدم یکماه ن غذاخوردم ن اب مردم دیونه شدم اتیشی بودک تو جونم افتاد بعدجلسه اخرمشاوره منوک دید خودمشاور و شوهرم گریه کردن بحال زارم شوهرم گف طلاقش نمیدم زن گرفتم ک گرفتم تو هم زنمی خونه داری منم میام پیشت اون گرفتم کلفتی زنم بکنه ت عشقمی تو جونمی باز خرشدم انگارازخدام بود برگردم باباک حال خرابم دید گف برگرد خونت منم بعد5روز برگشتم همون شب *** کرد تافرداشب پیشم بود ولی اون خانم هزاربار زنگ میزد ب بهانهای مختلف ک شوهرم بکشونه سمتش شب شد شوهرم رفت بعددوشب دوشب یبارمیومدپیشم خسته شدم دلتنگ تک وتنها توشارغریب گفتم بزار برم اون خونه ببینم چ خبره و رفتم همراه شوهرم دیدم زنی توخونه نیست وتو اونروز دیدم شوهرم همش دادگاهه و مخصر فهمیدم بدون اجازه من نمیتون عقدکنه صیغه بوده ظاهرن برادرعروسش فهمیده بود کاردسش داده مخضراشناداشته پول دادن ک تاریخ عقدعادی بزنه یسال بعد ک اینایساله عقدن و زنش ک منم دارم طلاق میگیرم درحالی ک من خونه شوهرم بودم خداازش نگزره خدامیدونه چ عذابایی چ شکنجهایی ک نشدم ولی حالیم نبود بعد رشوه دادن و عروسش رفت دادگاه ک من عقدعادیم و فلان تادوهفته شکایتش برسی کردن ک زن دوم داره طلاق میگیره واینم عقدعادی تادولت بیشرف ونامرد خیرندیده بدون اینک امضای منوبخان عقدرسمی کردن حالامن تو عقدش بودم کت و شلوارتنش کردم تو بله عروس کفتم عردس رفته گل بچینه و شام عروسی شوهرمم پختم بماند ک چ داغون شدم تبریک گفتم و شب حجله شوهرم تاصبح خون گریه کردم صبح بیدارشدن رفتندحموم منم توحال بودم

1403/07/22 19:54

چ اداهایی ک درنیاورد عروسش ک دلم بسوزونه چنان نفرین کردنشون ک خودخدا دلش بحالم سوخت خلاصه یساله عروسی کردن و تاحالابچدانشدن ایقدباهاش خوب بودم وخوبی کردم ولی قدر ندونستن چ بازیایی ک سرشوهرم درنیاورد چ دروغایی قربون خدا لنگه خودش زن نسیبش کرده خلاصه بادخترانساخت منم ی خونه گرفتم روبرو خونه شوهرم تامیومدم خونم روانی میشد منم خونه جدامیخام بیابرو اتاق اونحابیام تو خونت رازی نشدم بشوهرم گفتم جلوزنت بگیر داره اذیت میکنه من میرفتم اون خونه منومیدید بدومیومد خودش مینداخت روی شوهرم بوس بوس بوس یاشیطنات ریگ کمکم پام تزاشتم اونجا خداروشکر روی کثیف وخبیث اون زن برهمه نمایان شد و هربارک دعوامیشد بادختراش میومدن خونم تااخرین بار ک دختراش زنه رو بیرون کردن و الان 4ماهه تقریبا خونه پدرش و شوهرم داره کارای طلاقش میکنه مشاورهاش فکرمیکنم تموم شدن هیچ بمن نمیگ وتابخام چیزی بپرسم میگ ساکت شو دخالت نکن ولی اون ول کن نیست ومدام واسطه میفرسته و پیام پشت پیام ک برگرده چون خونه شوهرم دوتااتاق دارن یکی واسه دختراش یکی واسه دوتازناش باهم توی اتاقن یشب اون خانم باشوهره تنهاس یشب عروسه تنهاس باشوهره بعدش الان ایقدنگرانم ک مبادا برگرده چون بشوهرم میگف خونه جدابگیر نزدیک خونه پدرم تو نیا خانوادم پیشمن میان پیشم وخودم خرج خودم میدم چون بمشاورگفته بمیتونم خرج 3تاخونه بدم

1403/07/22 20:02

دیروز ی بخث کرد بامن خاستم برم اهواز اجازه نداد من ماهی یروز میرم خاستم برم خونه بابام خستم و یکماه نرفتم اجازه ندادگف برو کنارم نباشی من راحتم خستم ازت خیلی بهم برخورد بعداینهمه خوبی این حرفش اونم حلو زن وبچهاش خیلی برام درداور بود منی ک همش اون خونم فقط شبامیام خونه خودم واسه خواب بپز بشور بساب وخریدکن وحتی تشکری نمیکنن حتی لباسایی نجس همسرش میشورم میگم عیب نداره بیماره ولی شوهرم همچنان سرش توگوشی رابطمون روزبروز سردترمیشه حالتک اون نیس تموم روزایی ک بایدباشه ونیود تموم اشکایی ک توتنهایی ریختم تموم بیکسیام توغربت وشکنحهایی ک شدم نامردیایی ک دیدم بدجنسیاهمش عین فیلم حلوچشامم یکم ازچشمم افتاده شوهرم

1403/07/22 20:07

دوستام میگن میدون خالی نکن ولی خستم حتی دستت دردنکن نشنیدم محبتی ندیدم حرفایی ک قلمبه شدن تو دلم ن خانوادهی ن مادری ک دردم بگم سکوتم و سکوت ک مدتی قلبم سنگین توسینم یدنیا ظلم دیدم و توروزایی ک شادوسرزتده بودم دلم تنگ شده الان حتی لبخندنمیزنم ازدیشب تاالان پیام ن زنگ ن سراغی ک ازم بگیره زندم یامرده

1403/07/22 20:09

ّخشیدن سرتون درد اوردم

1403/07/22 20:09

اخرشب پاک میکنم چون امشب شوهرم میادپیشم

1403/07/22 20:10

یشب پیش من یشب پیش زن و دختراش

1403/07/22 20:10

دلم قدتموم دنیاگرفته

1403/07/22 20:10

بشوهرم گفتم اگ یروزی اون خانم برگرده من طلاق میگیرم چون حالم ازش بهم میخوره و جواب بدیاش میدم چون من بخاطرخانم مریضش و ارامش شوهرم زیاددهن بوهن زنه نمیزاشتم واین شدک دور برداشته بود هرکارمیکردجلومن فکرکن جلومن ب اونحای شوهره دست میزد این مال منه بکسی نمیدم

1403/07/22 20:12