قبل ازدواج بشوهرم گفتم دختر خونه م داغ زیاددیدم داییم نفسم بود جوون مرگ شد مادرمم همینطور درتوانم نیس داغ دیگه هوام داشته باش من دلشکسته و یتیمم ولی وقتی اومدم رویی دومش دیدم سربسال هوو سرم اورد چ سختیایی ک نکشیدم بهش گفتم بخاطر دلم پات موندم فکرنکن جایی ندارم الان قدرم میدونه ولی میدونی بعضی وقتا نیازش داشتم نبود الان دیگ دلسردم ازش
1403/07/22 21:11