?⚘
? اربــابــِ عــمارتـــ? رمان هیجانی??
#پارت_1
با صدای کوبیده شدن مشت های محکمی که روی در اتاق فرود میومد
توی خودم جمع شدم
زانوهام توی شکمم جمع کردم
دستم دور زانوهام پیچیدم و سرم روی پام گذاشتم
دلم میخواست حواسم به جای دیگه ای منعطف کنم
این صدای گرومپ گرومپ رو نشنوم
ای کاش میشد همچین کاری کرد
ای کاش میشد از این زندگی کوفتی برم بیرون
دیگه هیچ وقت پشت سرم نگاه نکنم
با صدایی که سعی در کنترل لرزشش و مهربون نشون دادنش داشت گفت
_ بابایی.......دخترم....
بیا بیرون بابا کارت داره
این صدا رو بارها شنیده بودم
نباید گولشو میخوردم
بابا الان اصلا خودش نبود
اگر میرفتم بیرون معلوم نبود چه بلایی سرم میاره
همیشه وقتی میخواست خرم کنه
تن صداشو پایین میورد
مهربون باهام صحبت میکرد که تا راضیم کنه
اما من دیگه حساب کار دستم اومده بود
دیگه گولش رو نمیخوردم
جوابش ندادم که عصبی شد
مشت محکمی به در کوبید
با صدای خشمگین و کلفتش گفت
_ د میگم از اون اتاق کوفتی بیا بیرون دختره *رزه
قطره اشکی از چشمم پایین چکید
روی گونه ام سرازیر شد
کدوم پدری دخترش رو با چنین الفاظی صدا میکرد اخه....
مشتاش عصبی به در کوبید و غرید
_ با توام.....جواب بده
میدونم اون تویی
|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...*」
1401/09/28 19:59