سرخ و سفید بشی پاشو بریم سر میز.
نشستیم و سیانا هم اومد و مشغول خوردن شدیم.
خانم بزرگ با خباثت گفت:
ولی کیان بدجوری وا داده میترسم کار دستمون بده
لقمه موند توگلوم!
سریع لیوان آبمو باال کشیدم و بزور لقممو فرو دادم.
بازم خندید
عجب آدمایی ان اینا!
?͜͡❥ @world_Noovel ?⃟ ?
✨?✨?✨
?✨?✨
?✨
#259
سیاناهم ریز ریز میخندید
تا تموم شدن غذام سرمو بلند نکردم
به محض اینکه خانم بزرگ بلند شد منم جیم شدم و چپیدم تو اتاقم.ساعت یک
بود.وقت زیاد دارم حاال.
گوشیمو گذاشتم رو هشدار و دراز کشیدم رو تخت و جای کیان .
بالش و پتوش عجیب بوی تنشو میداد.
صورتمو فرو کردم تو بالش و خوابیدم...
با االرم گوشیم بیدار شدم.به موقع بود
ساعت دو ونیم بعداز ظهر.
حولمو برداشتم و چپیدم تو حموم و یه دوش یساعته گرفتم و کلی کف بازی کردم.
انگار نگاهم به زندگی تواین عمارت عوض شده بود
همه چی کیف داشت
میچسبید
جذاب بود!
زدم بیرون و موهامو سشوار کشیدم
صاف و شالقی پشت سرم بستمشون و چشمکی حواله ی خودم کردم.
نشستم جلوی آینه.
خب از چی شروع کنم؟
اوهوم.یه خط چشم باریک کشیدم رو چشمم. حالت چشمام پشت اون مژه های
بلند عالی بود.
یه ریمل زدم و کلی وقت گذاشتم تا خط چشم و ریمل شیک و تمیز ازاب دربیاد!
دیگه چیزی نمونده بود و هران ممکن بود کیان سر برسه.
یه تاپ قرمز بندی تنگ تنم کردم با شلوارم. مانتومم دم رفتن میپوشم.
?͜͡❥ @world_Noovel ?⃟ ?
✨?✨?✨
?✨?✨
?✨
#260
چشمم افتاد به رژ لب قرمز روی میزکه عجیب چشمک میزد!
فکر خبیثی نشست توسرم.
با دقت مشغول زدن رژ لب شدم.
بدون کوچکترین کجی و کاستی!
منم واردما!!!
صدای سیاوش از راه رو اومد.سریع از جام پاشدم و چپیدم تو سرویس بهداشتی
و الکی دستامو خیس کردم.
از سرویس که بیرون اومدم سیاوش پشت به من ایستاده بود و به کت و شلوار
رو تخت نگاه میکرد.
آروم گفتم:سالم. خسته نباشی عزیزم!!!!!!!!
سالمی گفت و برگشت و با دیدنم خشک شد!
به وضوح خشک شد!
سرتاپامو تواون لباسای تنگ برانداز کرد.
ابروهاش رفت توهم و درحالیکه سعی میکرد بی تفاوت باشه گفت:
من یه دوش فوری بگیرم حولمو بیار.
لباساشو دراورد و در رفت توحموم.
خندم گرفت. چه زود وا میده!تا بیرون اومدنش مانتومو پوشیدم و شالمو سر
کردم و نشستم رو صندلی و مشغول بازی با گوشیم شدم.
از حموم بیرون اومد.اصال منو نگاه نمیکرد!!!!!
تند تند موهاشو خشک کرد و لباس پوشید.
گوشیشو چک کرد وگفت:
بریم.
ازجام پاشدم و کیف ورنی سرمه ایم رو برداشتم وگوشیمو گذاشتم توش.
?͜͡❥ @world_Noovel ?⃟ ?
✨?✨?✨
?✨?✨
?✨
#261
نگاهی به مانتوم کرد وگفت:
با این میای؟
نگاهی
1400/09/21 23:59