The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

#حرف_دلم

657 عضو

#تولد
#عاشقانه_برای_همسرم


همیشه ی نفر هست
که شنیدن صداش مثل گوش دادن به یه آهنگ میتونه آرومت کنه...
برای من تو همون یه نفری♥️?
#جان_دلم...
مرسی که هستی و با اومدنت تقویم امروز زندگیمو،قشنگ‌ کردی...♥️?
همیشه باش،
همیشه باش،
همیشه باش،
تا حالم همیشه خوب باشد...
با تموم وجودم دوست دارم آرامشم♥️?

#تولدت_مبارڪـ باشه عشق دلم?????



❤️??
#بفرست‌واسه‌عشقت?
‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎ ‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
꧁ℒℴνℯ_?࿐. .
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌#ایده_متن
#تولد
#تولد_همسر
#حرف_دلم
‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎ ‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎ ‎‌‌‌‌‎‌‌
#عضوشودلبری‌یادبگیر??

1401/06/31 22:37

#تولد
روزی که به دنیا آمدی هرگز نمی دانستی زمانی خواهد رسید

که آرامش بخش روح و روان کسی هستی

که با بودن تو دنیا برایش زیباتر است

بهانه ی زندگیم تولدت مبارک

تو هیچی کم نداری

برای همه چیز من بودن

تولدت مبارک

#تولد
#تولد_همسر
#ایده_متن
#حرف_دلم

1401/06/31 22:39

#تولد
دستانم تشنه دستان تو شانه هایم تکیه گاه خستگیهایت

به پاکی چشمانت قسم تا ابد با تو میمانم

بی آنکه دغدغه فردا را داشته باشم

چون میدانم فردا بیش از امروز دوستت خواهم داشت

عزیزم سالروز تولدت مبارک
#ایده_متن
#درخواستی_اعضا
#تولد
#تولد_همسر
#حرف_دلم

1401/06/31 22:40

#درخواستی_اعضا
#تولد
وجود تو تنها هدیه گرانبهایی بود

که خداوند من را لایق آن دانست

و هدیه من به تو نازنین قلب عاشقی است

که فقط برای تو می تپد

عاشقانه و صادقانه دوستت دارم

و سالروز تولدت را تبریک میگوییم
#تولد_همسر
#حرف_دلم

1401/06/31 22:40

#ایده_متن تبریک #تولد
[◇ خنده زیباست:)??
و چه بهتر که به لبان تو باشد?
و من به تماشایه تو بایستم??
و آنقدر غرقِ نگاهت بشوم??
بغض کنم و ببارم???
و به خودم افتخار کنم?⚘
و بگویم من چه خوشبختم??
که تو را دارم دوست?=]
عزیز ترین دیوونه یِ کله شقم
تولدت مبارک??
#درخواستی_اعضا
#تولد_همسر
#حرف_دلم

1401/06/31 22:41


من واسه داشتن تـ♾ــو
تموم دنیامو میدم چون توی رنگ اون چشمات تموم رویامو دیدم.... (:???•

#متن
#ایده_متن
#عاشقانه
#حرف_دلم
درخواستی اعضا

1401/07/01 22:29

‌ ‌ ‌ ╭━─━─━─━─•◈•─━─━─━─━╮
ᴏⁿˡʸ ᴛʰⁱⁿᵍ ⁱ ᴄᵃⁿ ᴅᵒ ⁱˢ ʟᵒᵛᵉ ʏᵒᵘ♥️
‌ ╰━─━─━─━─•◈•─━─━─━─━╯

تنها كارى كه از دستم بر مياد دوست داشتنه توعه!
-#دلبرونه
#عاشقونه
#حرف_دلم

1401/07/01 22:29

برای بهترین آدم زندگیم: اونجایی که حس کردی کسی نیست، اونجایی که توی اشکات غرق شدی، اونجایی که لبخند از یادت رفته، اونجایی که خسته شدی؛ دقیقا همون موقع ها به من فکر کن، من اینجا منتظرم تو بیای بغلم و همه غمات رو بزاری روی دوش من.

#عاشقونه
#دلبرونه
#ایده_متن
#حرف_دلم

1401/07/01 22:31

ترک‌ها اهمیت وجود دلبرشون رو اینطوری بیان میکنن:
"سَن مَنیم چَکدییم نَفَسین سَبَبیسَن"
یعنی: تو علت نفس کشیدن منی..

➺ #دلبرونه
#عاشقونه
#ایده
#دلبری
#حرف_دلم

1401/07/01 22:31

می‌توانم ادعا کنم که عشقِ من به تو،
به هیچ چیزی در این دنیا شبیه نیست.
این عشق، مخلوطی است از
نگاه، شعر، موسیقی و خودمان:
[ من و تو …]

➺ #دلبرونه
#حرف_دلم

1401/07/01 22:32

‏کاش الان دست به زیر چونه
محو تماشا کردنت بود

➺#مود
#حرف_دلم

1401/07/01 22:34

هنوزم "متِفـــاوِت ترین" و "با نَمـــک ترین"
"هیجان زندگیــــم"، روبرو شدن ناگهانی
با توعهِ "دِلبَــــــر"?♥️???


✾࿐༅?♥️?༅࿐✾
شبتون بخیر خوشگلا
#حرف_دلم

1401/07/01 22:41

.
به جای « دوستت دارم » به محبوبتون بگید :
من تو را
به جان میخوانمت
به دل مینشانمت
به عشق میدانمت
به غزل میسُرایمت
به ماه میپندارمت
به مهر میجویمت
آری من تو را دوستت دارم با تمامِ نابودی‌هایم?

✾࿐༅?♥️?༅࿐✾
#حرف_دلم
#دلبرونه

1401/07/04 12:59

??????

❣بهترین و بدترین

??لقمان حکیم که از بیهوده گویی خواجه سخت ناراحت بود، به دنبال فرصت بود که او را بیدار کند. روزی مهمانی گرامی بر خواجه وارد شد. به لقمان گفت که گوسفندی ذبح کند و از بهترین اعضای آن، غذایی مطبوع درست کند.

??لقمان از زبان و دل گوسفند غذایی درست کرد و بر سفره گذاشت. روز دیگر خواجه گفت گوسفندی را ذبح کن و از بدترین اعضای آن، غذایی درست کند. این بار نیز غذایی از دل و زبان گوسفند آماده کرد.
خواجه از کار او متحیر شد.

?? پرسید چگونه است که این دو عضو، هم بهترین و هم بدترین اعضا هستند؟

??لقمان گفت ای خواجه، دل و زبان، مؤثرترین اعضا در سعادت و شقاوت هستند.

??چنانچه دل را منبع فیض نور گردانی و زبان را در راه نشر معرفت و اصلاح بین مردم در آوری، بهترین اعضا و هرگاه دل به ظلمت فرو رود و کانون کینه و عناد گردد و زبان به غیبت و فتنه انگیزی آلوده شود، از بدترین اعضا خواهند بود.
خواجه از این سخن پند گرفت و از آن پس به اصلاح خویش بر آمد.

#حرف_دلم

1401/07/06 19:37

پاسخ به

?✨?✨?✨ ?✨?✨ ?✨ ✨ #657 شده بودم وسیله ی عذاب این طفل معصوما جای سرمو با دستمال کاغذی فشار دادم ...

?✨?✨?✨
?✨?✨
?✨


#658

بمیرم براش!...
چقدر دستگاهو سوزن و سرم به تن و بدن نحیفش بود!
زمزمه کردم:
کیان بمیره و این روزاتو نبینه.
چشماشو با چسب بسته بودن و یچیزی تو دهنش بود.
عقب گرد کردم و رفتم سمت اتاق دکترش.
در زدم و رفتم تو.
دکتر اشاره کرد بشینم.
عینکشو از رو چشماش برداشت وگفت:
حال خودتون چطوره؟
سریع گفتم:
من خوبم...از آیسل بگین.
دکتر نفس عمیقی کشید وگفت:
اون خوابه.
متعجب نگاش کردم!خواب؟!
دستاشو به هم قالب کردوگفت:

?

1401/07/07 11:52

?✨?✨?✨
?✨?✨
?✨


#659

این حالت بیمار رو نه میشه گفت کما نه میشه گفت بیهوشی!
کما نیست چون خودش عالئم حیاتی داره تا حدودی
بیهوشم نیست چون معلوم نیست کی بهوش میاد ممکنه خیلی طولانی باشه.
دراین صورت میگیم بیمار خوابه.
لبامو کشیدم تو دهنم که بغضم نشکنه.نفسمو بیرون دادم وگفتم:
حاالا چی میشه؟
دکتر خودکاریو تو دستش به بازی گرفت وگفت:
باید توکل کنید به خدا.یکم که حالش بهتر شه میتونید برید داخل اتاق و ببینیدش.
اون تمام اتفاقات دور وبرش رو به احتمال 70 درصد متوجه میشه.
بین عالم
خواب و بیداری متوجه ی حرفاتون میشه شاید عکس العملی نشون بده.
لرزون گفتم:
ب...بچه هام چی؟
لبخندی زد وگفت:
مادر خوبیه خیلی حواسش به بچه هاش بوده .
با وجود زایمان زودرس بچه های سالمی داره ولی بهتره که یمدت تحت نظر
باشن تا مشکلی پیش نیاد دیگه
سری تکون دادم وتشکر کردم و از اتاق بیرون رفتم.

1401/07/07 11:52

?✨?✨?✨
?✨?✨
?✨


#661

خیلی دلتنگتم آیسل .
خیلی زیاد!.
تا اخر شب مدام جلوی اتاقش راه میرفتم و از پنجره نگاش میکردم.
نمیذاشتن تو اتاقش برم میگفتن اگه عکس العمل نشون بده ممکنه حالش بدتر
شه بذاریم یکم بهتر شه بعد.
دستمو گذاشتم رو شیشه
تمام بلاهایی که سرش آورده بودم یادم اومد!
چه اشتباه بزرگی!
حاال هرچی بیشتر میشناسمش و نگاش میکنم میفهمم هیچ شباهتی نداشت و
نداره به اتریسا!
آیسل یکیه که عین خودش نیست !
تنها!
نه شبیه کسیه
نه کسی میتونه شبیهش باشه!
رو صندلی نشستم و سرمو به دیوار تکیه دادم.
چشامو رو هم گذاشتم و طول نکشید که خوابم برد.
با ویبره ی گوشیم که تو جیبم بود چشمامو باز کردم تا موقعیتمو درک کردم
سریع پاشدم و جلوی پنجره نگاهی به آیسل کردم.

?͜͡❥

1401/07/07 11:53

?✨?✨?✨
?✨?✨
?✨


#662

سرجاش خواب بود و یکم از دستگاها کم کرده بودن چسب رو چشمای نازشم
باز شده بود
دست کردم تو جیبم و گوشیو دراوردم .نا شناس بود.
جواب دادم و گذاشتم رو گوشم
صدای کریحه سمیرا تو گوشم پیچید:
به به!
اقای عاشق پیشه!
قطع کردم.
دختره ی مریض .
دوباره زنگ خورد.
کالفه جواب دادم که دوتا تپل بارش کنم به گوه خوردن بیفته که با حرفش تن و
بدنم لرزید:
خانم کوچولوت مرد یا هنوز نفس میکشه؟!
البته جای شلوغی بود وگرنه محکم تر میزدم بهش که نه خودش نه بچه هاش
جون سالم به در نبرن...
باورم نمیشد!
سمیرا بخاطر عذاب دادن من با جون سه تا آدم بازی کرده بود؟!

?͜͡❥

1401/07/07 11:53

?✨?✨?✨
?✨?✨
?✨


#663

این آدم بود یا حیوون؟!
از مابین دندونام غریدم:
توچه غلطی کردی؟؟؟؟
سرجام چرخی زدم که با پلیسا رو به رو شدم به نشونه سلام سری تکون دادم
که اشاره کردن راحت باشم.
خودشه!
گوشیو زدم رو آیفن و با اشاره گفتم گوش بدن:
اووووه....حاال که کاری نکردم!!!
فقط یه تصادف کوچولو بود!
من اگه بخوام هرکاردیگه ای ام میکنم که اون دختره ی پاپتی رو از زندگیت
پاک کنم...
من اگه ببازم هم نمیذارم با اون خوشبخت بشی عشقم...
اینقدر مشتامو فشار داده بودم که ناخونام داشت کف دستمو سوراخ میکرد.
دندونامو رو هم ساییدم وگفتم:
فقط برو دعا کن یه تار مو از سر آیسل من کم نشه...
که اگر کم بشه به خدای احد و واحد خونت حالله
خنده ی جادوگرانه ای سر داد و تلفنو قطع کرد.

1401/07/07 11:53

?✨?✨?✨
?✨?✨
?✨


#664

مامورا متعجب نگاهی کردن وگفتن:
همونیه که زده به خانومتون؟
سر تکون دادم.
یکیشون که درجه دار بود گفت:
راستش ما دیروز اومدیم برای تحقیقات درمورد تصادف ولی حال شما خوب
نبود با بقیه ی اعضای خانوادتون حرف زدیم و تاحدودی میدونیم قضیه از چه
قراره .
ولی این شخصی که زنگ زده بود بهتون....
پریدم وسط حرفش وکالفه چنگ زدم تو موهام:
سمیراس...خدمتکار عمارتم بود....
تمام جریانات و براشون تعریف کردم و همونجا شکایت نامه تنظیم کردم
صدای ضبط شده ی سمیرارو فرستادم به گوشی سربازه که تو کالنتری گوش
بعدا ازم اجازه گرفتن که تماسهام شنود بشه تا بتونن ردشو بزنن اگه دوباره
تماس گرفت.
چشم دوختم به آیسل .
چه آروم خوابیده بود!
بی خیال از کسایی که پشت دربسته ی اتاق منتظر بیدار شدنش بودن!!!

?͜͡❥

1401/07/07 11:53

?✨?✨?✨
?✨?✨
?✨


#665

برسام با یسری وسایل تو دستش اومد.
یه نایلون ساندویچ گرفت سمتم وگفت:
سالم ...
اینو بخور لااقل از بابت تو خیالمون راحت باشه.
نایلونو گذاشتم روپام وگفتم:
میل ندارم بعدا میخورم.
ساک تو دستشوگذاشت رو صندلیو ساندویچو برداشت باز کرد گرفت سمتم:
به جون داداش نخوری دیگه اسمتو برنمیدارم
پوووووف!از دست تو برسام وقتی اینجوری تهدید میکرد یعنی دیگه به مغز و
اعصابش رسیده بود!!
به ناچار ازش گرفتم و اروم مشغول خوردن شدم.
اشاره ای به ساک کردم وگفتم:
این چیه؟
نیششو باز کردوگفت:
مال کوچولوهاس.مامان داده بیارم
رفتی ببینیشون؟
سرمو تکون دادم .یکی زد تو سرم وگفت:

?͜͡❥

1401/07/07 11:53

?✨?✨?✨
?✨?✨
?✨


#666

خیلی بی ذوقی...
وای کیان خیلی ماهن خیلی!
دوسداشتم ببینمشون ولی دلم میلرزید
اگه آیسل نباشه چیکار کنم باهاشون؟!
چجوری؟
جوری که ذوقم تابلو نباشه گفتم:
چه شکلی ان؟
برسام متفکر نگاهی به دیوار کرد وگفت:
گفتم ماهن...
پس مسلما شبیه تو نیستن!
به مامانشون رفتن.
با حرص نیشگونی از بازوش گرفتم که عقب رفت وگفت:
خب چیه برو خودت ببینشون خدایی ماهن .دوتا عروسک فقط.
دیگه طاقت نیاوردم.
ساندویچ نصفه رو کردم تو نایلون و پاشدم.
باید برم ببینمشون.
دو دل نگاهی به آیسل کردم که برسام گفت:

?͜͡❥

1401/07/07 11:54

?✨?✨?✨
?✨?✨
?✨


#667

نترس من پیششم برو بیا.
لبخندی زدم و راهی بخش نوزادان شدم.
سیانا پشت شیشه ایستاده بود و با ذوق نگاه میکرد.
تا چشمش بمن افتاد با اشاره گفت برم پیشش.
دستی به موهام کشیدم و رفتم کنارش.
با انگشت زد به شیشه وگفت:
اوناهاش!
اون دوتا کنار همیا.
یه تخت با پنجره فاصله داشتن و راحت میشد دیدشون.
خیلی کوچولو بودن!
صورت گرد و تپلشون از سفیدی به قرمزی میزد.
یکیشون خوابیده بود و اون یکی دستاشوتکون میداد.
با اشتیاق به بچه ها نگاه کردم.
امیدم به بیدار شدن آیسل بیشتر شد.
آیسل اونقدر نامرد نیست که بچه هاشو ول کنه به امون خدا.
سیانا لبخندی از سر ذوق زد وگفت:

?͜͡

1401/07/11 19:48

?✨?✨?✨
?✨?✨
?✨


#668

چند روز دیگه مرخص میشن میتونیم ببریمشون خونه.میخوام برم اتاق اماده
کنم براشون.
سری تکون دادم وگفتم:
هرچی الزمه براشون بخرین.
فقط تو اتاق خودمون .
پیش خودمون باشن
مطیعانه سر تکون داد.
نگاهی به آینه سرویس بهداشتی کردم.
ریشام کامل دراومده بود و سرو وضعم ناجور بود.
تو این یه هفته پامم از بیمارستان بیرون نذاشته بودم
بچه ها که مرخص شدن بردنشون خونه منم همش جلو در اتاق آیسل کشیک
میدادم.
تصمیم گرفتم یه سر برم خونه و یه دوش بگیرم و برگردم ولی نگران بودم باید
یکیو میذاشتم جای خودم.
برسام قبول کرد که بیاد بمونه من برم.
رفتم تو اتاق آیسل و پرده رو کنار زدم اتاقش روشن تر شد.
خم شدم گونه ی کبودشو بوسیدم وگفتم:
خانمم؟
نمیخوای بیدارشی؟
بچه ها بغل مامانشونو میخوانا!

?͜͡❥

1401/07/11 19:48

?✨?✨?✨
?✨?✨
?✨


#669

دستشو گرفتم تو دستم و نگاهی بهش کردم.
رو دستش جای سوزن و سرم کبود بود وناخناش خیلی بلند و زشت شده بود.
دستشو بوسیدم وگفتم برمیگردم
از اتاق بیرون اومدم و سپردمش به برسام و برگشتم خونه.
تواین مدت سمیرا متواری بود و مامورا دنبالش.
سریع پریدم تو حموم و دوش گرفتم ریشامم نزدم وقتشو نداشتم میخواستم زود
برگردم بیمارستان.
یسری وسیله برداشتم و از بچه ها و سیانا خداحافظی کردم.
میخواستم پرستار بگیرم براشون ولی سیانا نمیذاشت میگفت چشمم کور دندم
نرم عمه شدم از االن جورشونو میکشم پرستار مگه دلش به حال بچه مردم
میسوزه
هرچی ام میگفتم تو خودت یه وروجک داری میگفت وروجک من 4 سالشه
عاقله خودش میفهمه که نباید اذیت کنه!
سوار ماشین شدم و ضبطو روشن کردم و برگشتم سمت بیمارستان.
آهنگ تو رگها و خونم جریان پیدا میکرد!
"یچیزی میگم بهت شاید بخندی بهم...
شاید اصالچشاتو باز ببندی بره...
یچیزی میگم فقط درحدگله...
اذیت میشم بسکه چشمات خوشگله...
عاشق چشماتم آیسل !عاشق!

?͜͡❥

1401/07/11 19:48