The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

#حرف_دلم

657 عضو

پرستار شیطون من??‍⚕?
#پارت23
࿐࿐࿐࿐࿐࿐࿐


ناشیانه دستش رو به کنار لبش کشید و بی دقت چشماش رو باز و بسته کرد،گفت :
_صبحونه نخورده بودم دیگه تایم آزادی که داشتم رفتم بوفه بیمارستان، بخاطر همونه....

دلم میخواست دلمو بگیرم و بخندم...آخه چقدر یه آدم میتونست ساده باشه ؟ اون اصلا امروز آرایش نکرده بود .
مشخص بود هنوز نفهمیده رودست خورده چون حق به جانب داشت باربد رو نگاه میکرد.

باربد درحالیکه جرعه دیگه ای از چایی رو میخورد زبونش رو روی لبش کشید . عادی ولی با لبخند گفت :

_بله شما درست میگید.
نگاهی بین هر سه نفرمون چرخواند و آهسته گفت.

_روز بخیر خانوما به کارتون برسید.
و به طرف اتاقش رفت.

مرادی گیج و هنگ همونجور دستش رو لبش خشکش زده بود.نمیدونستم بخندم یا سرزنشش کنم.

با چهره وحشت زده و چشم های از حدقه بیرون اومدش گفت:

_خاک برسرم من که اصلا رژ نزده بودم....چقدر احمقم آخه.
چشم هاش که از دلهره میلرزید رو بهم دوخت.
_رو دست زد بهم ! یعنی فهمید؟

دستم رو روی دستش گذاشتم و با ملایمت گفتم :
_دنبال چی رو گرفتی؟اصلا بفهمه مهمه مگه؟کسی نمیتونه تو زندگی تو دخالت کنه فقط کاش یه مناسب ترش رو انتخواب میکردی .

1399/02/09 14:04

پرستار شیطون من??‍⚕?
#پارت24
࿐࿐࿐࿐࿐࿐࿐


_دوستش دارم همین برا زندگی به هم ریخته من کافیه...
_اینکه یکی رو دوست داشته باشی و بهش تعلق خاطر داشته باشی خیلی خوبه...
ولی مهم تر از همش اینه که یکی رو پیداکنی ازت سو استفاده نکنه...شاید من اشتباه میکنم یا اینکه شاید واقعا همچین ادمی نباشه.به هر حال ماهم هرچی میگیم برا خودته عزیزم .

نیمچه لبخندی زد و دیگه هیچی نگفت..پوف کلافه ای کشیدم واقعا درکش نمیکردم
اونهمه حرف زدم که تهش بخنده؟

اینو از ته قلبم قبول داشتم که یه سری از مردم،تا یه چیزی به سرشون نیاد نمیفهمن چه غلطی کردن.

شونم رو بی تفاوت بالا انداختم و چایی دیگه ای برا خودم ریختم ، پولکی رو تو دهنم گذاشتم ...نگاهم که به ساعت افتاد بی درنگ چایی داغ رو لاجرعه سر کشیدم و به طرف اتاق باربد رفتم.

خیلی خسته شده بودم باید میرفتم یه کم استراحت میکردم.

بدون اینکه اجازه ورود بگیرم درو باز کردم و سرم رو آروم از در رد کردم.
چشمم که به باربد غرق مطالعه افتاد.
صدام رو نازک کردم و بچه گونه گفتم:

_جناب آقای دکتــر اجازه هس؟

1399/02/09 14:05

پرستار شیطون من??‍⚕?
#پارت25
࿐࿐࿐࿐࿐࿐࿐


کتابی که دستش بود رو روی میز گزاشت و عینک مطالعش رو از چشمش برداشت.

_یعنی باور کنم؟
وارد اتاق شدم و درو پشت سرم بستم ، همونجور که روی صندلی رو بروی میزش می نشستم گیج گفتم:

_هان؟چیو باور کنی؟

_اینکه اینبار اجازه گرفتی برعکس قبلا که...
با سکوتش چشم هام گرد شد...پرو داشت به من میگفت مثل یابو سرتو میندازی پایین میای داخل ...الان ادمش میکردم.

اخمم رو توهم کشیدم و حرصی دندونامو در معرض دید گذاشتم و آروم گفتم:
_یابو خودتیو اون فکو فامیل سینه چاکت
پر صدا خندید ... از اون خنده هاکه دل هر دختری براش میرفت....

از پشت میز بلند شد و به طرفم اومد رو صندلی کناریم نشست.
دماغمو بین دوتا انگشتش گرفت و کشید . دردم گرفت
_من کی گفتم یابو؟ خودت داری حرف تو دهنم میزاری.
سرمو عقب کشیدم تا این دیوونه شاید بیخیال کندن دماغم بشه.
_نگفتی ولی منکه تو رو میشناسم منظورت همین بود.
_ببین کچل خانوم حتی خودتم میدونی من با وجود تو دارم چه عذاب الهی رو به جون میخرم و....
_بسه بسه دوباره فکت گرم شد و چرتو پرت گفتناتم که تمومی نداره برو بیرون میخوام استراحت کنم .
با خنده پرویی زیر لب گفت و با تعلل از جاش بلند شد.

1399/02/09 14:05

پرستار شیطون من??‍⚕?
#پارت26
࿐࿐࿐࿐࿐࿐࿐


توی این یک ماهی که اون بازی مسخره رو شروع کرده بودم اونقدر بی حوصله شده بودم که هرروز با باربد بحث میکردم.
حوصله توضیح دادن هیچ مسئله ای رو نداشتم و همین هم باعث میشد از همدیگه دورتر بشیم . فقط از خدامیخواستم زود این بازی مسخره تمومشه راحت شم.

اونروز بعد از تموم شدن تایم کاری اونقدر خسته و بی حوصله بودم که حتی نتونستم بمونم با باربد خداحافظی کنم.
زود لباسهام رو با مانتو شلوار مشکیم عوض کردم و از بیمارستان زدم بیرون.

نگاهی به ساعت گوشیم انداختم ساعت حدودای 4عصر بود ، حساب تقریبی کردم ...اگه میرفتم خرید حدودای ساعت 10شب میرفتم خونه و این یعنی جنگ اعصاب بین من و باربد که چرا بدون خبرش تا اونوقت شب بیرون بودم.
یه smsکوتاه مبنی بر اینکه میرم خرید و امکان داره تا10برنگردم رو نوشتم و براش فرستادم.
گوشی رو دوباره توی کیفم انداختم و جلوی اولین تاکسی که رد میشد رو گرفتم.

اون منطقه از تهران ، اونهم اونوقت روز خیلی شلوغ بود حسابی ملت با تورم نجومی داشتن خرید میکردن.

پوزخند بی تفاوتی زدم و به طرف قسمت مورد نظرم رفتم.امروز میخواستم حسابی از خجالت جیبم در بیام.

1399/02/09 14:05

#باهم_رمان_بخوانیم?

1399/02/09 14:06

پاسخ به

تایم پارت گذاری ...گذاشتن پست ممنوع?

حتی مدیر گروه?

1399/02/09 16:57

پاسخ به

حتی مدیر گروه?

حتی شما دوست عزیز????

1399/02/09 16:59

پاسخ به

حتی شما دوست عزیز????

بیجووووول عبژی??

1399/02/09 17:05

بیمار خنده‌های توام، بیشتر بخند
خورشید آرزوی منی، گرم‌تر بتاب

1399/02/09 18:14

ارسال شده از

سلام رمانتون عالیه فقط پارتارو زیاد کنین بهترمیشه??

1399/02/09 19:30

ممنونم از حمایتتون ..اینکه میاین نظرتون رو میگین واقعا خیلی خوشحال میشم ??

ولی عزیزای دلم رمان درحال تایپ هس من اجبارا روزی ده الی 15پارت میزارم ک با نویسنده اش هماهنگ باشم و شما هروز بتونید رمان بخونید?

ازصبروشکیبایی تون بسیار سپاسگزارم??

1399/02/09 19:34

من خدا را
در قلب كسانی دیدم
كه بی هیچ توقعی،
مهربانند...♡

#التماس_دعا_ازهمه_شماخوبان

1399/02/09 19:55

پاسخ به

ممنونم از حمایتتون ..اینکه میاین نظرتون رو میگین واقعا خیلی خوشحال میشم ?? ولی عزیزای دلم رمان درح...

سهیلا ما به امید بقیه رمان میایم پیامای چنلو میخونیم?

1399/02/09 20:53

پاسخ به

سهیلا ما به امید بقیه رمان میایم پیامای چنلو میخونیم?

?❤

1399/02/09 22:14

اینجا دیگه جای من نیس همه سهیلا دوست??
الکی مثلا ?

1399/02/10 02:17

با پای دل قدم زدن آن هم در کنار تو
باشد که خستگی بشود شرمسار تو
در دفتر همیشگی من ثبت می‌شود
این لحظه‌ها عزیزترین یادگار تو
(محمد علی بهمنی)

1399/02/10 02:51

عمری به هر کوی و گذر

گشتم که پیدایت کنم

اکنون که پیدا کرده‌ام

بنشین تماشایت کنم…

فریدون مشیری

1399/02/10 03:03

به خودم آمدم

انگار تویی در من بود

این کمی بیشتـر از

دل به کسی بستن بود…

علیرضا آذر

1399/02/10 03:03

پاسخ به

به خودم آمدم انگار تویی در من بود این کمی بیشتـر از دل به کسی بستن بود… علیرضا آذر

???

1399/02/10 03:23

?هرگز دوران قاعدگی خود را با دارو به تاخیر نیندازید
?یکی ازاشتباهات مهم بانوان به تاخیر انداختن عادت ماهیانه میباشد که این امر جداره رحم را ضخیم کرده و موجب امراض بدخیم میشود

1399/02/10 03:26

رابطه جنسی برای زنانی که همسرشان آلت تناسلی کوچک تری دارد می تواند لذت بخش تر هم باشد زیرا در این شرایط معمولا مرد برای جبران این نقص در بدن خود به جای دخول بر معاشقه متمرکز می شود

1399/02/10 03:27

در بسیاری از مواقع از معاشقه با همسر و تحریک جنسی او خودداری می کنیم چون شرایط و زمان برای *** مناسب نیست!

قرار نیست هر معاشقه ای به *** بیانجامد و هر بار که تحریک شدیم به تخت خواب برویم، از هر فرصتی برای شعله‌ور سازی شهوت همسرتان بهره ببرید و اجازه ندهید احساسات جنسیتان نسبت به هم فروکش کند.

1399/02/10 03:27

‍ ?خصوصیات مرد جنسی برای یک خانم

? مردهایی که پیش از عشق ورزی خود را به لحاظ فیزیکی و جسمانی آماده میکنند. کارهایی ماننده خوشبو کردن دهان، ازاله موهای زائد، عطر زدن و دوش گرفتن … میتوانند برای آماده کردن جسمی شما موثر باشند.

? مردهایی که به آرامی و با ملایمت عشق ورزی میکنند. برای تحریک همسرشان وقت صرف می کنند و به او فرصت می دهند تا شعله ی شهوتش به آرامی روشن شود.

? مردهایی که در بوسیدن مهارت دارند. هر بوسه عاشقانه که بر لبان همسرتان میزنید میتواند به مانند پیامی پرقدرت بر قلب همسرتان فرود می آید و او را شعله ور سازد.

? مردهایی که با چشمان خود به همسرشان نشان میدهند او را دوست دارند و به او عشق می ورزند. این را بدانید که ارتباط چشمی بین دو نفر نیرومند ترین و موثرترین ارتباطات است که پیامدش فعال شدن چرخه های دیگر بدن هر دو طرف است، پس با نگاهی عاشقانه به همسرتان احساس محبوبیت بدهید و از مزایای این ارتباط لذت ببرید

1399/02/10 03:30

تموم?

1399/02/10 03:31

گفتم گمونم دارم عاشقت میشم
گفت از کجا میدونی؟
گفتم دارم تو خودم حسش میکنم؟
گفت چون کنارم از ته دلت میخندی؟ یا چون کنارم حالت خوبه؟
گفتم چون نباشی با هیچی حالم خوب نمیشه!
گفتم وقتی اومدی و با حرفات منو خندوندی و غمو از یادم بردی و با کارات بهم ثابت کردی دوست داشتن واقعی چه شکلیه حس کردم داری تو قلبم خونه میکنی
اما وقتی یه مدت دور شدی و دیدم زندگی ازم دور شده و رنگ و روم پریده و دیگه هیچی مث قبل نیست و دست و دلم به هیچکار نمیره‌، مطمعن شدم که دلم برات رفته و دیگه‌ام برنمیگرده به قبلِ دوست داشتنت.
تو گفتی منم بارون که اومد و تو نبودی فهمیدم چقدر میخوام که باشی...
میشه حالا بارونِ بعدی رو باشی تا هردومون ببینیم که زندگی چقد میتونه قشنگ باشه؟
گفتم که بفهمیم عشق چقد میتونه قشنگ باشه
قرارِ بعدیمون شد، بارونِ بعدی!
#حرف_دلم
#شبانه

1399/02/10 03:33