پرستار شیطون من??⚕?
#پارت44
࿐࿐࿐࿐࿐࿐࿐
یه لیوان شربت برداشتم یکیم خواستم برای مهبد بردارم که همون دختری که شربتارو اورده بود گفت:
_اگه برای مهبده نمی خوره.
سرتاپاشو یه دور رصد کردم خوش هیکل و خوشگل بود توی عروسیمون ندیده بودمش...
تو یه تصمیم آنی لیوان شربتمو دادم دست مهبد و برای خودم یکی دیگه برداشتم.
_اتفاقا می خوره ولی مرسی که بهم گفتی.
یه لبخند وار رفته بهم زد و منم ریلعکس نگاش کردم ازمون که رد شد مهبد گفت:
_حسودی نداشتیم خانوم پرستار.
چپ چپ نگاش کردم و گفتم:
_حسودیم نشد فقط خوشم نمیاد یکی که نه نه سر پیاز نه ته پیازسلیقه شوهرمو بدونه!.
به خوبی منظور حرفمو گرفت.
آدم اونقدر *** نبود که طرز نگاه اون دختر رو روی شوهرش ببینه و نفهمه قبلا بینشون چیزی نبوده.
_چیز خاصی نبوده...
نپرسیدم دوست نداشتم ادامه اون حرفمو بگیرم چون مطمعن بودم قرار نیست چیزای قشنگیو بشنوم.
خواست لیوان شربتو بزاره روی میز که گفتم:
_تا قطره اخرشو می خوری!!
بیخیال شونه ای بالا انداخت و گفت:
_تو حرف منو گوش دادی که حالا من حرفتو گوش بدم؟
نگاه اون دختر هنوز رو ما بود لبخند الکی زدم و زیر لب گفتم:
_الان وقت تلافی نیست، بچه نشو مهبد.
1399/02/13 00:34