The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

#حرف_دلم

657 عضو

?#تایم_پارت_گذاری

1399/02/20 16:19

پرستار شیطون من??‍⚕?
#پارت77
࿐࿐࿐࿐࿐࿐࿐

ازش فاصله گرفتم، با نگاهم اطراف رو زیر و رو کردم ولی کسی رو ندیدم، ممکن نیست اشتباه کنم مطمئنم کسی مارو نگاه میکرد.
مهبد دستشو روی شونه‌م گذاشت و گفت:
_اتفاقی افتاده؟
برای اینکه اوقاتمونو تلخ نکنم سرم رو به معنی «نه» تکون دادم، دستشو گرفتم و به سمت خودم کشیدمش و گفتم:
_بیا نزدیک دریا شیم
به‌جای اینکه تکونی بخوره منو عقب کشید و با ارامش گفت:
_الان نزدیک شبه، خطرناکه
پامو به زمین کوبیده معترض گونه گفتم:
_ چی میگی؟ مثل بابا بزرگا نشو، بیا بریم دیگه
سرشو به طرفین تکون داد و با گفتن «آدم نمیشی» دنبالم اومد.
سرمو بالا دادم و با ژست پر غروری باهاش هم قدم شدم، کنار دریا ایستادیم هوای خنک و شرجی شمال میون لباسام حرکت میکرد و قلبم رو خنک میکرد.
به آرومی خم شدم و کفش‌هام رو از پام بیرون آوردم، کنارِ دریا و شنِ خیس کفش احمقانه نبود؟
دستمو پشتم گذاشته توی هم قلاب کردم، صدای آب به حدی آرامش‌بخش بود که دلم میخواست بدون هیچ حرفی ساعت‌ها بایستم و حرفی نزنم.
مهبد به صورت غرق در آرامشم خیره شد موهای بهم ریخته‌م رو کنار زد و با لحن آرومی زمزمه کرد:
_از دریا خوشت میاد؟
خیره به دریا و مرغ‌های دریایی بودم که دستم توسط دستای بزرگ مهبد گرم شد، به جلو حرکت کرد و گفت:
_بریم پاهامون خیس بشه!
با ذوق چند قدم جلو رفتیم؛ با حس خیسی پام، انگشتامو تکون دادم. چه خوب بود خیس شدن انگشتام!
توی حس و حال خودم بودم، با زنگ خوردن گوشیِ مهبد نگاهم رو بهش دوختم. دکمه‌ی اتصال رو زد و گوشی رو به گوشش چسبوند.
_بله مادر؟
_....
_باشه الان میایم.
گوشیو قطع کرد و درحالی که توی جیبش میذاشت گفت:
_بیا بریم، آقاجون اومده
سری تکون دادم و همراهش به طرف خونه راه افتادم.
جلوی در ویلا ایستادیم، خواستیم در بزنیم که در باز شد.
با دیدن فرد مقابلم از فرط تعجب دهنم باز موند...

1399/02/20 16:20

پرستار شیطون من??‍⚕?
#پارت78
࿐࿐࿐࿐࿐࿐࿐

نفس عمیقی کشیده به سختی پاهای بی رمقم رو به حرکت درآوردم.
با گذشتنم از کنار احسان، دستم به دست‌های گرم و مردونه‌ش برخورد کرد.
نفس عمیقی کشیده دستمو با هول کنار دادم، صدای پوزخند صدا داری زد و با صدای تمسخر آمیزی، درحالی که به دریا خیره شده بود گفت:
_نشناختی خانم پرستار؟
بزاق دهنم رو پرصدا قورت داده با لکنت به سمتش برگشتم. نیم‌رخ جذاب و جدی‌ش توی دیدم قرار گرفته بود.
سیبک گلواش وقتی بالا پایین میشد بیش از هروقت دیگه ای دیدنی بود.
با فکر به گذشته و طرد شدنم توسط احسان برگشتم، سینه جلو داده با صدای بیخیالی زمزمه کردم:
_خیر و نمیخوام شمارو بشناسم استاد!
بعد از گفتن حرفم و راحت شدنم از در فاصله گرفتم و خواستم به سمت نشیمن حرکت کنم که مهبد جلوی راهم سبز شد.
چشم چپ کرده به در و دیوار نگاه کردم، روی نگاه کردن به صورت عصبیشو نداشتم.
دستمو گرفت و دنبال خودش به سمت راست کشوندم.
درِ سفیدی رو باز کرد با دیدن توالت بینی‌م رو جمع کردم و با صورت درهم خیره‌ی مهبد شدم، خواستم حرفی بزنم که صدای ریز و پرحرصش به گوشم رسید:
_ تا وقتی اسمت تو شناسنامه منه حق نداری نگاهت به هیچ *** بخوره، میمونی یه توله پس میندازی و گم میشی از زندگیم برمیداری فهمیدی؟
ولی تا وقتی زن منی ببینم گوه زیادی میخوری زنده زنده چالت میکنم.
دستشو روی روی گونه‌م گذاشته با صدای بدجنسی گفت:
_تو که نمیخوای پوست سفید و بلوریت سیاه و کبود بشه؟
با تعجب به مهبد خیره شدم، خیر سرش تحصیل کرده بود.
صورتمو عقب کشیده دستمو بغل گرفتم و با لحن طلبکاری لب زدم:
_واقعا که... راست راست تو صورتم زل بزن بگو هرزه ای! هوا برت نداره همه چی صوریه.
یه بار دیگه منم منم بازی دربیاری بد میبینی جناب دکتر

1399/02/20 16:20

پرستار شیطون من??‍⚕?
#پارت79
࿐࿐࿐࿐࿐࿐࿐

کلمه "دکتر" رو چنان با حرص و تمسخر گفتم که دستاش مشت شد و صورتش از خشم قرمز شد و به کبودی میزد.
نمیدونم چیشد و چطور شد که دستای پر زور و قویش دور گردن نحیف و کوچیک من حلقه شد.
بااین کارش حس خفگی بهم دست داد و پنجه‌های بزرگشو چنگ زدم اما مگه دستشو بر میداشت؟
بریده بریده و نفس‌زنان درحالی که سعی داشتم از زیر دستس بیرون برم گفتم:
_چیک... چیکار میکنی وحشی؟ خفه شدم، دستتو بردار!
دستشو شل کرد اما کامل از دستش رها نشدم.
زیر دندون‌های کلید شده‌ش با خشم غرید:
_ببینم یا بشنوم سبک بازی درآوردی به فنا میدمت ، اوکی؟
چشم‌هایی که از شدت فشار پر از آب شده بودن رو بهش دوختم و خیلی آروم و پر بغض باشه ای گفتم.
ابرو بالا انداخته با غرور خوبه ی آرومی گفت، با برداشتن دستش خم شده به سرفه افتادم.
گلوام خس خس میکرد و توی مرز مردن بودم، واقعا این مرد مریضی بیش نبود!
اشکی که توی چشمم حلقه زده بود رو کنار زده از جام بلند شدم.
گلوم میسوخت و حس میکرد طناب سفت و سختی دور گلوم بسته شده و قصد رها کردنم رو نداره.
با پوزخند نگاه عصبیش رو بهم دوخت و با صدایی که قصد خرد شدنم رو داشت گفت:
_دیدی دربرابر من هیچی نیستی؟ پس مثل آدم کنارم میمونی‌!
تا وقتی زن منی پاتو کج نمیذاری، از اون به بعدش هر غلطی کردی آزادی‌‌!
پرحرص نگاهش کردم که بدون توجه به حرص خوردن و عذاب کشیدنم از سروریس بهداشتی خارج شد.
با خارج شدنش جیغم رو توی دستم خفه کردم و پامو محکم به زمین کوبیدم.
اون هیچ غلطی نمیتونه بکنه، همه‌ش قدقد میکنه و منم برام مهم نیست.

1399/02/20 16:20

❤️آهاى رفيق:
اونقدر آدمها قبل من و تو به گذشتشون فکر کردن،
حسرت خوردن، بغض کردن..
حالا کجان؟
رها کن رفیق.. رها کن بره..
گله ها را بگذار !
ناله ها را بس كن !
روزگار گوش ندارد كه تو هی شِكوه كنی !
زندگی چشم ندارد كه ببيند اخم دلتنگِ تو را !
فرصتی نيست كه صرف گله و ناله شود !
تا بجنبيم تمام است تمام !

شاد باشید و بخندید❤️
عمر کوتاه و زندگی گذراست

#حرف_دلم

1399/02/20 18:49

?
چه کرده ای تو با دلم که از تو پیش دیگران
گلایه هم که می کنم شعر حساب می شود

کاظم بهمنی
#حرف_دلم

1399/02/21 15:43

‌وقتي با حرف هايت آزارم مي دهي
فكر نكن بي جوابم...
همان لحظه پر از جوابم!
اگر نمي گويم چون چيزي مدام در من مي گويد:
حيف كه دوستت دارم...?

#فريد_صارمي
#حرف_دلم

1399/02/21 15:44

نزدیک افطار است
ميان سفره لطفت
ميان سجده سبزت
ميان ربناي دست پر مهرت
اگر بر خاطرت رد شد
خيال من
دعايم کن که محتاج
دعايم من
التماس دعا

1399/02/21 19:53

خدا جان.....؛
برای
تمام شبهایی که به آدمهایت
امید داشتم ونا امیدم کردند و
عجیب گریستم
مرا ببخش....!
.
ببخش اگر حواسم پرت شد و
یادم نبودکه جز بر تو امید بستن
ابتدای نا امیدی و
درد است....!
.
خدا جان....؛
هر شب....
با لبهای ستارگانت مرا
آرام ببوس...
که یادم بماند دل بردارم از
هر دلبری غیر از خودت...!

#مهین_رضوانی_فرد
☔️?☔️?


#خدا_جان ♥️

1399/02/21 23:17

?#تایم_پارت_گذاری

1399/02/22 17:35

پرستار شیطون من??‍⚕?
#پارت80
࿐࿐࿐࿐࿐࿐࿐

بعد از شستن صورتِ سرخ شده از عصبانیتم، از دستشویی خارج شدم.
هنوز قدم برنداشته بودم که صدای الهه خانوم توی گوشم پیچید.
_آره، میدونی که نفر بعدی کیه؟
صدای آروم و پچ‌وارش باعث شده بود کنجکاو تر بشم، در چه مورد و باکی حرف میزد؟
_اوکی، خداحافظ
بعد از قطع کردن گوشیش از دیوار فاصله گرفته دستی به لباسم کشیدم و صاف ایستادم.
_یادت ندادن فال‌گوش وایستادن خوب نیست؟
از ترس هین بلندی کشیده دستم رو روی قلبِ پر استرسم گذاشتم، این اینجا چیکار میکرد؟ چی از جونم میخواست؟ قلبم محکم به قفسه سینم کوبیده میشد.
نفس عمیقی کشیدم و به طرف احسان برگشتم، پوزخند صداداری حواله‌م کرده دست توی جیبش انداخت و قدمی بهم نزدیک شد.
_هرچی شنیدیو از مخت بیرون بنداز!
دستامو توی آغوشم گرفته تک ابروام رو بالا دادم و با تعجب گفتم:
_چیو شنیده باشم؟
توی یک قدمیم ایستاد، نگاهش توی صورتم گذرونده با صدای بم و مردونه‌ش گفت:
_خودتو به کوچه علی چپ نزن دختر خوب
یک قدم به عقب رفتم که باعث شد تنم به دیوار بخوره. ترسیده به مرد روبه روام که یه روزی‌ آرزوام بود خیره شدم.
_نمیدونم درچه مورد حرف میزنی، ازم فاصله بگیر
پوزخندی عمیقی روی لبش نشوند.
_یه روزی برای نزدیک شدن بهم التماس...
حرفش رو نزده بود که با تنفر گفتم:
_خودتم میگی یه روزی... من الان عاشق همسرمم پس جلو راهم سبز نشو.
کف دستمو روی سینه‌ش گذاشتم و به عقب هولش دادم، مغرور تر از این مرد کی میتونست باشه؟ دقیقا زمانی که بدون اون بودن برام سخت بود غیب شد و رفت الان هم خریت‌ها و سادگی هام رو بهم یادآوری میکرد.

1399/02/22 17:36

پرستار شیطون من??‍⚕?
#پارت81
࿐࿐࿐࿐࿐࿐࿐

نگاهم رو برای آخرین بار بهش دوختم و بعد از گفتن «‌ازت متنفرم» به طرف نشیمن حرکت کردم.
خواستن از راهرو بگذرم که نگاهم به مهبد خورد.
با چشم‌های به خون نشسته نگاهم کرد.
_خوش گذشت کنارش؟
غضب‌ناک بهش نگاه کرده با صدای پر از حرصی گفتم:
_اونی که تو فکر میکنی من نیستم!
پوزخند صداداری زد و زیر گوشم زمزمه وار لب زد‌:
_درست میگی، اونی که فکر میکردم نبودی یه هرجایی بودی که ازش قدیسه ساخته بودم.
حرف‌هاش درد داشت حتی برای منی که عاشقانه نمیخواستمش، یخت بودم وقتی ننگ هرجایی رو بهم میزد و من از شک و ناراحتی نمیتونستم در برابرش قدعلم کنم.
همه چیز درد داشت، قضاوت شدت سخت بود.
نفس عمیقی کشیدم و به صورت عصبی مهبد چشم دوختم. با تاسف سر تکون داده گفتم:
_همه رو مثل هم میبینی، حالم از هرچی جنس نره بهم میخوره
پورخندی زده با صدای کنترل شده ای گفت:
_مثل تو معشوقه هام اومدن؟ زل زدم به کسی؟ برو دختر جون
نگاه حرصی و عصبی‌م رو بهش دوختم.
تنه ای بهش زده با سردرگمی از اونجا دور شدم.
حرص میخوردم از اینکه بدون دلیل منو متهم میکرد. با ورودم سلام بلند بالایی دادم.
آقا جون عصای طلاییش رو به زمین کوبید و با ابهت گفت:
_کجا بودی عروس.
_کنار من بود!

1399/02/22 17:37

پرستار شیطون من??‍⚕?
#پارت82
࿐࿐࿐࿐࿐࿐࿐

به عقب برگشتم، توی چشم‌های مهبد خیره شدم بی اهمیت به من به طرف آقاجون پاتند کرد.
_خوش اومدی آقاجون
خم شد و دست آقاجونو بوسید، با انزجار چشم ازش گرفتم مرتیکه پاچه خوار!
_بیا اینجا دخترم
به مامان مهبد نگاه کردم نیمچه لبخندی زدم و به طرفش رفتم.
روی کاناپه کنارش نشستم و دستمو ردی پام گذاشتم. با صدای تقریبا الهه خانوم سرمو بلند کردم.
_احسان؟
توی کسری از ثانیه قامت بلند احسان، توی چارچوب در نمایان شد.
_بله خانوم‌
نگاه احسان روی هممون لغزید و روی من مکث کرد، با متوجه شدن مهبد‌؛ سر پایین انداختم.
_‌ لیستی که نوشتم الان برو تهیه‌ش کن!
دستشو توی هم گره زده سر پایین انداخت و لب زد:
_چشم خانوم
مهبد پوزخند حرص درآری زده درحالی که پا روی پا می‌انداخت روبه منی که سرم رو پایین انداخته بودم گفت:
_گیتا جان بیا اینجا
به کنار خودش اشاره کرده چشمکی زد.
زیر چشمی به احسان نگاه کردم، دستش رو مشت کرده با گفتن «بااجازتون» از نشیمن خارج شد.
_برو عزیزم
معذب لبخندی زدم، دست روی پام گذاشته با تعلل بلند شدم سنگینی نگاه ها روم سنگینی میکرد و میخواستم مهبد رو خفه کنم!
لباسم رو پایین کشیده به طرف مهبد رفتم، حرصی بهش خیره شدم که لبخندِ پرحرصی نثار چهره‌ی درهمم کرد.
کنارش روی مبل نشستم، توی خودم مچاله شدم و گوشه ترین مبل نشستم

1399/02/22 17:38

#برشی_از_یک_کتاب


در باور عشق و شناخت حقیقت آن ، مرد ممکن است فریب بخورد؛
اما زن ...
زن ، حقیقت عشق را زود تشخیص می دهد ، با حس نیرومند زنی؛
و اگر دبه در می آورد ، از آن است که عشق هم برایش کافی نیست .
او بیش از عشق می طلبد٬
جانِ تو را ...!!!

? #محمود_دولت_آبادی
? #سلوک
#حرف_دلم

1399/02/22 21:39

تمام دنیا باید خلاصه شود
در یک چهار دیواری
پُر از گلدان و عطر و عشق.
تمام خوشی باید خلاصه شود
در صدای پایی که از راه پله ها
به سمت خانه می آید
و دخترکی که پشت در
یکبار دیکر، خودش را در آیینه برانداز می کند.
یک لبخند می زند
و بی آنکه منتظر زنگ در باشد
در را باز میکند.
خوشبختی یعنی:
اشتیاق دیدن چشمهای منتظر
و یک خسته نباشید
از زبان کسی که با فکرش
تمام مسیر را میان بُر زده ای.
زندگی یعنی:
اگر امروز خنده هایش کمرنگ شد
تو به جای او بخندی
تا خدا فردایتان را رنگین کمانی کند.

#عادل_دانتیسم

#حرف_دلم

1399/02/22 21:39

علت کوریِ یعقوب نبی معلوم است
شهرِ بی یار ، مگر ارزش دیدن دارد؟

#شهریار
#حرف_دلم

1399/02/22 21:41

‌تعارف که نداریم
من حسادت می کنم
به لیلای مجنون
و به آیدای شاملو

#لعنتی!
تو هم مرا همانقدر دوست داشته باش
من از وِردِ زبان شدنهای این مدلی خوشم می آید...!

#نرگس_صرافیان

#حرف_دلم

1399/02/22 21:42

#شبتون_بخیر?

1399/02/22 21:43

طاعات و عبادتون قبول خانوما?
تو این شبای عزیز تو خلوتتون باخدا دعا برای همه حاجت مندا رو فراموش نکنید
التماس دعا ?

1399/02/23 21:05

?#تایم_پارت_گذاری

1399/02/24 18:11

پرستار شیطون من??‍⚕?
#پارت83
࿐࿐࿐࿐࿐࿐࿐
پوزخند صدادار مهبد توی گوشم زنگ خورد، به طرفم خم شده با صدای آرومی لب زد:
_اگه زنده زنده آتیشت نزدم مهبد نیستم.
تخس و آروم، جوری که کسی نشنوه کنار گوشش با حالت مسخره و تمسخر آمیزی گفتم:
_هه هه چقد خندیدم
نفسشو عصبی بیرون داد.
_بخند منم به وقتش قهقه میزنم!
حرفش رو جدی نگرفتم، پشت چشمی نازک کرده به آقاجون که حرکات مارو زیر نظر داشت نگاه کردم.
با دیدن نگاهم اخمی کرد.
_شما جوونا برید تو اتاقتون یا برین بیرون یه دور بزنید.
مهبد از خدا خواسته از جاش بلند شده دستشو به طرفم دراز کرد.
_بیا بریم یه دور بزنیم
لبمو گزیدم، معلوم نیست میخواد چه بلایی سرم بیاره!
با تعلل بلند شدم و دستش رو گرفتم.
_برید خوش باشید بچه ها
لبخند کوتاهی نثار مامان جون کردم و بعد از خداحافظی از خونه بیرون زدیم.
با بیرون رفتنمون احسان رو دیدیم که داشت از ماشین پیاده میشد.
مهبد دستم رو فشرد و با حرص گفت:
_لعنتی!
هرجا میرم باید سر و کله‌ش پیدا شه!
از درد فشرده شدن دستم، لب گزیدم و با صدای خفه ای گفتم:
_هوی دستمو شکوندی.
توی صورتم خم شده غرید.
_خفه شو هرچی میکشم از دست توعه
سرکج کرده مظلوم نگاهش کردم.
_من چیکار کردم؟
_همین مونده...
حرفش رو با گفتن استغفرااللهِ آرومی قطع کرد.

?

1399/02/24 18:14

پرستار شیطون من??‍⚕?
#پارت84
࿐࿐࿐࿐࿐࿐࿐

پوف کلافه ای کشیده دستمو محکم گرفت و به طرف ماشین رفت.
نگاه خیره‌ی احسان رو حس میکردم اما جرأت سر چرخوندن و نگاه کردن بهش رو نداشتم، به اندازه کافی سوتی داده بودم!
توی جدال نگاه کردن و نکردن به احیان بودم که با صدای بوق ماشین از جا پریدم، در ماشین رو باز کردم و هول شده سوار شدم.
_چته بوق بوق میکنی؟
بی حوصله چشم ازم برداشت، درحالی که دنده رو عوض میکرد پوزخندی زد.
_پس منتظر بمونم زنم نگاهشو زوم یکی دیگه بکنه؟
زبونم رو روی لبای خشک شده‌م کشیده با صدای خفه ای گفتم:
_نمیخواستم نگاهش کنم
خیابونو دور زد و با سرعت روند.
_فردا برمیگردیم.
تکیه‌مو از صندلی گرفتم و با کنجکاوی گفتم:
_یعنی چی؟ انقد زود؟
_آره، نکنه میخوای بذارم کنار این الندگ بمونی؟
لبم رو کج کردم و نگاه ازش گرفتم، من نمیخواستم به احسان بچسبم ولی نمیتونستم منکر حس خوبی که بهم میداد بشم!
_ساکت شدی؟
دستمو روی شکمم گذاشتم، با صدای آرومی گفتم:
_نه... دارم به این فکر میکنم که مغزت چقدر عقب افتاده‌س، توی عصر حجر موندی دکتر
باحرص دنده رو عوض کرد و پاشو روی گاز فشرد.
از سرعت زیاد ماشین و لایی گرفتن و از ماشینای دیگه، باترس و لرز به صندلی چسبیدم.
_دیوونه شدی؟ آروم تر برون هردومونو به کشت میدی

1399/02/24 18:14

پرستار شیطون من??‍⚕?
#پارت85
࿐࿐࿐࿐࿐࿐࿐

پاشو محکم تر روی گاز فشرد.
_عه جدی؟ نباید بمیری تو! وگرنه کی روی احسان لعنتی زوم میکنه؟
چشم روی هم بستم، این مرد واقعا بیمار نبود؟
گذشته ی من چه ربطی به آینده‌م داره؟ چیزی توی وجودم داد زد:" *** گذشتت وارد آینده‌ت شده و تو با نگاه کردن بهش ریدی!"
نفس عمیقی کشیدم و با صدای آروم و شمرده شمرده لب زدم.
_گذشته من هرچی که بوده تموم شده!
بین من و احسان توی گذشته رابطه احساسی بوده ولی تموم شده، دیگه برام مهم نیست و دیگه نمیخوامش.
این وصلت و پیوندمون هرچند که صوری باشه اما بازهم برام مهمه و خیانت نمیکنم، میفهمم معنی ازدواج و تعهد رو!
لب تر کردم، مکثی کردم تا نفس تازه کنم.
مهبد سرعتش رو کم کرده بود و با دقت بهم گوش میداد، بعد از مکث کوتاهی ادامه دادم.
_الان هرچند قراردادی اما شوهر دارم و پا کج نمیذارم، توی مرامم اگه خیانت بود خیلی وقت پیش میکردم.
دستش دور فرمون پیچیده شد، نفس عمیقی کشیده با صدای آرومی گفت.
_کجا بریم؟‌
چشم توی حدقه چرخوندم و با صدای لرزونی گفتم:
_نمیدونم، برای من فرقی نداره
لحن نگاهم دلگیر و پرگلایه بود.
لب گزیدم تا مبادا همینجا بشینم و زار بزنم.
گوشه ای ایستاد دستش رو روی دستم گذاشته با صدای بم و مردونه ای لب زد.
_بیرون شمال یه جای سرسبز هست که دلبازه، میخوای بریم اونجا؟
شونه ای بالا انداختم و با صدای آرومی گفتم:
_هرچی عشقت میکشه انجام بده
سرش رو تکون داد، خودشو به سمتم کشیده روم خم شد.
_مطمئنی هرچی که عشقم کشید انجام بدم؟
بعد حرفش به لب‌های نیمه بازم چشم دوخت.
هول زده به عقب هولش دادم و گفتم:
_بریم همینجایی که گفتی، کنجکاو شدم ببینمش
ازم جدا شد؛ توی گلو و مردونه خندید. دنده رو عوض کرده دور زد. با سرعت زیاد اما مجاز شروع به رانندگی کرد.

?

1399/02/24 18:15

روزه ام با ربٌنای ِدیده ات وا میشود!
العَجَب از آن همه ذکری که در "چشمانِ" توست!

#آرش_شریعتی
#حرف_دلم

1399/02/25 18:30

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#غمِ_سوزانِ_دل

1399/02/25 23:56