The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

#حرف_دلم

657 عضو

پرستار شیطون من??‍⚕?
#پارت92
࿐࿐࿐࿐࿐࿐࿐

عصبانی چشمهام بستم و چرخیدم تا حالیش کنم باید باهام درست حرف بزنه که دیدم رفته!
زیر لب بهش ناسزا گفتم و در اتاق که نبسته بود محکم بستم.
باید خودم اروم میکردم وگرنه این ازدواج قبل اینکه به ثمر بشینه ازهم می پاشید... هرچند که این آروم‌ شدنا تا یجایی افاقه میکنه معلوم نیست کجا و کی صبرم لبریز بشه و جناب دکتر با اخلاق گندش پست کنم برا مامان جونش و از زندگی مزخرفش بیرون برم.
یه ربع شایدم نیم ساعت بیشتر گذشت که به نتیجه رسیدم باید رویه خودش پیش بگیرم حالا که اون نمی‌خواد با خانوادم در ارتباط باشه چه دلیلی داره من خودم برای خانوادش بکشم؟
همشونم که از دماغ فیل افتادن.
بازی کلمات دانلود کردم و روی تخت دراز کشیدم هندز فری برداشتم به گوشی وصل کردم و آهنگی پلی کردم.
چند دقیقه بازی کردن خسته‌ام کرد گوشی کنارم انداختم دستهام زیر سرم زدم و به سقف خیره شدم از صدای شکمم و پوفی کشیدم.
از صبح چیزی نخورده بودم. لعنت بهت که مجبورم بخاطرت گرسنگی بکشم!
منتظر بودم که برای شام صدام کنند اما انگار فراموشم کرده بودند.
نفس گرفتم و ولوم آهنگ بالا بردم.
با شنیدن ریتم آهنگ بعدی لبخند بی‌اراده رو لبم نشست و ذوق کردم.

دیوونه دیوونه
دیوونه شو دیوونه
دنیا و قیلو قالش قصه رو بیخیالش
دیوونه رو نگاه کن ببین چه خوبه حالش.

با لبخند نگاه‌م به مقابلم بود که در اتاق باز شد مهبد وارد اتاق شد با دیدنم لبهاش تکون خورد، انگار چیزی گفت که بخاطر ولوم بالای آهنگ چیزی نشنیدم.
دست‌هاش تو هوا تکون می‌‌داد و لبهاش تکون می خورد.

تو این دو روز دنیا دل رو بزن به دریا
بزن به سیم اخر دیوونه شو مثل ما
دیوونه غم نداره هیچ چیزی کم نداره
حرفشو قلبش یکیه دیوونه شو کی به کیه

پوزخند به لب نگاه‌م روش بود و اون به خیال اینکه می‌شنوم‌ حرف می‌زد که یهو ساکت شد و اخماش توهم رفت سمتم اومد تا دست بجنبونم گوشی‌های هندز فری از گوشم بیرون کشید و از موبایلم جدا کرد.
با پخش شدن ادامه آهنگ کلافه هندزفری و گوشی پرت کرد رو شکمم و نالید: ای خدا... چه اسیری شدم

دیوونه دیوونه دیوونه شو دیوونه
دیوونه دیوونه دیوونه شو دیوونه دیوونه

پخی زیر خنده زدم و گفتم: وصف حالت..
_تو حالیت هست من تو چه مخمصه‌ایم؟
گوشی برداشتم و بیخیال لب زدم: آره بابا...می‌دونم.

1399/03/02 07:38

پرستار شیطون من??‍⚕?
#پارت93
࿐࿐࿐࿐࿐࿐࿐

_ من تا آخر این ازدواج از دستت روانی میشم.
پوزخند زدم و فکر کردم که حالا هم همچین فرقی با یه روانی نداره!
بلند شدم و از اتاق بیرون اومدم و محل نکردم به این که کجا میرم.
از بالای پله ها نگاه کردم، کسی پایین نبود.
ساعت از 12 گذشته و همه تو اتاقاشونن راحت میتونم به یخچال دستبرد بزنم.
از فکرم نیشم تا بناگوش باز شد. پله‌ها پایین رفتم با کورمال کورمال توی تاریکی وارد آشپزخونه شدم. از تاریکی چشم چشم نمی دید‌. دستام بالا گرفتم تا قبل اینکه به چیزی بخورم، لمسش کنم.
در یخچال که لمس کردم، چشمهام برق زد.
در باز کردم، از نور یخچال چند لحظه چشم‌هام بستم و باز کردمو داخلش خوب نگاه کردم تا چیزی برای خوردن پیدا کنم. با دیدن کیک شکلاتی، ظرفش برداشتم که چشمم به ظرف فینگرفود خورد، اونم برداشتم و چرخیدم و با پا در یخچال بستم.
روی میز گذاشتمشون با کمی گشتن جای قاشق و چنگال پیدا کردم و پشت میز نشستم.
در حال خوردن شدم که صدایی شنیدم، سرم بلند کردم و با ترس توی تاریکی نگاه کردم. به هیچ وجه دوست نداشتم کسی تو این حالت ببینتم.
نگاه‌م توی تاریکی همین طور میچرخید که متوجه جسمی شبح مانند شدم که داشت سمت آشپزخونه می‌اومد... با نزدیک شدنش و شناختن احسان بی‌اراد پوفی کشیدم و نگاه‌م پایین انداختم و لب زدم: همین کم داشتم.
خواستم بلند بشم که گفت: کاریت ندارم بشین
_ دیگه سیر شدم.
_ چیزی نخوردی... برای شامم که مهبد گفت سرت درد می‌کرد پایین نیومدی!
حرصم گرفت برای دروغ شاخدار مهبد...
بلند شدم که صندلی مقابلم بی صدا بیرون کشیدو جدی گفت: بشین می‌خوام باهات حرف بزنم.
چشم غره‌ای بهش رفتم که امکان نداشت ببینه.
_خوابم میاد.
دست دراز کرد فینگرفود رولی برداشت و تو دهنش گذاشت و گفت: چند دقیقه بمون بعدش میتونی بری به خوابت برسی.

1399/03/02 07:39

پرستار شیطون من??‍⚕?
#پارت95
࿐࿐࿐࿐࿐࿐࿐

با یاد اون روزا پوزخند زدم و گفتم: که چی؟ نصف شبی یاد دوره کردن گذشته افتادی؟
راست و دروغ حرف من چه توفیقی برای تو داره آخه!

جدی لب زد: می‌خوام حقم بگیرم
بلند شدم و گفتم: آفرین... برو بگیر به من چه؟ من خوابم میاد...دست از سرم بردارم نه برای الانااا، برای همیشه. میفهمی که؟

دستم لبه‌ی میز گذاشتم به جلو خم شدم و خیره تو چشم‌های براقش لب زدم: بیا لطف کن باز برو و این دورو بر و تو چشمم نباشه.

کمر راست کردم و از کنارش رد شدم که توی درگاه اشپزخونه شنیدم گفت: به همین راحتی نیست... تازه شروع شده.

برای یه لحظه فقط یه لحظه ته دلم از حرفش خالی شد اما بعد خیلی سریع جاش خشم پر کردو و همون حس کوچیکم محو شد!

پله‌ها با عجله بالا رفتم.

شاید می ترسیدم که نکنه یکهو از پشت سرم دست بنداز یقه‌ام بگیر و بلایی سرم بیاره! از این حوادث کم نبود توی صفحه حوادث روزنامه!!

مقابل در اتاق سزم تکون دادم تا فکرای مسخره از سرم بیرون بریزم. احسان هرچی باشه آدمه و ترسناکم نیست!

در اتاق به آرومی باز کردم داخل شدم که با دیدن مهبد روی تخت دراز کشیده بود و از نور صفحه گوشی موبایل صورتش روشن شده بود هیجان زده جیغ زدم و گفتم: تو چرا بیداری؟

سرش سمتم برگردوند و کوتاه نگاه‌م کردو گفت: به سلامتی دیوونگیم به کلکسیونت اضافه شده؟

1399/03/02 07:39

❤️ﺩﻧﯿﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﺟﺰ ﭘﮋﻭﺍﮎ ﻧﯿﺴﺖ!
یادمان باشد...

❤️زندگی انعکاس رفتار ما است!
انعکاس من بر من..

پس حواسمان باشد بهترین باشیم
تا بهترین ها رادریافت کنیم❤️
#حرف_دلم

1399/03/02 10:44

حرف است بسیار
ودگر حوصله ای نیست..:)
#حرف_دلم?

1399/03/03 19:51

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

مشکل از شماها نیست:)
چشمای ما سوراخه زرتی ازش میوفتین:)...
#حرف_دلم

1399/03/03 19:52

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

با عشق زندگی کن..
از آن عشق های پاک
از انهایی که دوست نداری رهایش کنی
سخت نیست پیداش کن.....

1399/03/03 19:53

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

《اصن تو خوبی》.....

1399/03/03 19:55

سلام عیدتون مبارک

1399/03/04 06:04

?
#خاصیت_عشق

نشسته بودم داخل اتاق، گل های رنگی گوشه طاقچه چقدر فضای اتاق را قشنگ کرده است!
کتابی که همیشه حالم را خوب می‌کند به دست می‌گیرم و کمی از گل نرگس روی میزم حال خوب استشمام می‌کنم! مدت ها بود تو این وقت روز بویشان نکرده بودم. چه زیباست واقعا کتاب یک عاشقانه آرام نادر ابراهیمی، همیشه حالم را با آن توصیف دل انگیزش از عشق خوب می‌کند. دلم همراه من، با خط خط کتاب پیش می‌آید و با من سخن می‌گوید از تک تک کلمات کتاب؛ مرد گیلکی کوچک اندام به عسل ساکن قلبش می‌گوید: تازگی ذات عشق است. و طراوت، بافتِ عشق. چگونه می‌شود تازگی و طراوت را از عشق گرفت و عشق همچنان عشق بماند؟!
صدای در مرا از داخل کتاب بیرون کشیده و خود را به کسی که قلب من را با آن چشم هایش اسیر کرده میسپارد.
+ بله جانم با تمام اعضا و جوارحم گوش فرما به صدای دلنشین شما هستم بفرما؟!
- خانم گیسو کمند خوش قلب من، نظرت چیست امروز عیدیت را یک چایی عصرانه در کنار زاینده رودی که قلب اصفهان را شارژ می‌کند، بعد از یک ماه روزه داری به شما عیدی بدهم؟!
- باید که بگویم جانا سخن از زبان ما میگویی...
اما این چایی انگار با چایی های دیگر فرق دارد! بوی تازگی میدهد؛ آری! این خاصیت عشق است. عشق تو من را هروز از منی که هستم به یک من جدید تبدیل می‌کند و حس طراوت می‌بخشد به جانم و همینطور چایی که با طعم عشق مخلوط شود مزه‌اش هروز عوض می‌شود و حس تازگی دارد.
و این خاصیت عشق است؛
[ می پرورانند از منی که الان هستی به منی با طراوت تر و تازه‌تر.]

#خاصِ‌مَن?
+ #مهدی_شفیعی?

1399/03/04 15:40

پاسخ به

? #خاصیت_عشق نشسته بودم داخل اتاق، گل های رنگی گوشه طاقچه چقدر فضای اتاق را قشنگ کرده است! کتابی که...

عیدی من به شما?

1399/03/04 15:40

?#تایم_پارت_گذاری

1399/03/04 17:44

پرستار شیطون من??‍⚕?
#پارت96
࿐࿐࿐࿐࿐࿐࿐

محلش نکردم.
جوابش بدم که خودم با تیکه‌ی بعدیش حرص بخورم؟ بزار حرف نزنم اینطور از بی‌محلی آتیش میگیره.
از توی کمد لباس خواب برداشتم و لباس خواب تن کردم رفتم گوشه ترین گوشه ی تخت بافاصله ازش دراز کشیدم و چشم‌هام بستم که حرفهای احسان تو سرم زنگ زد... شبیه ناقوس!
آدما کی می‌خواند بفهمن اومدن و حرفاشون تا یجایی می ارزه بعدش تاریخ انقضاش تموم میشه!
زندگی که فرصت نمیده وقتی میره قرار نیست همه چی مثل موقع رفتنش دست نخورده بمونه!
***
بیدار که شدم خودم تو بغل مهبد دیدم... از پشت بغلم کرده بود و پاهام بین پاهاش گرفته بود...
هنوز همون گوشه ی تخت بودم!
دستش با زور پس زدم که تکون خوردو منگ خواب گفت: چیه؟
_میخوام بلندشم.
انگار نه انگار منو تو حبس کرده گفت: خوب بلندشو
_ اگه بکشی عقب عالی میشه.
نیشگون ریزی از پشت دستش گرفتم که دستو پاش جمع کردو گفت: چته اول صبحی پاچه میگیری؟
اخم کردم‌.
بدخلق بلند شدم و وارد سرویس بهداشتی شدم.
چند پشت آب محکم به صورتم پاشیدم اونقدر این کارم تکرار کردم که سر تا پام تقریبا خیس شد خودم انداختم تو حموم.
با دوش آب گرم حالم بهتر شد. هوله پیج که از حموم در اومدم دیدم مثل چند دقیقه پیش دراز کشیده و تکونم نخورده‌‌‌‌....
لباسم پوشیدم و نم موهام فقط با حوله گرفتم و دورم بازشون کردم. پیراهن و شلوارم مناسب بود... حوصله شال گذاشتن نداشتم.

1399/03/04 17:45

پرستار شیطون من??‍⚕?
#پارت97
࿐࿐࿐࿐࿐࿐࿐

وقتی همه با سر لخت و لباسای باز تو جمع میان من با شال شبیه وصله ناجور میشم!
از اتاق اومدم بیرون بجران اینکه دیشب برای شام نذاشت کسی خبرم کنه بیدارش نکردم.
وقتی هم بیدار می شد، می‌دید شال نذاشتم جلو بقیه نمی تونست بهم حرف بزنه!
از فکرم لبخند پلیدی زدم و درو بستم که با نازگل چشم تو چشم شدم‌... از دیدن چشم‌های سرخش تعجب کردم‌‌.
گریه کرده بود؟
بالبخند صبح بخیر گفت که مثل خودش جوابش دادم و باهم سمت پله‌ها رفتیم.
صداشم خش داشت!
احتمالا با رهام بعد اینکه فهمیده بودن بچه‌ای در کار نیست بحثشون شده بود.
بچه! بچه! آخه این چه شرطی برای ارث تقسیم کردن!
البته بدم نیست من کلی پول دستم میاد اگه بشه اولین بچه به این پدر بزرگ دیکتاتور بدم!
از من من کردن نازگل متوجه شدم چیزی میخواد بگه‌.
برگشتم سوالی نگاه‌ش کردم بعد کلی کلنجار رفتن با خودش گفت: امم... میگم گیتا جون حوصله داری عصر بریم توی بازار یکم بگردیم و خرید کنیم؟
تا جمله تموم کرد چند بار بینش نفس گرفت و کلمه عوض کرد و رنگ باخت. رفتار بقیه باهاش دیده بودم که محلش نمی‌کردن و تنها یه گوشه می‌نشست.
احتمالا می ترسید منم مثل بقیه برخورد کنم که اینقدر با خودش کلنجار رفت!
دلم براش سوخت‌‌‌‌... اشتباهش فقط این بود که به خطا وارد زندگی مهرزادها شده بود وگرنه گناهی نداشت!
مگه کمن دخترایی که با یه پسر با چند نفر میخوابن و عین خیالشون نیست!
خواستم چیزی بگم که نه سیخ بسوزه نه کباب...
نگران بودم که قبول کنم بعد مهبد بلبشو راه بندازه و پوستم بکنه اما خان نگاه التماسگونه‌اش شدم و وا دادم:
_ باشه گلم.
لبخند کمرنگ روی لبهاش عمق گرفت و با خوشحالی گفت: وای مرسی.... مرسی... خیلی خوبی تو...
فقط لبخند زدم و گفتم: خیلی خوب دختر... بیا بریم پایین تا صبحانه تموم نکردن.

??

1399/03/04 17:46

پرستار شیطون من??‍⚕?
#پارت98
࿐࿐࿐࿐࿐࿐࿐

صبحانه‌م خوردمو از پشت میز بلند شدم و سمت پله‌ها رفتم.
وسط پله‌ها مهبد دیدم که از بالا پله‌ها وایستاده، متوجه‌ام نشده بود چشمش به صفحه گوشی موبایلش بود.
یکم استرس گرفتم اما با عادی ترین حالت پله‌ها بالا رفتم و نگاه‌ش نکردم.
بعد گذشت نیم ساعت تازه فهمیدم که چه اشتباهی کردم و لجبازی چه عوابقی داره!
_این چه وضعش! تو گوش خر یاسین خوندم...
سرم بالا نگرفتم تا با دیدن صورتش ترسم تو چهره‌ام ظاهر بشه.
_ چی شده؟
دو پله باقی مونده پایین اومدو بازوم گرفت و فشار داد. ازبین دندونهای بهم چفت شده غرید: سرلخت پایین بود که چه غلطی کنی؟
_ولم کن... یعنی چی که چه غلطی کنم. تو خیلی دیگه داری چرت میگی..
کشیدم بالا و گفت: ساکت
در اتاق باز کردو هلم داد تو اتاق گفت: لباس بهتر نداشتی بپوشی؟ یه بار لخت برو پایین
_تو ذهنت مریض! من همینم! از اولم همین بودم. یعنی چی که لباس بلند بپوش شال بزار ال کن بل... همچین حرف میزنی که انگار آدمای پایین همشون چادرو چاقور کردن فقط منم لختی رفتم بینشون
_از قرار الان زن منی... بهمم ربط نداره بقیه چطور میپوشن... افسار تو دستمه
حرصی خندیدم و گفتم: اسیر گرفتی؟ چرا من باید به حرفت باشم؟ اصلا میدونی چیه همه چی فسق! برو یکی دیگه پیدا کن بچه واست بیاره ارث کوفتیت بگیری
چمدونم برداشتم سمت کمد رفتم وسایلم جمع کنم که سمتم اومد دستش بالا رفت. چشمهام گرد شد..
_میخوای بزنیم؟
با کف دست زدم به قفسه سینه‌اش جیغ زدم: خیلی آشغالی ... عوضی... فکر کردی کی هستی هان؟ برو ببینم کیو میتونی یکی پیدا کن واست بچه بیار و این اخلاق آشغالت تحمل کنه
تمام حرصم هر کلمه که میگفتم تو مشت‌هام خالی می‌کردم.

?

1399/03/04 17:46

پرستار شیطون من??‍⚕?
#پارت99
࿐࿐࿐࿐࿐࿐࿐

که مچ دو دستم گرفت و هلم داد به عقب... با حس دیوار پشت سرم تقلا کردم دستم از دستش بیرون بیارم که محکم تر چسبیدو با اخم جفت دستام تو یه دستش گرفت و توی فاصله یک قدمیم ایستاد.
هردو از خشم رنگمون سرخ شده بود و با نگاهمون باهم دوئل می کردیم.
با صدایی که از خشم بم شده و سعی داشت تنش بالا نبر غرید: بفهم چی میگی! بچه بازی نیست که حالا نظرت برگشته میخوای بری... حامله که شدی بچه میدی بعدش هر گورستون که میخوای میری! تا الانم بزور تحملت کردم یکاری نکن...
با پرو یی سرم بالا آوردم و میون حرفش پریدم: چیکار نکنم؟ چه حقی.. آیی عوضی دستم شکوندی...
از فشار انگشتاش دور مچ دستام دردم گرفت.
_وقتی حرف میزنم ساکت بمون خوب گوش کن... اینقدرم وول نخور من تا حرفم تموم نشه ولت نمیکنم
اخم کردم و ادامه داد: همینطور ادامه بدی برای خودت بد میشه.
با حرفش‌ بی‌اراده از تهدید نهفته تو جمله‌اش دست از تقلا برداشتم.
با حرص انگشتم طرفش گرفتم و گفتم: دفع آخرت باشه با من اینطور حرف میزنی فکر کردی کی طرفی؟ واسه خاطر لباسم بهم گیر میدی بعد ارزش تنم میرسونی به روسوپی؟ هرچی بیشتر میگذر بیشتر حالم بهم میزنی!

1399/03/04 17:46

تاوان حرف هايي که نمي توانيم بزنيم...

موهاي سفيدي ست که لابلاي موهايمان داريم...ولي به همه مي گوييم ارثيست ...!!

به قول بزرگي که می گوید:

درد دارد
وقتي ساعت‌ها مي‌نشيني؛
و به حرفايي که هيچ وقت قرار نيست بگويي
فکر مي‌کني...!!!

#حرف_دلم

1399/03/04 18:03

?
مجنون که شدی
حرفِ مرا میفهمی
لیلای تمام قصه ها
نامردند...

#از‌برایِ‌دل

#حرف_دلم

1399/03/04 22:42

دوشنبه 5? خرداد
?ماه تون زیبا
?ان شاءالله امروز
?برای تک تک دوستانم
?همون روزی بشه که
?آرزوشودارند
?پرازخیروبرکت
?پرازدلخوشی
?پراز موفقیت و
?پراز محبت خدا در زندگی

1399/03/05 10:25

‏تا کسی نخ نده کسی سرِ نخ و نمیگیره حالا شما هی لعنت بفرست به نفرِ سوم...
#حرف_دلم

1399/03/05 12:25

اهنگ ت مثل من رویاتومیبافی
باصدای#والایار

1399/03/05 12:27

اهنگ بیقرارم از#محسن_ابراهیم زاده

1399/03/05 12:28

اهنگ دست خالی از#احسان_خواجه_ امیری

1399/03/05 12:29

.
‏کاش میشد آدمیزاد گاهی فقط برای چند لحظه فارغ از هر اتفاقی عمیقا خوشحال بود

#حرف_دلم

1399/03/05 12:32

روزگار غریبی است ...
نمکدان را که پر میکنی توجهی به ریختن نمکها نداری ...

اما زعفران راکه میسابی به دانه دانه اش توجه میکنی..!!

حال آنکه بدون نمک هیچ غذایی خوشمزه نیست...

ولی بدون زعفران ماهها و سالها میتوان آشپزی کرد و غذا خورد ...

مراقب نمکهای زندگیتان باشید ...
ساده و بی ریا و همیشه دم دست ...
که اگر نباشند وای بر سفره زندگی !!

#حرف_دلم

1399/03/05 19:47