The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

#حرف_دلم

657 عضو

پاسخ به

#غمِ_سوزانِ_دل

‌[علی ع را ضربتی ، کاری نمیشُد
گمانم ابن ملجم یا علی ع گفت...]

1399/02/25 23:56

" دلتنگ‌رخ‌فاطمه‌اش‌بـود‌علی "

1399/02/25 23:57

?#تایم_پارت_گذاری

1399/02/26 12:00

پرستار شیطون من??‍⚕?
#پارت86
࿐࿐࿐࿐࿐࿐࿐

از شهر خارج شدیم، مهبد به سرعتش افزود و سریع تر به مکانی که گفته بود رسیدیم.
توی جاده فرعی پیچید و با پارک کردن ماشین ایستاد. به اطراف نگاه کردم.
همه‌جا سرسبز بود، درست مثل فیلم‌ها!
انقدر محو طبیعت بودم که متوجه پیاده شدن مهبد نشدم و وقتی به خودم اومدم که درِ سمتم باز شد و هوای خنکی توی وجودم حس کردم.
_پیاده نمیشی مادمازل؟
لب گزیدم با سری پایین افتاده پیاده شدم. هوای خنک بین موهام حرکت میکرد و لباسم رو تکون میداد.
حرکت باد میون لباس و موهام حس خوب و لذت بخشی بود‌!
نگاهم رو به مهبد دوختم، با صدای ذوق زده و پر از لذت لب زدم.
_اینجا فوق العادس مهبد
سرش رو تکون داده دست توی جیبش فرو برد و با صدای مردونه ای گفت:
_میدونم دیگه
جلو اومد دستم رو توی دست‌های مردونه‌ش گرفت با صدای کنترل شده ای لب زد.
_بیا بریم بگردیم
دستش رو محکم گرفتم و شونه به شونه هم راه رفتیم. وقتی وارد دشت سرسبز شدیم از فرط خوشحالی جیغی کشیدم که باعث شد بخاطر یهویی بودنش مهبد از جا بپره.
به طرفم برگشته وقتی لبخند پهنم رو دید دستم روکشید که تعادلم رو از دست دادم و توی بغلش پرت شدم.
دستشو روی موهام کشید و گفت:
_بلدی اینجا جیغ بزنی؟
اخم ریزی کردم.
_بله که بلدم!
دستشو دو طرف پهلوم گذاشته خم شد زیر گوشم؛ به طوری که نفساش به گوشم میخورد لب زد.
_عه؟ فک میکردم فقط رو تخت این قابلیتو داری!
از خجالت سرخ شدم و گر گرفتن صورتم حس میشد. از آغوشش بیرون اومدم حیغ حفه ای کشیده ضربه ای کوچیک به پهلوش وارد کردم و با صدای شاکی گفتم:
_خیلی پرویی.
خندید و دستم رو گرفت.
توی اطراف چرخیدیم و گه گاهی با شیطنت های مهبد روبه رو میشدم، شیطنتاش هرچند کم بود ولی باعث میشد لبخند روی لبم بیاد.

1399/02/26 12:01

پرستار شیطون من??‍⚕?
#پارت87
࿐࿐࿐࿐࿐࿐࿐

مهبد من و به بغلش کشید و روی گونه ام بوسه کوتاهی کاشت لبخند گوشه لبم مهمون کردم و خیره چشماش شدم

صدای خش خشی از کنارم بلند شد با کنجکاوی از میون عضله های سفت و محکمش بیرون اومدم و سرم و کج کردم.

چشمم به خرگوش کوچولوی خاکستری رنگ افتاد که با سرعت زیادی داشت میدوید از بچگی عاشق خرگوش بودم.

با خیس شدن لاله گوشم گردنم و خم کردم و نگاه خماری به مهبد انداختم زبونش و ماهرانه به گوش و گلوم میکشید و تک تک اعضای صورتم و از نظر میگذرند.

میدونستم اینجا جاش نیست، از گلوم نفس آسوده ای کشیدم و نگاهم و حوالی گل های ریز بنفش رنگ دوختم.

مهبد ازم جدا شد و کنار یک گل زیبای سرخ رنگ خم شد و اون و از دل خاک کند و دوباره با شادی روی صورت مردونه و جدیش کنارم اومد.

موهای آشفته و بیرون زده شدم و به داخل شال سرم هدایت کرد و روی گوشم اون گل سرخ رنگ گذاشت و نزدیکم شد و روی پیشونیم بوسه زد

قلبم بخاطر این همه محبت تند تند می‌کوبید انگار قصد داشت از قفسه سینم بیرون بزنه

?

1399/02/26 12:02

این متن خیلی زیباست?
روزی اسب پیرمردی فرار کرد، مردم
گفتند: چقدر بدشانسی!
پیر مرد گفت : ازکجا معلوم

فردا اسب پیر مرد با چند اسب وحشی برگشت.
مردم گفتند: چقدر خوش شانسی!
پیرمرد گفت: از کجا معلوم.

پسر پیرمرد از روی یکی از اسبها افتاد و پایش شکست.
مردم گفتند: چقدر بدشانسی!
پیرمرد گفت از کجا معلوم!

فردایش از شهر آمدند و تمام مردهای جوان را به جنگ بردند به جز پسر پیرمرد که پایش شکسته بود.
مردم گفتند : چقدر خوش شانسی!
پیرمرد گفت : از کجا معلوم!

زندگی پر از خوش شانسی ها و بدشانسی های ظاهری است، شاید بدترین بدشانسی های امروزتان مقدمه خوش شانسی های فردایتان باشد.
از کجا معلوم؟

#حرف_دلم

1399/02/26 19:48

ارسال شده از

سلام خوبین رمانتون عالیه ❤ولی دیر ب دیر ادامه پارت هارو میزارین اینجوری یامون میره پارتای قبلیو..?لطفا زود ب زود بزارین ادامشو مررسی ????

1399/02/30 06:01

سلام صبحتون بخیر..خوبین خانوما؟
امروز سعی میکنم پارت بیشتری واستون بزارم?

کانال ماروبه دوستاتون معرفی کنیدتعدادمون زیادشه عزیزان?

1399/02/30 06:04

گاهی مرگ شوخی میکند نقاب میزند ...
میشود #دلتنگی

#حرف_دلم

1399/02/30 07:03

پرستار شیطون من??‍⚕?
#پارت87
࿐࿐࿐࿐࿐࿐࿐

مهبد من و به بغلش کشید و روی گونه ام بوسه کوتاهی کاشت لبخند گوشه لبم مهمون کردم و خیره چشماش شدم

صدای خش خشی از کنارم بلند شد با کنجکاوی از میون عضله های سفت و محکمش بیرون اومدم و سرم و کج کردم.

چشمم به خرگوش کوچولوی خاکستری رنگ افتاد که با سرعت زیادی داشت میدوید از بچگی عاشق خرگوش بودم.

با خیس شدن لاله گوشم گردنم و خم کردم و نگاه خماری به مهبد انداختم زبونش و ماهرانه به گوش و گلوم میکشید و تک تک اعضای صورتم و از نظر میگذرند.

میدونستم اینجا جاش نیست، از گلوم نفس آسوده ای کشیدم و نگاهم و حوالی گل های ریز بنفش رنگ دوختم.

مهبد ازم جدا شد و کنار یک گل زیبای سرخ رنگ خم شد و اون و از دل خاک کند و دوباره با شادی روی صورت مردونه و جدیش کنارم اومد.

موهای آشفته و بیرون زده شدم و به داخل شال سرم هدایت کرد و روی گوشم اون گل سرخ رنگ گذاشت و نزدیکم شد و روی پیشونیم بوسه زد

قلبم بخاطر این همه محبت تند تند می‌کوبید انگار قصد داشت از قفسه سینم بیرون بزنه

??

1399/02/30 18:43

پرستار شیطون من??‍⚕?
#پارت88
࿐࿐࿐࿐࿐࿐࿐

روی چمن نشستم پاهام دراز کردم و کمرم بی‌توجه به نم چمن روی زمین گذاشتم و طاق باز، با لبخند محو به آسمون آبی خیره شدم.

_بلندشو بریم.

دلم میخواست بیشتر بمونم. عمیق نفس تو کشیدم و بلند شدم و گفتم: کاش می‌شد بیشتر بمونیم.

_ بازم میایم.

بی‌میل نشستم‌و با حسرت نگاه به اطراف کردم و لب پایینم گاز گرفتم که دستش رو شونه‌ام قرار گرفت و برگردوندم رو زمین روم خم شد...
پاهاش دو طرف بدنم گذاشت.
_چیکار می کنی؟

_توی این هوا میچسبه. اشکال نداره یکم بیشتر بمونیم.

باتعجب نگاه‌ش کردم تا بببینم منظورش درست فهمیدم یا نه که خم شد رو صورتم و بوسیدم و گفت: جای پرتی کسی نمیاد.

ناباور خندیدم و صدا خنده‌ام بین بوسه‌های تب دارش خفه شد...

خواستم مانعش بشم که فرصت نداد‌ و همراهیش کردم...

***

کش از دور مچم برداشتم و موهام پشت سرم جمع کردم، کش مو چند دورش چرخوندم و محکم موهام پشت سرم بستم روی شونه‌ی برهنه مهبد بستم و گفتم: خوابت برد؟

چشم بسته تو گلویی "هوم"ی گفت.

_داره هوا تاریک میشه. بریم تو ماشین بخواب.

از اومدنمون چند ساعتی گذشته بود و هوا داشت رو به تاریکی میرفت و گرسنه بودم. بخاطر دور بودنمون از جاده میترسیدم که بیشتر بمونیم گرفتار حیون وحشی یا چند تا آدم نامرد بشیم.

بلند شدم مانتوم رو تاپم پوشیدم و زیر کفش مهبد که انگار تو تختش لم داده باشه رو زمین دراز کشیده بود زدم و گفتم: مهبد

پوفی کشیدو بلند شد و گفت: خوب... پاشدم

بلند شد تیشرتش پوشیدو کاپشنش برداشت.

1399/02/30 18:43

پرستار شیطون من??‍⚕?
#پارت89
࿐࿐࿐࿐࿐࿐࿐

خودم بغل کردم.

هوای سرد و چمن خیس یا شاید هم انرژی که برای یه رابطه چند ساعته تو جنگل ازم رفته بود باعث شده بود احساس سرما کنم.

کاپشنش رو شونه‌ام انداخت و بی حرف راه افتاد.

صدای زوزه گرگ می‌شنیدم توهم بود یا نه نمی‌فهمیدم.

کنارش رفتم و همقدم باهاش سمت ماشین رفتم به محض اینکه ریموت زد، سوار شدم که حرکت سریعم متعجبش کرد‌.

سوار شد و گفت: چسبید
ضربه‌ای به شونه‌اش زدم و گفتم: قحطی جا بود؟ آخه تو جنگل!!

نیشخند زد و بی حرف استارت زد.
یک ساعت بعد با دیدن چراغ‌های روشن در امتداد جاده فهمیدم که به شهر رسیدیم.

صندلی خوابوندم و گفتم: رسیدیم بیدارم کن.

تاییدی نشنیدم.

چشم‌هام بستم. خوابم نمی اومد فقط میخواستم به خواب زدن خودم یکم فکر کنم.

به اینکه اگه نازگل زودتر ازم بچه دار بشه چه اتفاقی برام میوفته!

یعنی باید برم و ازدواجم دو سر باخت میشه برام؟

چرا بعد حامله نمیشم اگه نشم چیکار کنم؟

سوالات تو ذهنم همه جوابشون یکی بود فقط نحوه بیانشون فرق می‌کرد.
دستم رو شکم تختم گذاشتم و از رو مانتو نوارش کردم.

_باید نزدیکی‌هامون بیشتر کنیم... گیتا حواست به خودت باشه یادت نره چرا شدی زنم‌...برام مهمه که اون ارث به دست بیارم. اگه بچه نیاری برام مهره سوخته میشی.

"آه"

لبهام کمی ازهم باز شد و بی‌اراده از ته دل "آه" کشیدم.

سرم سمتش برگردوندم چشم‌هام باز کردم و به نیم رخش خیره شدم تو سکوت...

1399/02/30 18:43

پرستار شیطون من??‍⚕?
#پارت90
࿐࿐࿐࿐࿐࿐࿐

دو کلمه " مهره سوخته" تو سرم زنگ زد.

برای یه لحظه حالم از خودم بهم خورد اما با یاد آوری پولی که بعد دستم می‌اومد آروم شدم.

با توقف ماشین مقابل دروازه، نگاه‌م گرفتم و روی صندلی جا به جا شدم.

با دو بار بوق زدن درواز توسط مرد جوانی باز شد و مهبد ماشین داخل محوطه ویلا که بی شباهت به خونه باغ نبود، کرد.

درخت‌های میوه که از ابتدا تا انتهای محوطه پوشانده بود و فقط مسیر سنگ ریزی شده‌ای برای ماشین از بینشون گذاشته شده بود.

ماشین کنار ماشینهای بقیه پارک... از ماشین پیاده شدم و بدون اینکه منتظر بمونم همراهش داخل برم سمت پلکان ورودی ویلا رفتم.

دستگیر پایین کشیدم که همزمان با باز کردن در با رهام رو به رو شدم.
_احوال زن پسرعمو...

بی‌توجه به مزه پرونی‌هاش بی‌مزه‌اش کنارش زدم و داخل رفتم.

من نمی‌دونم کی به این گفته خیلی خوشمزه اس که راه به راه مزه می‌پره!

کسی توی پذیرایی نبود اما صدای خانما می‌اومد که احتمالا توی یکی از اتاق‌های پایین دور هم جمع شده بودن...

پله ها بالا رفتم و وارد اتاقمون شدم که با لرزش موبایل توی جیبم بیرونش آوردم با دیدن شماره بابا لبخند زدم.
چقدر دلم براش تنگ شده بود!

_سلام باباجون

_سلام دخترم خوبی؟

با شیطنت گفتم: با احوال پرسیهای شما...

_پدرسوخته‌.... نه که خودت خیلی زنگ میزنی؟

_بابایی داشتیم؟

خندیدو گفت: شوهرت کجاست باباجان... خوش میگذره؟

??

1399/02/30 18:44

پرستار شیطون من??‍⚕?
#پارت91
࿐࿐࿐࿐࿐࿐࿐
حین حرف زدن با بابا مهبد وارد اتاق شد... با دیدن گوشی تو دستم سوالی نگاه‌م کرد. گوشی از خودم دور کردم و پچ زدم: باباس... گوشی بدم؟

دستش تو هوا تکون دادو گفت: نه حوصله ندارم.

با ناراحتی نگاه ش کردم.
رفتارش با بابا اینا درست نبود... درسته که ازدواجمون صوری اما رفتارش درست نبود...

بابای بیچاره‌ام هربار که زنگ می‌زد ممکن نبود توی جمله دوم سومش از مهبد نپرس!!

تماسم که با بابا تموم شد و گفتم: رفتار درست نیست مهبد...

با اوقات تلخی گفت: چی میگی؟

گوشیم رو میز آرایش گذاشتم و گفتم: چرا نمیخوای با بابام حرف بزنی؟ من جلو خانوادت مراعات می‌کنم اما تو حاضر نیست تلفنی با بابام حرف بزنی؟

_چی میگی گیتا؟ جدی جدی باورت شده من شوهرتما!

_مگه نیستی؟ جنابالی تا هر چند وقت که اسمت تو شناسنامه‌ام باشه شوهرمی حالا میخواد ازدواجمون صوری باشه یا نه...

پوزخند زد و براندازم کرد...

_خوب خوب حرفهای جدید می‌شنوم.
بلند شد مقابلم ایستاد... از نگاه‌ش ترسیدم اما قدم از قدم برنداشتم و گفتم: از حالا منم مثل تو رفتار می کنم اگه بخوای به همین رویت ادامه‌ بدی!

همه سعیم کردم با زبون آوردن جمله‌ام صدام نلرز و ترس از نگاه‌م نخونه!!

دست‌هاش دو طرف بازوم گذاشت و انگشتهاش فشار داد. دردم گرفت... لب گزیدم تا مبادا آخ بگم.

سرش خم کرد و با خشم گفت: زبونت کوتاه کن... رو نِرو من نرو... هرغلطی که دلت میخواد بکن.

فشار انگشتهاش زیاد کردو یکهو با هل دادنم به عقب دستهاش برداشت از اتاق بیرون رفت

1399/02/30 18:44

دوستان بشدت به دعاهاتون نیاز دارم لطفا هرکسی ک میتونه برام دعا کنه و امن یجیب بخونه دعا کنید فردا برام اتفاق خوبه بیفته اونی ک میخوام

1399/02/30 22:12

پاسخ به

دوستان بشدت به دعاهاتون نیاز دارم لطفا هرکسی ک میتونه برام دعا کنه و امن یجیب بخونه دعا کنید فردا بر...

انشاءالله که خیر هس❤

1399/02/30 22:17

پاسخ به

انشاءالله که خیر هس❤

فداااات ??

1399/02/30 22:41

تو نماز صبح منو یاد کنید

1399/02/30 22:41

دستانم لايق شکوفہ هاى?
اجابت نيستند
اما از آنجايى
کہ پروردگارم را
رحمان و رحيم ميشناسم?
بہترينہا را
در این روز
برايتان طلب ميکنم
روزتون در پناه خدا?

1399/02/31 06:06

درد یعنی از قضا عشقت خرافاتی شود
خواستم بوسش کنم، یک عطسه آمد ایست داد...

#سید_اسماعیل_رضوی
#حرف_دلم

1399/02/31 06:08

فرقی نمی کند معشوق باشی یا عاشق...
پدر یا مادر...
فرزند یا همسر...
عبارت "دوستت دارم" را
جدی بگیریم.
غوغایی به پا می کند...

#حرف_دلم

1399/02/31 22:13

ارسال شده از

فقد بی زحمت اگه میشه اسم اهنگ غمگینم بزارین ممنون میشم

1399/03/01 23:45

پاسخ به

فقد بی زحمت اگه میشه اسم اهنگ غمگینم بزارین ممنون میشم

اهنگ خوب سراغ داشتین بگید

1399/03/01 23:46

?
گفت یک مِصرَع بگو از چَشم نازِ دلبرت!
بَعد از آن شاعِر شُدم
دیوان نوِشتم جِلد جِلد

#داستانِ‌او
+ سمانه سیاحی
#حرف_دلم

1399/03/02 07:00

چه تکراری از این خوشتر
بگویم من دوستت دارم ,

لبت را تـــــــــو بخندانی
بگویی : من کمی بیشتر ?

سمیه_نادی
#حرف_دلم

1399/03/02 07:01