پرستار شیطون من??⚕?
#پارت118
࿐࿐࿐࿐࿐࿐࿐
_ ای بابا تو که آخرش کار خودت رو میکنی، من چیزی نمیگم
_ آفرین چیزی نگو
سرم رو به پنجره تکیه دادم و دیگه چیزی نگفتم، اونم دنده رو عوض کرد و سرعت ماشین رو زیاد کرد...
به خونه ی پدربزرگش که رسیدیم کنار خیابون پارک کرد و گفت:
_ بپر پایین
_ کبکت بدجور خروس میخونه ها
_ میخوای نخونه؟ داریم بچه دار میشیم؛ این یعنی چی؟ یعنی ارث پدرجون میشه مالِ من و بچه ام
با شنیدن این حرف تو یه لحظه دلم هُری ریخت پایین!
یبار دیگه بهم یادآوری کرد که من توی زندگیش جایی ندارم و بعد از به دنیا آوردن بچه اش باید برم پِی زندگی خودم.
در کسری از ثانیه اخمام تو هم رفت و بغض گلوم رو گرفت!
نمیدونم چرا با اینکه از اولش هم میدونستم که آخرش قراره همین اتفاق می افته اما الان این همه ناراحت شدم!
_ چیشد گیتا؟
از فکر بیرون اومدم و آروم گفتم:
_ هیچی
در ماشین رو باز کردم و خواستم پیاده بشم که مچ دستم رو گرفت و گفت:
_ وایسا ببینمت
_ چیه؟
_ بهم نگاه کن
پوفی کشیدم و به سمتش برگشتم و گفتم:
_ بله؟
_ چرا یهو درهم شدی؟ چرا اخمات رفت تو هم؟
_ اخمام تو هم نیست
_ من گوشام مخملیه؟
_ وای مهبد گیر نده دیگه
دستم رو ول کرد و از ماشین پیاده شد، منم پیاده شدم.
دزدگیر رو زد و اومد سمتم دستم رو گرفت و با انگشتش دوتا ضربه ی آروم به وسط پیشونیم زد و گفت:
_ بخند، وقتی اخم میکنی زشت میشی
_ خودت زشتی
لبخندی زد و به سمت در رفت، آیفون رو زد و منتظر ایستاد.
_ بله؟
_ باز کن اکرم خانم، مهبدم
_ سلام، بفرمایید داخل آقا
این رو گفت و در رو باز کرد، مهبد در رو باز کرد و دوتایی وارد شدیم.
_ اکرم خانم کیه؟
_ خدمتکار پدر بزرگم
_ آهان
به در سالن که رسیدیم همون خانمه در رو باز کرد و با لبخند گفت:
_ خوش اومدید
_ ممنونم
1399/03/17 21:54