The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

#حرف_دلم

657 عضو

پرستار شیطون من??‍⚕?
#پارت134
࿐࿐࿐࿐࿐࿐࿐

_ کِی وقتش میشه؟
_ حالا بذار فعلا جنسیتش مشخص بشه بعد به اونجاشم‌ میرسیم
_ یعنی جنسیتش چیه!

لبخند کمرنگی که روی لبم بود از بین رفت و با لحن مغمومی گفتم:

_ نمیدونم
_ امیدوارم پسر باشه، اگه پسر نباشه خیلی بد میشه

یه گاز کوچیک به پیتزای توی دستم زدم و گفتم:

_ من فقط میخوام سالم باشه
_ دیوونه ای؟ میدونی اگه اون بچه دختر بشه حتی یه قرونم نصیبمون نمیشه، میفهمی که رسماً گند زده میشه تو آینده ی سه تامون؟

سرم رو پایین انداختم و گفتم:

_ فردا همه چیز مشخص میشه، بحث نکن
_ بحث نکردم

نگاهم رو آروم بالا آوردم و بهش زل زدم، چرا هر روز از روز قبل جذاب تر میشد؟
چرا وقتی نگاهش میکردم قلبم انقدر تند به سینه ام میکوبید که میترسیدم از جا کنده بشه؟
من چطور تا نهایت پنج ماه دیگه از اینجا دل بکنم و برم؟
منی که عاشق این دکتر سنگدل شدم و دیگه نمیتونم حتی به هیچکس نگاه کنم، بعد از جدایی چیکار کنم؟

_ تموم نشدم گیتا؟

با شنیدن صداش از فکر بیرون اومدم و لبم رو گاز گرفتم.
بدون اینکه متوجه باشم بهش زل زده بودم و حالا اون داشت با یه لبخند پر از تمسخر نگاهم میکرد!

_ خجالت نکش، بالاخره هرکی هم باشه یه پسر به این خوشتیپی و جذابی ببینه کنترل چشماش رو از دست میده

چپ چپ نگاهش کردم که آروم خندید و گفت:

_ دروغ میگم مگه؟
_ آره
_ چرا؟
_ چون تو نه خوشتیپی، نه جذاب
_ عه عه چقدر سلیقه ات بده تو گیتا
_ اگه سلیقه ام بد نبود که تو رو واسه ازدواج انتخاب نمیکردم

یکم نوشابه تو لیوان جلوش ریخت و همینطور که به دهنش نزدیک میکرد، گفت:

_ تو که منو انتخاب نکردی، تو پول رو انتخاب کردی!
_ انتخاب کاملاً اشتباهی هم کردم
_ پشیمونی؟
_ آره
_ گیتا یعنی تو اگه به عقب برگردی دیگه اینکار رو نمیکنی؟

سرم رو به نشونه ی نه تکون دادم و گفتم:

_ نه اینکار رو نمیکردم، بخاطر خودخواهی خودم و بخاطر بدست آوردن پول هیچوقت با زندگی یه بچه بی گناه بازی نمیکردم

دستاش رو پشت سرش گذاشت و پوفی کشید و گفت:

_ باز رفتیم سر خط که
_ مهبد نباید بذاریم هیچوقت بفهمه که ما با این هدف اونو به وجود آوردیم، هیچوقت!

1399/03/30 10:49

خنده را معنای سرمستی ندان
آنکه میخندد غمش بی انتهاست،
خنده برلب میزنم تا *** نداند درد من،
ورنه این دنیا که مادیدیم، خندیدن نداشت...
#سهیلا?
#حرف_دلم

1399/03/30 11:39

پاسخ به

خوش برگشتی گلم ..خواهش،وظیفس

????

1399/03/30 16:44

دکتر: خب، مشکلتون چیه آقای اختاپوس؟
اختاپوس: همه چیز از به دنیا اومدنم شروع شد!

باب اسفنجی

❥#حرف_دلم

1399/03/30 21:25

آدمیزاد است دیگر...

گاهی مچاله میشود در خود ..
گاهی فاصله میگیرد از همه
و هر چه کش می آورد خودش را
باز از لاک در نمی آید که نمی آید ...

...

آدمیزاد است دیگر ...
گاهی دلش میگیرد از هیچ
و از همه
گاهی خسته می شود از رفتن
از نرسیدن ...
و کز می کند کنج اتاق ..

...

آدمیزاد است دیگر ...
گاه به دروغ هم که شده
لبخند اجباری تحویل می دهد به آدمها
گاهی هم حس میکند
همان اخم هم زیادیشان است ...

...

چه میشود کرد ...

دلمان را خوش کنیم باز "این نیز بگذرد

1399/03/31 01:23

سلام و صبح بخیر ?

1399/03/31 06:32

ترجیح می دهم
هوای رابطه ام با بعضی آدم ها
همیشه ابری و بارانی بماند...
آفتاب که میزند،
سردرگم می شوم از رنگین کمانِ این آدم ها
وقتی نمی دانم خودم را با کدام رنگشان هماهنگ کنم...!

#سهیلا?
#حرف_دلم

1399/03/31 06:33



این سال ها
شماره تلفنِ خیلی ها را خط زده ام
غزاله، هوشنگ، شاملو، محمد ..
عدّه ای مرده اند
عدّه ای نیستند
عدّه ای رفته اند
و دور نیست روزی که بسیاری
شماره تلفنِ مرا خط خواهند زد.
زندگی همین است
یک روز می نویسیم و روزِ دیگر
خط می زنیم!

[سید علی صالحی]


#حرف_دلم

1399/03/31 22:54

‏یکی از قشنگترین کارها اینه که بتونی
‏کسی که داره گریه میکنه رو بخندونی

#حرف_دلم

1399/03/31 22:55

شبتون درپناه خدا?

1399/03/31 22:57


از مشرقِ نگاهِ تو خورشید می‌دمد
صبحی که با تو می‌شود آغاز، دیدنیست!

#سلام_صبحتون_بخیر?

1399/04/01 05:31

اول صبحی یه دعای قشنگ بکنیم

1399/04/01 05:31

[ خدایا دلامونا پیش همونی که تو سر نوشتمونه گره بزن. باشه؟!]
#سهیلا?

1399/04/01 05:31

پرستار شیطون من??‍⚕?
#پارت135
࿐࿐࿐࿐࿐࿐࿐

دستاش رو به نشونه ی تسلیم بالا آورد و با لحن بی حوصله ای، گفت:

_ من همینجا قول میدم که پسرمون هیچوقت از این قضیه باخبر نمیشه، اگه هم بچه مون دختر بود که این وظیفه میفته گردن تو

یکم از نوشابه ای که داخل لیوان بود خوردم تا بغض دست از سرم برداره و راه گلوم رو باز کنه و آروم گفتم:

_ مهبد؟
_ جانم
_ اگه...اگه دختر بشه دوستش نداری؟

با تفکر به شکمم خیره شد و گفت:

_ گیتا شاید باورت نشه اما من همین الانم که جنسیت بچه رو نمیدونم هیچ حس خاصی بهش ندارم، فقط میخوام پسر باشه تا بتونم به هدفم برسم

با ناباوری سرم رو تکون دادم و گفتم:

_ مگه میشه؟
_ حالا که شده
_ مهبد تو پدر این بچه ای، واقعا دوستش نداری؟
_ نمیدونم چرا اما حتی احساس پدر بودن هم نمیکنم

برای اولین بار دلم برای خودم نسوخت، دلم برای بچه ی بی گناه و مظلومی که پدرش دوستش نداشت سوخت!
بچه ها حتی داخل شکم هم مهر و محبت پدر و مادرشون رو درک میکردن، میفهمیدن!
درسته منم مثل مهبد فقط با این هدف قصد بچه دار شدن کردم اما از همون لحظه ی اولی که به وجود اومد به کل اون هدف رو فراموش کردم و با تمام وجودم بهش وابسته شدم.
با اینکه هنوز ندیده بودمش، با اینکه هنوز نیومده بود اما دوستش داشتم؛ هر روز چهره اش رو تصور میکردم؛ کلی باهاش حرف میزدم و قربون صدقه اش میرفتم و حالا مهبد با بی رحمی تمام تو چشمام زل میزد و میگفت که این بچه رو دوست نداره و فقط به پول فکر میکنه!

_ چرا اخمات رفت تو هم گیتا؟

با شنیدن صداش از فکر بیرون اومدم و با پوزخند گفتم:

_ تا دیروز دلم خون بود که اگه بچه ام دختر بشه دوستش نداری اما الان فهمیدم حتی اگه پسر باشه هم قرار نیست مهر و محبتی بهش بکنی و فقط ازش به عنوان یه وسیله برای رسیدن به هدفت استفاده میکنی!

بدون اینکه چیزی بگه فقط نگاهم کرد؛ منم با عصبانیت از روی مبل بلند شدم و تصمیمی که چند هفته بود گرفته بودم رو به زبون آوردم:

_ من هیچ پولی ازت نمیخوام مهبد، هیج پولی؛ تمام اون قول و قرارایی که داشتیم رو فراموش کن
_ چرا؟

دستم روی شکمم گذاشتم و با چشمای پر از اشک گفتم:

_ چون من مثل تو نیستم، من این بچه رو با تمام وجودم حس میکنم و میخوام براش مادری کنم، چه دختر باشه و چه پسر!

از اونطرف میز اومد اینور، دقیقا جلوم ایستاد و گفت:

_ هیچکس حق مادری رو از تو نگرفته و نمیگیره!

1399/04/01 17:24

پرستار شیطون من??‍⚕?
#پارت136
࿐࿐࿐࿐࿐࿐࿐

_ مطمئنی؟
_ آره
_ اگه بچه پسر باشه نهایتا هفته ای یبار میتونم براش مادری کنم! بنظرت این کافیه؟

دستش رو روی شونه ام گذاشت و گفت:

_ هر زمانی که دلت بخواد میتونی بیایی ببینیش یا حتی ببریش بیرون

سرم رو پایین انداختم و چیزی نگفتم که دستش رو زیر چونه ام گذاشت و گفت:

_ به من نگاه کن

نگاهم رو آروم بالا آوردم و با ضعف تو چشماش زل زدم که لبخندی زد و گفت:

_ تو هم میتونی برای بچه ات...

حرفش رو قطع کردم و با اخم گفتم:

_ بچه مون، این بچه بچه ی تو هم هست، از همین الانم حرفای ما رو میشنوه و حسمون میکنه پس اینطوری نگو

چشماش رو باز و بسته کرد و گفت:

_ خیلی خب بچه مون
_ خب؟
_ داشتم میگفتم تو هم میتونی برای بچه مون مادری کنی و دوستش داشته باشی، هم میتونی پولی که سهمته رو بگیری و بری حالش رو ببری

دستش رو از روی شونه ام برداشتم و گفتم:

_ من هیچ پولی نمیخوام، همش مالِ خودت
_ مطمئنی؟
_ آره
_ اینطوری که نمیشه، ما از اول این تصمیم رو گرفتیم

پوزخندی زدم و با بغضی که سعی میکردم کنترلش کنم، گفتم:

_ تو باید از خدات باشه همه ی پول به خودت برسه
_ آره اما...
_ اما نداره دیگه، همه ی پول رو بردار و برو حالشو ببر، به من و این بچه هم فکر نکن

با سردرگمی فقط نگاهم کرد و چیزی نگفت؛ منم به سمت اتاقم رفتم و گفتم:

_ من میرم بخوابم، خسته ام

وارد اتاق که شدم در رو بستم و مغمونانه بهش تکیه دادم.
هر روزی که بیشتر میگذشت، حالم خراب تر از قبل میشد و سردرگم تر میشدم!
نمیدونستم که باید چیکار کنم و چطوری خودم رو از این مخمسه ای توش گیر افتادم نجات بدم.

از در جدا شدم و رفتم روی تخت نشستم، با بغض به شکمم خیره شدم و آروم گفتم:

_ میدونی مامان تو رو خیلی دوست داره؟ حتی بابا هم دوستت داره و اون موقع فقط داشت شوخی میکرد!
ما هردوتامون عاشقتیم و بی صبرانه منتظیم که بدنیا بیایی، پس زود بدنیا خب؟

اشکایی که ناخودآگاه از چشمام سرازیر شده بود رو پاک کردم و روی تخت دراز کشیدم.
این روزا کارم شده بود خوردن و خوابیدن و حتی حوصله انجام دادن اون ورزش های سبکی که تو دوران حاملگی لازم بود رو هم نداشتم!

با باز شدنِ ناگهانی در اتاق چشمام رو بستم تا مهبد فکر کنه خوابیدم و کاری باهام نداشته باشه؛ اونم انگار با دیدن چشمای بسته ام همین فکر رو کرد و در رو بست و رفت...

1399/04/01 17:25

پرستار شیطون من??‍⚕?
#پارت137
࿐࿐࿐࿐࿐࿐࿐

وارد آزمایشگاه که شدیم، دلم هُری پایین ریخت و استرس کل وجودم رو گرفت.
دلم میخواست هرچه زودتر جنسیت بچه مشخص بشه تا از وهم و ترس الکی که داشتم راحت بشم و تکلیفم مشخص بشه!

_ گیتا برو بشین رو اون صندلی تا من برم ببینم کِی نوبتت میشه

سرم رو تکون دادم و به سمت صندلیها رفتم و روی همون صندلی اولی نشستم.
با استرس دستم روی شکمم گذاشتم و آروم گفتم:

_ تو هم استرس داری نه؟

خدایا من دیگه کلاً بیخیال پول شدم، حتی نمیخوام به بچه ام هم پولی برسه.
کاش جنسیت بچه دختر باشه تا بتونم پیش خودم نگه دارمش و به مشکل برنخورم...
اگه پسر باشه مجبورم بچه ام رو دودستی تحویل اون مهبد بی احساس که تو چشمام زل میزنه و میگه بچه رو دوست نداره، بدم!

_ ده دقیقه دیگه نوبتمون میشه

با شنیدن صدای مهبد یهویی از سرجام پریدم و دستم رو روی قلبم گذاشتم.
مهبد کیفم رو از روی صندلی کناری برداشت، با تعجب کنارم نشست و گفت:

_ تو چرا انقدر ترسو شدی گیتا؟
_ تو فکر بودم خب
_ باشه این همه عکس العمل عادی نیست، استرس داری؟

شالم رو روی سرم مرتب کردم و همینطور که آب دهنم رو قورت میدادم، گفتم:

_ آره
_ چرا؟
_ حتی آدمای عادی هم که برای تایین جنسیت بچه میان اینجا استرس دارن، دیگه من که هیچی!

یکی از ابروهاش رو بالا انداخت و گفت:

_ آدمای عادی؟
_ آره
_ مگه ما غیرعادیم؟
_ نه اما...

جوابی نداشتم که بهش بدم پس ادامه ی حرفم رو خوردم و سرم رو پایین انداختم که مهبد یکم به سمتم خم شد و گفت:

_ تو دوست داری جنسیتش چی باشه؟

برگشتم تو چشماش نگاه کردم و گفتم:

_ راستشو بگم؟
_ آره

خواستم بگم دلم میخواد دختر باشه تا همیشه بتونم پیش خودم نگه دارمش اما با شنیدن صدای مَردی که تو پذیرش نشسته بود و اسم من رو صدا میزد، حرفم رو خوردم و چیزی نگفتم...

_ خانم گیتا سلحشور

ناخودآگاه سریع با استرس از روی صندلی پاشدم و گفتم:

_ بله؟
_ بفرمایید داخل

مهبد از روی صندلی پاشد و دستم رو گرفت و گفت:

_ آروم باش، خوبی؟

نفس عمیقی کشیدم و گفتم:

_ خوبم
_ پس بریم

??

1399/04/01 17:25

پرستار شیطون من??‍⚕?
#پارت138
࿐࿐࿐࿐࿐࿐࿐

وارد اتاق که شدیم، مهبد انگار که دکتر رو میشناخت با لبخند به سمتش رفت و گفت:

_ به سلام، چطوری دکترجان؟

به همدیگه دست دادن و بالاخره بعد از کلی احوال پرسی، یاد من افتادن!
مهبد دستش رو روی شونه هام گذاشت و گفت:

_ معرفی میکنم همسرم

با لبخند مصنوعی سری برای دکتر تکون دادم و اونم بعد از اینکه باهام سلام احوال پرسی کرد، رو به مهبد گفت:

_ مبارک باشه دکترجان
_ قربونت
_ نگفته بودی ازدواج کردی، گذاشتی بچه دار بشی و بعد خبرش رو با هم بدی
_ آره دیگه

دلم‌ میخواست کَله ی جفتشون رو بکنم اما مجبور بودم با اون لبخند مصنوعی بهشون نگاه کنم و چیزی نگم تا بالاخره از حرف زدن خسته بشن و دهنای گنده شون رو ببندن و یادشون بیفته که ما برای یه کار دیگه اومدیم اینجا...

_ خب خانم بیایید رو این تخت دراز بکشید

پوفی کشیدم و به سمت تخت رفتم و نشستم.
دکمه های مانتوم رو باز کردم و روی تخت دراز کشیدم.
دکتر بولیزم رو بالا زد و یه چیز سردی مثل ژل رو روی شکمم مالید و بعد با دستگاه سونوگرافی مشغول چک کردن بچه شد.

هم نگاه من و هم نگاه مهبد با استرس به مانیتور دوخته شده بود!
نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم آروم باشم و این همه استرس نداشته باشم.
من دوست داشتم دختر باشه و مهبد دوست داشت پسر باشه و خدا میدونست خواسته ی کدوممون برآورده میشد...

_ خب خب چه کوچولوی شیطونی هم تو راه دارید

نگاهم پر از ذوق شد و با اشکایی که از شوق تو چشمام جمع شده بود به مانیتور نگاه کردم و گفتم:

_ سالمه؟
_ سالمِ سالم، توپه

آروم خندیدم و چیزی نگفتم که با دقت به کارش ادامه داد و بعد از یه چند لحظه گفت:

_ خب بگید ببینم میخوایید جنسیت بچه چی باشه؟

مهبد همینطور که دستاش رو بغل کرده بود و با دقت به مانیتور زل زده بود، گفت:

_ پسر

دکتر سرش رو تکون داد و رو به من گفت:

_ شما چی؟
_ من؟
_ بله
_ خب...خب فرقی نداره فقط سالم باشه
_ گفتم که سالمه، ته ته دلتون میخوایید جنسیتش چی باشه؟

یه نگاه کوتاه به مهبد انداختم و آروم گفتم:

_ دختر

دکتر با هیجان یه نگاه به مهبد و یه نگاه به من کرد و گفت:

_ خب باید بگم که جنسیت بچه....
_ خب؟ جنسیت بچه چیه؟

1399/04/01 17:25

گاهي برای خوب شدن حالت
نبايد سمت آدما بری
گزينه های امن تر و مطمئن تری هم هست:
بارون، هوا، موسيقی، آشپزی

#حرف_دلم

1399/04/01 19:57

چیه این کلمه ى '' بمون ''؟؟
که وقتى میشنویش انگارى دنیار و بهت دادن!!
بمون باهام، بمون تو زندگیم، بمون تا بمونم و قشنگترین و شیرین ترینش اینه که بگه: بمونى برام..

#حرف_دلم

1399/04/01 19:59

حرف بزنیم
وقتی از چیزی ناراحت می‌شیم
وقتی موضوعی اذیتمون می‌کنه حرف بزنیم.
نذاریم طرفمون مجبور شه رفتارمون رو عین پازل کنار هم بچینه و تهش هم برداشت شخصی خودش رو بکنه.
آدم‌ها رو به استیصالِ «چیکار کردم و این بچه الان چشه» نندازیم.
آدم باشیم، آدمِ ارتباط!

#سهیلا?

#حرف_دلم

1399/04/01 21:25

چه کنم هرشبم انگار شبیه درد است...
هرشبم بعد تو انگار شبی بس سرد است..
دل من منتظرت بود ولیکن ای داد...
امشبم بی تو گذشت عیب ندارد دلبر...
#حرف_دلم

1399/04/01 21:26

شبِ همه کسایی که کسیو ندارن
بهشون شب بخیر بگه بخیر!
#حرف_دلم

1399/04/01 21:29

‏خسرو شکیبایی می گفت:
‏بعضی وقت ها یکی طوری تو رو میسوزونه
‏که هزار نفر نمیتونن خاموشت کنن،
‏بعضی وقت ها یکی طوری خاموشت میکنه که هزاران نفر نمیتونن روشنت کنن...

#حرف_دلم

1399/04/03 18:59

سلام روز گل دخملا مبارک باشهههه??

1399/04/03 19:36

ولادت حضرت معصومه رو تبریک میگم?#اللهم_صل_علی_محمد_وآل_محمد_وعجل_فرجهم

1399/04/03 19:38