پرستار شیطون من??⚕?
#پارت157
࿐࿐࿐࿐࿐࿐࿐
نگاهم رو از بیرون گرفتم و با لبخندی که پر از بغض بود، گفتم:
_ اما به خاطر یه سری دلایل مجبوریم بعد از اینکه تو بدنیا اومدی از همدیگه جدا زندگی کنیم ولی این هیچ تاثیری تو عشق و علاقمون به تو وجود نداره، خب؟
قطره اشکی که ناخودآگاه از چشمم پایین افتاده بود رو سریع پاک کردم و از کنار پنجره رفتم.
یه نگاه دیگه به اتاقم انداختم و خواستم برم بیرون اما با شنیدن صدای گوشیم که روی تخت افتاده بود سرجام ایستادم.
به طرف تخت رفتم و گوشیم رو برداشتم؛ با دیدن شماره ی مهبد پوزخندی زدم و گفتم:
_ نه بابا؟ حالا یادت افتاد به من زنگ بزنی؟
از بچگی تو تقلید صدا تبحر زیادی داشتم و خیلی راحت میتونستم صدای همه رو تقلید کنم.
الانم میخواستم از این استعدادم استفاده کنم و یکم اذیتش کنم تا یاد بگیره دیگه تلفنش رو روی من خاموش نکنه!
صدام رو صاف کردم، تماسش رو باز کردم و گوشی رو کنار گوشم گذاشتم و گفتم:
_ بله؟
_ گیتا تو چرا تو خونه نیستی؟ کجایی؟
خنده ام رو کنترل کردم و با جدیت گفتم:
_ سلام، شما با صاحب این گوشی چه نسبتی دارید؟
با صدایی که پر از تعجب بود، آروم گفت:
_ سلام شما؟
_ پرسیدم شما با صاحب این گوشی چه نسبتی دارید؟
_ صاحب این گوشی همسر منه!
_ همسرتون حامله اس؟
_ خانم شما کی هستید؟
روی تخت نشستم و اینبار با صدای بلندتر گفتم:
_ آقا پرسیدم خانم شما حامله اس؟
_ بله حامله اس، این حرفا یعنی چی؟ شما کجایید؟ چرا گوشی گیتا دست شماست؟
نفس عمیقی کشیدم تا خنده ام نگیره و نقشه ام خراب نشه و گفتم:
_ من پرستار بیمارستانم، خانم شما مثل اینکه تو خیابون حالش بد میشه و چندنفر کمک میکنن میارنش بیمارستان
خیلی ناگهانی سکوت کرد و دیگه چیزی نگفت، اولش فکر کردم قطع کرده اما با شنیدن صدای نفسهای پر استرسش، گفتم:
_ آقا چیشد؟
_ ک...کدوم بیمارستان؟
_ بیمارستان شفاء
_ حالش خوبه الان؟ خودش و بچه سالمن؟
_ نه متاسفانه حالش اصلا خوب نیست، فعلا خطری بچه رو تهدید نمیکنه اما خود مادر حالش بده
_ من الان میام اونجا، خیلی ممنون که اطلاع دادید
خواستم چیزی بگم اما اون تلفن رو قطع کرد و فرصت نکردم بگم که اینا همش شوخی بود.
رفتم داخل مخاطبین و خواستم بهش زنگ بزنم اما لحظه ی آخر پشیمون شدم و گوشی رو خاموش کردم.
بذار یکم استرس بکشه تا قشنگ حالیش بشه نباید منو اذیت کنه...
1399/04/15 18:44