The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

#حرف_دلم

657 عضو

مهربان كه باشی
خورشید از سمت قلب تو
طلوع خواهد کرد.
و صبح مگر چیست ؟
جز لبخند مهربانت...

#حرف_دلم

1399/04/31 06:45

رفیق که داشته باشی دقایقِ زندگی ات ،
لبریزِ «عشق» و آرامش می شود .
خیابان ها جان می دهند
برایِ قدم زدن ،و هر اتفاقِ کوچکی ،
بهانه ای می شود برای شاد بودن ...
کسی که با گرمیِ حضورش ؛
سردیِ زمستان را می گیرد .
کسی که محبتش بی منت است و
معرفتش بی پایان ! کسی که آفریده شده
تا بانیِ بهترین خاطراتِ زندگی ات باشد ...
داشتنِ یک رفیقِ خوب ؛یک واجبِ عینی و
حیاتی است ، برایِ تمامِ آدم ها ...
ممنون که هستید دوستان گل?

#تقدیم_به_عزیزان_همیشه_همراه?
#حرف_دلم

1399/04/31 06:46



ترک کردن را خوب یاد گرفته ام...
از زمانی که یادم هست مشغول ترک‌کردن بوده ام
از اسباب بازی هایم گرفته تا کتانی که دیگر به پایم نمی‌ رفت... سن و‌سالم که بیشتر شد، دنیا را که کامل تر دیدم فهمیدم فقط من نیستم که ترک می‌کنم... یکی از دوست های دوران دبیرستانم درس خواندن را ترک کرد... پدر بزرگم زندگی را ترک‌کرد... رفیق قدیمی ام کشور را ترک‌ کرد... یکی از پیرمردهای محل آلزایمر گرفت خاطراتش را ترک‌کرد...
سال ها گذشت... اولین بار که دلم برای کسی لرزید با خودم گفتم دیگر هیچ وقت ترک کردن را تجربه نخواهم کرد؛ اما ترک کردن همیشه دست خودت نیست... باید تقصیر را گردن سرنوشت انداخت یا شرایط نمی‌دانم؛ فقط‌می دانم گاهی ترک‌کردن تنها راه نجات است...
این روزها وقت ترک کردن آدم ها، نه درد می کشم، نه تب می کنم و نه بدنم می لرزد... یک بی حسی کامل... نه احتیاج به قرص دارم و نه احتیاج به پرستار، سال هاست هر‌ کسی را می توانم ترک‌ کنم... بدون خماری... بدون بدن درد... بدون خاطرات... زندگی معلم خوبی بود، ترک‌ کردن را خوب یاد گرفته ام...
#حرف_دلم

1399/04/31 06:54

‌‌?عقد زهرا و علی در آسمان‌ها بسته شد
سرنوشت عشق هم بر زلف آن‌ها بسته شد?

?سالروز ازدواج امام علی(ع) و حضرت زهرا(س) مبارک?

ان شاء الله خوشبختیِ همه مجردا ?❤️

1399/05/01 06:01

صبح که بیدار می‌شوی، لبخند بزن،
تو نمیدانی روز قبل چه بر آدم ها گذشته
اما شاید همین لبخند تو، حال دلی را خوب كند.
#حرف_دلم

1399/05/01 07:02

پاسخ به

صبح که بیدار می‌شوی، لبخند بزن، تو نمیدانی روز قبل چه بر آدم ها گذشته اما شاید همین لبخند تو، حال دل...

عصر ک برمیگردی پارت بزار تو نمیدانی ک افرادی در انتظار پارت هستند و خوشحالشان کن?

1399/05/01 16:18

سلام..وقتتون بخیر

1399/05/01 17:49

پاسخ به

عصر ک برمیگردی پارت بزار تو نمیدانی ک افرادی در انتظار پارت هستند و خوشحالشان کن?

چشم???

1399/05/01 17:49

پرستار شیطون من??‍⚕?
#پارت179
࿐࿐࿐࿐࿐࿐࿐

با دیدن چشمای بازم لبخندی زد و گفت:

_ خوبی عزیزم؟

زبونم رو روی لبهای خشک شده ام کشیدم و گفتم:

_ خوبم

همینطور که داشت سرمم‌ رو چک میکرد، گفت:

_ تا یکی دوساعت دیگه سرمت تموم میشه و مرخص میشی عزیزم

سرم رو تکون دادم، اونم لبخندی زد و خواست بره که دستش رو گرفتم و گفتم:

_ صبرکن

یه نگاه به دستم انداخت و گفت:

_ جانم؟
_ بچه ام خوبه؟ چیزیش نشده که؟
_ سالمِ سالمه، خیالت راحت باشه

نفس ناراحتی کشیدم و دستش رو ول کردم که گفت:

_ اگه چیزیش شده بود که مرخصت نمیکردیم
_ میدونم من خودم پرستارم اما خب استرس دارم
_ بله در جریانم عزیزم، همسر آقای دکتر هستید

لبخندی زدم و چیزی نگفتم؛ اونم دستم رو فشار داد و گفت:

_ امیدوارم هرچه زودتر حالت خوب بشه و بچه ات هم سالم به دنیا بیاد
_ مرسی عزیزم، تو لطف داری

دفترش رو برداشت و به سمت در رفت که همون لحظه در اتاق باز شد و مهبد اومد داخل؛ خانم پرستار به مهبد سلام کرد و بعد از اینکه وضعیتم رو براش توضیح داد، رفت.

_ چطوری گیتا؟

دستم رو روی شکمم گذاشتم و گفتم:

_ بهترم
_ درد که نداری؟
_ نه
_ جواب آزمایشاتم خوبه، تا یکی دوساعت دیگه مرخص میشی

پوفی کشیدم و با کلافگی گفتم:

_ کاش میشد همین الان بریم
_ نمیشه که عزیزم، بذار سرمت تموم بشه

دستم رو روی پیشونیم گذاشتم و گفتم:

_ الان حال و روز اون بیمارایی که التماسم میکردن تا اجازه بدم برن رو درک میکنم!

با این حرفم آروم خندید و گفت:

_ یکم دیگه تحمل کن عزیزم
_ مهبد؟
_ جانم
_ اگه...اگه واسه بچه اتفاقی میفتاد چی؟

با این حرفم‌ اخماش رو تو هم کشید و گفت:

_ اصلا نمیخوام بهش فکر کنم
_ اگه میفتاد چی؟
_ بیچاره میشدیم، نابود میشدیم

لبخند کوچیکی روی لبهام نشست از اینکه فهمیدم مهبد هم به این بچه وابسته شده اما با شنیدن حرف بعدیش اخمام تو هم رفت!

_ اگه این بچه چیزیش میشد که دیگه پدربزرگ هیچ چیزی رو به نامم نمیکرد...

دست مشت شده ام رو زیر پتو پنهان کردم و چیزی نگفتم.
اولش فکر کردم داره بخاطر خود بچه اون حرفا رو میزنه اما الان فهمیدم که مهبد هنوز هم به تنها چیزی که فکر میکنه پوله!

_ واقعا خداروشکر که چیزیش نشد

پوزخندی زدم و با حرص گفتم:

_ واقعا خداروشکر...خداروشکر که بچه سالم موند و اون پول و اموالهایی که قرار بود به تو داده بشه اتفاقی براشون نیفتاد وگرنه تو بیچاره میشدی و نابود میشدی...

??

1399/05/01 17:52

پرستار شیطون من??‍⚕?
#پارت180
࿐࿐࿐࿐࿐࿐࿐

بخاطر لحن پر از خشمم، متعجب نگاهم کرد و گفت:

_ چته گیتا؟ چرا اینطوری حرف میزنی
_ ناراحت شدم
_ از چی؟
_ از چی نه! بپرس از کی؟
_ از کی؟
_ از تو
_ چرا؟

موهام رو از توی صورتم کنار زدم و گفتم:

_ مهبد من فکر میکردم این بچه واست ارزش داره و دوست نداری اتفاقی واسش بیفته اما تو هنوز هم هیچ حسی بهش نداری و فقط به اون پولایی که قراره بهت برسه، فکر میکنی!

بدون اینکه چیزی بگه فقط نگاهم کرد که ادامه دادم:

_ یعنی تمام این چندساعت فقط تو همین فکر بودی، نه؟
_ نه
_ کاملاً مشخصه!

با کلافگی دستی به موهاش کشید و گفت:

_ من حوصله ی این حرفارو ندارم گیتا، بس کن لطفا
_ باشه

با بغض نگاهم رو ازش گرفتم و به یه سمت دیگه نگاه کردم.
الکی با خودم فکر کرده بودم که همه چیز داره درست میشه؛ نگو همه چیز بدتر هم شده و من خبر نداشتم.

_ گیتا من برم کارای مرخصیت رو انجام بدم

سرم رو به نشونه ی باشه تکون دادم و چیزی نگفتم؛ اونم تو سکوت به سمت در رفت و از اتاق بیرون رفت.
وقتی از اتاق بیرون رفت، با کلافگی دستی به صورتم کشیدم و زیرلب گفتم:

_ خدایا همه چیز داشت خوب پیش میرفت، چیشد باز؟!

دستام رو دو طرف تخت گذاشتم و خودم رو یکم بالاتر کشیدم و تقریبا روی تخت نشستم.
دستام رو پشت سرم گذاشتم و به فکر فرو رفتم...
فکر اینکه چطوری باعث ایجاد ارتباط بین مهید و این بچه بشم؟
فکر اینکه چیکار کنم تا مهبد بیخیال اون پولا بشه و بچه مون رو فقط و فقط بخاطر خودش بخواد!

چیز زیادی نگذشته بود که در اتاق باز شد و باز مهبد اومد داخل.
با دیدنش چشمام رو به ملافه ی روی تخت دوختم تا مجبور نشم نگاهش کنم!

_ گیتا؟
_ هوم؟
_ به من نگاه کن

همونطور مسرانه به ملافه زل زدم و گفتم:

_ حرفتو بزن
_ گفتم به من نگاه کن گیتا

آروم آروم چشمام رو بالا آوردم و بهش نگاه کردم.
لبخند قشنگی به صورتم پاشید و گفت:

_ قول میدم از این به بعد تمام تلاشم رو کنم که بتونم بچه مون رو فقط بخاطر خودش دوست داشته باشم نه چیز دیگه ای!

با بهت نگاهش کردم که با خنده شونه هاش رو بالا انداخت و گفت:

_ چیه مگه؟
_ چطور تو چند دقیقه نظرت عوض شد؟
_ رفتم بیرون به رفتارام و حرفام فکر کردم
_ خب؟
_ به این نتیجه رسیدم که کار من اشتباهه
_ خب؟
_ خب به جمالت عزیرم، همین دیگه

دستش رو توی دستام گرفتم و با لبخند گفتم:

_ کمکت میکنم...کمکت میکنم تا بتونی دوستش داشته باشی

لبخندی زد و دستم رو فشار داد؛ منم با ذوق نگاهش کردم و دیگه چیزی نگفتم.
درست لحظه ای که داشتم از همه چیز پشیمون میشدم باز مهبد غافل گیرم گرد...

??

1399/05/01 17:52

پرستار شیطون من??‍⚕?
#پارت181
࿐࿐࿐࿐࿐࿐࿐

_ من نمیتونم پاشم مهبد
_ خودم بغلت میکنم میذارمت روی ویلچر عزیزم
_ نمیخواد بابا
_ تو راه دیگه ای سراغ داری؟

سرم رو بالا انداختم و با لبهای آویزون گفتم:
_ نه
_ پس ساکت شو بذار من کارم رو بکنم
_ آخه من سنگین شدم، کمرت درد میگیره

دستاش رو دور شونه هام و زیر زانوهام گذاشت و گفت:

_ تو همیشه برای من اندازه ی یه پر کاه وزن داری

اینو گفت و بدون هماهنگی قبلی یهو بلندم کرد که باعث شد من جیغ خفیفی بکشم!
دستام رو ناخودآگاه دور گردنش حلقه کردم تا نیفتم که لبخندی زد و گفت:

_ نترس نمیفتی
_ زود بذارم زمین مهبد، کمرت درد میگیره
_ گفتم که تو واسه من پر کاهی
_ خیلی خب آقای بتمن بسه دیگه، شکمم درد گرفت

لبخندی زد و آروم روی ویلچر گذاشتم و گفت:

_ شکمت خیلی درد گرفت؟
_ نه زیاد
_ خیلی خب بریم؟
_ بریم مهبدجان

پشت سرم ایستاد و ویلچر رو هول دادم تا از اتاق بیرون اومدیم‌‌.
آروم آروم به سمت در بیمارستان میرفت و منم روی ویلچر لم داده بودم و راحت بودم.

ار بیمارستان که بیرون رفتیم، مهبد ویلچر رو جلوی ماشینش نگاه داشت و گفت:

_ یه چند لحظه صبرکن الان کمکت میکنم تا بتونی سوار بشی
_ خودم نمیتونم؟
_ نه عزیزم

مهبد در ماشین رو باز کرد و با دستگیره، صندلیش رو تا ته عقب فرستاد.
بعد از اینکه شرایط رو محیا کرد، به سمت ویلچر اومد و با لبخند گفت:

_ آماده ای؟
_ واسه چی؟
_ واسه یه سفر دو دقیقه ای

دستام رو بالا گرفتم و گفتم:

_ آماده ام

دوباره با احتیاط بغلم کرد و روی صندلی گذاشتم و گفت:

_ جات راحته؟
_ آره خوبم
_ پس بشین تا من برم ویلچر رو تحویل بدم و بیام
_ باشه برو

در ماشین رو بست و رفت؛ منم همونجا نشستم و سرم رو به پنجره تکیه دادم.
مهبد رو دوست داشتم، خیلی دوست داشتم و دلم میخواست تا آخر عمرم رو با اون بگذرونم اما گاهی اوقات یجوری میشد که نمیتونستم درکش کنم!
البته بهش حق میدادم، اون با هدف اینکه قراره کلی پول گیر بیاره با من ازدواج کرده بود ک قصد کرده بود که بچه دار بشه و الان براش سخت بود که بخواد این بچه رو دوست داشته باشه اما...
دستم رو روی شکمم گذاشتم و با لبخند گفتم:

_ اما مهم اینه که داره تلاش میکنه که دوستت داشته باشه و این از هرچیزی مهم تره!

لبخند عمیقی روی لبم نشست و ادامه دادم:

_ من و بابا تو رو خیلی دوست داریم

بعد هم با ذوق به آسمون نگاه کردم و گفتم:

_ مرسی، مرسی که حواست بهم هست و مواظب زندگیمی...

1399/05/01 17:52

پاسخ به

چشم???

مچکریم ??

1399/05/01 21:51

حرف بزنیم؟
"لینک قابل نمایش نیست"
#هرچه_میخواهددل_تنگت_بگو

1399/05/02 19:14

سلام صبحتون بخیر

1399/05/03 09:29

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

پس شوگرفتی براچی؟؟؟؟بگوبمالونه برات?

1399/05/03 09:31

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

سلام ب شما عزیزدل خواهر..
میدونم سخته عزیزم خودم این چیزاروکشیدم
ولی بنظر من طلاق مرحله اخره تاجایی ک میتونی باحرف زدن و مشاوره رفتن زندگیتوبساز لااقل بخاطردوتا کوچولوهات..الان ی مشکل داری طلاق بگیری هزارویک مشکل..

1399/05/03 09:46

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

سلام عزیزم ،سلامت باشی
مدرک تحصیلی شوهرت چیه؟
شهرک صنعتی چناران ک کارزیاده گلم..نزدیکم هس بیشترشرکتام سرویس رفت وبرگشت دارن
ب اقاتون بگو ی سربزنه?

1399/05/03 11:34

‏شما از تنهایی میترسید؛
من از بودن با کسی که ادای خوب بودن درمیاره...


#حرف_دلم

1399/05/03 11:42

پاسخ به

پس شوگرفتی براچی؟؟؟؟بگوبمالونه برات?

باشه حتما?????

1399/05/03 12:45

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

سلام ب شما خواهرخوبم❤
اول اینکه سنت کمه فعلا بچه دارنشو بعدم تو این اوضاع اقتصادی شوهرت نمیره سرکار چطور توقع بچم داره!!!بچه خرج داره بگو تو اول مسئولیت پذیر باش برو سرکار من بت اعتماد کنم بعد بچه دار میشیم .. خواهرم درسته ک هر بچه ای روزیشو باخودش میاره ولی ب این معنا نیس ک اونم نره سرکار..اگ تنبلی تخمک داری هرچه سریعتر پیگیرباش و برو دکتر .. من همیشه یادتون هستم دوستای گلم
شمام واس من دعاکنید?

1399/05/03 22:31

یه شب که دلم از عالم و آدم پر بود،
گفت: نگران نباش دیوونه، فکر کردی من تنهات
میزارم یا اینکه کسی میتونه جای تورو تو قلبم بگیره؟
کاری به اتفاقات بعدش و اینکه تنهام گذاشت ندارم؛ می‌خوام بگم:
هر آدمی یکبار و لااقل برای یه شب،
خوشبخت ترین آدم روی زمین بوده

#حرف_دلم

1399/05/03 22:49

شبتون درپناه خدا?

1399/05/03 22:49

لیلا حاتمی تو یکی از فیلم هاش میگه:

یه کاری واسه من بکن؛
چه میدونم...!
مثلا ساعتتو در بیار بزار روی میز بگو واسه تو کردم ؛
بیا یه کاری بکن که فقط واسه من باشه ؛
مثلا روزِ غیر کاریت بیا اینجا بگو اومدم تورو ببینم؛
سر راهت گل دیدی ازش عکس بگیر بگو یاد تو افتادم یه جا بفرستم واست؛
ولی دروغی و پوچ نباش...!
یعنی اگر دیدی هیچ کاری نیست که دلت بخواد به خاطر من انجامش بدی
منو کاملاً حذف کن از زندگیت؛
#حرف_دلم

1399/05/05 18:30

گفت: هیچ‌کس از دوری و نبودِ
هیچ‌کسی نمُرده ! مُرده ؟
توُ دلم گفتم: اونایی که مُردن،
زبانِ گفتن ندارن ...
#حرف_دلم

1399/05/05 18:32

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

اللهم صل علی محمدوال محمدوعجل فرجهم?

1399/05/06 20:00