#پارت119
شروع کردم تعریف کردن حرف ادن دختره سمیرا.چهره ش درهم شد و گفت:
غلط کرده دختره ی عوضی.خودم میدونم چیکارش کنم توکاریت نباشه...
تودلم به ریش دختره خندیدم.حاال میفهمی یه من ماست چقدکره میده دختره ی
ته دیگ.
رفتیم باال و سیاوش مشغول انجام کاراش شد ومنم با الک زدن سرخودمو گرم
کردم تا ناهار.
سر میز نشستیم و مشغول خوردن شدیم دختره وبی بی وایساده بودن باال
سرمون.
سیاوش لیوان دوغشو برداشت و ریخت رو زمین و پاهای من.
با تعجب نگاش میکردم که روبه سمیرا گفت:
بشین تمیزش کن.
بی بی خواست حرف بزنه که سیاوش گفت:مگه کری؟میگم بشین پاهای خانمو
تمیزکن.
تازه فهمیدم قصدش چیه!خندم گرفت.خوب بلده حال گیری کنه ها.تکیه دادم به
صندلی.سمیرا زانوزد جلوپاهام ومشغول تمیزکردن شد.باپوزخندمسخره ای
نگاش میکردم که سرشو گرفت باالوبانفرت نگام کرد.حقته دختره ی
هرزه.حاال نشونت میدم یه من ماست چقدکره میده.وایساتماشاکن!
آدم شر و بدی نبودم ولی عین فیلم هندیا و کتاب خرها پرواز میکنند نمیشستم
یه گوشه دوتا کولی چیز بارم کنن.
پامو از دستش بیرون کشیدم و گفتم:
بسه بدتر به گند کشیدی .به درد نخور
ازجام پاشدم و رفتم سمت اتاقم.
سیاوش اشاره ای کرد که میزو جمع کنن و پشت سرم باال اومد.
رفتم تواتاق پشت سرم ایستادو دستاشو دور کمرم حلقه کرد و زیرگوشم گفت:
1399/06/15 06:45