The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

#حرف_دلم

657 عضو

#پارت119
شروع کردم تعریف کردن حرف ادن دختره سمیرا.چهره ش درهم شد و گفت:
غلط کرده دختره ی عوضی.خودم میدونم چیکارش کنم توکاریت نباشه...
تودلم به ریش دختره خندیدم.حاال میفهمی یه من ماست چقدکره میده دختره ی
ته دیگ.
رفتیم باال و سیاوش مشغول انجام کاراش شد ومنم با الک زدن سرخودمو گرم
کردم تا ناهار.
سر میز نشستیم و مشغول خوردن شدیم دختره وبی بی وایساده بودن باال
سرمون.
سیاوش لیوان دوغشو برداشت و ریخت رو زمین و پاهای من.
با تعجب نگاش میکردم که روبه سمیرا گفت:
بشین تمیزش کن.
بی بی خواست حرف بزنه که سیاوش گفت:مگه کری؟میگم بشین پاهای خانمو
تمیزکن.
تازه فهمیدم قصدش چیه!خندم گرفت.خوب بلده حال گیری کنه ها.تکیه دادم به
صندلی.سمیرا زانوزد جلوپاهام ومشغول تمیزکردن شد.باپوزخندمسخره ای
نگاش میکردم که سرشو گرفت باالوبانفرت نگام کرد.حقته دختره ی
هرزه.حاال نشونت میدم یه من ماست چقدکره میده.وایساتماشاکن!
آدم شر و بدی نبودم ولی عین فیلم هندیا و کتاب خرها پرواز میکنند نمیشستم
یه گوشه دوتا کولی چیز بارم کنن.
پامو از دستش بیرون کشیدم و گفتم:
بسه بدتر به گند کشیدی .به درد نخور
ازجام پاشدم و رفتم سمت اتاقم.
سیاوش اشاره ای کرد که میزو جمع کنن و پشت سرم باال اومد.
رفتم تواتاق پشت سرم ایستادو دستاشو دور کمرم حلقه کرد و زیرگوشم گفت:

1399/06/15 06:45

#پارت121
خوشم نمیادبا این ندیده های غربتی هم کالم بشی یا بحث کنی.حتی بی بی که
احترام موی سفیدشو دارم.
مریم تواینا استثناس.اونم نوکر و حمال نیست.واسه خودش خانومه.
برگشتم سمتش و دستامو گذاشتم رو سینه ش وگفتم:
از کجا میشناسیش؟
کشید تو بغلش ورفت سمت تخت:تویه شرکت دیزاین وطراحی کار
میکرد.واسه دیزاین شرکت اومدن ازکارش خوشم اومد شد طراح شخصی
ما.کارامون توشرکتم به عهده اونه.
ابرویی باال انداختم وگفتم:آها.میگما شما داداش داری؟
+اول تو نه شما.دوما نخیر
_چشم.پس چرا بهش گفتی زنداداش؟
زد زیر خنده :خوبه نترکیدی تاحاال ازفضولی
مظلومانه سقفو نگاه کردم.
لپمو کشید و گفت:منظورم پیمان بود
چشمام شد کاسه.اونم از اون گنده ها که توش آش میریزن.
منو خوابوند رو تخت و خوابید کنارم.
با تعجب گفتم:یعنی اونا نامزدن؟!
ساعتشو ازدستش دراورد گذاشت رو عسلی لب تخت وگفت:
ای بگی نگی.پیمان ازهمون اول توگلوش گیر کرده بود ولی گویا االن پاپیش
گذاشته و درخواست داده که بریم خاستگاری.خانم بزرگ قراره براش بره
خاستگاری خودش و زنشم میخوام بیارم توهمین خونه.حاال که بامن قهره !
لبخند خبیثی زدم.خب مریم خانم دستم بهت برسه فقط.حاال چیز به این مهمی
رو ازمن پنهون میکنی؟مرگت قطعیه
داشتم تو افکارم مریمو چال میکردم و روش کود میریختم جوانه بزنه که کشیده
شدم تو بغل سیاوش.

1399/06/15 06:47

#پارت122
دستی رو گونم کشیدوگفت:
زودتر مراسم عروسیو سر میدم .من اصال آدم صبوری نیستم.
سرخ شدم از خجالت.آروم یقه لباسمو باز کرد که گفتم:
آقا بذارین پاشم درو قفل کنم تا باز بی بی ندیده تیکه بندازه بهم
با پشت دست آروم زد تودهنم وگفت:این بار آخره که میگم نگو آقا.بعدشم غلط
کرد چه ربطی داره به اونا؟تو زن منی
دستمو گذاشتم رولبام و گفتم:اخه اونا طعنه میزنن بهم.
عصبی از جاش بلند شد و درو باز کردوتکیه داد به دیوار!
اومد خوابید رو تخت و منو کشید رو سینه ش.
عجب آدم خریه ها.من میگم نبینن این رفت درو چهارطاق باز کرد.ولی کی
جرات اعتراض داره باز بزنه تودهنم!
دستشو دورم حلقه کرد وگفت:
االنم عین بچه های خوب بخواب یساعت که بعدش کلی کار دارم.صدات درنیاد
خوابم بهم میریزه سردرد میگیرم.
سرمو تکون دادم.اون یکی دستشو گذاشت رو چشمش وثانیه ای نشده از نفسای
منظمش فهمیدم خوابید.خرس بدترکیبه آدم خور.اصال گودزیالی وحشی.
با انگشتم رو سینه ش ببعی های فرضی میکشیدم که کم کم چشمام سنگین شد و
خوابیدم.
با صدای فریاد سیاوش جوری از جا پریدم که ازترس نفسم باال نمیومد.تو اتاق
نبود خیالم راحت شد که طرف بحثش من نیستم.به سرعت ازجا بلند شدم و
رفتم توراه رو.مادر و برسام مات نگاه میکردن و سیانا سعی داشت ستاره رو
که از ترس گریه سرداده بود آروم کنه.پیمان جلوی سیاوش ایستاده بود و سعی
میکرد مانعش بشه.مریمم دستاشو گذاشته بود رو دهنش و با ترس و تعجب به
چیزی که جلوی پای سیاوش افتاده بود و من نمیدیدمش نگاه میکرد.
با تعجب وترس رفتم جلو.

1399/06/15 06:47

#پارت123
صدای نفسای سیاوش ازشدت عصبانیت به وضوح شنیده میشد.
صدای گریه ی دختری آروم شنیده میشد.
جلوتر رفتم.
سمیرا بود!با صورت خونی و لب جر خورده نقش زمین بود وروی صورتش
جای پنجتا انگشت کامال معلوم بود یه گوشی کنارش روی زمین بود که کل
محتویاتش پخش شده بود جیگرش دراومده بود به نوعی.
بی بی نشسته بود زمین و سرشو گرفته بود میون دستاش.
یعنی چی!چه خبرشده اینجا؟
پیمان آروم گفت:ولش کن داداش من.بایه ضعیفه درگیرشدن کفاره داره.اونم
همچین آدمی
نگاهم چرخید رو سمیرا.
با نفرت زل زده بود بمن!
وا این دختره چرا همچین میکنه.من چیکارت کردم؟خون بابات دست منه؟
ازجاش بلند شدو حمله کرد سمتم.منم ازهمه جا بیخبر شل وایستاده بودم تا با
دوتا دستش زد رو شونه هام عقب عقب رفتم و داشتم میخوردم زمین که دستی
دور بازوم حلقه شد و نگاهم به چشمای عصبی پیمان گره خورد.
یاد مریم افتادم ولی دیدم االن وقتش نیست صدای سمیرا بلند شد.بانفرت داد
میزد سر من:
همش تقصیر تودختره ی پاپتی و آشغاله که معلوم نیست سروکله ت ازکجا پیدا
شده
زل زدم بهش!آخه من مگه با این دختر چیکار کرده بودم که درموردم
اینجوری حرف میزد؟
چشمام پراز اشک شد.لبام باز نمیشد حرفی بزنم.
زل زده بودم بهش!
+دوروز زیر خواب شدی فکر کردی خبریه نه؟نه ازاین خبرا نیست تـ...

1399/06/15 06:48

#پارت124
چنان سیلی محکمی توصورتش خورد که فر خورد افتاد جلو پای من!
فقط نگاه میکردم زبونم بنداومده بود.
سیاوش یقه لباسشو گرفت و بلندش کرد واینبار با پشت دست زد اونطرف
صورتش که دوباره نقش زمین شد.بی بی جیغی زد و اومد باال سر سمیرا
وشروع کرد به التماس که آقا بگذر ازشو کاری به کارش نداشته باش.
سیاوش کبود شده بود.
فریاد زد:همین االن این نوه خواهر هرزتو ازاینجا پرت میکنی بیرون تا خودتم
باهاش ندادم خوراک یه شب جک بشین.
شنیــــــــــدی؟
چنان جیغی زد که ناخودآگاه جفت دستام رفت روگوشام.
یعنی سمیرا نوه خواهر بی بیه؟
پس بگو چرا واسه همه رئیس بازی درمیاورد!
لگدی حواله ی پهلوی سمیرا کردو رفت تواتاقش و درو محکم به هم کوبید.بی
بی با گریه سمیرارو ازجا بلند کرد وباهم راه افتادن.دم اولین پله سمیرا برگشت
با پشت دست لب خونیشو تمیزکردوگفت:فکرنکن به اینجا ختم میشه.من
برمیگردم خانم خانما.
وبا بی بی که دستشومیکشید ازپله هاپایین رفت!
قطره اشکی رو گونه ام چکید!
من چیکارکرده بودم مگه آخه؟
پیمان نگاهی بهم کردو بعد نگاه مرموزی با مریم ردوبدل کردکه اگه حالم
خوش بود مسلما مچشونو میگرفتم و همراه برسام ازپله هاپایین رفت.
سیانا ستاره رو که به زور گریه ش بنداومده بود تواتاق برد.اصال نشد عین آدم
بهشون خوش آمد بگم.مامانجون و مریم اومدن سمتم و بردنم تواتاق مامانجون.
مامانجون:گریه نکن دخترخوشگلم.بخاطر حرفای یه کلفت چشمای خوشگلت
بارونی نشه.

1399/06/15 06:48

#پارت125
بابغض گفتم:آخه مادرجون مگه من چیکارش کردم؟چه بدی درحقش کردم؟
سری تکون دادوگفت :چی بگپ برات مادر!خودمم اگه باچشم ندیده بودم باورم
نمیشد.
اشکامو پاک کردم وگفتم:میشه توضیح بدین؟
دهن بازکرد چیزی بگه که سیانا درزدو وارد شد:مادر میشه بیای ستاره بهونتو
میگیره.
مادر جون ازجاش بلند شدوگفت :قضیه رو مریم جان برات تعریف میکنه من
برم به کوچولومون برسم.توام غصه نخور.وهمراه سیانابیرون رفت و درو
بست.
روبه مریم گفتم:
خب!
میشنوم؟!
مریم پوفی کرد و نشست لب تخت:
هشت ماه پیش این دختر پاش باز شد به این عمارت.از اولش پررو و سرکش
بود ولی آقا همیشه مراعات بی بی رو میکرد چون نسبت فامیلی داشتن.تا اینکه
بعد یکی دوماه آقا حاضر نمیشد کفشاشم اون دختر واکس بزنه و میخواست به
کل جلوی چشمش نباشه.مام نمیدونستیم چرانمیفهمیدیم دلیل نفرت آقا از این
دختر چیه.
تا اینکه از پیمان شنیدم یه شب دختره تو مستی آقا میره اتاقش و سعی میکنه
اغفالش کنه که خوشبختانه آقا هوشیار بوده و میندازتش بیرون.فقطم پیمان ومن
مطلع بودیم.
با خباثت نگاش کردم.چه پیمان پیمانی ام میکنه .
نگاهمو که دید سریع بحثو کج کرد.
+خالصه کاشف به عمل اومد که عاشق سیاوش شده وداره خودشوقالب میکنه.
حرصم گرفت.دختره ی هرز

1399/06/15 06:49

#پارت126
مریم با افسوس سری تکون دادوگفت:
امروزم اومده تو اتاق شمارو دیده.مثل اینکه داشته عکس میگرفته آقامتوجه
شده
ما پایین بودیم که سروصدا از باال اومد اومدیم دیدم مدام میزنتش و داد میکشه
سرش که چه غلطی داشتی میکردی وفالن.
که پیمان رسید وبقیه شم که خودت دیدی!
گوشه ی لبم کج شد پایین .عکسو میخواسته چیکاریعنی؟
زیرلب گفتم :دختره ی پررو
مریم شونه ای باال انداخت وگفت :
بیخیالش.رفتاری که الیقش بود آقاباهاش کرد.
نگامو دوختم به مریم و چشمامو ریز کردم
+توخجالت نمیکشی؟
به وضوح رنگش پرید و ترسیده نگام کرد و اروم گفت: چرا؟
دستمو مشت کردم و اروم کوبیدم توسرش وگفتم:
چرا بمن نگفتی داری با پیمان ازدواج میکنی؟هانننننننن؟
لپاش گل انداخت و خجالت زده گفت:
آخه حاال که چیزی معلوم نیـ...
باقهر رومو برگردوندم وگفتم:
اصال حرف نزن .تقصیرمنه سفره دلمو پیشت باز میکنم ولی تو هیچی نمیگی
بهم.
ازپشت سر بازوهامو گرفت وگفت:
عهههه خانم گل؟قهر نباش دیگه!
جواب ندادم
+قهرباشی برات تعریف نمیکنما!

1399/06/15 06:49

#پارت127
خواستم مقاومت کنم که حس فضولیم اجازه نداد و سریع برگشتم سمتش و با
ذوق گفتم:
بدو تعریف کن ببینم.
بلند خندید وگفت:االن باید برم دیروقته.فردا صبح زود میام باید اتاقارو آماده
کنم قبل عروسیت عروسک کوچولو.
میای کمکم برات تعریف میکنم.
سری برای تائید تکون دادم واز اتاق زدیم بیرون.مریم خداحافظی کردو رفت
منم رفتم تواتاق مشترکمون.
سیاوش نبود!لباس وکیفشم نبود.احتماال رفته سر کارش.
چقدر خوب بود که رفیق خوبی مثل برسام و پیمان داشت.
افتادم رو تخت و خیره شدم به سقف.یاد منوچهر افتادم.یعنی حاال کجاست؟
چیکارمیکنه؟
اصال زندست؟!
مواد بهش میرسه؟
پوووووووف!کالفه غلت زدم هیچ سرگرمی نداشتم ازجام پاشدم و رفتم سمت
کمدا.
لباسامونو دونه دونه مرتب کردم وچیدم تو کمد.رخت چرکای سیاوشو ریختم تو
سبد حمام و بردم پایین تا بریزن توماشین لباسشویی.
وارد اشپزخونه که شدم صورتم از دیدن ریخت نحس سمیرا جمع شد.نکبت.
لباس پوشیده بود و ساکش دستش بود.
پوزخندی بهم زد وگفت:
خودتوبکشی ام آخرش باید رخت چرکاشو بشوری بدبخت.
لبخند گشادی زدم و گفتم:
باز این نصیب من شد توکه به اینم حسرت میمونی و االن گورتو گم میکنی!

1399/06/15 06:49

#پارت128
بی بی دلخور نگام میکرد.
با حرص جلو اومد و خواست بهم تنه بزنه و ردشه که من محکمتر زدم و
یوری خورد به دیوار.
ابرویی باال انداختم و گفتم:
کاربه کارمن نداشته باش.هرچند که االن شرت از سرمون کم میشه
رخت چرکارو انداختم رو میز و خطاب به بی بی گفتم:
تا شب شسته وتمیزبیاد باال.
نگاه تحقیرآمیزی به سمیرا کردم و زدم بیرون.
دختره ی *** فکر کرده عین فیلما میشینم نگاش میکنم هرکاری خواست
بکنه.
رفتم باال وچپیدم تو اتاق کار سیاوش.یه کتاب برداشتم و رفتم تو اتاقمون ودراز
کشیدم روتخت ومشغول خوندن کتاب شدم.یه رمان عاشقانه بود به اسم همخونه
.20 صفحه ای خونده بودم که چشمام سنگین شدو همونجوری رو کتاب خوابم
برد.
باصدای بسته شدن در بیدار شدم.آفتاب غروب کرده بودو تاریک بود.
پووووف!ازبیکاری اینقدر میخوابم آخرش خواب به خواب میرم.چرخی زدم که
صورتم خورد به یچیزی مثل جعبه.
سرجام نشستم.یه جعبه ی کادوپیچ شده بود.
پاشدم چراغو روشن کردم وچهارزانو نشستم روتخت و خواستم بازش کنم که
باخودم فکر کردم شاید مال من نباشه!
اما یه حسی قلقلکم میداد که بازش کنم.
باخودم گفتم: جعبه س دیگه دوبار درشو میذارم.
در جعبه رو برداشتم و چشام چهارتا شد!
یه جعبه ی گوشی موبایل بود ازاین بزرگ لمسیا!

1399/06/15 06:50

#پارت129
یعنی مال کیه؟سیاوش که گوشی داره!داشتم جعبه رو وارسی میکردم که
باصدای سیاوش پریدم باال و ازدستم افتادروتخت ودستم رفت رو قلبم!
+چطوره؟خوشت میاد؟
آب دهنمو قورت دادم وگفتم:
کی اومدین آقا؟
لبخند گشادی زدوگفت:
خیلی وقته.تومشغول فضولی بودی متوجه نشدی
خجالت زده مشغول بازی با انگشتای دستم شدم.
اومد نشست کنارم .جعبه رو داد دستم و گفت:
خوشت نیومد؟
سرمو گرفتم باال وگفتم:مال منه؟
پلک زد.دروغه اگه بگم خوشحال نشدم!با ذوق در جعبه رو باز کردم و گوشیو
مابقی محتویاتشو دراوردم.
بزرگ و خوشگل بود.پشتشم صورتی براق بود.
با ذوق آویزون گردنش شدم و ماچ آبدار گذاشتم رو لپش
+مرررررسی بابایی جونم.هدیه ی با ارزشیه
دستاش دور بدنم حلقه شدو منو کشید تو بغلش.
بوسه ای رو گلوم زد.سرمو بردم عقب .
چونمو داد باال و با لذت به کبودیای رو گلوم نگاه کردوگفت:
قابلتو نداشت.ولی مفتی مفتی که نمیشه!باید یچی عوضش بدی یانه،!؟
لبام آویزون شد.خو من که چیزی نداشتم چی باید بدم آخه؟
دستی به گلوم کشید و گفت:
خب؟؟؟؟؟؟!!

1399/06/15 06:51

#پارت130
با لبای ورچیده و مظلوم گفتم :
آخه من که چیزی ندارم .چی بدم
لبخند شیطونی زد و گفت:شب میگم.حاال بریم سرمیز شام.اونم بزن شارژ یه 7
. 8 ساعتی بمونه بعد روشن کن.سیمکارتشم تو کارتن گوشیه.شمارتم جز من و
مریم هرکی داشته باشه زنده نمیذارمت اقلیما.
سرمو عین بچه ها تکون دادم و گفتم چشم.
راضی از جاش بلند شد.گوشیو زدم شارژ وباهم راهی پایین شدیم.
همه سر میز بودن!حتی پیمان!
جای منو سیاوش خالی بود.نشستیم و مشغول خوردن شدیم.بی بی و چندتا از
خدمه ایستاده بودن.
سیاوش درحالیکه حواسش و چشماش به بشقابش بود گفت:
بی بی نوه خواهرت رفت؟
بی بی با لحنی که دلخوری ازش داد میزد گفت:
بله آقا.رفت.
و بعد نگاهی بمن انداخت.
واقعا که از بی بی انتظار نداشتم!اینم دختره رو آورده بوده قالب کنه.
سیاوش سری تکون داد و گفت:
عالیه.شمام مرخصین.همتون
هر سه نفر سری خم کردن و رفتن تو آشپزخونه.
سیاوش دهنشو با دستمال پاک کردو روبه خانم بزرگ گفت:
خب مادر.حاضری دوتا پسرتو تو یه شب داماد کنی؟
خانم بزرگ متعجب نگاهی کرد و قاشقشوگذاشت تو بشقاب و متعجب نگاه
کرد.

1399/06/15 06:51

امشبم واستون پارت میزارم?

1399/06/15 21:13

نخواستن
اَصل ماجرا بود!
وگرنه "قسمت نیست"
بهانه ای است که در دهان همه
مانند نقل و نبات میچرخد ...!

#حرف_دلم

1399/06/15 21:15

#پارت131
سیاوش با دست به خودش و با چشم به پیمان اشاره کرد که کل جمع برگشتن
سمتش و غذاش پرید تو گلوش طفلی!
اخی بچم خجالت کشید!
خانم بزرگ از خوشی کم مونده بود از چشماش قلب بزنه بیرون.
با ذوق گفت:الهی مادر فداتون بشه.شمام دارین میرین قاطی مرغا؟اون یکی
عروسم کیه؟
برسام با خنده زد پشت پیمان و یه لیوان ابو خالی کرد تو حلقش:
خیلی خب پسر اینقدر ذوق نکن ناکام ازدنیا میریا!
پیمان با ارنج کوبید تو پهلوی برسام که آخی گفت و خنده جمع بلند شد!
سیاوش تکیه شو به صندلی داد و گفت:
قراره شما برید براش خاستگاری دیگه.مریم خانم....
خانم بزرگ دستاشو به هم کوبید و گفت:
چه انتخاب ماااهییییییی!به روی چشمم اصال همین فردا میریم خاستگاری
عروسیتونم تویه شب میگیرم!
بعد با عشق بمن خیره شد.با خجالت سرمو پایین انداختم که دست سیاوش
زیرمیز نشست رو رون پام.نگاش کردم.لبخند دلگرم کننده ای زد.
سیاوش دستاشو رو میز گذاشت و مقتدر و دستوری گفت:
ومهم تر از همه اینکه طبقه ی باال سه تا اتاق بزرگ داریم .
یکیش که مال منو اقلیماس.
سمت راستیه میشه مال برسام وسیانا.
سمت چپیه پیمان و مریم خانم.
اتاق روبه رویی کنار اتاق خوابمم مال مادر .
همه لبخندی از سر رضایت زدن.
پیمان واقعا مثل برادر بود براش!

1399/06/15 21:32

#پارت132
معترض به سیاوش نگاه کرد که گفت:هیس!اعتراض وارد نیست.
لبخندی رو لب هردو برادر نشست.خوشم اومد.حرفش برو داشت!
بعداز شام نشستیم تو پذیرایی جلوی تلویزیون.کنار سیانا نشستم:کوچولوت
کجاست؟
لبخندی زدو سرخوش گفت :
خوابیده یه دوساعتی آرامش دارم!
خندم گرفت.وروجک اینقدر اذیتش میکرد که اینجوری ازدستش ناله میکرد.
اخرین بار تو دعوا دیدمش که بغ کرده بودو لب ورچیده بود.
پسرا مشغول صحبت های کاری شرکت بودن و مام دور هم نشسته بودیم.سیانا
تو گوشیش مشغول نشون دادن عکس هاشون تو خارج از کشور بود.عکس
های بچگی ستاره و نوزادیش!
+باید یه گوشی خوب بگیری واسه وقتایی که خونه ای سرگرمیه.
شونه ای باال انداختم وگفتم :
اخه من که چیزی سردرنمیارم
خنده ای کردوگفت:
ازفردا تواین خونه عالفیم.خودم یادت میدم.
لبخندگشادی زدم گفتم:
پس صبح خدمت میرسم
باتعجب گفت:مگه داری؟!
پلک زدم و گفتم:آقامون خریده برام
با مشت زد تو سرم و باخنده گفت:
صداشم درنمیاره.زودباش شمارتو بده ببینم.
لبمو کج کردم وگفتم :عصری خریده گفت بذارمش شارژ بعدم بلند خندیدم وگفتم
:تازشم گفته شمارتو به هرکی بدی میکشمت.

1399/06/15 21:33

#پارت133
ودوباره زدم زیر خنده.
سیانا عصبی زد توبازوم وگفت:
ای کوفت.بیخود کرده اصل کار منم بعد داد زد :هوی سیاوش
سیاوش که خم شده بود تو یسری کاغذو برگه سرشو باال آورد واز باالی
عینک متعجب زل زد به سیانا.
سیانا دستشو به کمرش زد وگفت:
اقلیما باید شمارشو بمنم بده.حرفم نباشه!
سیاوش یکم مات نگاه کرد وبعد بلند خندید
+حقا که االنم عین بچگیات پررو و تخسی.بازم زور میگی!
سیانا دماغشو باال گرفت و ابرویی باال انداخت وگفت:
گردنم کلفته
سیاوش خواست چیزی بگه که صدای گریه ی ستاره اومد و سیانا بدوبدو رفت
باال و از پایین داد زد:
جانمممم مامانی اومدم گلم.
سیاوش نگاه معنی داری بهم کرد که باخودم گفتم االن میگه چرا گفتی گوشی
گرفتم براتو شماره نباید بدی.
ولی لبخندی زدو مشغول کارش شد!
اینم یچیزیش میشه ها.یکم چپ چپ نگاش کردم و بی حوصله با انگشتام بازی
کردم .
سیانا با بچه تو بغلش اومد پایین.با ذوق دوییدم سمتش و بچه رو ازش گرفتم و
سفت بغلش کردم که صداش دراومد و صورتش جمع شد.
سیاوش با تعجب گفت:
اقلیما خفه ش کردی بذارش زمین

1399/06/15 21:34

#پارت134
نگا کردم به بچه.متعجب صورتمو نگاه میکرد و کمرنگ اخم کرده بود.لب
ورچیده ومظلوم نگاش کردم .حالت صورتش عوض شد گفتم االنه که بزنه زیر
گریه !
شروع کرد یسره و بلند بلند خندیدن.عین این نوارای ضبط شده که بچه ها از
ته دلشون میخندن!
همه اول متعجب مارو نگاه کردن و بعد خندشون گرفت و صدای جمع بلند
شد.محکم بخودم فشردمش و بوسیدمش.
عجب فیلمیه این بچه!
ستاره که اومد پسراام کارو جمع کردن و تا آخر شب هممون باهاش سرگرم
بودیم.کلی باهاش بازی کردیم تا اینکه صدای خمیازه خانم بزرگ بلند شد
کم کم همه از جابلند شدن و با شب بخیر رفتیم تو اتاقامون و پیمانم نذاشتن بره
و تواتاق مهمان موند.
رفتم تو سرویس بهداشتی و مسواک زدم.وقتی اومدم سیاوش نشسته بود رو
تخت و با گوشی من ور میرفت.گوشیو انداخت روتخت و بلند شد بره مسواک
بزنه تیشرتشو بایه حرکت دراورد انداخت رو صندلی و رفت تو سرویس.
رفتم لباس خوابمو پوشیدم و چپیدم زیر پتو.گوشیو برداشتم و یکم اینور
اونورش کردم.
قبال گوشی نداشتم ولی دیده بودم دست سیاوش.
حداقل بلد بودم صفحشو روشن کنم.
یکم صفحه رو اینور اونور کردم و رفتم تویکی از برنامه ها که شکل مهره
داشت .کلی چیز میز نوشته بود رفتم تو قسمت صدا ها ونفهمیدم دستم ب چی
خوردکه شروع کرد آهنگ زدن هول اینور اونورش کردم که ساکتش کنم
نشد.گذاشتم رو تخت بالشمو برداشتم گذاشتم روش و فشار دادم.
داشتم تالش میکردم که سیاوش با صدای بلندی زد زیر خنده.
اونقدر خندید که دستشو گرفته بود به دلش و از چشماش اشک میومد.عجبا این
میرغضب چرا همچین میکنه؟

1399/06/15 21:34

#پارت135
نه به اخماش نه به این خنده ی از ته دلش.خنده ش که کمترشد اومد سمتم و با
یه دست کمرمو گرفت و منو ازتخت پایین کشید وچنان تو بغلش فشارداد که
صدای ترق تروق استخونام دراومد!
خندید وتوگوشم گفت:
این سادگیت داره عین آهن ربا جذبم میکنه کوچولو.
لبخندی زدم.
ازبغلش بیرون اورد و بازوهامو گرفت.نگاهمون گره خورد به هم.
با شیطنت گفتم:خو بابایی ننیتونستم خاموشش چنم.
و لب برچیدم
چشماش برق زد.خمار شد و پراز حس.
دستاشو گرفت دور کمرم وگفت:
تا کی میخوای بمن بگی بابا وروجک؟
لبخند گشادی زدم وگفتم:
تا هروقت بابام باشی دیده
دستی به گونه ام کشیدوگفت:
بخوام شوهرت باشم چی؟
سقفو نگاکردم وگفتم:
باژم میجم بابایی دیده
خندید.خندیدم!
ازته دل!خم شد
لباش آروم نشست رولبام وعمیق بوسید
دستمو بردم وچنگ زدم توموهای بلند جلوی صورتشودادم عقب وهمراهیش
کردم.عقب عقب هلم دادودرحین بوسیدن منو خوابوند روتخت و روم خیمه زد.
نزدیک به ده دقیقه بی وقفه میبوسید

1399/06/15 21:35

#پارت136
سرشو خم میکردومیبوسید
دیگه داشتم نفس کم میاوردم که چنگ زدم به سینه اش.
فهمیدم نفسم باال نمیاد.برای بار اخر محکم فشارم دادوبوسیدوعقب رفت.
نفس عمیقی کشیدم که سینه هام خورد به سینه اش.
دستی زیرلبش کشیدوگفت:
خوشمزه بود!چسبید!
لپ گلی نگامو ازش دزدیدم.
بوسه ای روپیشونیم گذاشت وکنارم خوابید.گوشیو از کنارمون برداشت و
گذاشت رومیزوگفت:
فردا از مریم وسیانا کمک بگیر یاد میگیری عجله ای نیس.
بالبخند سری تکون دادم و سرمو فرو کردم تو سینه ش.دستش نشست رو
موهام و شروع کرد به نوازش کردن.
فکرم رفت به گذشته
به بدیهایی که درحقم کرد
به تحقیرشدنام
ولی حاال!....
انگار اصال اون ادم نبود .هرچند که خیلی زود تغیر موضع میداد ویهو حالش
دگرگون میشد ولی...
جلوی افکار صورتیمو گرفتم تا بیشتر پروپال نگیرن.
ازباالوپایین رفتن منظم سینه ش معلوم بود که خوابش برده.خودمو تو بغلش
جمع کردم وخوابیدم...
+اقلیما.اقلیما پاشو بچه چقد میخوابی
کالفه ابروهامو کشیدم تو هم وصدای نقی ازخودم دراوردم وصورتمو کردم تو
بالش.

1399/06/15 21:36

#پارت137
بازم خوابم میومد!
+باشه پانشو.میخواستم بگم امشب قراره بریم خاستگاری مریم خانم.
یکم حرفاشو تو سرم مرور کردم و عین فنر ازجا پریدم.
با ذوق چشمامو تندتند مالیدم و گفتم:
واییییی کی با کی میرین پیمان کجاست میاد اونم ؟؟؟؟؟؟؟
سیاوش با دهن باز خیره شده بود بهم که تندتند ازش سوال میکردم.
درحالیکه سعی میکرد جذبه ش رو حفظ کنه و نخنده گفت:
یکم نفس بکش بچه!
واییییی کارم خیلی زشت بود باز سوتی دادم.
چهرمو مظلوم کردم و
با مظلومیت تمام گفتم:
خو ذوق کردم دیگه چیکار کنم!
سیاوش ابرویی باال انداخت و گفت:
خاستگاری یکی دیگه س توذوق کردی؟!
دلخور گفتم:
خب مریم دوستمه معلومه که خوشحال میشم وذوق میکنم
جدی و خشک پرسید:
فقط بخاطر مریم؟
مات موندم .واقعا که.این در مورد من چی فکر میکرد؟
عصبی گفتم:
منظور؟
حرصش دراومد.یا امامزاده بیژن غریب.این چجور حرف زدن بود؟
عصبی غرید:

1399/06/15 21:36

‏`تو زندگی خیلیامون یکی‌ هست که تا اون بهمون نگه
″ شب بخیر ″ ، شب به خیر نمیشه

#شبتون_در_پناه_خداوند
#حرف_دلم

1399/06/15 22:14

سلام عزیزای دلم خوبین؟
شرمنده ک دیر اومدم
الان واستون پارت میزارم?

1399/06/16 21:29

#پارت138
این چه طرزحرف زدنه؟دو دندونه به روت خندیدم؟
بغض گلومو گرفت و سرمو انداختم پایین.اروم گفتم:
معذرت میخوام
از رو تخت بلند شد وگفت:
پاشو گمشو همه سر میزن.
وازاتاق بیرون رفت.
بازم همون شد!
بازم تا فکر کردم تغییر کرده گند زد به همه چی.
بازم خراب کردم.
با نفرت به در بسته ی اتاق نگاه کردم.
بیچارت میکنم آقای سیاوش فرخ . هه!
از جام پاشدم و آبی به سروصورتم زدم .
لباسمو عوض کردم و موهامو شونه زدم و پشت سرم با کش بستم و رفتم
بیرون.همزمان با من پیمان از اتاقش بیرون اومد.
یکم سرجاش خشک شد و بعد گفت:
سالم.صبح بخیر
لبخند بی جونی زدم وگفتم:
صبح بخیر.
برگشتم و رفتم سمت پله ها که صدام زد:
اقلیما
ایستادم.
صدای پاهاش اومد که چند قدم بهم نزدیک شدوگفت:
چیزی شده؟ناراحتی انگار

1399/06/16 21:31

#پارت139
پوزخندی نشست رولبم ولی چون پشت سرم ایستاده بود ندید خوشبختانه!
سرمو تکون دادم وگفتم:
نه چیزی نیست!ناراحت نیستم.
اومد رو به روم و یکم با دقت نگاه کرد تو چشمام.
کی وقت داری باهم حرف بزنیم؟یچیزایی هست که باید بهت بگم.
چشماموریزکردم و گفتم:
چه حرفی؟
کالفه دستی به گردنش کشید و گفت:
مفصله.بمونه سرفرصت.االنم برو پایین من بعد تو میام.
وا.اینم یچیزیش میشه ها.
شونه ای باال انداختم و از کنارش رد شدم وازپله ها پایین رفتم.
سیانا بچشو گذاشته بود رو میزو بهش لقمه میداد.
برسام سرپا و هول چاییشو سر کشید و خم شد.گونه ی سیانا و ستاره رو بوسید
کیفشو برداشت و با خداحافظی ازسالن بیرون رفت.
سیاوش با قاشق کوچیک پیاله ی عسلو هم میزد و بیرون میکشید ونگه میداشت
تا عسل با آرامش بریزه تو ظرف.دوباره ازاول.
معلوم بودکالفه وعصبیه.
خانم بزرگم مشغول خوردن بود ولی زیر چشمی حواسش به سیاوش بود.
لبخند زوری نشوندم رو لبم و سالم کردم.
ستاره با شنیدن صدام برگشت سمتم وبا ذوق دستاشو تکون داد.
سیاناو خانم بزرگم جوابمو دادن.ولی سیاوش نگاه چپکی بهم کرد ودوباره
مشغول عسل بازیش شد
به جهنم که محل نذار
عوضی

1399/06/16 21:31

#پارت140
نشستم سرمیزو مشغول شدم.
البته بیشتر حواسم به بازی کردن با ستاره بود تا صبحونه خوردن!
خانم بزرگ سکوتو شکست:
امروز میریم خرید.فرداشبم وقت میگیرم از خانواده ی مریم خانم که
مزاحمشون بشیم.منو تومیریم خوب نیست شب اول خوب نیس پیمانم بیاد.
سیاوش که شرط میبندم اصال نفهمید خانم بزرگ چی گفت سری تکون داد.
یکم دیگه با عسل بازی کردوکالفه ازجاش بلندشدورفت باال.
همزمان پیمان اومد و به گرمی سالم کرد و نشست سرمیز.
عمارتو باش!
سگ باباشو نمیشناسه!
پیمان مشغول خوردن شد و منم داشتم با ستاره بازی میکردم که سروصدایی تو
حیاط بلند شد که صدا هرلحظه نزدیکتر میشد.
پیمان لقمه ی تو دستشو انداخت رو میزودوید سمت حیاط.سیانا بچه رو بغل
کرد واز جاش بلند شد.
صدا نزدیکتر شد ورنگ از رخم پرید!
صدای منوچهر بود.
جون تو تنم نمونده بود.حتما پوالیی که سیاوش داد بهش تموم شده که باز
اومده.
خمار فریاد میزد:
دختررررررمو پس بدیننننن...
اومدم دنبالللل جگرگوشه امممم...
نوک انگشتام یخ کرد و شروع کرد به لرزیدن.
تمام بدبختیام اومد جلو چشمم.درسالن با ضرب باز شد و منوچهر با سرو
وضع حال بهم زنی وارد سالن شدو پیمان و پژمانم پشت سرش!

1399/06/16 21:31