The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

#حرف_دلم

657 عضو

#پارت141
از جام پاشدم.منوچهر لبخند کریهی به روم زد.
تنم شروع کرد به لرزیدن.
سایه ی کثیف این مرد تاکی قرار بود رو سرم باشه؟
نزدیک تر شد
عقب رفتم
پیمان ایستاد جلوش
چشمام داشت سیاهی میرفت وحس میکردم توی دلم خالی میشه وهرلحظه
بیشتر تحلیل میرم!
با مشتی که پیمان تو صورت منوچهر زد کل وجودم خالی شدو به دنیای
بیخبری فرورفتم...
+اقلیما
بیدار شو خوشگلم
دستی به سرم کشیده شدو بوسه ی گرمی رو پیشونیم نشست.
چشمامو آروم باز کردم.نور زد تو چشمم.
یکم طول کشید که بتونم موقعیتو درک کنم و چشمامو بازکنم .
سیاوش لب پنجره ایستاده بود ودست چپش تو جیب شلوار خونگیش بود و
دست راستش به سیگار رو لبش!
هیچی نمیتونست جذابیت این مردو واسم کم کنه.
چیزی تودلم چرخید و حالت تهوع بدی به جونم افتاد.تکون خوردم که سیاوش
برگشت سمتم و سریع سیگارشو توجاسیگاری لب پنجره خاموش کرد و اومد
کنازم
+بهوش اومدی؟چی میخوای برات بیارم؟جاییت که درد نمیکنه؟
تازه یاد منوچهر افتادم.
با صدایی که به سختی شنیده میشد گفتم:

1399/06/16 21:32

#پارت142
من...منوچه...ر
+نگران نباش دیگه اینجا نیست و دیگه هیچوقت دیگه نمیادسراغت!
با اینکه حال و روزم تو خونه سیاوش بهتراز اونجا نبود ولی نمیخواستم
برگردم تواون سگ دونی و قاطی کثافط کاریای منوچهر بشم.سیاوش هرچی ام
که بود معتادوعیاش وازخود بیخود نبود.
دوباره چرخشی تو معدم ایجاد شد.به سرعت ازجام پاشدم و دویدم سمت
سرویس بهداشتی و تمام تنم یخ شد.مدام عق میزدم و محتویات معدم باال میومد
سیاوشم مدام به در میزد و میخواست بیاد تو وصدام میکرد.ابی به صورتم زدم
و باکلی زحمت دروبازکردم و بدن بی جونم افتاد تو دستای مردونه ش!
منوکشید بیرون و خوابوند رو تخت.یه لیوان آب ریخت و قرصی ازرو عسلی
برداشت و برام باز کرد و کمکم کرد بخورم.
قرصو خوردم و خزیدم زیر پتو
سردم بود و تنم میلرزید.
ولی با احساس سنگینی سرم به خواب رفتم...
دلم ضعف میرفت و گرسنه بودم که چشمامو باز کردم.
سیاوش رو مبل خوابیده بود و اتاق تاریک بود!!!!
مگه چقدرخوابیده بودم؟؟؟!!!
دست کشیدم رو میزو صفحه ی گوشیو روشن کردم.
ساعت 1 نصفه شب بود!!!!
چشمم به خشاب قرص خورد.
یجور آرامبخش بود.تازه فهمیدم چرا اینهمه خوابیدم.
نگاهم دوباره افتاد به سیاوش.بازم ازش بدم اومد.سر یه حرف رفته خوابیده رو
مبل که چی؟
معدم تیر کشید.نور گوشیمو انداختم جلو پامو اروم اروم از اتاق زدم بیرون.

1399/06/16 21:32

#پارت143
تا صبح دووم نمیارم با این گشنگی و ضعف.ازپله ها اروم رفتم پایین و یه
چراغ کوچیک روشن کردم و رفتم تواشپزخونه
تویخچال یکم کیک پیدا کردم و نشستم کنار میزو مشغول خوردن شدم.
سرم سنگین بود وبدنم هنوز خواب میخواست انگار مفصل کتکم زده بودن.اینا
همش اثرات اون قرص لعنتی بود.
کیکموخوردم و برگشتم تواتاقمون .
با اینکه ازش بدم میومد ولی خب دیدم از جمع شدنش معلوم بود سردشه.پتویی
روش کشیدم و رفتم رو تخت.دلم گریه میخواست.واقعا که نمیدونم چطور باشم
با این بشر که اینقدر بد و تلخ نباشه و رامش کنم .
فکرای مزخرف میکردم که حس کردم سرجاش تکون خورد.تندی چشمامو
بستم و خواب عمیقی گریبان گیرم شد.
با حس گرمای شدیدی چشمامو باز کردم و افتاب مستقیم زد تو صورتم.
کالفه غلت زدم اونور تخت تا نور افتاب نخوره بهم.
دلم میخواست بازم بخوابم ولی مگه آفتاب میذاشت؟
همونجوری سرجام خوابیده بودم و اینور اونورو نگاه میکردم که چشمم به
زمین افتاد.
از دیدن چیزی که روبه روم بود وحشت کردم.اصال زبونم نمیگرفت چیزی
بگم
اروم روتخت نشستم
من زل زدم بهش...
اون زل زد بمن...
من نگاش کردم...
اون نگام کرد...
تا اینکه یکم جلو اومد و شاخکاشو تکون داد

1399/06/16 21:33

#پارت144
ازجام پریدم و روتخت ایستادم چنان جیغ بنفشی کشیدم که مطمئن شدم حنجره
ام بخیه الزم شد!
صدای کوبیده شدن دری اومد و پشت بندش سیاوش دراتاقو باز کرد و خودشو
انداخت تو اتاق.بعد اونم پیمان و سیانا!
سیاوش مات به منی که ایستاده بودم باالی تخت نگاه میکرد.
ادم عوضی چرا زل زدی بمن؟
برو اون سوسک لعنتیو بکش.
با دست اشاره کردم به سوسکه وباتته پته گفتم:
س...سو..سوسک
همه رد نگاهمو گرفتنورسیدن به سوسکه.
صورت همه کبود شده بود.
سیاوش از عصبانیت
سیاناوپیمان ازخنده
مسخره ها.پیمان دستشو رو دهنش گذاشت و قبل اینکه پق بزنه زیر خنده از
اتاق زد بیرون.سیاناام به سقف و درودیوار نگاه میکرد که نگاش بمن نیفته
بزنه زیر خنده.ای خاک برسرتون با این احساس همدردیتون.
سیاوش دمپایی رو فرشیشو دراورد و کوبید تو سر سوسک و نفله ش کرد
سیانا صورتش از چندش اورترین صحنه ی روی زمین جمع شد وسریع در
رفت.
سیاوش عصبی خیز برداشت سمتم و داد زد:
معرکه گررررفتی ارررررره؟
با ترس نشستم رو تخت وگفتم:
نه بخدا آقا.من میترسم از سوسک هول شدم جیغ زدم

1399/06/16 21:33

#پارت145
اومد روتخت و دستشو بلند کرد بزنه تو گوشم که خودمو جمع کردم و
زانوهامو جمع کردم توشکمم ودستامو محافظ صورتم کردم.
یکم گذشت خبری از سیلی نشد!
چشمام پر شده بود.سرمو بلند کردم و نگام گره خورد به نگاهش.چشماش سرخ
و عصبی بود
اخه چیشده مگه چرا اینجوری میکنه؟!
نفسهای شمرده شمرده و عصبی میکشید.اومد جلو و دستشو گذاشت رو رون
پام و درحالیکه فشار میداد با صدایی که از بین دندونای کلید شده ش بزور
شنیده میشد گفت:
با این لباساجلوی پیمان مانور میدی که چیییییی؟
با چی آخر چنان چنگی به رون پام زد که گفتم صددر صد ناخوناش رفته تو
گوشت پام
دستمو سریع گذاشتم رو دهنم که جیغ نزنم و اشکام سرازیرشد.
نگاهی به لباسم کردم!
ای وای برمن!
اصال حواسم به اینجاش نبود.
یه ربدوشام تنم بود که ازباال به دوتا بند متصل بود و از پایین بزور میرسید به
رون پام
روی پهلوهاشم تور کار شده بود از تورم که پهلوهام کامال مشخص بود.
چشمام گرد شد.اخه من که دیروز همچین لباسی تنم نبود!
ملتمس نگاهمو دوختم به سیاوش:
آق..آقا... ب.بخدا حواسم نبود.
م...من..من دیروز ایناتنم نبود.اقا بخدا نمیدونستم آقا پیمان یدفعه اومدن تـ...
با پشت دستش زد رو لبام که خورد ب دندونام و درد بدی تو دهنم پیچید.

1399/06/16 21:34

#پارت146
+فقط خفه شو اقلیما.پریدی رو تخت عرضه اندام میکنی آره؟
خیییییلی دوسداری تن وبدنتو به نمایش بذاری نهههههه؟
سرمو تند تند تکون دادم ک زدم زیر گریه.
سیاوش از لب تخت بلند شد و
دراتاقو قفل کرد.
باچشمای بخون نشسته و صورت کبودش نزدیکم شد
+خیلی خب.حاالکه دوسداری به نمایش بذاری واسه خودم بذار!!!
تیشرتشو با یه حرکت از تنش دراوردو پرت کرد لب تخت.
رو تخت عقب عقب رفتم
+اقا...آقا غلط کردم...بچگی کردم...
بخدا نمیدونستم...
با چکی که زد تو گوشم ولو شدم رو تخت.
سریع اومد روم.
چونمو گرفت و غرید:
فقط کافیه یه قطره اشک رو صورتت ببینم تا کاری کنم آرزوی مرگ کنی
سریع صورتمو پاک کردم.
از وحشیگری های این مرد مطمئن بودم!
میدونستم شوخی بردار نیست و حرفی بزنه عمل میکنه!
با پوزخند زل زد به چهره ی ترسیدم.
قفسه ی سینم از ترس تندتندباالوپایین میشد.نگاه وحشیشو دوخت به سینه ام!
دیگه کامال قالب تهی کرده بودم.
ازرابطه ی قبلی هنوز نمیتونستم درست راه برم وهمه جام درد میکرد.
دستاشو دوطرف یقه ی لباسم گرفت و جر داد!!!

1399/06/16 21:34

#پارت147
#فصل_شصت
نگاهی به صورتم کرد
+حقم داری به نمایش بذاری!ارزش دیدن داره!
حرفاش از صدتا فحش بدتربودو من درمقابلش اونقدر ضعیف وناتوان بودم که
هیچی نمیتونستم بگم وکاری ازم برنمیومد.
لباشو گذاشت رو لبام وشروع کرد بوسیدن و گاز گرفتن.
قصدش رابطه و لذت نبود!فقط میخواست منو شکنجه بده.
نفسم باال نمیومد و دستوپا میزدم.
پاهامو گرفت زیر پاهاش و با یه دست مچ دستامو گرفت و باال سرم نگهداشت.
این رابطه ی اجباریو نمیخواستم و نمیتونستم مقاومت کنم.
بغض داشت خفم میکرد جرئت گریه نداشتم.
ازناتوانی خودم بدم اومد
لباشو از رولبام برداشت.شوری خونو کامال حس میکردم انگار لبام سنگین شده
بود.
از تنگی نفس و خون توگلوم به سرفه افتادم.
با لذت نگاه میکرد!
باقی مونده ی لباسو جر داد و باهاش دستامو به همدیگه بست.
چشمام پرازاشک بود و ملتمس نگاش میکردم.
ازجا بلند شد و پرده هارو باز کرد.اتاق تاریکتر شد.
شلوارشو ازتنش دراورد و اومد رو تخت.
قلبم عین گنجشک میزد!
نشست رو پاهام وشروع کرد مالیدن سینه هام.
اولش اروم بود و تحریکم میکرد ولی یواش یواش حرکت دستاش سفت و
محکم شد تا اونجایی که حس میکردم هرآن سینه ام ازجا کنده میشه!

1399/06/16 21:35

#پارت148
خم شد و با لباش شروع به بازی کرد.اونقدر مکیدوگاز گرفت که جون توتنم
نمونده بود.جیغ هامو خفه میکردم و صدایی مثل ناله ازم درمیومد
سرش رفت پایین تر
یاد شکنجه های اون شبش افتادم!
فنجون قهوه ی داغ!
مکیدن های جون گیرش!
پاهامو باز کرد و لباس زیرمو دراورد.
شروع کردم دستوپازدن.دستام بسته بود وپاهامو تکون میدادم.
نگاهی به اطراف کرد و با مالفه ی روی تخت پاهامو بست به هم!سرشو برد
الی پاهام.
همه ی کاراش از حرص بود و چنان با لباش میکشید و میمکید که نفسم باال
نمیومد.
زبون میزد و تا به لذت و تحریک میرسوند محکم میمکید.
نتونستم طاقت بیارم و جیغ زدم
سرشو بلند کردو با عصبانیت زل زد بهم.
+چه غلطی کردی دختره ی عوضی؟هان؟؟؟؟؟؟
به نفس نفس افتادم
میتونستم عذرخواهی ام دردیو دوا نمیکنه!
پاهامو گرفت باال و خشک فرو کرد به باسنم!
دیگه نمیتونستم جلوی اشکامو بگیرم.از درد حس جر خوردن داشتم و از
سوزش میدونستم که زخم شده.
نگام کرد.+مگه نمیگم گریه نکن؟
با آخرین توانش هل داد تو
از درد بخودم میپیچیدم اشکام دست خودم نبود که گریه نکنم!

1399/06/16 21:37

#پارت149
پاهامو باز کرد و خم کردوهمونطور که جلو عقب میکرد خیمه زد روم
زل زد به چشمام.
با پوزخند مسخره ش گفت:
میدونی چرا پردتو نمیزنم؟!
نگاش کردم
فشار دادتاته!
غرید :نشنیدم جوابمو؟
از درد صورتم جمع شد.
سریع جواب دادم :ن ....نه آقا
یکم کشید بیرون
نگاشو برد الی پاهام و با آرامش گفت:
چون اینجوری بیشتر میچسبه
هم لذتش بیشتره
هم توبیشتر درد میکشی!
دلم میخواست داد بزنم بگم :
ازت متنفرررررررم آدم دم دمی مزاج
اما نمیتونستم!
اونقدر با تمام توانش جلوعقب کرد که مطمئن بودم دورادور باسنم زخمی شده.
خودشو خالی کرد تو باسنم و بیرون کشید
بیحال افتاد کنارم
+خوب حال میدی عروسک کوچولو!
بعد قهقهه ای زد و دستامو باز کرد.بلند شد چپید تو حموم
+لباس وحوله ام آماده باشه .خودتم بیا تنمو بشور

1399/06/16 21:38

#پارت150
نمیدونستم از جام پاشم!
انگار با تیغ باسنمو بریده بودن.
با گریه سرجام نشستم.
نگاهم به مالفه ی سفید افتاد.
خونی شده بود!
درست حدس میزدم باسنم زخمی بود.مالفه رو انداختم تو سبد رخت چرکا و
برای خودمو سیاوش لباس گذاشتم و با ترس رفتم تو حموم.
یچیزیو تو وان حموم قاطی میکرد.
ایستاد و با اشتیاق به بدن زخمی و کبودم نگاه کرد.
+بشین تو وان
متعجب نگاش کردم.باز داره چیکار میکنه؟
وان پراز کف بود .با دیدن پاکت نمک نفسم گرفت!
این مرد یه روانیه به تمام عیار بود.عین سگ تقاصشو میدی اقای فرخ
+اقا توروخدا.تنم زخمه خواهش میکنم
خنده ی هیستیریکی کرد.
+همتون هرزه اید.واسه بقیه که عرضه اندام میکنی فکراینجاشم بکن.
مچ دستمو گرفت و برد سمت وان.
بغلم کرد و بزور نشوند تو آب نمک پرازکف!
جای دندونای رو تنم با برخورد آب نمک تا مغز و استخون تیرمیکشید.
باسنم میسوخت و دستوپا میزدم.نشست کنار وان ودستشو برد الی پاهام
+باز کن پاهاتو
میخاستم آب نمک نخوره به باسنمو تنمو سفت کرده بودم.
فشار داد

1399/06/16 21:39

سلام صبحتون بخیر ?دیشب پی ویمو ترکوندیناا.. منم خسته بودم خوابم برد شرمنده?الان واستون پارت میزارم

1399/06/18 06:07

#پارت151
به زور شل کردم .با دست شروع کرد به مالیدن آب نمک رو زخم باسنم.
گریه میکردم و به حرکات دستش نگاه میکردم
بعد اینکه خیالش راحت شد ودرد کشیدنمو خوب تماشا کرد ازجاش بلند شد و
دوش آبو باز کرد.مچ دستمو گرفت و از وان کشید بیرون.
تقریبا پرت شدم!
هلم داد زیر آب!
روح از تنم جداشد!یاد اون شب افتادم
آب خیلی یخ بود و تا استخونام درد میکرد.
+بشور خودتو.
سریع دستی به تن و بدنم کشیدم و کف زدم.
نفسم باال نمیومد.کارم تموم شد.
نگاهی از سرتاپایینم کرد
+گمشو بیرون
با تمام توان زدم بیرون و حولمو برداشتم.
اشغاله روانی.
حوله رو پیچیدم دورم و اومدم تواتاق
هرچی پدو دستمال مرطوب گیرم اومد ازکشو ریختم بیرون و مشغول کشیدن
روزخمام شدم تا اثر نمک و سوزشش ازبین بره.کل بدنم میسوخت و سرم
بخاطر آب یخ به شدت درد میکرد.
یه شلوار فاق گشاد و تونیک پوشیدم و شالمو انداختم سرم.خیلی ضعف
داشتم.زدم بیرون ازاتاق
کسی نبود.رفتم پایین.
سیانا جلوی تلویزیون نشسته بودو با گوشیش مشغول بود ستاره ام نشسته بود
روزمین با اسباب بازیاش مشغول بازی بود.

1399/06/18 15:40

#پارت152
زود چپیدم تو اشپزخونه.
بی بی و بقیه مشغول کارشون بودن.
بی بی نگام کردکه کارمو بگم.
هنوز ازش دلخور و عصبی بودم روبه بقیه خدمه گفتم :
یچیزی بیارین بخورم یه قرص سردردم بیارین برام
نشستم پشت میزو وشقیقه هامو با دستام گرفتم.
نمیتونستم درست بشینم و مدام سرجام ورجه وورجه میکردم.
کسی سینی صبحانه رو جلوم گذاشت و از دستای پیرش تشخیص دادم که بی
بیه.
بی توجه بهش دولقمه خوردم و سریع قرصو با ابمیوه باال کشیدم.
مطمئنم سرما میخورم.
سینیو هل دادم و سرمو گذاشتم رو دستام.
کمرم خیلی درد میکرد و بدنم اندازه یه کارگر که یه هفته کار کرده باشه بی
استراحت .خسته و کوفته وپر درد بود.
دستی رو شونم نشست
+اوا؟اقلیما مادر اینجا خوابیدی چرا؟
سرمو بلند کردم و نمیدونم خانم بزرگ تو چهره ام چی دید که رنگ از رخش
پرید.
سریع دستشو رو پیشونیم گذاشت و گفت:
توچرا اینجوری شدی مادر؟
صورتت شده عین گچ دیوار.ببینم تب داری؟سرما خوردی؟
نمیدونستم چی بگم بهش.بالیی که سیاوش سرم اورد توضیح دادنی نبود.
سرمو تکون دادم و لب زدم:
چیزی نیست مادرجون خوبم.

1399/06/18 15:41

#پارت153
نگران زیر بغلمو گرفت:
پاشو پاشو ازاینجا بریم بیرون ببینم .
همراهش ازاشپزخونه بیرون اومدم.نشستیم کنار سیانا.
متعجب نگام میکرد.
+چیشدی دختر؟سرصبح که سرحال بودی؟سیاوش کجاست؟
شالمو بیشتر پیچیدم به گلوم .درد داشتم رو مبل نشستنم عذاب بود هی باال پایین
میشد .
زمزمه کردم:چیزیم نیست خوبم.آقا رفته دوش بگیره.
نگاهش داد میزد خرخودتیییییی
ولی خب چیکار میتونستم بکنم؟!
خانم بزرگ دستی به پشتم کشیدوگفت:گمونم سرماخوردی.گفتم برای ناهار
سوپم بپزن بخوری جون بگیری مادر
لبخندی زورکی بهش زدم.لبام قشنگ باد کرده بود و تابلو بود منم هی سرمو
مینداختم پایین که متوجه نشن.
ستاره اروم اروم جلو اومد.یه دسته شکالت دستش بود.یکی جدا کرد و گرفت
سمت من.
+بخول ژندایی.ژودی حوبت میچنه
دلم ضعف رفت!چه بچه شیرینیه خدا.قسمت همه بشه این وروجکا
خانم بزرگ بلند خندید وگفت:
ستاره از این لطفا به باباشم نمیکنه ها!از شکاالتاش به هیشکی نمیده.خیلی
دوست داره که همچین لطفی میکنه.
شکالتو ازش گرفتم و لپشو بوسیدم.
تودلم گفتم اونی که باید دوست داشته باشه نداره.حاال این بچه دوست داشتنش
کدوم درد منو دوا میکنه؟

1399/06/18 15:41

#پارت154
خانم بزرگ دستشو تکون داد جلوی صورتم وگفت:
کجایی دختر باتو دارم حرف میزنما!
گیج نگاش کردم و با شرمندگی گفتم معذرت میخوام متوجه نشدم چی گفتین.
سری تکون دادوگفت :مشخصه!
داشتم میگفتم امشب باسیاوش میریم خونه مریم اینا برای خاستگاری.
چون شب اوله بهتره تنها بریم اگه جواب مثبت دادن باهم بریم
سیانا سری تکون دادو درحالیکه میوه پوست میکرد گفت:
درستشم همینه.امشب تنها برید اگه قبولتون کردن با پیمان برید ک اونام
حرفاشونو بزنن.هرچند که تاحاال حرفی نمونده بینشون.
بعد ریز ریز خندید.
منم خندم گرفت.راستم میگفت!دیگه چه حرفی میتونست بینشون مونده باشه؟!
صدای عصبی سیاوش از باال شنیده شد.
به وضوح لرزیدم و عرق سرد رو پیشونیم نشست.
از صداش.سایه ش.عطر تلخش حتی از نگاه عادیشم میترسیدم
کالفه چندتا پله پایین اومد و گفت:
خدمه ی این خرابشده کجان؟
خانم بزرگ ابروهاشو درهم کشیدوگفت:
باز چیشده ؟
بی بی و بقیه دخترا هراسون از آشپزخونه بیرون اومدن.
سیاوش بی توجه به خانم بزرگ داد زد سر خدمه:
اون سوسکو من کشتم شماها نباید زحمت بخرج بدین جمعش کنید؟
تواتاق کارم که یه من خاک نشسته رو کتابا؟
وظیفه شماها چیه تواین خونه؟نون خور اضافی آوردم؟

1399/06/18 15:42

#پارت155
ازطرفی خیالم راحت شد که بامن نبود!
ازطرفی خودمو گذاشتم جای خدمه.واقعا سخت بود.
بی بی سریع دستی برا بقیه تکون داد و گفت:
چشم آقا به بزرگی خودتون ببخشید االن میگم برق بندازن براتون خونه رو.
سیاوش دستی توهوا تکون دادو درحالیکه از پله هاباال میرفت گفت:اقلیما بیا
باال کارت دارم.
ته دلم خالی شد.باز چیشده یعنی؟ازخانم بزرگ اجازه گرفتم وراهی شدم.به
زور پله هارو باال رفتم ورسیدم به اتاق.
سیاوش کالفه توکمد دنبال چیزی میگشت.
با ترس گفتم:اومدم آقا
با اخم نگام کرد.
+آقا آقا نکن واسه من
یروز میگه اقا
یروز میگه بابا
یروز میگه سیاوش
تکلیف منو مشخص کن.
مظلوم نگاش کردم.
+قیافتو اونجوری نکن واسه من.کت شلوار شکالتی من کجاست؟
یاد روزی افتادم که جلوی در دیدمش!
چقدر بنظرم جذاب و خوش تیپ اومد!درست با همون کت و شلوار. با آرامش
رفتم کنارش درکمدو باز کردم.آویزونش کرده بودم توکمد.زود پیداکردم و
گرفتم سمتش.
+بفرمابابایی.
نگاهش رنگ تعجب گرفت.

1399/06/18 15:42

#پارت157
نشستم لب تخت.
چیکار کنم خدایا.چیکارکنم...
گوشیمو از رومیز برداشتم و رفتم بیرون.صدای سیانا از درباز اتاقشون
میومد.
با ستاره مشغول بود و داشت لباساشو عوض میکرد.
در زدم وایستادم تا سیانا اجازه داد برم تو.
ستاره رو که موهاشو براش خرگوشی بسته بود ویه پیرهن عروسکی ودمپایی
عروسکی پاش کرده بود ازروتخت زمین گذاشت وباخوش رویی دعوتم کرد
که برم تو.
رفتم وکنارش نشستم.صورتم از درد جمع شد وبه سختی روتخت نشستم.
سیانا با شک نگاهم کردوگفت:
اقلیما؟یچیزی بپرسم ناراحت نمیشی؟
متعجب نگاش کردم وگفتم:
نه چراناراحت بشم بپرس عزیزم
با دست کنار ابروشو خاروند و با من من گفت:
میگم...یعنی چیزه...میگم شما رابطه ی جنسی ام داشتید باهم؟
خون به صورتم دوییدوحس کردم کل تنم عرق سرد نشست!
با لبخند زورکی و مسخره ی رو لبم که محض رد گم کردن بودجواب دادم:
چطور مگه؟
لباش آویزون شدو خجالت زده گفت:
آخه یجوری راه میری.صبح دیدمت یاد روزای اول عروسیم افتادم.
آب دهنمو قورت دادم .خیلی خجالت کشیدم .یعنی اینقدر تابلو بودم؟
الکی خندیدم وگفتم:
چطور راه میرم مگه؟!چرا همچین فکری کردی؟!

1399/06/18 15:44

#پارت158
لبخند گشادی زد و گفت:
عین پنگوئن
چشمام گرد شد.یکم متعجب نگاش کردم و پق زدم زیر خنده
از تصور اینکه منو به پنگوئن شباهت داده بود خندم گرفت و درد و خجالت از
سرم پرید.
سیانا با مشت زد تو سرم و با تعجب و ابروهای باال رفته گفت:
هــــــــــی!به چی میخندی!
دستی تو هوا تکون دادم وبریده بریده میون خنده ام گفتم:
به تشبیه ت!
زهرماری نثارم کرد و مشغول تا زدن لباسای ستاره شد.
خندمو جمع کردم و برای عوض کردن موضوع بحث زود گفتم:
چیزه.داشت یادم میرفتا.گوشیمو آوردم کارباهاشو یادم بدی.
نگاهی به گوشی انداخت و سوت بلندی کشید.
+باریک هللا سیاوش!بهترین گوشی بازارو خریده براتا!
متعجب گفتم:
واقعا؟من که سردرنمیارم
+اوهوم!
بعد دادی سر ستاره که مشغول بهم ریختن لباس های داخل کمد بود کشید که
باعث شد باقهر بشینه و سرشو بندازه پایین!
دلم کباب شد خواستم برم بغلش کنم ولی مگه میشه جلوی روش های تربیت
کودک سیانا وایساد!
شروع کرد به توضیح دادن.یسری برنامه از گوشی خودش برام فرستاد و
طرز استفاده ازشونو بهم یاد داد.
وسیله ی جالبیه ها!القل واسه وقتایی که تو خونه تنهام خوبه!

1399/06/18 15:44

#پارت159
گوشی سیانا زنگ خورد:
+جانم عزیزم؟
......._
+خوبم عشقم.اونم بیداره مشغول بازی
......._
+وایییییی من که ازخدامه!امشبم اینا میخوان بزن خاستگاری خونه عالفیم
......._
+یعنی باخودمون نبریمش؟گناه داره بچم!پیش کی بذارمش آخه!
........_
)نگاهی بمن کرد ولبخند خبیثی زد وروبه فرد پشت تلفن که احتمال میدادم
برسام باشه گفت:
+بد فکری ام نیستا!باشه خبرت میکنم عشقم.
......._
+توام مواظب خودت باش.بوس.فعال عزیزم
وگوشیو قطع کرد.منم عین منگال نگاش میکردم!
چهرشو مظلوم کردو گفت:
برسام بود!
متعجب گفتم:خب؟!؟؟؟!!!!!
مظلوم ترگفت:
میگه امشب بریم بیرون به یاد سه سال پیش.دوتایی!
متعجب ترگفتم :خب؟!
مظلوم ترین چهره رو بخودش گرفت وادامه داد:
ولی نمیشه!بچمو به کی بسپارم برم؟به هیشکی اعتماد ندارم.

1399/06/18 15:44

#پارت160
تازه دوزاریم افتاد!نگاهی به ستاره کردم که مشغول درآوردن چشم عروسکش
بود!
با خنده گفتم:نگهش میدارم.برو خوش باش
ازجا پرید و محکم بغلم کرد و شاالپ شاالپ گونمو بوسید!
از خودم جداش کردم و باخنده گفتم:
بسه تفی شدم!فقط من بچه داری بلد نیستما!یه نیمچه توضیحی بهم بده گوشیتم
حتما پیشت باشه زنگ میزنم اگه مشکلی بود.
با ذوق چشمی گفت وگوشیمو از دستم قاپید
به خودش زنگ زدو گفت:
اینم شمارم.بچم ساکت و بی آزاره فقط سر وقت شامشو بده موقع بازی ام
حواست باشه سر چیزای خطرناک نره.موقع خوابم دراز بکش کنارش سرشو
بذار رو بازوت بذار چنگ بزنه به سینه ت بعد اینکه خوابید بذارش تو تخت
خوابش!
عجب رویی داشتا!!!
لپمو کشیدوگفت:االنم حواست بهش باشه من یه دوش بگیرم احتماال شب بریم
هتل
با چشمای گرد نگاش کردم وگفتم:
هــــــــــتل؟!!!!!!
دندوناشو نشونم دادو گفت:
آقامون هوس خلوت کرده اونم تو هتل که هیشکی نباشه بهمون بچسبه!
با مشت زدم تو بازوش وگفتم:
بی حیا!برو نمیخواد توضیح بدی.
لباشو آویزون کردو گفت:
یجوری میگه بی حیا انگار خودش هرشب تو بغل سیاوش مشکالت جامعه رو
حل میکنه!

1399/06/18 15:45

‏خاورمیانه را به تقلید چشمانِ شرقیِ تو ساخته اند:
پُر اِلتهاب، اندوهگین، خَسته، زیبا

#حرف_دلم

1399/06/18 22:25

اگر مادر تون لیاقت این دعا را داشت این دعا را پخش کن.
.
.
.
.
.
.
❤خدایا اگه مادرم گناه داشت او را ببخش ❤
.
❤و اگر غمگین دیدی قلب او را خوشحال کن.❤
.
❤واگر خوشحال دیدی خوشحالی او را تمام نکن ❤
.
❤و اگر او مریض است خدایا او را شفا ده.❤
.
❤و اگر او را مدیون دیدی دین او را پرداخت کن.❤
.
این
را بخاطر چشم های عزیز مادرت منتشر كن...
: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ ﴿1﴾
فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ ﴿2﴾
إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ ﴿3﴾
بعضيا از نشر قران خجالت ميکشن.
خداياهرکى فوروارد کردروعاقبت بخیرکن شایدهزار نفروخوشحال کردید...؟!
ببینم چقدرمادراتونو دوست دارید.✨
❤تقدیم به مادرخودم و همه مادرا

1399/06/18 22:39

شبتون بخیر❤

1399/06/18 22:46

بعدها كه بهم رسيديد
همان شبِ اوّل دو چشمش را ببوسيد
آرام
گرم
طولاني
همان چشم‌هاى عاشقى كه آنقدر به پايت ماندند
تا ثابت كنند
او كه تا پيامى ننويسى پيام نمى‌فرستد
هميشه بى وفا نيست
سختى عشق ديده
نازِ ديده شدن مى‌خواهد ...
.
#حرف_دلم

1399/06/19 06:22

دلتنگ توام
یار دل آزار کجایی ؟

مجنون شده ام
مرهم بیمار
کجایی ؟


#حرف_دلم

1399/06/19 06:23