#پارت141
از جام پاشدم.منوچهر لبخند کریهی به روم زد.
تنم شروع کرد به لرزیدن.
سایه ی کثیف این مرد تاکی قرار بود رو سرم باشه؟
نزدیک تر شد
عقب رفتم
پیمان ایستاد جلوش
چشمام داشت سیاهی میرفت وحس میکردم توی دلم خالی میشه وهرلحظه
بیشتر تحلیل میرم!
با مشتی که پیمان تو صورت منوچهر زد کل وجودم خالی شدو به دنیای
بیخبری فرورفتم...
+اقلیما
بیدار شو خوشگلم
دستی به سرم کشیده شدو بوسه ی گرمی رو پیشونیم نشست.
چشمامو آروم باز کردم.نور زد تو چشمم.
یکم طول کشید که بتونم موقعیتو درک کنم و چشمامو بازکنم .
سیاوش لب پنجره ایستاده بود ودست چپش تو جیب شلوار خونگیش بود و
دست راستش به سیگار رو لبش!
هیچی نمیتونست جذابیت این مردو واسم کم کنه.
چیزی تودلم چرخید و حالت تهوع بدی به جونم افتاد.تکون خوردم که سیاوش
برگشت سمتم و سریع سیگارشو توجاسیگاری لب پنجره خاموش کرد و اومد
کنازم
+بهوش اومدی؟چی میخوای برات بیارم؟جاییت که درد نمیکنه؟
تازه یاد منوچهر افتادم.
با صدایی که به سختی شنیده میشد گفتم:
1399/06/16 21:32