The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

#حرف_دلم

657 عضو

خب دیگه واستون پارت بزارم تا باز پی وی تو روحم نکردین????

1399/06/19 06:32

#پارت161
هجوم بردم سمتش که دویید و چپید تو حموم!
عجبا!
این دختر یذره خجالت نمیکشه!
از توحموم داد زد:پررو ام خوووووودتی!
بلند خندیدم و دیوونه ای نثارش کردم.
رفتم سمت ستاره و بغلش کردم با یکم از خرتو پرتاش برداشتم و راه افتادم
سمت اتاق خودموسیاوش.
درو به زحمت باز کردم و مشغول حرف زدن با ستاره بودم
:ووروجک خانم وول نخور من بچه داری بلد نیستم میفتیما!
ریز ریز خندید و خودشو تکون داد.رفتم تو ودرو بستم.
قبل اینکه باهم کله پابشیم عروسکارو ریختم زمین تا جلو چشممو ببینم که
چشمم خورد به سیاوش و هین بلندی کشیدم که خوشبختانه اومد جلو وکمرمو
گرفت که با بچه نخورم زمین!
نگاهی بهم کرد.خالی از هر حسی.نه عالقه.نه نفرت!
نمیتونستم بفهممش.
این مرد ادم عادی نبود.
کالفه از زل زدنم گفت:
خوردی منو.این وروجک خانمو بده من ببینم.وقتی عرضشو نداری مجبوری
بچه رو بایه من عروسک بغل کنی؟
بهم برخورد ولی به رو نیاوردم!
مثل همیشه ریختم توخودم!ستاره رو دادم بغلش.
با ذوق بچه رو باال انداخت و سفت ماچش کرد
+دایی فدات شه نخودی.توله ی دایی کیه؟
ستاره با خنده وذوق دستاشو تکون دادوگفت:

1399/06/19 06:32

#پارت163
اونم بدبخت تر ازما بود وتا اونجایی که مادر همیشه میگفت شوهرش فوت
کرده بود و اون مونده بود با یه پسربچه !
منوچهر از رفت وامد خوشش نمیومد و هیچوقت نذاشت وقتی مادر زنده بود
بریم دیدن خانواده ش!
وچون به بقیه ام بی احترامی میکرد کسی ام نمیومد.
+هووووووووی کجایی تو؟؟؟
با صدای کالفه ی سیاوش از فکر بیرون اومدم ومتعجب گفتم :
هان؟
بااخم گفت:هان نه و بله.
سرموپایین انداختم وگفتم:
بله معذرت میخوام.
بچه رو گذاشت رو تخت وگفت:
من دارم میرم بیرون ناهارمم همونجا میخورم غروب میام که بریم
خواستگاری واسه پیمان.
توام بچه رو تحویل سیانا بده تایه بالیی سرش نیاوردی.
مظلوم قضیه رفتن سیانا و برسامو تعریف کردم و گفتم :
میخوان برن بچرخن و شامم برن بیرون شبم احتماال برن هتل.
درحالیکه جلوی خندشو میگرفت گفت:
باشه!پس بیار پایین غذاشو بده بعد بیار بخوابونش.یساعت دیگه وقت خوابشه
بدخواب بشه نق میزنه کالفه ات میکنه.
با تعجب نگاش کردم.این چه وارد بود تو بچه داری!
سرمو مطیعانه تکون دادم.
از جاش بلند شد لباس تنش کردو زد بیرون.
منم بچه رو بغل کردم وبا احتیاط اومدم تو سالن.

1399/06/19 06:33

#پارت164
سیانا لباس پوشیده و ارایش کرده و شیک از اتاقش پرید بیرون.
با خنده نگاهی به ما کرد ودرحالیکه نزدیک میشد گفت:
چقدرم بهت میاد!ایشاال قسمت تو و خان داداشم!
بعد لپ منو ستاره رو بوسید و قبل اینکه چیزی بگم درمقابل چشمای متعجبم
در رفت!
پوفی کردم وراه افتادم.با احتیاط از پله ها پایین اومدم.خداروشکر بچه ی
سنگینی نبود!
داشتن میزو میچیدن.رفتم و به سختی نشستم رو صندلی!بچه رم نشوندم رو میز
و منتظر شدم.خانم بزرگ هم اومدو جریانو تعریف کردم که ستاره رو بمن
سپردن.
کلی ام تو غذا دادن بهش کمکم کرد هرچند که گند زدم به لباساش و مجبور
شدم همشو براش عوض کنم وبی اجازه برم تو اتاق سیانا.
خوابوندمش رو تخت و کنارش خوابیدم.داشت بازی بازی میکرد!
عجب گیری کردیما!
بچه بگیر بخواب من خوابم میاد!
یاد حرف سیانا افتادم.بچه رو کشیدم تو بغلم و سرشو گذاشتم رو بازوم اونم از
خداخواسته چنگ زد به سینه ام وچسبید بهم.
اروم اروم موهاشو ناز میکردم که چشماشو بست و منم یواش یواش خوابم
برد.
با تکونای دستی چشمامو باز کردم و نگاکردم به طرفی که تکونم میداد.
سیاوش بود.
اروم گفت:
پاشو بسه چقدر میخوابی.بچه بیدار شه چجوری میخوای بفهمی
چشمامو مالیدم و گفتم:
مگه ساعت چنده؟

1399/06/19 06:34

#پارت165
دستشو تکون دادو گفت:چهار
هول پاشدم.ستاره غلت زده بود پشت به من خوابیده بود.
مالفه رو کشیدم روش وپاشدم.
سیاوش پاشدو اروم اروم لباساشو عوض کرد وهمون کت و شلوار شکالتیشو
پوشید
با تعجب گفتم:ازاالن میرید؟زود نیست؟
یقه ی پیرهن مردونه شو درست کردوگفت:
خونشون دوره .تا ازخونه بریم بیرونو برسیم اونجا میشه ساعت 6 اینا
گفتم آها!
رفتم سرویس بهداشتی و آبی به صورتم زدم و اومدم بیرون.آماده ی رفتن بود.
وایسادم روبه روش.یقه ی کتشو رو پیرهنش مرتب کردم و رو پنجه بلند شدم.
اروم لبامو گذاشتم رو لباش!
اول تعجب کرد و تکون نخورد.
بعد دستش نشست پشت کمرمو و همراهیم کرد.
اروم چشمامو بستم و عقب کشیدم اونم رفت عقب.
دستی زیر لبش کشید وگفت:
بد نبود!
کیفشو برداشت از اتاق زد بیرون.
لبخندی نشست رو لبم!این تازه اولشه آقا!
ستاره تکونی خورد و آروم چشاشو باز کرد.
محو تماشاش شدم و با لبخند زل زدم بهش.
یکم نگاهم کرد و یواش یواش لباش آویزون شدو دور چشاش سرخ شد!
یاخدا!

1399/06/19 06:35

#پارت166
چیشد؟!
چیکار کنم حاال؟!
آروم آروم گریه میکرد!!!
بمیرم بچه رو سایلته کال!
گرفتمش بغلم دستاشو حلقه کرد دور گردنم
+جووونم عزیز دلم جونم چیشده نفسیم چشماش اشکی شده؟هوم؟
بلند شدم و تکون تکونش دادم.
بردمش جلوی آینه.
+ستاره!ستاره خانم نگاه کن ببین کی تو آینه س!یه فرشته کوچولو اینجاست!
گریه ش ساکت شد!!!
اروم سرشو ازروشونه ام برداشت و نگاه کرد به آینه.
دستی به لپ خیسش کشیدم وگفتم :
نگاش کن چه نازه!
دستی به موهای موشی شده اش کشیدم .
کالفه چنگ زد به موشی هاش!
گفتم :اذیت میشی بازشون کنم عسل خانم
سرشو به تائید تکون داد!
گذاشتمش رو تخت و آروم کش رنگی ریز روی موهاشو بازکردم.
با خنده سرشو تکون داد!
طفلی بچه مغزش هوا کشید!
موهاش پخش شد دور سرش!
یکم حالت دار و قهوه ای روشن بود .
درست عین عروسکا!

1399/06/19 06:35

#پارت167
یه خرس دادم دستش و گوشیمو ازرومیز برداشتم و شماره ی سیانا رو گرفتم
بوق سوم جواب داد:
جانم؟چیشده ؟ستاره خوبه؟
مسلما اگه پیشم بود بهش چپ چپ نگاه میکردم ولی نبود خب!
+امون میدی من یه سالم بدم؟
یکم مکث کردوگفت:
ببخشید!سالم گلم
خندم گرفت!
گفتم :ستاره خوبه.فقط این بچه تا شب سرگرمی نداره؟چیزی نمیخوره؟کالفه
نمیشه!
سیانا خندید وگفت:
فداش بشم دخترمو.یه شیشه شیر آماده هست تو یخچال اونو بهش بده.
یکمم کیک شکالتی.فقط زیاد ندیا!یه تیکه ی کوچیک.
نگاهی به بچه کردم.
زل زده بود بهم!
+خب سیانا خیلی حرف نزن دیگه.بیا با بچتم دوکلمه حرف بزن مظلوم نگام
میکنه
صدای برسام اومد:بده من گوشیو ببینم پدرسوخته درچه حاله
سیانا سرخوش خندید وگفت:
بده بهش گوشیو.
گوشیو دادم دست ستاره!
بچه سه ساله س قنداق که نیست نتونه بگیره!
گوشیو زود گذاشت درگوشش و با دقت گوش کرد.

1399/06/19 06:36

#پارت168
مات نگاش کردم!حاال من بودم نمیفهمیدم چیه اصال این وسیله!
لبخند گنده ای نشست رو لبش .
از اونور هی حرف میزدن وصداش میکردن ولی اون فقط گوش میکرد و ریز
ریز میخندید.
تا صدای برسام از اونور گوشی اومدگفت:
شالم بابایی
واضح میشنیدم که چی میگن.
+سالم باباقربون زبونت بشه.خوبی نفس بابا؟
ستاره خندید:
حوبم.شی شی خلیدی بالم بابایی؟
برسام بلند خندید!
+تولسگ توام تا صدای منو میشنوی یچیزی دلت میخواد!
صدای جیغ سیانا ازاونور بلند شد و پشت بندش خنده ی ریز ستاره و قهقهه ی
برسام!
به حالشون غبطه خوردم!چقدر خوش و خوشبخت بودن.
توچشمای هردو عشق موج میزد و این بچه ثمره ی عشقشون بود.
به افکار خودم پوزخند زدم.
باز داشتم توهمات صورتی میزدم.
منو سیاوش هیچوقت نمیتونستیم مثل اونا باشیم.
نمیدونم چقدر توحال خودم بودم که ستاره خودشو انداخت بغلم و دست
کوچولوشو کشید رو گونه ام!
من کی گریه کردم؟!
بغ کرده نگام کرد.زود صورتمو پاک کردم و دستاشو بوسیدم.
خانم خانما بریم کیک و شیر بخوریم؟

1399/06/19 06:36

#پارت169
خندید.
+بلیم
با ذوق کشیدمش تو بغلمو محکم ماچش کردم و راه افتادیم .
از پله ها با احتیاط پایین رفتم و رسیدیم به آشپز خونه.
روبه خدمه گفتم:
عصرونه ی ستاره رو بیارید توسالن
باهم رفتیم سالن و نشستم رو مبل.گذاشتمش زمین شروع کرد بازی کردن .
میرفت زیر عسلی ها و توی میز!
دلم میخواست یه لقمه ی چپش کنم!
نشستم رو زمین و باهاش با آب وتاب مشغول بازی شدم.
با حس سنگینی نگاهی برگشتم.
پیمان بود!لباس پوشیده و آماده.
لبخندی زد.
+سالم!میبینم که نبوغ مادر شدنم داری!
خجالت زده لبخندی زدم و سالم کردموگفتم:پس شما نرفتین؟
خندید وابروهاشو باال انداخت و مظلومانه گفت:منو نبردن!
عین بچه های دوساله شده بود.خندم گرفت.
یکم جدی شدوگفت:شب وقت داری؟بایدحرف بزنیم االن دارم میرم شرکت
سری به تائید تکون دادم وگفتم:.درچه موردی؟
سرشو تکون دادو کفت:
همون موردی که از خیلی وقت پیش میخوام بگمو نمیشه.
متعجب نگاش کردم !
یعنی چی؟!

1399/06/19 06:37

#پارت170
لبخندی زد و گفت :دیرم شد .فعال خداحافظ.مراقب اون توله ام باش.برسام
هاپوعه نیاد بخورتمون.
و بوسی برای ستاره فرستاد.
از تشبیهش خندیدم.
بچه به این ماهی یا میگن توله یامیگن پدرسوخته.
اینم یجور ابراز عالقه س دیگه!
پیمان بیرون رفت و بی بی سینی بدست اومد.سینیو رو میز گذاشت و
گفت:بفرمایید خانم
هنوز ازش دلگیربودم.زیر لب ممنونی گفتم
با پررویی تمام نگاهی بهم کردوگفت:
آقا بفهمن عصبی میشن
یه ابرومو باال دادم و گفتم:
ببخشید؟!چیو بفهمن ؟!
بی اونکه بمن نگاه کنه گفت:
همینکه با اقا پیمانم رابطه دارین.
تویه آن حس کردم همه ی رگام پاره شد و خون مستقیم تو بدنم پاشید!تا گوشام
داغ شد.
منو باش فکر میکردم محل ندادم بهتر شده نگو بدتر شده.
با حرص ازجام پاشدم وایستادم روبه روش
زیر لب غریدم:
حس نمیکنین به عنوان یه سرخدمتکار خیلی دارین تو کار بقیه سرک میکشین؟
به وضوح رنگش پریدو گفت:
من بخاطر خودتون گفـ...
دستمو تکون دادموگفتم:

1399/06/19 06:37

آرزو ميكنم بتونيد فراموش كنيد
كسى رو كه فراموشتون كرده...!

#حرف_دلم

1399/06/19 20:43

بوسیدن كه اجازه گرفتن نمیخواد
هیجانِ لحظه رو خراب میکنید -.-

???
#حرف_دلم

1399/06/19 21:17

بهترین نگاهم میرسه به وقتی که
دلت میخواد نگاش کنی
سرتو میاری بالا میبینی اونم داره نگات میکنه

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌#صبحتون_بخیر❤

1399/06/20 06:26

#پارت171
هیس هیس.کافیه.دیگه نشنوم.
انگار خیلی جای اون نوه ی خواهر ولنگ وبازتونو تنگ کردم نه؟
ولی نه بی بی جان.من بچه ی پایین شهرم.حاال اینکه سیاوش آقا و همه کارمه
اجازه نمیدم شماها هرچی خواستین بگین
باخشم زل زدم بهش.
صدایی پشت سرم شنیده شد.
+آره دختر جون.بچه پایین شهری که فاز گرفتت و فکر میکنی چیزی شدی
واسه خودت.
صدای سمیرا بود!
ته دلم خالی شد.یه حس فوق العاده بدی نسبت بهش داشتم.
چیزی به ذهنم رسید و قبل اینکه برگردم سمتش شماره ی سیاوشو گرفتم و
گوشیو گذاشتم تو جیبم!
برگشتم سمتش و گفتم:
آره.من بچه ی پایین شهرم.
سروکارمم با ساقی و معتاد و دزد و قاتال بوده.االنم هیچی برای ازدست دادن
ندارم.پس مواظب خودت باش دختره هـــــرزه!
اونقدر کلمه ی آخرو محکم گفتم که عین سگ هار سمتم حمله ور شد!
اماده ی هر حرکتی بودم
که با دوتا دستش زد رو کتفام که یکم جابه جا شدم ولی محکم وایستادم.
بی بی اومد وسط.
+کافیه دخترا بسته.
زل زدیم به هم.من در کمال آرامش و سمیرا با چشمایی به خون نشسته و نفس
نفس زنان!
انگشت سبابشو تو هوا تکون داد برام و به تهدید گفت:

1399/06/20 07:11

#پارت172
یه بالیی سرت میارم مرغای آسمون به حالت گریه کنن دختره ی پاپتی.
پوزخندحرص دراری زدم وگفتم:
عــــــــــه؟!دیگه چی بلدی؟
دستشو بلند کرد بزنه تو گوشم که تو هوا گرفتمش.
فاصله رو کم کردم و تویه وجبی صورت هم ایستادیم.چشماش تو چشمام دودو
میزد.
با پوزخندم گفتم:
باید حتما دم در بنویسیم ورود هرگونه هرزه به حریم ممنوعه که تو سیاه
سوخته ی ایکبیری بفهمی هر دری باز بود طویله و آخور تو نیست و نچپی
توش؟!
تو دلم خندیدم!در مقابل سیاوش ضعیف بودم ولی واسه بقیه هنوزم اقلیمام!
همون دختر16 ساله ای که یه محل آدم ازش حساب میبردن.
از شدت عصبانیت سکته ی ناقصی رو رد کرد احتماال.
با حرص دستشو از دستم بیرون کشید و هلم داد.
یه قدم جابه جا شدم .
داد زد:
تویه هرزه ی آشغالی.فقط یه زیر خوابی واسه سیاوش.
خیال خانومی کردن واسه این خونه داری ولی کوووور خوندی.
خانم این خونه منممممم منننن
بلند قهقهه زدم وگفتم:
آرزو بر جوانان عیب نیست!
بی بی که تماشاگر بود جلو اومد و گفت:
کافیه.آقا خودش عقلش بهتر میرسه که کی بهتره براش.
ازپررویی پیرزن تعجب کردم.

1399/06/20 07:12

#پارت173
دادزدم سمت اشپزخونه:
زیــــــــــبا بیا این بچه رو ببر توآشپزخونه عصرونشو بخوره.
زیبا دستپاچه بیرون اومدوچشمی گفت وهمراه سینی وبچه راهی آشپزخونه شد.
چرخی زدم و روبه بی بی ایستادم:
که اینطور!دیگه چه نقشه هایی دارین برا سیاوش؟!
بی بی سرشو انداخت پایین.سمیرا سیلی محکمی به خودش زد که جای
انگشتاش افتاد رو صورتش.
خنده ی جادوگرانه ای کرد وگفت:
آقا ببینه تواین کارو بایه خدمه ی ساده که اومده بوده دنبال حقوقش کردی
مسلما ازت نمیگذره!
ترسی نشست تو دلم ولی صبورانه نگاهش کردم.
دوباره زد تو گوشش!
مریض ابله خود زنی میکرد!
بی بی نزدیک رفت:
نکن دخترم ارزششو نداره.
نشستم روکاناپه و گفتم:
سلایر ساعت چند تموم میشه؟!
هردوعصبی نگام کردن.
ازجا پاشدم و رفتم سمت درسالن.باز کردم و تقریبا جیغ زدم
:
هیشکی تواین خرابشده نیست؟
نگهبانا و باغبون سراسیمه اومدن سمت سالن.
خدمه از آشپزخونه بیرون اومده بودن ونگاه میکردن.

1399/06/20 07:12

#پارت174
گهبانا باال اومدن.
سمیرا از پشت هولم داد که اگه نگهبان نگرفته بود ازپله ها میفتادم و کارم
یکسره میشد
با حرص برگشتم و تو چند ثانیه چنان توگوشش زدم که توهمون ورودی نقش
زمین شد.
نفسم از عصبانیت باال نمیومد.روبه نگهبان گفتم:
این آشغالو بندازین بیرون و تنه ای به بی بی که شاهد ماجرا بود زدم و رفتم
تو سالن.
+شمام جلوی چشمم نباش تا سیاوش خان بیادو تکلیفتونو روشن کنه.
بی بی:ماتواین خونه حق آب و گل داریم.شما کوچولویی بپا تکلیف خودتون
مشخص نشه.
دیگه جایز ندونستم با پیرزن مزخرف روبه روم که فکرمیکردم آدم درستیه هم
کالم بشم .ستاره رو که آماده ی گریه بود از بغل زیبا بیرون کشیدم و رفتم
باال.
لعنت بهتون.لعنت به همتوووووون
رفتم تو اتاقو درو بهم کوبیدم.
نگاهم افتاد به بچه ی توی بغلم که ازهروقت دیگه ی مظلوم ترو شیرین تر
شده بود با اینکه دورلبش شکالتی بود!
پیشونیشو بوسیدم.
+ببخش خانم کوچولو.
گذاشتمش روتخت و گیره ی سرمو دادم دستش تا مشغول بشه.
کالفه بودم و هنوز داغی رو تو سروگوشام حس میکردم.
سرمو گرفتم میون دستام وعصبی نشستم.
یادگوشیم افتادم.سریع دراوردم و نگاش کردم.
لعنــــــــــتیییی قطع شده بود.

1399/06/20 07:12

#پارت175
با صحنه سازی های اونا مسلما به دست سیاوش کشته میشدم.
بغض گلومو چنگ زد.
خدایا کمکم کن.یه راهی بذار جلوم.
ستاره که انگار مثل یه آدم بزرگ حالمو درک میکرد گذاشت به حال خودم
باشم و بی هیچ صدایی مشغول بازی بود.
هوا داشت تاریک میشدومن هنوزم سردرگم زل زده بودم به درو دیوار.
هرزگاهی جواب ستاره رو میدادم و دوباره میرفتم تو فکر.
به هرچیزی فکر کردم!
ازفرارو خودکشی تا موندن و کشته شدن به دست سیاوش.
تقه ای به در خورد.
+بیاتو
زیبا آروم اومد تو
تلفن تو دستشو داد دستمو گفت:
مریم خانمه باشما کارداره.شامم حاضره بعدتلفنتون بیاید پایین.
تلفن و گرفتم و زیبا بیرون رفت.
دست ستاره رو گرفتم واز جلوی کمد کشیدمش عقب تا ادکلن ووسایالی روشو
نریزه روخودش وهمزمان مشغول تلفن شدم:
جانم عزیزم
صدای آروم مریم ازپشت گوشی شنیده شد:
سالم عزیزم خوبی؟میخواستم به خودت زنگ بزنم ولی شمارتو نداشتم.
+پوووووف ببخشید یادم رفت بهت بدم
مریم:خب حاال شمارمو میگم بگیر کارت دارم
متعجب گفتم :وا.خب بگو دیگه.

1399/06/20 07:13

#پارت176
خندیدوگفت:میخوام ببینم بلدی با گوشی خودت کارکنی یانه؟
حرصم گرفت وگفتم :بگو شماره رو.
شماره رو گفت وقطع کرد.زنگ زدم بهش .بوق اول گوشیو برداشت.
مریم:ببخشید اونجوری حرف زدم احتمال اینکه بی بی گوشیو از پایین برداشته
باشه زیاده نخواستم بفهمه.
تودلم تشویقش کردم!زرنگیه واسه خودش!
ادامه داد:
چیشده؟زیبا خالصه پیامک داد واقعا درگیر شدین با بی بی وسمیرا.
با یاد اوریش دوباره ته دلم خالی شد.
اما امشب شب خوبی بود برای مریم.نباید خرابش میکردم.
خنده ی مصنوعی کردم وگفتم:
هیچی یه مشکلی بود حل شد.بعدا درموردش حرف میزنیم .االن بگو اونجا چه
خبره شیطون؟
ریزریز خندید وگفت:
بزرگترا حرف میزنن آقا ام عین مجسمه نشسته.
تودلم نالیدم!اه سیاوش!چی قراره به روزم بیاد!
یکم حرف زدیم و گوشیمو قطع کردم ومحض احتیاط کردمش توجیبم.
ستاره رو بغل کردم ورفتیم پایین.
همونطور که خواسته بودم سمیرا رو انداخته بودن بیرون و بی بی ام جلوی
چشمم نبود!
با خیال راحت نشستیم سر میز.
از زیبا که مشغول کشیدن سوپ بود پرسیدم:
آقای دوم نیستن؟
متعجب و سوالی نگام کرد!

1399/06/20 07:13

#پارت177
قاشق کوچولویی برداشتم و پر از سوپ کردم وگفتم:
آقا پیمان ازاین به بعد اینجا زندگی میکنن و آقای دوم این خونه محسوب
میشن.مثل آقا برسام.
به تفهیم سری تکون دادم.
اونم با لبخند جواب داد:
نه خانم سرکارشونن.نیومدن هنوز.
سری تکون دادم و مرخص کردم.با احتیاط غذای ستاره رو بهش دادم.
معلوم نیست فردا اینموقع چی به سرم اومده بذار حداقل امشبو کنار این بچه
خوش باشم.
بی اونکه به آینده فکر کنم مشغول خوردن شدیم.
یه لقمه خودم میخوردم
یه لقمه کوچیک به ستاره میدادم.
با اینکه بچه ی آرومی بود ولی بازم بچه داری سخت و طاقت فرسا بود!
بعد از خوردن شام رفتیم باال.داشتم در اتاقو میبستم که گوشیم زنگ خورد
ستاره رو زمین گذاشتم که با ذوق دوید سمت عروسکاش و گوشیو از جیبم
دراوردم.
سیانا بود.
پووووووف مادر فداکار چقدرزنگ میزنی!!!!
+جانم؟
_سالم عزیزم.خوبی؟
رفتم تواتاق و نشستم کنار ستاره.
+خوبم عزیزم.توچطوری؟خوش میگذره؟
خندید
_اوووف خیلی زیاد.اوضاع چطوره ؟کوچولوی من کجاست؟

1399/06/20 07:14

#پارت178
اذیتت که نمیکنه؟
دستی به سر ستاره کشیدم و گفتم :
نه بابا چه اذیتی.بازی کرده شام خورده دستشویی بردمش تا یکم دیگه ام
میخوابه!
_فداتون بشم.مواظب بچم باش دیگه!مام داریم میریم هتل.فردا صبح میایم
خندم گرفت و غلیظ گفتم:
خــــــــــوش بگذره
کوفت آرومی نثارم کرد و بعداز خداحافظی گوشیو قطع کردیم.
ستاره رو آوردم رو تخت
+های خانم کوچولو بازی دیگه بسه!باید بخوابی
_ننیخام بشابم
با حرفش محکم بغلش کردم و بوسیدمش.بیشتراز چهره با زبون شیرینش
دلبری میکرد وروجک.
نوک دماغشو گرفتم وگفتم:
نخیرم .میشابی خوبشم میشابی
پاشدم چراغ خواب کنار تختو روشن کردم و چراغ اتاقو خاموش کردم و
نشستم رو تخت.پیرهنشو دراوردم و یه لباس خواب نخی کوچولوی صورتی
که کلی توپای رنگی روش داشت و ازاتاق سیانت اورده بودم تنش کردم و
خوابوندمش وخوابیدم کنارش
مدام ورجه وورجه میکرد و دستو پاهاشو تکون میداد که نخوابه!کشیدمش تو
بغلم و مثل ظهر اجازه دادم به سینم چنگ بزنه .
طولی نکشید که با نوازش موهاش به خواب رفت.
زیر سرش بالش گذاشتم و دستشو از رو سینم برداشتم و کنارش خوابیدم.
توخواب مثل فرشته ها بود!

1399/06/20 07:14

#پارت179
مژه های بلند و بورش خوابیده بودن رو مژه های پایینی و هرزگاهی دهنش
تکون میخورد!
چشمام داشت گرم میشد که تقه ای به در خورد.هول پاشدم ودویدم سمت در که
دوباره نزنن بچه بیدار بشه.
پیمان بود!
از باال سرم نگاهی به اتاق کردوگفت:
سالم.ستاره خوابیده؟
لبخند پیروزمندانه ای زدم وگفتم:
سالم.اوهوم باالخره خوابوندمش!!
خندید
بعد جدی شدوگفت:حرف بزنیم؟
سری تکون دادم وگفتم :اینجا؟!
دست چپشو کرد تو جیبش و با دست راست اشاره کرد به اتاق خودش وگفت:
نه بریم اونجا.اینجا ممکنه بچه بیدار بشه.بدخواب میشه گناه داره.
خداییش اگه بگم نترسیدم دروغ گفتم!
مامانم همیشه وقتی بچه بودم میگفت:اگه یه مرد و یه زن تنها تو یه اتاق باشن
نفر سوم شیطان رجیمه.
تودلم زدم تو سر خودم وباخودم گفتم خاک برسرت کنن.اخه به قیافه ی پیمان
میاد این حرفا؟!اونم شب خاستگاریش!
اروم از اتاق زدم بیرون و درو با احتیاط بستم و پشت سرش راه افتادم.
دروباز کردومحترمانه ایستادکه اول من برم.پشت سرم اومد تو ودرو بست
این اتاقو قبال دیده بودم.شبیه اتاق ما بود فقط دکورو رنگ وسایلش فرق
میکرد.
با خنده دستی پشت گردنش کشیدوگفت

1399/06/20 07:15

#پارت180
ببخشید اینجا وسیله پذیرایی ندارم
خندیدم:نیازی به پذیرایی نیست اومدیم حرف بزنیم.
پیمان کالفه دستی به صورتش کشیدو گفت:
راستش نمیدونم از کجا شروع کنم!
+چیزی هست که من باید بدونم آقا پیمان؟بگین لطفا.
نفس عمیقی کشید و نشست لب تخت کنارم.
پیمان:فقط هرچی شنیدی گوش بده و هیچی نگو.باشه؟
مطیعانه سرمو تکون دادم.
شروع کرد به حرف زدن:
13 سالم بود که همراه مادرم از شهرستان اومدیم اینجا.که کار کنیم و درس
بخونم وتویه آلونک زندگی کنیم مثال!
پدرمو تو 5 شش سالگی ازدست داده بودم و هیچ کسیو نداشتیم جز یه خاله که
اونم حال و روزش بهترازما نبود
با اینکه شوهرش زنده و سرحال بود!
برای اولین بارواخرین بار که رفتیم خونشون رفتارشوهرش خیلی بد وزننده
بود تا اونجایی که بعد برگشتنمون مادرم کلی گریه کرد !
از شوهر خالم بدم اومد.حتی از خالمم بدم اومد که بخاطر خواهرش جلوی
شوهرش نایستاد و ابروداری نکرد.یه بچه ی یساله داشت که هیچوقت متوجه
جنسیتش نشدم!
تمام مدت کار میکردم تویه چوب بری پادویی میکردم و حقوق بخورونمیری
میگرفتم.حتی اگه اوستا ام میشدم بازم حقوق یه بچه بیشترازاون نمیشد!
با اون حال درس میخوندم و خرج مادرمو میدادم.البته اونم کار میکرد.خونه
مردم کلفتی میکرد.ظرفاشونو میشست
جای کفشاشونو تو سالن های مجلل و انچنانی خونه هاشون دستمال میکشید و
حرف میشنید و حرف میشنید وحرف میشنید!

1399/06/20 07:15

در دلم خواستن مرگِ کسی نیس ولی

کاش هر *** به تو دل بست بیاید خبرش ...

#حرف_دلم

1399/06/20 20:14

‏کوردها یه تعبیر مهرآگین دارند به اسم "باوان" ترجمه ساده‌اش میشه جگرگوشه
‏اما در اصل از بابان و بابا میاد، یعنی خانه‌پدری.
‏چیزی فراتر از جگر گوشه.
‏وقتی میگه «باوانِم» یعنی چنان با دل و جانم آمیختی که گویی ریشه منی

‏⁧#حرف_دلم

1399/06/21 08:26