#پارت161
هجوم بردم سمتش که دویید و چپید تو حموم!
عجبا!
این دختر یذره خجالت نمیکشه!
از توحموم داد زد:پررو ام خوووووودتی!
بلند خندیدم و دیوونه ای نثارش کردم.
رفتم سمت ستاره و بغلش کردم با یکم از خرتو پرتاش برداشتم و راه افتادم
سمت اتاق خودموسیاوش.
درو به زحمت باز کردم و مشغول حرف زدن با ستاره بودم
:ووروجک خانم وول نخور من بچه داری بلد نیستم میفتیما!
ریز ریز خندید و خودشو تکون داد.رفتم تو ودرو بستم.
قبل اینکه باهم کله پابشیم عروسکارو ریختم زمین تا جلو چشممو ببینم که
چشمم خورد به سیاوش و هین بلندی کشیدم که خوشبختانه اومد جلو وکمرمو
گرفت که با بچه نخورم زمین!
نگاهی بهم کرد.خالی از هر حسی.نه عالقه.نه نفرت!
نمیتونستم بفهممش.
این مرد ادم عادی نبود.
کالفه از زل زدنم گفت:
خوردی منو.این وروجک خانمو بده من ببینم.وقتی عرضشو نداری مجبوری
بچه رو بایه من عروسک بغل کنی؟
بهم برخورد ولی به رو نیاوردم!
مثل همیشه ریختم توخودم!ستاره رو دادم بغلش.
با ذوق بچه رو باال انداخت و سفت ماچش کرد
+دایی فدات شه نخودی.توله ی دایی کیه؟
ستاره با خنده وذوق دستاشو تکون دادوگفت:
1399/06/19 06:32