The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

#حرف_دلم

657 عضو

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1399/06/21 20:02

سلام و عرض ادب ?

اماده این؟
بریم برا پارت گذاری?

1399/06/21 20:04

#پارت181
روزبه روز پیرتر و افسرده تر میشد و ازمن هیچ کاری برنمیومد!
چندباری بی اونکه شوهر خالم متوجه بشه خونشون میرفت و خواهرشو میدید.
تا اینکه عزم سربازی رفتن کردم!
با حقوق چندرغازم میساختم ویه قرونم از مامان قبول نمیکردم حتی یوقتایی
براش پول هم میفرستادم...
نگاهی به ساعت کردم که مبادا سیاوش بیاد ومنو اینجا ببینه و بقول خودش
خونم حالل شه!
یه ربع به ده بود.
دوباره گوش سپردم به پیمان.
+چیزی نگذشته بود که تو یه دعوا با سیاوش و برسام آشنا شدم.
برسام مهربون و خونگرم بود و شوخ!
اما سیاوش!با یه من عسل نمیشد خوردش!از رفاقت کم نمیذاشت ولی کم حرف
و عنق بود.
ازنظر من لوس و نچسب و تخس!
تا اینکه بعد اشنایی کامل و رفتن توجمع دونفرشون فهمیدم که اینجوری نیست
و پسر خوبیه و اخالقای بخصوصش برمیگرده به خانواده اش و خان زاده
بودنش!
درسته دوره ی خان و خان بازی تموم شده بود ولی خون تو رگ ادمارو که
نمیشد عوض کرد!
تو زندگی خیلی کمکم کرد و کاروبار راه انداختیم.بعد سربازی بایه سرمایه ی
کم کاسبی راه انداختیم.وبعدمرگ مادرم شدم برادر و همیشه همراه سیاوش!اونم
برادربزرگتری شد برام!
سیاوش از همه ی ما بزرگ تر وعاقل تر وتحصیل کرده تر بود.ریاستو به اون
سپردیم.
بعد رفتن برسام وسیاناومادرش کنارش بودم.

1399/06/21 20:05

#پارت182
تمام روزایی که با آتریسا داشت کنارش بودم
تمام روزایی که بعدرفتن اتریسا عذاب میکشید کنارش بودم.
من همیشه بودم!تا اونجایی که تو شرکت شریک وهمراه شدیم.
یه روز صبح گفت یه طلبی داره!بریم برای تسویه حساب!
رفتیم جایی که پژمان میگفت و قبال رفته بود.خیابونا کوچه ومحله حتی خونه
برام آشنا بود.
تا اینکه تو اومدی دم در!
با دیدنت یاد جوونیای مادرم و عکسی که ازجوونیاش همیشه توکیفم بود افتادم!
ازجاش بلند شدو دست کرد تو جیب شلوارش.کیف پولشو دراورد و باز
کردوگرفت جلوم.زن جا افتاده با ابروهای پیوندی وکمانی که روسری سفیدی
به سر داشت و لبخند زده بود!وبسیار شبیه من!
متعجب و با شک نگاهی به پیمان کردم!فکر کردن بهشم غیرقابل باور بود!
پیمان نگاه غمگینی بهم انداخت:
چهره ی منوچهربرام آشنا بود یه حاله و یه تصویر خاک خورده و قدیمی ازش
تو ذهنم بود.
توخونه چشمم افتاد به عکسای روی طاقچه!
نفسم برید!
باورم نمیشد!
عکس زنی با یه بچه ی یساله تو بغلش!
وعکس تکی همون زن با یه روبان مشکی گوشه ی عکس!
حالم دست خودم نبود.خالم پیش اون مرد کم عذاب نکشیده بود!
یاد روزی افتادم که رفتیم خونشو بخاطر مهمونا با کمربند افتاد به جونش و مام
رفتیم و یه شب تاصبح مادرم به حال خودش وخواهرش گریه کرد.
اشکی رو گونم چکید و کیف پول از دستم افتاد.مبهوت زل زدم به پیمان!

1399/06/21 20:06

#پارت183
باورم نمیشد!
یعنی پیمان!
پیمان !
+تامیتونستم زدمش!تا میخورد زدمش!تا اونجایی که تواومدی و به سیاوش
فروختت!
فقط میخواستم ازاونجا بیارمت بیرونو اوردم!ولی فکرسیاوشو نکردم!نفهمیدم
دارم چیکار میکنم و اوردیمت اینجا و موندی زیر دست سیاوش!
زمزمه کردم
یعنی...یعنی تو...
با صدای خشداری زمزمه کرد:
من پسرخالتم!پسر آسیه!
ازجام پاشدم!
نه!
محاله!
غیرممکنه!
همچین اتفاقی غیرممکنه!
عقب عقب رفتم و از اتاق زدم بیرون.
چشمام لبالب اشک بود و جلومو نمیدیدم!
پیمان پشت سرم اومد
+اقلیما صبـ...
با دیدن سیاوش که روبه رومون ایستاده بود هردو درجا خشک شدیم!
سیاوش هرلحظه کبود تر میشدو بهمون خیره شده بود!
میدونستم االن هرفکری با خودش میکنه!

1399/06/21 20:06

#پارت184
قلبم از تپش ایستاد و باهمون صورت خیس از اشک ایستادم.جلو اومد.
هردو دستش و مشت کرده بود و از رگ هاش معلوم بود چه فشاری داره بهش
میاد!.
بدنم به لرزه افتاد.
نمیدونم چقدر تواون حالت بهم خیره شدیم.
تمام فکرایی که حاال سیاوش میتونست در موردمون بکنه رو حدس زدم.سخت
بود!
بدنم یخ کرده بود و به زور رو پاهام ایستاده بودم
پیمان به حرف اومد:
باید حرف بزنیم سیاوش اونجوری که توفکر میکنی نیست.
سیاوش اما فقط خیره بود به چشمای ملتمس من!
آروم چشم گردوند سمت پیمان و با صدای کنترل شده ای گفت:
چیزی برای توضیح وجود داره رفیــــــــــق؟!
پیمان پوزخند هیستیریکی زد وگفت:
آره میدونم تو فکر مریضت االن واسه خودت چیا بریدی و دوختی!
سیاوش با یه حرکت زد تو سینم و منو کنار زد که از پشت محکم خوردم
تودیوار و نفسم بند اومد.
سینه به سینه روبه روی هم ایستادن!
هر دوعصبی و با دستایی مشت شده وچشمایی که به خون نشسته بود به هم
خیره شده بودن.
سیاوش غرید:
توکه فکرت سالمه بگو این هرزه تو اتاقت چه غلطی میکرد؟
هر کلمه از حرفاش مثل تیری به قلبم اصابت میکرد.روی دیوار سر خوردم و
نشستم کف راه رو.

1399/06/21 20:06

#پارت185
پیمان مثل دیوونه ها دستشو باال برد و چنان تو گوش سیاوش زد که برق از
سر منم پرید چه رسد به سیاوش.
سیاوش مات و مبهوت دستشو گذاشت رو صورتش و سر خم شده اش رو
برگردوند و زل زد به پیمان.
پیمان عصبی تراز هر وقتی غرید:
اینقدر بچه ای که هنوز نمیدونی باید چطور حرف بزنی و چطور برخورد
کنی!
اینبار دست سیاوش بود که باال رفت و تو گوش پیمان فرود اومد وداد کشید:
راه و روش حرف زدن در مورد زنمم باید از تو میپرسیدم؟!
اشکام به پهنای صورت میبارید!
دیر وقت بود و کسی از خدمه توعمارت نبود ولی خانم بزرگم نبود که بیاد
ومیون این دونفر بایسته.
سیاوش به سمتم حمله کرد و یقه ی لباسمو گرفت وبایه حرکت بلندم
کردوچسبوند به دیوار
از فشار دستای مردونه اش رو گلوم داشتم خفه میشدم
دوبار محکم مثل عروسک بلندم کرد و به دیوار کوبید که حس کردم تمام مهره
های پشتم خرد و خاکشیر شد و همزمان دیوانه وار فریاد کشید:
چیــــــــــه؟زبونتو گررربه خورده؟چرا اللللللل شدیییییی؟
تو بنالللل؟؟؟؟؟!
با دستام چنگ زدم به دستاش که دور گلوم داشت خفم میکرد.
دیگه نفسم درنمیومد و چشمام داشت سیاهی میرفت که دستاش از دور گلوم باز
شد و پخش زمین شدم و به سرفه افتادم
چشمام تار میدید.باپشت دست پیمان با مشت زده بود تو صورت سیاوش وکنار
لبش زخمی شده بود و با بهت زل زده بود به پیمان!
حمله ور شد سمتش.

1399/06/21 20:07

#پارت186
مشتی تو صورتش زد و فریاد کشید:
چنــــــــــدوقتهههههه؟؟؟
چندوقته که بخاطرش اینجوری میپری بهم؟هانننننننن؟؟؟؟!!؟!
پیمان کالفه هلش داد وگفت:
چی میگی پسره ی احمق؟هنوز اونقدر بی معرفت نشدم که به برادرم خیانت
کنم.
سیاوش هلش داد:
پـــــــــس چییییییییی؟؟،!!!
پیمان که کفرش دراومده بود چنگ زد به موهای پشت سر سیاوش و کشید
سمت خودش و پیشونیشو چسبوند به پیشونی سیاوش
تو چشمای هم زل زده بودن هردو عصبی و نفس نفس زنان!
خودمو کشیدم کنار دیوار و دستمو کشیدم رو چشمام تا اشکام بره کنار و
درست ببینمشون.
پیمان فریاد کشید:
یه نگاه به دور وبرت بنـــــداز
همه رو از خودت دور کررردی سرهمین شکهای بچگانه ات.اون دخترخاله ی
منههههههه.
سیاوش به وضوح شل شد!
رنگ از صورتش پرید و از پیمان فاصله گرفت.
عقب عقب رفت و تکیه داد به دیوار
نگاهش بین منو پیمان میچرخید.
درد بدی تو گردن و پشتم میپیچید
پیمان سمتم اومد ورویه پاش زانو زد :خوبی؟
سرمو تکون دادم ولی به دروغ!

1399/06/21 20:08

#پارت187
همه جام درد میکرد!
بازومو گرفت و بلندم کرد.بی اختیار از درد تکیه دادم به سینه اش
سیاوش هنوز مات بود.
پیمان دستی به موهام کشید و زد پشت گوشم و با صدایی که حاال آرومتر شده
بود گفت:
همون روز اول شناختمش.
همون شش ماه پیش.
هربار خواستم بگم اتفاقی افتاد ونشد.
بتوام نمیتونستم چیزی بگم.خیلی بخودت افتخار میکردی که برده آوردی
براخودت.
سیاوش داداشمی قبول.لطف زیاد کردی درحقم قبول.بزرگتر از منی قبول.
ولی دیگه هرچی حدی داره.
ازاین به بعد من پشتشم بخوای از گل نازکتر بهش بگی.اینو خوب تو گوشت
فرو کن.
اروم سمت اتاق راه افتادو منو باخودش برد.سیاوش همچنان به دیوار تکیه
کرده بود و تو فکر بود.
پیمان سرشو خم کرد روبه سیاوش وگفت:
وایسا تا بیام حرف واسه گفتن زیاده.
در اتاقو باز کردو منو رسوند به تخت.نگاهی به چهره ی مظلوم ستاره توی
خواب انداختم.
خوبه با این سروصدا بیدار نشده بود!
پیمان کمکم کرد دراز بکشم و پتو رو کشید روم.
نگاه ارامبخشی بهم کردو گفت:

1399/06/21 20:09

#پارت188
نگران نباش.شده تا صبح باهاش حرف بزنم میزنم ولی قانعش میکنم.این چیزیه
بین ما دوتا.
لبخندی بهش زدم
خندید وگفت :هرچندچیزی تا صبح نمونده.صورتش از درد کنار لب و گونه
ی باد کرده ش جمع شد و باهمون خنده اش گفت:کتک داداش گله.هرکی نخوره
خله دیگه
خندیدم.اروم از اتاق بیرون رفت ودرو بست.نگاهی به گوشیم کردم ساعت ده
دقیقه به سه نصفه شب بود!
توفکروخیالم غرق بودم که خوابم برد.
با حس درد عمیقی که پیچید تو کمر ودلم از خواب بیدار شدم.هوا تاریک
بود.درد داشت امونمو میبرید و حس ضعف شدیدی داشتم .از تخت پایین اومدم
و نگاهی به اطراف کردم.تاریک بود.گوشیمو برداشتم و صفحشو روشن
کردم.بلد نبودم از چراغ قوه اش استفاده کنم بخاطر همین به نور صفحه اش
بسنده کردم
دستم میلرزید و سرم گیج میرفت.
نورو انداختم رو ستاره.غلت زده بود اونور و لب تخت بود.با مکافات جوری
که بیدار نشه کشیدمش وسط تخت ساعت پنج صبح بود!
هوا روبه گرگ و میش و روشنی میرفت
نورو انداختم دور اتاق
خبری از سیاوش نبود.
ته دلم یه حس بدی اومد.نکنه بازم قهر کنه؟
صدارو خفه کردم...به جهنم که قهر کنه.
دویدم سمت سرویس بهداشتی.
تواین چند ماه بخاطر بالهایی که سرم میومد بدنم حسابی از تنظیم در اومده بود
وازفشارای عصبی معموال زمان قاعدگیم بهم خورده بود ولی این درد عجیب
امونمو بریده بود.

1399/06/21 20:09

#پارت189
درست فکر میکردم!
لباسامو عوض کردم و رختای خونیو ریختم تو حمام که بعدا بشورم .مالفه رو
تخت خوشبختانه تمیز بود و کاربه اون نرسیده بود.
دوال دوال و با مکافات از اتاق اومدم بیرون و رفتم سمت راه پله.بزور خودمو
رسوندم پایین .
خوشبختانه از پنجره ها نور کم جون صبح افتاده بود و روشن بود.
از تو جعبه یه تا قرص مختلف دراوردم و خوردم تا سریعتر عمل کنه و دردو
خفه کنه.
کمرم خیلی درد میکرد و حدس میزدم این جلو افتادن بخاطر ضربه ایه که
سیاوش زد
خدا لعنتت کنه عوضی.
چشمام از درد پر شده بود میخاستم قید پله هارو بزنم وهمونجا بخوابم رو مبل
ولی یاد ستاره افتادم.نمیشد تنهاش بذارم.
با مکافات پله هارو باال رفتم.در اتاق پیمان باز بود.
با اینکه حالم خوش نبود ولی نمیشد فضولی نکنم.
سرک کشیدم تواتاق
باورم نمیشد!چشمام چهارتا شد
خوابیده بودن کف اتاق
دوتا سراشون پیش هم
پاهای سیاوش رو صندلی
پاهای پیمان رو تخت
سرشونم روبازوهای هم!!!!!!!
اینا همونایی نیستن که تا دوساعت پیش میزدن تو دهن هم؟!نمیدونستم بخندم یا
از درد گریه کنم!

1399/06/21 20:10

#پارت190
خوابیدنشون برام خیلی جالب بود!
حسودیم شد!کاش منم یه خواهری برادری چیزی داشتم.
برگشتم تو اتاقمو دوتا پتو مسافرتی دراوردم.
با اینکه با رو فرش خوابیدن فردا هردو بدن درد داشتن ولی القل بذار سرما
نخورن!با احتیاط رفتم تو اتاق و روشون پتو کشیدم و درو بستم .
برگشتم تورختخواب دیگه هوا داشت کامال روشن میشد که قرصا عمل کردن و
دردم کمتر شدوخوابیدم.
با صدای سیاوش چشمامو باز کردم.
بدنم سست و کرخت بود
+پاشو میزو چیدن صبحـ..
انگار آب پر کرده بودن توگوشم.
یه اصوات نامفهومی ازش میشنیدم اونم بزور!
از تخت پایین اومدم
داشتم میخوردم زمین که دستمو گرفتم به میز
نگامو چرخوندم تار میدیدم و تصویر روبه روم انگار باال پایین میشد.
سیاوش ایستاده بود و متعجب منو نگاه میکرد.
یه آن هرچی تو معدم بود چرخید و اومد باال!
تلوتلو خوران درو دیوارو گرفتم و دویدم سمت سرویس بهداشتی و کل
محتویات معدم باال اومد.
ابی به صورتم زدم و اومدم بیرون
دیدم بهتر شده بود ولی بازم پاهام یاری نمیکرد.
ستاره ام بیدار شده بود و سرجاش خوابالو درودیوارو نگاه میکرد
سیاوش بچه رو برداشت و اومد سمتم.
با ترس یه قدم رفتم عقب.

1399/06/21 20:10

خب اینم ده تا پارت ..تقدیم ب شما عزیزان?

1399/06/21 20:10

یادت باشه حتی سخت ترین
روزهای زندگیت هم
بیست و چهار ساعته..!
#حرف_دلم

1399/06/21 21:09

‏- فکر میکنی این داستان پایان خوش داره؟
+ پایان خوش ها، داستانهایی هستند که هنوز تموم نشدن.

#حرف_دلم

1399/06/21 21:10

هی بگيد دختری كه فلان باشه جذابه
پسری كه بهمان باشه جذابه
ولی هيچكس جذاب تر از آدم متعهد نيست
متعهد به خانواده، به رفيق، به خودش

#حرف_دلم

1399/06/21 21:10

دعای من برای شما
خدایا دست کسی که دلش
در گرو یار است را به تقدیر نسپار?
‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌

1399/06/21 21:13

مثل سعدی عاشق باشید که میگه :
تا نکند وفای تو در دل من تغیری
چشم نمی‌کنم به خود تا چه رسد به دیگری

#حرف_دلم

1399/06/21 21:16

شب بخير را بایـد از لبهای معشـوقه ات
با بوسه ای بگیری
تا بخیـر شـود
تا به آدم بچسبـد
وگرنه
شب بخیـر های خشک و خالی
هیچ وقت بخیــر نمیشـود
هیچ وقت ..

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌#شبتون_عاشقانه
#حرف_دلم

1399/06/21 21:19

بسم الله الرحمن الرحیم
حسبنا الله و نعم الوکیل ?

1399/06/22 05:29

#اول‌صبح‌سلامم‌به‌تو‌خیلی‌چسبید

شاعر شده ام زمزمه یِ شعر کسی را درِ گوشت نکنم
فارغ ز منو ، قاریِ شعرِ دگرانی تو چرا..!
#حرف_دلم

1399/06/22 05:30

عاشقی فصل نمیخواهد .
کدام دیوانه ای گفت که پاییز فصل عاشق هاست ...
تمام روز های با تو بودن ، فصلی برای عاشقی کردن است
ما روز های گرم تابستان را
با فلافل های ان مغاز کثیف در خیابان یکطرفه و شلوغ
ما پاییز را با قهوه های داغ ان مغازه دنج ملک
ما زمستان را با چای داغ
بهار را با بهار نارنج
پاییز بهانست
ما تمام باهم بودن هایمان را
عاشقی میکنیم
#حرف_دلم

1399/06/22 05:32

فرشته گفت:

پس قرارمان این باشد
هر چه انسان روی زمین انجام داد
نتیجه اش را ببیند ...

خدا گفت:
غیر از دل شکستن
جواب آن را خودم می دهم ...??
#حرف_دلم

1399/06/22 05:35

سلام وقتتون بخیر
شرمنده بابت تأخیر در پارت?
الان میزارم واستون

1399/06/22 21:06

#پارت191
یکم مکث کرد و مظلوم گفت:
فقط میخوام کمکت کنم بریم پایین کاریت ندارم
خیالم راحت تر شد!
بچه رو با یدست گرفت و بازوی منو با یه دست دیگه اش.
به سختی پله هارو پایین اومدیم سر پله ی اخر سیانا با عجله سمتمون اومد و
بچه رو گرفت و نگران پرسید:
چیشده سیاوش؟
سیاوش دستشو به کمرم گرفت و گفت:اصال نمیفهمم هی میخوره تو درو دیوار
سیانا نگران دستی به پیشونیم کشیدو گفت:
تب نداره ولی رنگ به رخش نیس سیا!
نگاش چرخید سمت سیاوش وگفت:خاک به سرم توچرا اینجوری شدی چرا
گونه ات بادکرده و کبوده؟
سیاوش منو سمت میزبردو گفت:
قضیه اش مفصله سر فرصت میگم.
برسام نگران گفت:
سیا ببریمش بیمارستان؟اصال توحال خودش نیس
نمیتونستم لب بزنم و بگم خوبم!
سیاوش کنارم نشست و گفت:
بذار دولقمه بخوره میبریمش .بشینین شمام صبحونه که نخوردین.خوردین؟؟؟
سر تکون دادن و اومدن سمت میز.سیانا ستاره رو برد سرویس و دست ورو
شسته اورد سر میز.
سیانا:پس مامان کجاست؟
پیمان لقمه ی کوچیکی دستم داد و گفت:

1399/06/22 21:07