The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

#حرف_دلم

657 عضو

#پارت208
پژمان تلفنش تموم شد وبه پیمان گفت:
اطالع بدید که مرخصشون کردم.
پیمان سر تکون داد و پژمان رفت !
این پولدارام کل حرفاشون با خدمه درحدهمین سر تکون دادنه!
بقیه رفتن سر کاراشون منم با اخرین سرعت لباس برداشتم و چپیدم تو حموم.
اینقدر خودمو شستم که حس میکردم پوستم از بین رفت !
کف حموم به کل خون بود.نباید تواین موقعیتم میومدم حموم ولی اونجوری ام
نمیشد با نفس اون سگ بمونم که.
لعنت بهت سیاوش عوضی.
یروز بیچارت میکنم قسم میخورم اینکارو میکنم.
با بدبختی از حموم بیرون اومدم و موهامو خشک کردم.بعداز اطمینان از لباسم
رفتم پایین.مشغول چیدن میز بودن.سرعتمو بیشتر کردم ورفتم کمکشون.
مردا نشسته بودن اونطرف و سیانا وزیبا مشغول چیدن میز.
خانم بزرگم گویا غذاهارو میکشید.
مشغول گذاشتن دستمال و قاشق بودم که سیانا اروم وبدون اینکه نگام کنه یا
جلب توجه کنه گفت:
نبودی حال سیاوشو ببینی!بدجور قاطی کرده بود
اروم گفتم:
بله.از اخالق گلشون مستفیضم کردن
ریز ریز خندید وگفت:
جدی میگم دیوونه.بدجور دنبالت بود انگار یه تیکه از خودشو گم کرده.
نگام چرخید سمتش.
نگاهش به برگه های روبه روش بود که برسام یچیزیو روش توضیح میداد
ولی حواسش انگار جای دیگه بود.

1399/06/23 20:55

#پارت209
بی اهمیت شونه ای باال انداختم و گفتم:
حقشه.ستاره کجاس؟
به بازوم زدوبا شوخی گفت:
هی عمو!مثل اینکه داداشمونه ها!
ابروهامو با تعجب دادم باال و گفتم:
ببخشید!
بدجنس خندید وگفت:
شوخی کردم.ستاره ام تو اشپزخونه س کنار مامانم.
سری تکون دادم.
سیانا دستاشو بهم کوبیدوگفت:
آقایون کار دیگه بسه پاشین دستاتونو بشورین بیاین سر میز.
زود تند سریع.
هرسه از جا پاشدن و اومدن.
تاجایی که ممکن بود سعی میکردم جلوی چشم سیاوش نباشم!
همه نشستیم سر میز و مشغول خوردن شدیم.دل درد داشتم و همون دوسه تا
قاشقم به زور خوردم و بیشتر خودمو سرگرم ستاره کردم.
با حس سنگینی نگاهی برگشتم
سیاوش زل زده بود بهم!
با تالقی نگاهمون سریعا سرشو پایین انداخت و مشغول بازی با غذاش شد.
نگاهی به بقیه کردم که برسام لبخند شیطونی زد و چشمکی حواله اش کرد.با
ابرو اشاره کرد به سیاوش.
از خجالت گر گرفتم!
سریع برگشتم سمت ستاره و مشغول غذا دادن بهش شدم.بی اهمیت شونه ای باال انداختم و گفتم:
حقشه.ستاره کجاس؟
به بازوم زدوبا شوخی گفت:
هی عمو!مثل اینکه داداشمونه ها!
ابروهامو با تعجب دادم باال و گفتم:
ببخشید!
بدجنس خندید وگفت:
شوخی کردم.ستاره ام تو اشپزخونه س کنار مامانم.
سری تکون دادم.
سیانا دستاشو بهم کوبیدوگفت:
آقایون کار دیگه بسه پاشین دستاتونو بشورین بیاین سر میز.
زود تند سریع.
هرسه از جا پاشدن و اومدن.
تاجایی که ممکن بود سعی میکردم جلوی چشم سیاوش نباشم!
همه نشستیم سر میز و مشغول خوردن شدیم.دل درد داشتم و همون دوسه تا
قاشقم به زور خوردم و بیشتر خودمو سرگرم ستاره کردم.
با حس سنگینی نگاهی برگشتم
سیاوش زل زده بود بهم!
با تالقی نگاهمون سریعا سرشو پایین انداخت و مشغول بازی با غذاش شد.
نگاهی به بقیه کردم که برسام لبخند شیطونی زد و چشمکی حواله اش کرد.با
ابرو اشاره کرد به سیاوش.
از خجالت گر گرفتم!
سریع برگشتم سمت ستاره و مشغول غذا دادن بهش شدم.

1399/06/23 20:55

#پارت210
خانم بزرگ دهنشو با دستمال پاک کردوگفت:
فردا شب مهمون آقای رستمی هستیم.ساعت 5 راه میفتیم هر خریدی که دارید
صبح انجام بدین راس ساعت 5 تو حیاط باشید.کارتونم تعطیله واشاره ای به
پیمان و برسام و سیاوش کردوگفت:
علی الخصوص شما سه تا
برسام دستاشو باال گرفت وگفت:
اصال من از همین االن مرخصی ام تا پس فردا.
پیمان زد پس کله اش وگفت:
از کوچکترین فرصت واسه در رفتن اززیر کار استفاده کنا.
همه خندیدن.بعداز شام برگشتیم به اتاقامون.
هنوزم از تنهایی با سیاوش میترسیدم.
بعدمسواک وعوض کردن لباساش با یه شلوارک رفت رو تخت و درحالیکه
ساق دستشو عمود کرده بود رو چشماش بی حرکت دراز کشید.
لباسمو با یه لباس خواب ساتن کوتاه عوض کردم و رفتم مسواک زدم ک
برگشتم .
تکون نمیخورد و نفس هاش منظم بود.
چراغ خوابو روشن کردم و چراغ اتاقو خاموش.
خوابیدم کنارش.نگاهم افتاد به بدن میزون و چند تیکه اش عین آهنربا کشیده
شدم سمتش!
آروم با انگشتام زیر لبشو نوازش کردم و سرمو گذاشتم رو سینه اش و خودمو
جاکردم توبغلش!
رفتارم دست خودم نبود.خجالت میکشیدم!
یدفعه دستش دور کتفم حلقه شد و منو بیشتر کشید تو بغلش.
خون به صورتم دوید!یعنی بیدار بوده؟

1399/06/23 20:56

كاش ي داريوش تو زندگيم بود ك بهم ميگفت :
"از همه توبه ميكنم بلكه تو باورم كني"!!!


#شبتون_عشق
#یاعلی

1399/06/23 20:57

سهلا پارت بزار ببینم تا دهنمو باز نکردم عهعععععع?

1399/06/25 22:04

@pooshak_sepideh00
اینستا و تلگرام پیج کاری خودمه دوستان اگه دوست داشتیم فالو کنید

1399/06/25 23:53

سلام صبحتون بخیر خانوما.
شرمنده بابت پارت گذاری این یکی دوروز خیلی خسته بودم کلا انلاین نشدم..الان واستون پارت بیشتری میزارم?

1399/06/26 06:06

پاسخ به

سهلا پارت بزار ببینم تا دهنمو باز نکردم عهعععععع?

????

1399/06/26 06:06

#پارت211
اه عجب سوتی دادم.بی اونکه نشون بدم بیدارم تو بغلش فرو رفتم و با آرامش
خوابم برد.
با حس نوازشی روبازوم بیدارشدم.
سیاوش بود
دلم نمیخواست چشمامو باز کنم!!!
میترسیدم بفهمه بیدارم دست از نوازشم بکشه.چون پشتم خوابیده بود بهم دید
نداشت منم پلکامو تکون نمیدادم.
اروم لباشو رو بازوم گذاشت و نرم و طوالنی بوسید.
هرم نفساش نزدیک صورتم شد.
موهامو زد پشت گوشمو گفت:
پاشو کوچولو میدونم بیداری!!!
گوشمو بوسید و از رو تخت بلند شد!
اووووووف .این بشر چرا همیشه میفهمه؟
اه
تودلم خودمو لعنت کردم ولی کم نیاوردم که به روم بیارم بیدارم!!!
سمت کمد رفت و حوله برداشت و گفت:
باشه بابا فهمیدم خوابی!
پاشو برو پایین ببین بقیه چی تدارک دیدن واسه شب .
بازم به روی مبارک نیاوردم!
زیر چشمی نگاش کردم.
خندید و دستشو رو لبش گذاشت
سری تکون داد و رفت تو حموم!

1399/06/26 06:08

#پارت212
با بسته شدن در حموم پاشدم سیخ نشستم سر جام.
واییییییی چه گندی زدم
اون از دیشب اینم االن .
عین غشیا خودمو با صورت پرت کردم تو بالش.
از دست خودم عصبی بودم.
کالفه ازجام پاشدم و دستورومو شستم.نمیخواستم دوباره با سیاوش روبه رو
بشم تیکه بارم کنه!
لباسی عوض کردم و رفتم پایین.
دوسه نفر ایستاده بودن و خانم بزرگ اون سمت پذیرایی سوال جوابشون
میکرد.
ستاره ام بلند بلند گریه میکرد و سیانا با حالت زاری چنگ زده بود توموهاش
و کم مونده بود گریه کنه!
جلو رفتم وسالم کردم
سیانا سر تکون داد وستاره بغ کرده و با لبای آویزون و چشمای اشکی نگام
کرد.
با تعجب گفتم:
چیشده سیانا،؟
با حالت زاری گفت:
گنجشک میخواد
چشمام شد چهارتا.اندازه ی پیاله!
جانممممم؟؟؟؟چی میخواد؟؟؟؟
سیانا با حال گریه چنگ زد توموهاشو گفت:نیم ساعته دهنشو به طول و عرض
دومتر باز کرده و جوجو میخواد.
برسامم فرار کرد

1399/06/26 06:09

#پارت213
هرچی تالش کردم نتونستم جلوی خودمو بگیرم و پقی زدم زیر خنده.
اونقدر بلند خندیدم که خانم بزرگ و چند نفری که پیشش بودن برگشتن سمتم.
دیگه داشت اشکم درمیومد از شدت خنده.
ستاره منگ و بغ کرده و سیانا عصبی و متعجب نگام میکردن.
صدای سیاوش از پشت سر باعث شد ساکت بشم.
+چه عجب ماخنده ی شمارم دیدیم.گریه ی اون بچه اینقدر خنده داره؟
برگشتم سمتش.اتفاق چندلحظه پیش کامال یادم رفته بود.
با صورتی کبود و لپایی باد کرده سرمو به تائید حرفش تکون دادم.
خندش گرفت.
محو خندش شدم!!!
از خودم بیخود زل زدم بهش!
که با صدای فریاد وگریه ی ستاره بخودم اومدم و برگشتم سمتش.
سیانا سرشو میکوبید به میز و صدای گریه ازخودش درمیاورد
ستاره رو بغل کردم و از رومیز بلندش کردم وگفتم:
بریم گنجشک بیاریم
ساکت شد!
به معنای واقعی کلمه حلقشو بست!
درمقابل چشمای مبهوت همه با هم از عمارت بیرون رفتیم .وگویا بقیه ام به
آرامش رسیدن که هیشکی دنبالمون نیومد!
از پله ها پایین رفتم و گفتم:
خب.قبل اینکه جوجو بگیریم بگو ببینم میخوای چیکار؟
با پشت دست اشکاشو پاک کردوگفت:
جوجو دوشدالم.توقفس نگهش میدالم بال خودم.

1399/06/26 06:09

#پارت214
باتعجب گفتم:
هرچی دوسداشتی باید بندازیش تو قفس نگهداری برا خودت؟!
دستاشو دور گردنم حلقه کرد وگفت:آله.تولم دوشدالم ببل چلدم
خندیدم وگفتم:
کی یادت داده که هرچی دوسداشتی و به دست بیاری و به زور نگهش داری؟
دماغشو باال کشید و گفت:
دایی ژونیم
ایستادم.زل زدم به چشماش
چقدر شباهت داشت به سیاوش!
بوسه ای رو گونه اش گذاشتم وگفتم:
خب تو میدونی که این کار بدیه؟هیشکی دوسنداره بهش زور بگن.حتی
جوجوها.
گوشه ی لبش خم شد پایین و گفت:
یعنی دایی کال بدی چلده تولو نگهداشته؟
خشکم زد.با تعجب زل زدم بهش .
پیچی به گردنش داد و درحالیکه رولپم دست میکشید گفت:
خو دایی ژونم گفته تولو دوسداله تاهمیشه ام نگهت میداله.منم جفتم دوشت دالم
ولی تولو نداد بمن.
تن و بدنم سست شد.چی داشتم میشنیدم؟!
سریع خودمو رسوندم به تاب و قبل اینکه رو سنگ فرش بیفتم نشستم روش
وگفتم:
دایی کی این چیزارو بهت گفته؟
نگاهی به باغچه کردوگفت:
پش کی جوجو میجیلیم؟

1399/06/26 06:10

#پارت215
کالفه گفتم:
ولی جوجوها دوسندارن تو قفس باشن.خداام آدمای زورگو رو دوست نداره.
با لبای ورچیده گفت:
پش من که جوجو دوشدالم چیچال چنم؟
دستی به چونه ی لرزونش کشیدم وگفتم:
اوال یه دخترخوب هی گریه نمیکنه
بغضشو قورت داد!
ادامه دادم:
دوما جوجوها همیشه هستن.تومیتونی غذا بیاری براشون تا اونام بیان وباهات
دوست بشن.
خودشو از رو تاب پایین کشید
دستشو گرفتم وگفتم:
کجا پس؟!
اشاره ای به عمارت کردوگفت:
بلم غذا بیالم دیده
طاقت نیاوردم!سفت بغلش کردم و بوسیدمش وگفتم:
اول خودت صبحونه میخوری بعد برای جوجوها غذامیاریم.قبوله؟
خندید و گفت :باجه
باهم برگشتیم سمت عمارت.
تمام ذهنم درگیر حرفای ستاره بود.یعنی سیاوش واقعا این حرفارو زده؟
از در سالن که وارد شدم خانم بزرگ اشاره ای بهم کردوگفت:
آها خودشون اومدن.ایشونم خانم خونه همسر سیاوش خان هستن.حرف حرف
ایشونه.

1399/06/26 06:10

#پارت216
چند نفری که پیشش بودن مطیعانه گفتن:
بله خانم.
جلو رفتم و روبه سیانا گفتم:
اینا کی ان؟
سیاناکه سرک میکشید ببینه چه جوجویی دست ستاره دادم که ساکت شده گفت:
خدمه ی جدید.چیکارش کردی ساکت شد؟
ابرویی باال انداختم وگفتم آها.
سیاوش کت و شلوار پوشیده و کیف بدست و مرتب پایین اومد.
حرفای ستاره توذهنم اکو شد.
روبه سیانا و تقریبا بلند گفتم:
هیچی فقط بهش یاد دادم که خدا آدمای زورگورو دوست نداره و نمیشه آدم
هرچیو دوست داشت زندانی کنه.
سیاوش به وضوح یکه خورد!
یکم ایستاد و بعد سریع خودشو جمع کرد اومد سمتمون .
نشست پشت میزو روبه ستاره گفت:
چیشد پس بچه؟جوجوت کو؟
ستاره دستاشو بهم کوبیدوگفت:
ژندایی جفته جوجوهاام مشل اون دوشندالن ژندانی بشن.قول داده براشون غذا
ببلیم تا دوس بجم باهاشون.
سیاوش که حین گوش کردن به حرفای ستاره مشغول خوردن آب پرتقالش بود
با حرف ستاره به شدت به سرفه افتاد!
دیگه مطمئن شدم که این بچه حرفاش راست بوده که سیاوش اینجوری هول
کرد.
یچیزی ته دلم قنج میرفت!

1399/06/26 06:11

#پارت217
سیانا به زور لیوان آبی بهش خوروند که حالش سرجا اومد.
تک سرفه ای کرد و با چشمای خیس ازشدت سرفه نگاه معنی داری به من
وستاره کرد.
چشمامو ریز کردم و جوری که انگار مچشو گرفته باشم نگاش کردم.
سریع سرشو پایین انداخت وزیرلب گفت:
من دیگه باید برم دیرم شده خدافظ
و ازجاش بلند شد
خانم بزرگ گفت:یادت نره تا دیروقت بمونیا.
زود بیا
سیاوش سری تکون داد و به سرعت زد به چاک!!!
خب انگار تالشم بی فایده نبوده!
داشتم کم کم نا امید میشدما!!
ستاره رو محکم ماچ کردم و به سرعت رفتم طبقه ی باال.
از همین امروز شروع میکنم...
دستی به سرو روی اتاق کشیدم و رفتم سمت کمد.خب خب ببینم چی داریم؟
یه دست کت و شلوار طوسی با یه بلوز سرمه ای دراوردم و انداختم رو تخت.
تو کشو رو حسابی بهم ریختم تابتونم یه کراوات طوسی که روش خطای اریب
سرمه ای بود پیدا کنم!!!
اونم گذاشتم اونجا و یه جفت از کفشای خوشگلشم گذاشتم پایین تخت.
حاال خودم چی دارم؟؟؟؟
اووووم دوباره رفتم تو کمد.
جذاب ترین مرحله ی زندگی تواین خونه ،کمد لباس ها بود!
هیچ کدوم ازاونا رو ندیده بودم و خودم نخریده بودمشون ولی همشون شیک و
اندازم بود.

1399/06/26 06:12

#پارت218
یادمه قبال شنیدم که همشونو سیاوش انتخاب کرده!
لبخندی نشست رو لبم و به لباسا خیره شدم.اووووم؟؟؟؟
چشمم خورد به شلوار جین تنگ طوسی
کشیدمش بیرون.یه مانتوی طرح لی طوسی ام گیراوردم که کوتاه بود
وراحت.وصدالبته شیک!
عالی شد.خیلی نازه.
یه شال سرمه ای ام دراوردم و انداختم کنار.
خب خب.همه چی عالیه.
حاال کفش چی بپوشم؟
نشستم و توکمدو خوب زیرو رو کردم تا چشمم خورد به یه جفت کفش ورنی
پاشنه هفت سانتی سرمه ای.
خوووووودشه!
عاشقتم سیا!
با جفت دستام کوبیدم تودهنم.
خاک به سرم این حرفا یعنی چی؟خجالتم خوب چیزیه!
ازاینکه خودم خودمو نصیحت میکردم ریز ریز خندیدم.این ازلباسامون.
بازم چیزی موند؟!
خبیثانه خندیدم.خب آقا سیاوش ببینم چجوری میشه زیر پاتو کشید که قشنگ
بِ ُسری!
نشستم جلوی آینه.ابروهامو ازاون مهمونی به بعد دست نزده بودم.پرو دخترونه
شده بود
صورتم خیلی مونداشت پس نیازی به اصالح نیست ولی باید یه فکری به حال
ابروهام بکنم.
ولی من که بلد نیستم

1399/06/26 06:12

#پارت219
چنگ زدم توموهامو زل زدم به آینه که فکری توذهنم جرقه زد.
اره خودشه!سیانا میتونه.
لبخند گشادی زدم و ازاتاق زدم بیرون
تقه ای به در اتاقش زدم که گفت:
بفرمایید؟
اروم رفتم تو
ستاره رو نشونده بود روتخت و خودشم نشسته بود روبه روش واروم اروم ناخن
های کوچولوی ستاره رو الک صورتی میزد.
بالبخندنگام کردوگفت:
بیاتوچرا جلوی در وایسادی.
رفتم تو و درو بستم.
نشستم کنارشونو گفتم:
راستش اومدم دردسر درست کنم برات!
خندیدوگفت:چه دردسری؟!
جریان چیست!؟
ابروهامو باال انداختم و با چشم اشاره کردم به باال.
نگاهی به ابروهام کردوگفت:
خب؟؟؟!!!
دندونامو به نمایش گذاشتم و گفتم:
برام تمیزشون کن
یکم بادقت نگاه کرد به ابروهامو گفت:
بذار الک دستای اینو بزنم تا برنامه ی صبحو سرمون پیاده نکرده بعد.

1399/06/26 06:12

#پارت220
خندیدم و مودب نشستم لب تخت تاکارش تموم شه.
در الکو بست وگفت:
خب مامان دستاتو نمالی جایی ها.فوتشون کن زود خشک بشه
ستاره اروم مشغول فوت کردن ناخن های کوچولوش شد!
سیانا کیفی رواز روی میز برداشت و گفت:
خب حاال توبخواب ابروهاتو میزون کنم
خوابیدم زیر دستشو گفتم:
فقط تمیز کنا نازک نشه.
مطیعانه سر تکون داد.
ستاره جهت مخالف مامانش نشست کنار سرمو گفت:
مامانی دالی چیچالش میچنی؟
سیانا خندیدوگفت:
دارم خوشگلش میکنم مامان.ستاره دست ازفوت کردن ناخن هاش کشید و گفت:
منم میشام خوجل بشم
خندم گرفت!کارش دراومد سیانا!
سیانا اخمی نشوند رو پیشونیش و جدی گفت:
نخیر. هروقت شمام قد زندایی شدی میتونی اینجوری خوشگل کنی.
ستاره لبولوچشو آویزون کرد و مظلومانه زل زد بهم.
یوفتایی دلم میخواست خام خام بخورمش!

1399/06/26 06:13

از سرکار اومدم بازم واستون پارت میزارم خوشگلا❤?

1399/06/26 06:14

پس کو پارت جدید?

1399/06/26 22:02

?????

1399/06/26 22:02

اومدم عشقم ..نمیدونستم تو هم میخونیش?

1399/06/26 22:02

#پارت221
با اینکه درد داشت و زیرابروهام میسوخت عین دخترای خوب خوابیدم تا کارش
تموم شد
وگفت:
پاشو پاشو ببین چی ساختم ازت.
به به هلو برو تو گلو.
میخوای داداش بدبختمو نفله کنی دیگه میدونم!
زیرلب بی حیایی نثارش کردم و بلند شدم.
تواینه نگاهی بخودم کردم.چهرم خیلی تغیر کرده بود با اینکه خیلی از حجم
ابروهام کم نشده بود!
زیرابروهام سرخ شده بود ولی بازم زیباییشونو نشون میداد.
خم شدم و لپ سیانارو که نشسته بود روتخت و منو نگاه میکرد بوسیدم وگفتم:
عالی شده.دستت طال.ترشی نخوری یچیزی میشیا!
با مشت ولی اروم زد توپهلوم و باخنده گفت:
گمشو توام...
تشکر کردم و برگشتم تو اتاقم .
اقا سیاوش یه آشی برات بپزم روش یه خروار روغن باشه.
ابی به صورتم زدم تا التهاب زیرابروهام کشیده بشه و برگشتم.
گوشیمو برداشتم و همونطور که ایستاده بودم وسط اتاق عکسی از خودم گرفتم
و نشستم رو صندلی و نگاش کردم
خوب شده بود...
چشمم افتاد به پشت عکس.
دقیقا قاب بزرگ عکس سیاوش افتاده بود که چهره ی من تو سینه اش بود.
چهره هامونو وارسی کردم.

1399/06/26 22:04

#پارت222
خودمو پرت کردم روتخت و گوشیمو به سینه ام فشردم.
آه مرد جذاب من!....
صدای شکمم که دراومد ازفکروخیاالی صورتیم بیرون اومدم و پاشدم دیگه
وقت ناهاره.
رفتم پایین
خوشبختانه خدمه داشتن میزو میچیدن خانم بزرگم نشسته بود جلو تلویزیون
ازپشت خم شدم و لپشو بوس کردم
اول جا خورد بعد گفت:
شیطون خانم بیا بشین
رفتم جلو و نشستم روبه روش
صورتمو آنالیز کرد و با لبخند گفت:
خوشم میاد دختر زرنگی هستی!خوب راه دلبریو بلدی
خجالت زده سرمو انداختم پایین.
قهقهه ی زد و گفت:
حاال نمیخواد سرخ و سفید بشی پاشو بریم سر میز.
نشستیم و سیانا هم اومد و مشغول خوردن شدیم.
خانم بزرگ با خباثت گفت:
ولی سیاوش بدجوری وا داده میترسم کار دستمون بده
لقمه موند توگلوم!
سریع لیوان آبمو باال کشیدم و بزور لقممو فرو دادم.
بازم خندید
عجب آدمایی ان اینا!

1399/06/26 22:04

#پارت223
سیاناهم ریز ریز میخندید
تا تموم شدن غذام سرمو بلند نکردم
به محض اینکه خانم بزرگ بلند شد منم جیم شدم و چپیدم تو اتاقم.ساعت یک
بود.وقت زیاد دارم حاال.
گوشیمو گذاشتم رو هشدار و دراز کشیدم رو تخت و جای سیاوش.
بالش و پتوش عجیب بوی تنشو میداد.
صورتمو فرو کردم تو بالش و خوابیدم...
با االرم گوشیم بیدار شدم.به موقع بود
ساعت دو ونیم بعداز ظهر.
حولمو برداشتم و چپیدم تو حموم و یه دوش یساعته گرفتم و کلی کف بازی کردم.
انگار نگاهم به زندگی تواین عمارت عوض شده بود
همه چی کیف داشت
میچسبید
جذاب بود!
زدم بیرون و موهامو سشوار کشیدم
صاف و شالقی پشت سرم بستمشون و چشمکی حواله ی خودم کردم.
نشستم جلوی آینه.
خب از چی شروع کنم؟
اوهوم.یه خط چشم باریک کشیدم رو چشمم. حالت چشمام پشت اون مژه های
بلند عالی بود.
یه ریمل زدم و کلی وقت گذاشتم تا خط چشم و ریمل شیک و تمیز ازاب دربیاد!
دیگه چیزی نمونده بود و هران ممکن بود سیاوش سر برسه.
یه تاپ قرمز بندی تنگ تنم کردم با شلوارم. مانتومم دم رفتن میپوشم.

1399/06/26 22:05