The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

#حرف_دلم

657 عضو

بعضی صداها را ‏باید در آغوش گرفت...
‏مثل یک "دوستت دارم" ‏از زبان تو...


#حرف_دلم

1399/06/28 13:22

خب خب خب
بریم برا پارت گذاری تا عصبی نشدین توروحم کنین?

1399/06/28 13:22

#پارت231
سیاوش کالفه پوفی کرد
برسام زد رو شونه ی سیاوش وگفت:
بدنگذره داداچ؟!
سیاوش چشم غره ای رفت وبقیه ی گیالسشو سرکشیدوگفت:
ازهمون اول خرمگس معرکه بودی
برسام جلو اومد و رو مبل کناری نشست و گفت:
اختیار دارین از خودتونه.میگم میخای ادامه بده ها من چشمامو میگیرم
سیاوش نتونست به چشم غره اش ادامه بده و زد زیر خنده.
برسام لبخندی زدوگفت:
اومدم بگم مادرجون دنبالته
بزرگترا نشستن اونور سالن دارن صحبتاشونو میکنن گفت توام بری پیشش.
سیاوش سری تکون داد.بعد دو دل نگاهی بمن کرد که برسام گفت:
برو داداش من هستم حواسم بهش هس
سیاوش با لبخند پاشد زد رو شونه ی برسام و رفت سمت خانم بزرگ.
برسام اومد کنارم رو مبل ودرحالیکه مسیر رفتن سیاوشو نگاه میکرد گفت:
خیلی عوض شده.
متعجب نگاش کردم که با دیدن جهت نگاهش متوجه شدم وگفتم:
ازچه نظر؟
برسام نگاهشو چرخوند سمتم وگفت:
ازهمه نظر. کال وا داده.باید بهت تبریک گفت!
گوشه ی لبم کج شد پایین و منگ نگاش کردم.
خنده ای کرد وگفت:

1399/06/28 13:25

#پارت232
شبیه ستاره شدی.بابا جان میگم باید تبریک گفت بهت که تونستی این کوه
غرورو تکون بدی
لبخندی زدم و نگاهی به سیاوش که کنار خانم بزرگ نشسته بود و با دقت به
حرفای پدر مریم گوش میکرد .
من خودم سریدم تا این کوه غرور یه میلی متر جابه جابشه.
وای به روزی که کال متحول بشه...میبازم خودمو.
برسام گیالسیو سمتم گرفت وگفت:
سیاوشو نخور اینو بخور.
باخجالت برگشتم سمتش و با دیدن گیالس تو دستش چشمام گرد شد.
برسام جفت ابروهاشو داد باال وگفت :
اوووووو االن چشات میریزه رو فرش.شربت آلبالوعه باو مگه ازجونم سیر
شدم چیزی بوخورونم بهت سیاوش چهل تیکه ام کنه؟
نتونستم جلوی خودمو بگیرم وزدم زیر خنده و گیالسو ازش گرفتم.
خندید و برای خودش مشروب ریخت .
محض احتیاط یه قلوپ خوردم و مزه مزه کردم.
نه راست میگف شربته.
نگام چرخید سمتش که دیدم با چشمای ریز شده نگام کردوبا کف دست کوبید
تو پیشونیش.
خاک برسرم فهمید دارم مزه مزه میکنم؟
سرمو برگردوندم وبا پرویی تمام مشغول خوردن شربتم شدم.اونم گیالسشو سر
کشید.
نگاهی به کل جمع کردم وگفتم:
مریمو نمیبینم؟
برسام گیالسشو روی میز گذاشت و گفت مگه پیمانو میبینی؟

1399/06/28 13:25

#پارت233
عین خنگا گفتم :هان؟!
دوباره با کف دست زد تو پیشونیش
تازه دوزاریم افتاد منظورش چیه .
این برسامم چه کلکی بودا!
اون بدبختا رفتن خلوت کنن این مچ اونارم گرفته!
ریزریز خندیدم.برسام باخنده گفت:
چه عجب!!!
اینبار نیشم باز شد.این برسام اصال نمیذاره ادم مودب بشینه ها.
سایه ای جلوی روم ایستاد
نگاهمو از پایین گرفتم تا باال.
سیاوش بود
هرچی بیشتر بهش نگاه میکنم جذابیتش بیشتر توگوشت و خونم میشینه.
انگار ازش چیزی زیرپوستم تزریق میشه!
با یه ابروی باال داده و دست به جیب گفت:
باز چه معرکه ای گرفتی برسام چرا میخندین اینقد؟
برسام از جاش پاشدوگفت:
من؟!معرکه؟!
اصال به ته ریشم میاد؟!
چه حرفا میزنی داداچ!
دوباره خندیدم.
سیاوش چشمکی بهش زدوگفت:
مای گاد!اره باو اشتباه ازمن بود اصال بهت نمیاد معرکه گیر باشی.
برسام با غرور ساختگی یقه شو مرتب کرد وگفت:

1399/06/28 13:26

#پارت234
بله جانم... داشتیم مشکالت جامعه رو حل میکردیم
اینبار سیاوشم زد زیر خنده .
+از دست تو برسام
برسام بازوهای سیاوشو گرفت و چندبار پی درپی تکونش داد وبا هیجان گفت:
وایییییی خودمونیما هاپو چقدر جذاب میشی خندیدنی.پولدارم که هستی.میگما...
زن دوم نمیخوای؟
اول هردو متعجب نگاش کردیم و بعد سیاوش پقی زد زیر خنده
مثل پشه برسامو کنار زد وبرو گمشویی نثارش کرد و نشست کنارم.
به رابطه شون حسودیم شد خدایی!
خب چرا من پسر نیستم آخه؟!
باز داشتم فکرای صورتی میکردما!
سیاوش دستشو دورم حلقه کردو منو کشید تو بغلش وروبه برسام گفت;
همین یدونه زن برامن بسه.برو خودتو قالب کن به پیمان شاید نظرش عوض
شد جا مریم تورو گرفت.
برسام با عجله دوید اونور سالن وگفت:
من برم سراغ پیمان حرکت غیراسالمی بزنید اومدم آبروتونو بردما گفته
باشم...
هردو خندیدیم واونم ازمون دور شد.
روبه سیاوش گفتم:چی میگفتین اونجا؟
نگاهی به ساعتش کردو برگشت سمتم :
درمورد عقدوعروسی بود.شد ماه دیگه امروز.
متعجب گفتم : چقدر زووووود؟!!
شونه ای باال انداخت وگفت:

1399/06/28 13:26

#پارت235
من گفتم دوسه ماه دیگه ولی مادر گفتن یه ماه وقت برای خرید واینا زیاد نباشه
کم نیست.یه تیکه ام بهم انداخت مجبور شدم قبول کنم.
باچشمای ریز شده گفتم:
چه تیکه ای؟
خیاری از توی بشقاب برداشت و نصفش کرد و گفت:
همون قضیه مامانبزرگ شدن واینا.
وگازی به خیارتودستش زد.
پوووف این خانم بزرگم آبرو برامون نذاشتا.
ته خیارو پرت کرد تو بشقاب و برگشت سمتم.
خریدای خرده ریزه رو بقیه انجام میدن واسه گرفتن لباستم یروز باخودم میریم
دوسندارم بی من جایی بری
سرمو تکون دادم.
تواین شش هفت ماهم اینجا اولین جایی بود که میومدم واجازه نداشتم پامو از
عمارت بیرون بذارم.چه برسه به اینکه بدون سیاوش جایی برم...
با صدای مریم به خودم اومدم:
سالم خانم خانما!
وایساده بود جلوم!سریع ازجام پاشدم و رفتیم تو بغل هم .
تا یدقیقه صحبت کنیم 2000 بار صداش کردن و هردومونو کالفه کردن.
تهشم مجبور شد بره.
نشستم سرجام که سیاوش عصبی دستمو کشید وپرت شدم رو سینه اش.
دهنش بدجور بوی الکل میداد ولی مست نبود.
متعجب نگاش کردم وگفتم:
چیه سیاوش چرا اینجوری میکنی؟
لباشو گذاشت رو لبام و منو بیشتر کشید تو بغلش.

1399/06/28 13:27

#پارت236
دستامو عمود کردم رو سینه اش و بزور از لباش جدا شدم.نگاهش کالفه
وعصبی بود.
نگاه کردم تو چشماش
اونم نگام کرد
اروم نگاهشو چرخوند اونطرف سالن
از بغلش بیرون اومدم و اروم بدون اینکه جلب توجه کنم جهت نگاهشو گرفتم.
آآآاآآه بازم مسعود .
زل زده بود بمن و پیک پیک مشروب باال میرفت.
دستمو گذاشتم رو دست سیاوش وگفتم:
بهش اهمیت نده.
نگام کرد.
لبخند اطمینان بخشی بهش زدم.
نگاهش عوض شد.
چیزی بین التماس و مظلومیت.
پلک زدم.
لبخند کم جونی زد و نگاهشو ازم گرفت.
تا چیده شدن میز حرفی بینمون زده نشد و منم هربار سر بلند کردم نگاهم با
مسعود تالقی کرد.مدام زل زده بود ونگاهش رو اعصابم بود.
ازجام پاشدم و رفتیم سمت میز.
اروم به سیاوش گفتم:
برم دستامو بشورم؟
سری به رضایت تکون داد.
محل سرویس بهداشتیوازمریم پرسیدم و رفتم.

1399/06/28 13:27

#پارت237
خوشبختانه مسعود تو دیدم نبود
یه راهرو باریک بود که یطرف دوتا در به حمام و دستشویی و طرف دیگه
دوتا در اتاق خواب بود.
رفتم تو سرویس و دستامو شستم.
موهاوروسریمو مرتب کردم و اومدم بیرون.
داشتم با دستمال دستامو خشک میکردم که دستم از پشت کشیده شدو قبل اینکه
صدایی ازم دربیاد دستی نشست دور دهنمو منو کشید عقب
داشتم از ترس قالب تهی میکردم که منو کشید تو اتاق خواب و درو بست.
دستاودهنمو ول کرد.
با ترس برگشتم سمتش
مسعود بود!!!
انگشتشو جلوی بینیش گرفت وگفت:
هیس نترس منم.
با ترس نگاش کردم و رفتم عقب که چسبیدم به در.
جلواومد وزل زد تو چشمام.
+یچیزی میپرسم راستشو بگو وگرنه مجبور میشم یجور دیگه بفهمم.زنش شدی
یانه؟
باخودم گفتم چجوری میخواد بفهمه آخه؟
جواب ندادم.
بوی الکلش از یمتری ام کامال خفه کننده بود
اومد جلوتر
+باتو نیستم مگه؟
با ترس نگاهش کردم.
کالفه چسبید بهم وگفت:

1399/06/28 13:27

#پارت238
خب فهمیدنش سخت نیس و دستش رفت سمت شلوارم که تازه دوزاریم افتاد
با جفت دستام هل دادم رو سینش وگفتم:
نه نه نیستم زن نیستم ولم کن عوضی
عقب رفت و با لذت نگام کرد
+باید فکرشو میکردم که زر زده باشه.میارمت پیش خودم کوچولو میدونم هیچ
حسی به سیا نداری.
خودمو کشیدم سمت دیوار و دستمو بردم سمت دستگیره ی در.درو اروم باز
کردم و گفتم:
تویه ابله روانی هستی
وبا اخرین سرعت ازاتاق زدم بیرون.
مسلما نخواست دنبالم بیاد چون اگه میومد راحت میتونست بگیرتم.
با اضطراب برگشتم سرمیز ورفتم کنار سیاوش.
عصبی غرید:
کجابودی اقلیما؟
سرجام نشستم ومظلوم وکنترل شده گفتم:
دستشویی دیگه.ببخشید طول کشید.
نگاه چپکی بهم کرد و ظرف ساالدو کشید سمتم
یکمم غذا کشیدم و تا آخر شام باهاش بازی کردم
وای اگه سیاوش میدید یا میفهمید خون بپا میشد.
این پسره ی *** چی میخواد از جون من؟
خدایا خودت کمکم کن.
سیاوش زد به بازوم
+چرا نمیخوری؟دوسنداری؟

1399/06/28 13:27

#پارت239
سری تکون دادم وگفتم:
میل ندارم حالم خوب نیست
قاشقو گذاشت تو بشقاب و دستپاچه برگشتم سمتم:
چرا چیشده مریض شدی؟بریم دکتر؟
با تعجب نگاش کردم
این نگرانی واس من از سیاوش بعید بود!
انگار خودشم فهمید چه بیگداری به آب زده که سریع چهره ی حق به جانب
وعادی به خودش گرفت.
مردشور این غرور آشغالتو ببره که گند زده به زندگیمون
عصبی نگامو چرخوندم وگفتم :
الزم نکرده چیزیم نیست
سر بی تفاوتی تکون داد و مشغول بازی با بقیه ی غذاش شد
.
هرطرف که میچرخیدم مسعود بایه لبخند حال بهم زن زل زده بود بهم .
دیگه کالفه شده بودم و حال و روز سیاوشم بهتراز من نبود
اروم سقلمه ی به پهلوش زدم وگفتم:
کی میریم؟
با خوشی برگشت سمتم وگفت:
خسته شدی؟میخوای بریم؟
نگاه عاقل اندر سفیهی بهش کردم که خودشو برد تو جلد غرور .
اروم گفتم:اره حالم خوش نیست نمیتونم بشینم دیگه
سری تکون دادوگفت:
بذار به بقیه بگم که ما میریم.

1399/06/28 13:28

#پارت240
مطیعانه سرتکون دادم
ازکنارم بلنددورفت سمت خانم بزرگ وبقیه.
چیزی گفت که خانم بزرگ سرشو خم کرد و ازپشت سیاوش سرک کشیدونگاه
نگرانی بهم کرد.
باوووو خسته شدم سرطان که نگرفتم اینجوری نگام میکنین
سیاوش ازپیمان و پدر مریمم عذرخواهی کرد وبلند شدیم.
رفتم کنار مریم و بهش تبریک گفتم و سر دردو بهونه کردم
ولی کاش میتونستم بگم حالم ازاین فامیلتون مسعود بهم میخوره...
باهم زدیم بیرون.
نشستیم توماشین وآروم راه افتاد
ارومتر شده بودم.
برگشتم سمت سیاوش.روم نمیشد بگم بهش و با دودلی نگاش میکردم
بی اونکه برگرده سمتم گفت:
چیه حرفتو بزن
درحالیکه با ریشه های شالم بازی میکردم گفتم:
چیزه...دلم چیز میخواد...
تک نگاهی بهم کردوباز زل زد روبه روش
+چیز چیه؟
زیر چشمی نگاش کردم و مظلومانه گفتم:
بستنی
با چشمای گرد برگشت سمتم
گفتم االنه که بزنه توگوشم بگه به روت خندیدم بستنی میخوای و فالن
داشتم فکرای هیتلری میکردم که بلندبلند زد زیر خنده و سری تکون داد.

1399/06/28 13:28

قول داده بودم ب یک عزیزی ک بیستا پارت بزارم ..ده تا دیگه اش برا شب?

1399/06/28 13:29

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

هدف ما جلب رضایت شماس?❤دیگ روزی ده تا پارت کافیه کانالا دیگ دیدم روزی دو یاسه تا میزارن من وقت کنم بیشترم پارت میزارم عزیز

1399/06/28 14:02

موی بلند ،
فقط اونجاش که وقتی خوابی و میخوای از این دنده به اون دنده بشی زیرت گیر میکنه ‌،
بیدار میشی دو تا فوش میدی به اون لعنتی که موی بلند دوس داره بعد میخوابی :))

#حرف_دلم

1399/06/28 14:09

‏از عمیق‌ترین لبخندها هم مال وقتـیه که دلتنگشی و همون موقع بهت پیام میده :)

#حرف_دلم

1399/06/28 14:09

در مدرسه از من پرسیدند
وقتی بزرگ شدی میخواهی چه کاره شوی؟
پاسخ دادم:خوشحال!!!
گفتند:سوال را درست متوجه نشدی...
گفتم:شما زندگی را درست متوجه نشده اید... :)

#حرف_دلم

1399/06/28 14:10

یاد بگیر قید آدمارو بزنی
همونجا که برات وقت نمیذارن
همونجا که آخرین نفری تو اولویت‌هاشون...
همون لحظه که یکی دیگه رو بهت ترجیح میدن...
همون وقت که عصبانیتشون رو سرتو خالی میکنن
یاد بگیر بگذری ازشون
وقتی اونا میگذرن از رو احساساتت...
یاد بگیر بی‌خیال آدما بشی وقتی تورو فقط آچار فرانسه میبینن..
دوست من یاد بگیر خودتو ارزشمندتر از این حرفا ببینی!

#حرف_دلم

1399/06/28 20:51

#پارت241
مردک روانی خب بگو نمیخرم خندیدنت چیه دیگه!
ماشین جلوی دریه مغازه نگهداشت وقبل اینکه خیالبافی کنم ازماشین پیاده
شدورفت سمت مغازه.
با یه بستنی قیفی گنده تو دستش برگشت.
کم مونده بود از ذوق بزنم ترمز دستی و اینا بره پی کارش برم قاطی باقاالیا.
بستنیو دستم دادونشست توماشین.
با ذوق گفتم:
وایییی عاشقـــــتم سیاوش
وخودمو پرت کردم توبغلش یجوری که بستنیم خراب نشه و لپشو بوسیدم.
یکم مات موند بعد دستش نشست رو کمرم.
واییییی بازم گند زدم.ینی چی عاشقتم؟
این سبک بازیا چیه؟
داشتم میرفتم عقب که لحظه ی آخر گونمو بوسید.
برگشتم رو صندلیم.
حس میکردم رو گونم بخاری کار گذاشتن وتا عمق وجودم گرم میکنه
نگام کرد
یه نگاه عجیب وغریب
نگاهی که تاحاال ندیده بودم ازش
نمیتونستم بفهمم چه حسیه تو عمق نگاش
ولی قشنگ بود!
هم نگاهش هم حسش.
لبخند کم جونی زدوگفت:
بخور آب شد.

1399/06/28 20:54

#پارت242
نگاهی به بستنیم کردم و مشغول شدم.خیلی خوشمزه بود ولی دوسنداشتم تنها
بخورم
خو چرا براخودش نخرید آخه.
راه افتاد
بستنیو گرفتم جلوش واز طرفی که نخورده بودم گفتم:
یه گاز بخور اینجوری دلم نمیخواد
خندید وگفت:
من که بچه نیستم نمیخوام.بخور خودت
مظلوم گفتم:
خب آقا یه گاز فقط
باهمون خنده گفت:
بچه بگیر اونور تصادف میکنیما
بیشتر خم شدم سمتش و گفتم:
یه کوچولو.توروخدا.
درحالیکه همه حواسش به روبه روش بود گفت:
ازدست تو
وگازی به بستنیم زد.
لبخندی نشست رولبم.
حس قشنگی بود
اومدم عقب و نگاه کردم به بستنی
دقیقا ازاونجایی خورده بود که من خورده بودم
گفتم :
عه چرا ازاینجا گفتم که از اونور بخور دهنی نباشه.

1399/06/28 20:55

#پارت243
خندید وگفت:
اونجا خوشمزه تر بود.منگ نگاش کردم
اروم کشید کنار خیابون و ایستاد
برگشت سمتم
+چیه بچه؟چرا اونجوری نگامیکنی؟
به بستنی نگا کردم وگفتم:
چرا خوشمزه تربود؟
خم شد سمتم و دستشو گرفت پشت گردنم.
نزدیک شد
ناخودآگاه منم نزدیکش شدم.
فاصله رو پر کرد و لباش نشست رو لبام
بوسید!
گرم بوسید
گر گرفته بودم
قبال هم منو بوسیده بود ولی اینبار...
این بار فرق داشت با همیشه
خیلی خوب بود.
داشتم خالی میشدم کل تنم تو هوا بود انگار!
داشتم ازخوشی پرواز میکردم!!!
چه بی جنبه ای بودما
آروم عقب رفت و چشماشو باز کرد.
نگاهی به لبام کردوگفت:

1399/06/28 20:56

#پارت244
مزه ی اینجارو میداد...
دیگه توحال خودم نبودم
بقیه ی مسیر نفهمیدم چطور بستنیمو خوردم و راه کی تموم شد که دیدم جلوی
عمارتیم!
درباز شد و رفتیم تو.
اروم پیاده شدم و راهی شدیم سمت خونه.
چراغارو روشن کرد و رفتیم باال.
تا رسیدیم تواتاق ولو شد رو مبل تکیش و کراواتشو شل کرد.
+آخیش!
باخنده گفتم:
آقا حسابی خسته اینا
کالفه چشماشو باز کردوگفت:
میشه اینقد رسمی بامن حرف نزنی؟صدبار تذکر دادم
لب ورچیده ومظلوم گفتم :
چشم
وسرمو پایین انداختم
ازجاش پاشدو ایستاد روبه روم
دستشو برد زیر چونم وسرمو باال اورد وگفت:
خب حاال بچه نشو .ولی دیگه نشنوم اونجوری حرف زدیا
مطیعانه سر تکون دادم.
+حاال بخند
لبخندی زدم.

1399/06/28 20:57

#پارت245
متقابال لبخندی زد و عقب رفت و مشغول دراوردن لباساش شد.
منم مانتومو از تنم کندم و داشتم آویزونش میکردم که دستی از پشت دور کمرم
حلقه شد.
این چرا امشب اینجوری میکنه؟؟؟
نمیفهمه من قلبم ضعیفه؟
طاقت اینهمه هیجان ندارم؟
سرشو فرو کرد تو گردنم
مانتو ازدستم افتاد
قشنگ میشد فهمید که االن چشماش برق زده که وا دادم.
بوسه ای رو گردنم گذاشت وزمزمه کرد:
تواز چه جنسی هستی؟چرا نمیشه بهت بی تفاوت بود؟
لبخندی نشست رو لبم
برگشتم سمتش و دستامو حلقه کردم دور گردنش
آروم گفتم:
خب معلومه!"ازجنس اقلیما"...
منو بخودش فشرد و صورتشو فرو کرد تو گودی گردنم.
اروم بوسید و ازم فاصله گرفت
نگاه غمگینی بهم کردو رفت تو تخت و پشت به جای من دراز کشید
هیچوقت حال طبیعی نداره لعنتی.
اخه چرا اینقدر جلوی خودشو میگیره؟
چرا این حسو تو نطفه خفه میکنه؟
کالفه مانتومو چنگ زدم و آویزونش کردم.

1399/06/28 20:58

#پارت246
بقیه ی لباسامم با لباس خواب عوض کردم و رفتم تو رخت خواب
دلم میخواست بغلم کنه ولی اون بی تفاوت به من خوابیده بود .
تو خودم جمع شدم و اونقدر نگاش کردم که چشمام سنگین شد
حس کردم دستی زیر گردنم نشست و منو کشید رو بازوش.
ولی همش خیال بود.
زهی خیال باطل...
ارزششو نداره چشمامو باز کنم
با بوی تند عطر سیاوش به خواب عمیقی فرو رفتم.
تویه باغ نشسته بودم و یه گل و توی زمینی که کنده بودم میکاشتم
دستی نشست رو شونم
برگشتم سمتش
مادرم بود!
مثل همیشه زیبا وآراسته!
با لباسای سفید
سریع بلند شدم و خودمو تو بغلش انداختم.
گونمو بوسیدوگفت:
دخترقشنگم تو االن نباید اینجا باشی ها
مظلومانه نگاش کردم وگفتم:
آخه چرا؟
با سر اشاره ای به سمت راست کردوگفت:
داره دنبالت میگرده.برو پیشش اون بدون تو نمیتونه.
نگاهی انداختم به جهت اشاره ش
کسی خیلی دورتر از ما سرگردان دنبال چیزی میگشت

1399/06/28 20:58

#پارت247
نمیتونستم درست چهرشو ببینم برگشتم سمت مامانم
نبود!
رفته بود!
برگشتم سمت اون مرد
آروم آروم قدم برداشتم و راهی شدم سمتش
اما هرچی میرفتم نمیرسیدم !
کالفه داد زدم
اما صدایی از حنجره ام بیرون نیومد
با ترس چنگ زدم به گلوم و داد زدم
بازم صدایی نیومد!
+اقلیما...چشماتو باز کن عزیزم نترس داری کابوس میبینی
با چشمای خیس از اشک و ترسان زل زدم به چهره ی نگران سیاوش!!!
یعنی همش خواب بود؟؟؟
پیشونیمو بوسیدوگفت:
دیدی چیزی نیست؟من پیشتم
خم شدو از رو عسلی لیوان آبی ریخت و دستم داد..
با دستای لرزون به کمک سیاوش آبو یه نفس سر کشیدم .
لیوانو ازم گرفت ورو میز گذاشت
منو کشید تو بغلش و پتورو کشید روم.
دستمو سفت دور کمر لختش حلقه کردم و فرو رفتم تو بغل گرمش
تنها پشتوانه و تکیه گاه زندگیم سیاوش بود.
جز سیاوش هیشکی بمن اهمیتی نمیداد.
حاال چرا باید از دستش بدم؟

1399/06/28 20:59