The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

#حرف_دلم

657 عضو

#پارت224
چشمم افتاد به رژ لب قرمز روی میزکه عجیب چشمک میزد!
فکر خبیثی نشست توسرم.
با دقت مشغول زدن رژ لب شدم.
بدون کوچکترین کجی و کاستی!
منم واردما!!!
صدای سیاوش از راه رو اومد.سریع از جام پاشدم و چپیدم تو سرویس بهداشتی
و الکی دستامو خیس کردم.
از سرویس که بیرون اومدم سیاوش پشت به من ایستاده بود و به کت و شلوار
رو تخت نگاه میکرد.
آروم گفتم:سالم. خسته نباشی عزیزم!!!!!!!!
سالمی گفت و برگشت و با دیدنم خشک شد!
به وضوح خشک شد!
سرتاپامو تواون لباسای تنگ برانداز کرد.
ابروهاش رفت توهم و درحالیکه سعی میکرد بی تفاوت باشه گفت:
من یه دوش فوری بگیرم حولمو بیار.
لباساشو دراورد و در رفت توحموم.
خندم گرفت. چه زود وا میده!تا بیرون اومدنش مانتومو پوشیدم و شالمو سر
کردم و نشستم رو صندلی و مشغول بازی با گوشیم شدم.
از حموم بیرون اومد.اصال منو نگاه نمیکرد!!!!!
تند تند موهاشو خشک کرد و لباس پوشید.
گوشیشو چک کرد وگفت:
بریم.
ازجام پاشدم و کیف ورنی سرمه ایم رو برداشتم وگوشیمو گذاشتم توش

1399/06/26 22:06

#پارت225
نگاهی به مانتوم کرد وگفت:
با این میای؟
نگاهی بخودم کردم وگفتم:
ایرادی داره؟
دستی زیر لبش کشیدوگفت:
تنگ نیست؟
بی تفاوت شونه ای باال انداختم وگفتم:
ولی من دوسش دارم.
با حالتی که سعی میکرد بی اهمیت جلوه بده گفت:
اکی!ولی اون رژتو پاک کن
تو دلم خندیدم.ای بیچاره اینو دیگه از تو کتابا یاد گرفتم.خودت باید پاکش کنی
یه حسی ازاونور دلم داد زد اگه این سیاوشه االن به یه روش سامورایی پاک
میکنه که تو کتابا ثبت کنن!
+باتو نیستم مگه؟میگم پاکش کن
با صداش به خودم اومدم ومظلوم گفتم:
چشه مگه؟دوسش دارم خب بهم میاد!
عصبی جلو اومد و تویه قدمیم ایستاد!
دروغه اگه بگم نترسیدم:
پاک نمیکنی نه؟
ابروهامو باال انداختم.
دندون قروچه ای کردوگفت:

1399/06/26 22:07

#پارت226
باشه.خودت خواستی.
اومد جلو و یه دستشو گرفت پشت گردنم و منو کشید سمت خودش.
انگشت سبابه و شصتشو گذاشت دوطرف لبام و تمیز کرد تا وسط!
هم خندم گرفته بود هم عصبی بودم.
یعنی استاده که برینه تو صحنه های رمانتیک
ولم کرد یه دستمال از جعبه کشید و دستشو پاک کرد.
دستمالو انداخت رو میزوگفت:
حاال راه بیفت.
لبامو کشیدم تودهنم تا اون هیچی ای که باقی مونده بود رو هم پاک کنم و عین
جوجه پشت سرش راه افتادم.
به پله ها که رسیدیم دستمو حلقه کردم دور بازوش و چسبیدم بهش که با تعجب
نگام کرد.
ابروهامو باال انداختم وگفتم:
خب چیه؟نکنه انتظار داری با این کفشا تنها بیام بیفتم پایین نصف شم؟
خندشو کنترل کرد و قانع سر تکون داد.
پیمانم حسابی خوشگل و خوش تیپ کرده بود .
دوتا ماشین راه افتادیم.
منوسیاوش ومادرجون
پیمان و برسام و سیانا و کوچولوش
یکم ازمسیرو رفته بودیم که خانم بزرگ گفت:
سیاوش جان قرار عروسیو هرچه زودتر بذارینا.عقدوعروسیو یجا میگیریم
ولی زود
سیاوش دنده عوض کرد و درحالیکه از آینه بغل به بیرون نگاه میکرد گفت:
چرا مادرمن؟دنبالشون کردن مگه؟

1399/06/26 22:07

#پارت227
خانم بزرگ گفت:
اونارو نه ولی تورو اره.
سیاوش زد رو ترمز.
من که صندلی عقب نشسته بودم حسابی کوبیده شدم به صندلی مادرجون
خانم بزرگ گفت:
عه سیاوش چیکار میکنی ناقص کردی دخترمو
بعد برگشت عقب وروبه من گفت:
چیزیت که نشد؟
سرمو تکون دادم .سیاوش راه افتادوگفت :
یعنی چی اخه این حرف مادر من؟
با حرص دنده رو عوض کردو سرعتشو بیشتر
خانم بزرگ شمرده شمرده گفت:
اوال یواش برو
دوما مگه چیز بدی گفتم؟
کارشما اصال درست نیست.نباید تویه اتاق باشید
سیاوش موهاشو عقب داد وگفت:
مادر مثل اینکه اون زنمه ها.صیغمه گناه که نکردم
خانم بزرگ دستی تکون داد توهوا و گفت:
به هرحال دوسندارم قبل عروسی مامانبزرگ بشم.زود قال قضیه رو بکنین.
سیاوش کالفه پوفی کرد .
منم که عین گوجه شده بودم اون پشت .دیگه تا رسیدنمون حرفی نشد و
توسکوت به مقصد رسیدیم
خونشون معمولی و آپارتمانی بود.معلوم بود از قشر متوسط هستن

1399/06/26 22:07

#پارت228
سیاوش ماشینو به سختی پارک کردو پیاده شدیم .همزمان
برسام اینا هم رسیدن و رفتیم سمت منزل.
خانم بزرگ زنگ زد ومنتظر شدیم.
صدای مردی پیچید توآیفون و در باصدای تیکی بازشد.
گل و شیرینی رو روی دست پیمان مرتب کردم و رفتیم تو.
چسبیدم به سیاوش اونم ازخدا خواسته دستشو حلقه کرد دور کمرم و منو کشید
سمت خودش.
اروم زیرگوشم گفت:
نبینم هروکر راه انداخته باشی.اونام مهمون غریبه دارن.
چپ چپ نگاش کردم و رومو برگردوندم سمت مخالفش.
خوشبختانه طبقه اول بودن و نیاز به آسانسور نبود.
صدای موسیقی ارومی از توخونه میومد و حرافیه مهمونا.
چقدر شلوغ بود
بیشتر چسبیدم به سیاوش.
با خوش آمد گویی زن مسنی که از شباهتشون میشد فهمید مادر مریمه وارد
خونه شدیم.
با چند نفر دیگه صحبت کردیم و رفتیم داخل.اکثریت غریبه بودن و
نمیشناختمشون
نشستم رومبل کنار سیاوش.
حسابی شلوغ بود و برو بیایی بپا بود.
با صدای اشنایی سرمو بلند کردم.
نفسم گرفت!!
اولین وآخری باری که این مردو دیدم تا یک ماه نمیتونستم حرف بزنم با اون
کاری که سیاوش باهام کردو حاال...

1399/06/26 22:08

#پارت229
مسخ شده نگامو چرخوندم سمت سیاوش.
خون میچکید از چشاش و زل زده بود به مسعود!
مسعود با لبخند مزخرفی گفت:
خوش حالم که دوباره میبینمتون بانوی جوان!
چسبیدم به سیاوش.
سیاوش دستشو برد باالی مبل و حلقه کرد دور کتفم و با پوزخند رولبش گفت:
ولی فکر نمیکنم اون خیلی خوشحال باشه!
مسعود لبخندی درجواب سیاوش دادوگفت:
اووووممم...ولی من اینقدر میرم و میام تا منو به دامادی بپذیری مستر...
سیاوش عصبی منو بخودش چسبوند و با لبخند مصنوعی گفت:
ولی ایشون حاال زن بندس نه دخترخونده ام.
مسعود به وضوح یکه خورد!
ازبین دندونای کلید شده اش گفت:
ولی من هرچیو بخوام بدست میارم.
سیاوش شونه ای باال انداخت وگفت:
اینبار که نشد.ایشاال دفعه بعد.
مسعود با حسرت نگاهی بهم کرد
مردتیکه هیز
سیاوش که میخواست نگاهشو ازم جدا کنه گفت:
راستی تواینجا چیکارمیکنی؟
مسعود بی حوصله جواب داد:
مریم عموزاده ی منه.
سیاوش ابرویی باال انداخت وگفت:

1399/06/26 22:08

#پارت230
اکی .نمیدونستم
مسعود درحالیکه ازما دور میشد گفت:
حاال که فهمیدی...
سیاوش زیر لب زمزمه کرد :
برو که برنگردی
و مسعود دور شد.
نفسمو صدا دار دادم بیرون که باعث شد سیاوش متعجب خم شه توصورتم
ونگام کنه
مظلوم نگاش کردم وگفتم:
چیه خب؟ترسیده بودم
سیاوش یه ابروشو باال دادوگفت:
از اون؟!!!؟
چپ چپ نگاش کردم وگفتم:
نه.ازاینکه تو فکر کنی بازم خبریه.
چشم غره ای بهم رفت وگفت:
خب خب پررو نشو
صدای آهنگو باال بردن و یه عده جوون ریختن وسط.چراغم خاموش کردن و
یه نور ضعیف با یه رقص نور رنگی وسط روشن بود.
دستمو گذاشتم رو رون پای سیاوش و بیشتر برگشتم سمتش.همه سرگرم کارای
خودشون بودن و حواسشون به ما نبود
گیالس مشروبو پایین اورد و زل زد بهم.اروم نزدیک هم شدیم
لباش نشست رو لبام و اروم میبوسید که صدای تک سرفه ی برسام باعث شد
هول ازش جدا بشم.
صدا از پشت سر بود.

1399/06/26 22:08

#شبخوش?

1399/06/26 22:09

پاسخ به

اومدم عشقم ..نمیدونستم تو هم میخونیش?

کوف من نخونمم اینجا زیاد منتظر میمونن خو?

1399/06/26 22:45

تـو قشنگ ترین رویای عاشـقانه های منی
درست مثل رویایی
که هر صبح از زیر پلکهایم
عاشـقانه پر می‌کشد
و شانه‌هایم
ساعتها
عطر موهای تـو را می‌دهد...

#صبح_بخیر_جانااا
#حرف_دلم


‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

1399/06/27 06:52

زیباترین
و در عین حال بزرگترین باگ خلقت "دوست داشتنه"
چون هم آرومت میکنه
و هم ضعیفت میکنه
#حرف_دلم

1399/06/27 06:52

"لینک قابل نمایش نیست"
پیشنهاد/انتقاد/ایده/نظرتون راجع ب رمان/حرف دلتون و...
هرچی ک خواستین بیاین و بصورت ناشناس تو این لینک بگین ..مطمئن باشید همه شون خونده میشن و سوالی اگ باشه حتما جواب میدم?

1399/06/27 06:56

یه شبایی مثه امشب به سرم میزنه که تمومه چیزایه کوچیکی که دوسشون دارم و جمع کنم تو یه کوله پشتی و برم یجايه خیلی خیلی دور ...!

1399/06/27 10:47

به تازگی فهمیده‌ام
"زندگی همیشه در اوجِ لذت آدم را به زمین میکوبد"
کودکی که دوچرخه سَواری میکند و میخندَد، ماشینی او را ندیده زیر میگیرد ..
دختری که در بُحبوحِه‌ی جوانی به پیرمردی پولدار شوهرَش میدهند ..!
پسری که باید دَر گیر و دارِ عاشِقی به سربازی برود ...
زنی که تا چند روزِ قبل فکر میکرد چشمهایِ همسرَش تنها او را میبینَد و اکنون با چمِدانی بسته خانه‌ای را که بویِ خیانت میدهد ترک میکند ..
و مردی که با ناباوَری به دنبالِ پول برای مهریه‌‌یِ زنی که دیوانه وار دوستَش دارد میدوَد ..
بی رَحمی است
میدانم
اما "زندگی" همین است جانم ..
معروف است به "بی‌رَحمی" ..!

#پگاه_صنیعی

1399/06/27 10:51

همه چیز رو که نباید آدم حل کنه
یه چیزایی رو باید بذاری خدا حل کنه
همیشه که نباید جواب همه رو بدی
یه چیزایی رو باید بذاری خدا جواب بده

1399/06/27 10:53

می‌گفت وقتی یه رابطه جدیدی بهم پیشنهاد میشه به این فکر می‌کنم که من دیگه اصلا توانشو ندارم
با یکی برم بشینم کافه، سینما برم، پیاده‌روی کنم، عقایدمو بهش بگم، عقاید مزخرفشو گوش کنم و...
این گندیه که آدم قبلی تو زندگیت زده و به این راحتیا درست بشو نیست .‌..
#حرف_دلم

1399/06/27 17:24

جمله‌ی «اگه تو نباشی این دلِ من به چی خوش باشه آخه؟»، وسط جر و بحث و دعوا مثل آب رو آتیشه. امتحان کنید
#زناشویی
#حرف_دلم

1399/06/27 19:27

پاسخ به

"لینک قابل نمایش نیست" پیشنهاد/انتقاد/ایده/نظرتون راجع ب رمان/حرف دلتون و... هرچی ک...

خب امشب پارت نداریم بخاطر اینکه گفتم واسم پیام بزاریداینجا ولی نذاشتین.. نظراتتون واسم مهمه وقتی لینک میزارم مشارکت داشته باشید

1399/06/27 19:31

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

منم دوست دارم عزیز.. ممنون بابت پیام
اما امشب پارت نداریم گلم فردا جبران میکنم انشاالله❤

1399/06/27 22:20

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

سپاس❤?

1399/06/27 22:20

تو آرامشم باش و با آغوشت
خیالی ازشب بوسه هایت را روی گونه هایم به یادگار بگذار
آرامش شب های بیقراری ام باش
بگذار سکوت نفس هایت خاموش کند نبض طوفانی قلبم را...

#شبتون_بخیرعسلا
#حرف_دلم

1399/06/27 22:23

پاسخ به

خب امشب پارت نداریم بخاطر اینکه گفتم واسم پیام بزاریداینجا ولی نذاشتین.. نظراتتون واسم مهمه وقتی لین...

به کوچیکی خودت ببخش تکرار نمیکنن??

1399/06/27 23:37

اونجايي كه آقای چاوشی ميگه:
"امّا پسر شدم كه تو را آرزو كنم"
حقيقتا آدم حسادتش ميشه به مخاطبش...

#صبحتون_بخیر
#حرف_دلم

1399/06/28 09:14

شیطنت کن
لحظه ای از پشت
چشمم را بگیر…
بشنوی تا اولین اسمی که
خواهم گفت کیست…!

#حرف_دلم

1399/06/28 11:53

تُرکها یه اصطلاحی دارن میگن "داریخماق"
یه چیزی بین دلتنگی و بی حوصلگیِ!
یعنی جفتش هستی ولی نمیدونی دقیق کدومی
حالِ الان همه ی ما همینه ...

#حرف_دلم

1399/06/28 12:54