#پارت248
چرا متنفر باشم؟
حاال که اونم داره میاد سمتم چرا باید من بد باشم؟
اونقدر درگیری ذهنی داشتم که نفهمیدم کی خوابم برد...
با حس خفگی دستمواوردم رو لبام
اما نشد
یچیزی رو دهن و بینیم بود
سرمو یکم تکون دادم و به زور نفس کشیدم
فایده نداشت.
به اجبار چشمامو باز کردم و نگاه کردم.
سیاوش بود!
دستو پاشو انداخته بود روم و گلوش رو دهن و بینیم بود.
داشتم خفه میشدم.
به زور صداش کردم
_سیـــــ..سیاوش...
یه میلی مترم تکون نخورد
با دست تکونی به بازوش دادم
بازم تکون نخورد
با نامردی تمام دهنمو باز کردم و گاز بزرگی از گلوی مردونه و پرش گرفتم
که سریع چشماشو باز کرد و ازم فاصله گرفت و با تعجب اینور اونورو نگاه
کرد
دندونامو به نمایش گذاشتم
دستی به گلوش کشیدو نگام کرد:
اروم گفتم:
1399/06/28 21:00