#پارت261
ایشون *** دیگه ایه.آقا پژمان راننده ی خانوادس ولی آقا سامی راننده ی ماها
و اچارفرانسه ی خونس.
حیف بقیه داشتن نگاه میکردن وگرنه یکی میخوابوندم تو پیشونی خودم.
خاک برسرم که چند ماهه اینجام هنوز کسیو نمیشناسم.
آهانی زیر لب گفتم وادامه دادم:
خب من یسری خرید دارم
کی میره؟
خانمه سری تکون دادوگفت:
شما لیست بنویسین بدین یساعته فراهم میشه.
لبخند گشادی زدم و نشستم پشت میزوگفتم:
پس کاغذ وقلم بیارین
خانمه سری تکون دادو از اشپزخونه بیرون رفت.
نگاهمو چرخوندم سمت دخترا.
روبهشون گفتم:
سرتونو بگیرین باال
همه صاف ایستادن.
اولیشونم زیبا بود
لبخندی به روش زدم وگفتم:
1399/06/31 18:08