The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

#حرف_دلم

657 عضو

پاسخ به

برام دعاکنیدبچها بگید خدایا یا برش دار ببر پیش خودت یا زندگیشو درست کن? کم اوردم دیگ...

خدا بزرگه بسپار بخودش خواهری?

1399/06/30 23:58

این پاییز ؛ تو را کم دارد برای قدم زدن وگرنه
من آدم خانه نشینی نیستم ...!

? محمد قدیم

1399/06/30 23:58

آرزو می‌کنم خنده‌ات
تنها به عادت مرسوم عکس گرفتن نبوده باشد
و تو خندیده باشی در آن لحظه از ته دل
چرا که خنده تو، جهان را زیبا می کند...
#اولین_روزپائیزی_تون_بخیر
#حرف_دلم

1399/06/31 06:31

≛ آدمها چهره ى تو رو فراموش ميكنن اما هرگز حسى كه در وجودشون ايجاد كردى رو از ياد نميبرن ?

•#حرف_دلم

1399/06/31 18:04

گاهى وقتها به بالا نگاه ميكنم ، لبخند ميزنم و ميگم: ميدونم كار خودت بوده، متشكرم .❉⏆
#حرف_دلم

1399/06/31 18:04

#پارت261
ایشون *** دیگه ایه.آقا پژمان راننده ی خانوادس ولی آقا سامی راننده ی ماها
و اچارفرانسه ی خونس.
حیف بقیه داشتن نگاه میکردن وگرنه یکی میخوابوندم تو پیشونی خودم.
خاک برسرم که چند ماهه اینجام هنوز کسیو نمیشناسم.
آهانی زیر لب گفتم وادامه دادم:
خب من یسری خرید دارم
کی میره؟
خانمه سری تکون دادوگفت:
شما لیست بنویسین بدین یساعته فراهم میشه.
لبخند گشادی زدم و نشستم پشت میزوگفتم:
پس کاغذ وقلم بیارین
خانمه سری تکون دادو از اشپزخونه بیرون رفت.
نگاهمو چرخوندم سمت دخترا.
روبهشون گفتم:
سرتونو بگیرین باال
همه صاف ایستادن.
اولیشونم زیبا بود
لبخندی به روش زدم وگفتم:

1399/06/31 18:08

#پارت262
تورو که میشناسم.
بقیه خودتونو معرفی کنین.
اونی که بعد زیبا ایستاده بود الغر واستخونی بود با چهره ی سبزه و موهای
مشکی و ابروهای پر!
باصدای ظریف وارومی گفت:
اسم من مائده س.
لبخندی به روش زدم.بنظر دختر خوبی میومد.
نفر بعدی یکم پر تر بود با موهای بوروچشمای قهوه ی روشن.لبخندی
زدوگفت:
من سانازم
از چشماش کرم میریخت.
خندم گرفت وسری تکون دادم
نفر آخر که قد بلند تری داشت و مث خودم بود گفت:
منم آیداهستم.
لبخندی به روشون زدم وگفتم:
خیلی خوشبختم از آشناییتون.اسم منم اقلیماس
متعجب به همدیگه نگاه کردن
انگار تاحاال این اسم به گوششون نخورده بود!
البته بار اولی نبود که این رفتارو از کسی میدیدم!
با خنده گفتم:
اقلیما یه اسم خیلی قدیمیه ولی اینجور که من میبینم به زودی مد میشه و تعداد
بیشتری رو با این اسم خواهیم شناخت
همه خندیدن.

1399/06/31 18:09

#پارت263
روبه دخترا گفتم:
از کارتون راضی هستید؟
همه سر تکون دادن و زیبا گفت:
مگه میشه راضی نباشیم؟خداروشکر خیلی بهمون میرسن.
جای خواب خوراکو پوشاک ودستمزد.مگه میشه راضی نبود؟
بقیه ام به تبعیت اززیبا سرتکون دادن و حرفشو تائید کردن.
سیاوش هرچی که بود به خدمه خیلی میرسید
هرچند گاهی داد بیداد میکرد سرشونو غر میزد ولی براشون کم نمیذاشت.
خانم مسن وارد شد و کاغذ و خودکاری گذاشت جلوم.
گوشیمو دراوردم و از توش چیزایی که الزم داشتم نوشتم تو برگه و دادم به
خانمه.
اون طرف برگه رو گرفت ولی ول نکردم
متعجب نگام کرد که گفتم:
اسم شمارو نمیدونم؟
لبخندی زد و گفت:
من فاطمه ام.

1399/06/31 18:10

#پارت264
آخی.چه ناز بود.ولی زشته زنه با این سن و سالو خالی خالی صدا کنم!ضایع
بود!
برگه رو ول کردم وگفتم:
خوشبختم فاطمه خانم.
سرشو پایین انداخت و محجوب گفت:
لطف دارین خانم.
صدای قدم هایی اومد و دخترا مشغول کارشون شدن که پژمان وارد شد.
سری برام خم کرد و سالم داد.پشت سرش هم همون محافظه اومد تو که
فاطمه خانم گفته بود اسمش سامیه.اروم سالم کرد.
برگشتم اینور که دیدم زیبا دستپاچه دستی به مقنعه ی سفیدش کشید و با سر به
پژمان سالم کرد.
آقا آقااااا وایسین ببینم چیشد؟
چطور شد؟
اینا هم آررررره؟؟؟
چشمامو ریز کردم و موشکافانه زل زدم به پژمان.
عینکشو دراورد و با لبخند سری آروم تکون داد برای زیبا
بقیه ام که زرشــــــــــک!
اهم بلندی گفتم که همه برگشتن سمتم.

1399/06/31 18:10

#پارت265
خبیثانه گفتم:
جناب پژمان خان شما مگه با خانم بزرگ و سیانا نرفتین؟
عینکشو به جیب لباسش بند کردو گفت:
یکی از محافظا برای کمک پیششون هست بمنم گفتن بیام خونه هروقت
کارشون تموم شد زنگ میزنن برم دنبالشون.
آهانی گفتم و با چشم به زیبا اشاره کردم و گفتم:
پ شما به کارت برس!
شرمگین سرشو پایین انداخت و مطمئن شدم که خبریه!
با شک زل زدم به پسره سامی که ببینم اونم با کسی آره؟
که دیدم حواسش به ساناز و آیداس ولی درست تشخیص ندادم کدومه.
دهههههه خب میترکم از فضولی کهههه
فاطمه خانم کاغذو سمت سامی گرفت و گفت:
با یکی از دخترا برین خریدارو انجام بدین وسریع برگردین.
مطیعانه سر تکون داد.
یاد روزی افتادم که سمیرا اومده بود هوچی بازی و جلوی در سالن هلم داد..
اونی که از عقب نگهم داشت همین سامیه بود.
دمت گرم دادا
خبیثانه لبخند گشادی زدم و گفتم:
با ساناز بره

1399/06/31 18:11

#پارت266
به معنای واقعی کلمه فکش جر خورد و آب دهنشو قورت داد
حیف که جایز نبود وگرنه همینجا قر میدادم.
زده بودم تو هدف!
خود خودش بود!
ساناز خیلی عادی دستی به مقنعه اش کشید وگفت:
چشم خانم
معلوم بود از چیزی خبر نداره.
ریز ریز خندیدم و تودلم گفتم :
برو ببینم برگشتنی ام اینقدر ریلکس میای یانه.
اونا بیرون رفتن و منم زدم بیرون که مزاحم نگاهای عاشقانه ی پژمان و زیبا
نشم!
رفتم تو حیاط و چرخی رو سنگ فرش زدم و رفتم لب استخر
آبش تمیز بودو تعجب کردم!
کسی توش شنا نمیکنه ام تمیز نگهش میدارن!
یکم لب استخر راه رفتم که صدای باغبون دراومد:
خانم جان سنگای کنار حوض خیسه پاتون سر میخوره خدایی نکرده میفتین تو
اب.
آروم از استخر فاصله گرفتم
با اینکه هیچ شباهتی نداشت ولی یاد منوچهر افتادم.

1399/06/31 18:11

#پارت267
یادم رفت بپرسم ببینم بار آخر که منوچهر اومده بود اینجا چی شدو چه بالیی
سرش اومد.
باید حتما از سیانا اینا بپرسم
برگشتم و نشستم رو تاب تو حیاط و مشغول ور رفتن با گوشیم شدم.
دیگه داشتم راه میفتادم و کار باهاشو یاد میگرفتم
رفتم تویکی از چت روم ها و اعضاشو نگاه کردم.
#برسام
#مریم
#سیاوش
#پیمان
#سیانا
و من!
خندم گرف مریمم بود حاال نه به باره نه به داره خخخخ
آروم و با مکافات نوشتم :
سالم??
چیزی طول نکشید که مریم نوشت:
سالم عزیزم??
و پشت سرشم سیاوش :
سالم
چه باحال!
زودی نوشتم:
کجایی مریم؟??

1399/06/31 18:11

#پارت268
آقایییییم خسته نباشی???
مریم سریع جواب داد:
اومدیم خرید دیگه.یچیزی بخوریم بریم ادامه ی خرید
نوشتم :خوشبحالتون??
دوباره یادم افتاد که سیاوش اجازه نمیده از خونه بیرون برم.
حوصلم سر رفت.
چت رومو بستم و گوشیو گذاشتم تو جیبم
داشتم میرفتم سمت عمارت که ماشین سامی وارد حیاط شد.
باریک هللا چه زود اومدن!
ساناز پیاده شد و چندتا نایلون برداشت با صورت سرخ و هول سالم کرد و
دوید تو سالن.
داشتم منفجر میشدم از خنده.
چی گفته این سامی بهش که اینجوری از هول حلیم افتاده تو دیگ؟!
رفتم کمک سامی وبا وجود مقاومتش یه نایلونو برداشتم و رفتم تو
بقیشم سامی اورد و از اشپزخونه زد بیرون.
تواشپزخونه مشغول شدم
اول خمیر کیکو به لطف گوشیم اماده کردم و ریختم تو قالب و با کمک زیبا
گذاشتم تو فر
بعد خامه شو اماده کردم و گذاشتم تو یخچال.

1399/06/31 18:12

#پارت269
بعدشم ژله و دسر رو اماده کردم و گذاشتم تو یخچال.
ظهر بود و وقت ناهار.ترجیح دادم پیش خدمه غذامو بخورم.
پژمانو زیبا که هی نگاه الو دار به هم مینداختن.
سامی و سانازم که تا آخر با غذاشون بازی کردن.
کاش میفهمیدم چی بینشون گذشته و گرنه قطعا منفجر میشم از فضولی!
غذامو خوردم و جز ساناز و زیبا بقیه رو مرخص کردم برن استراحت.
تاسه تایی تنها شدیم.کیکمو گذاشتم رو میزو خمیر دومو ریختم توقالب وگذاشتم
تو فر.
نشستم پشت میز و مشغول خامه مالی روی کیک شدم دخترا ام اومدن کمکم.
شکالتارو دادم به زیبا و خواستم که آبشون کنه.رفت اونورترو مشغول شد.
آروم به ساناز گفتم:
دوسش داری؟
هول نگام کردوگفت:
چی؟کیو؟
ابرویی باال انداختم وگفتم:
بروووو منو سیاه نکن.سامیو
رنگش پرید خون به گونه هاش دوید!
با خنده گفتم خیلیه خب هول نکن.تابلو بودین فهمیدم خو
سرشو انداخت پایین وگفت:
بخدا چیزی بینمون نیست.منم خبرنداشتم امروز بهم پیشنهاد داد یکم بیشتر آشنا
شیم.
با خنده گفتم:

1399/06/31 18:12

#پارت270
خب پ مبارکه!
با خجالت پیش بندشو مرتب کردوگفت:
حاال که چیزی نیست خانم...
زدم رو شونه اش وگفتم:
چیزی میشه ایشاال و زدم زیر خنده
با خجالت خندید
زیبا شکالتو آورد و ریختم رو کیکم و حسابی تزئینش کردم.
یه قالب ام درست کرده بودم برای خدمه و اینم مال خودمون.
یه سر به ژله هام زدم و گفتم:
خب زیبا خانم کی شیرینی بخوریم؟
با تعجب و سوالی نگام کرد.
نگاهی به ژله ها که هنوز کامال نگرفته بود کردم وگفتم:
شیرینی ازدواج تو وآقا پژمان...
بشقاب تو دستش زرتی افتاد تو ظرفشویی و سانازم با چشمای گشاد زل زده
بود بما!
با خنده گفتم:
ناموسا خودتون تابلویید

1399/06/31 18:13



گویند که عشاق جهان عقل ندارند
یعنی تو خری،
من به مراتب ز تو خر تر!
#حرف_دلم?

1399/06/31 19:09

ای کاش امشب
آرامشی داشتم از جنس آغوش
آغوشی که حتی به دروغ درِ
گوشم آرام زمزمه میکرد:
همیشه پیشت میمانم.

?شبتون پر از آرامش?
#حرف_دلم

1399/06/31 19:44

شبهایمان نه شب است...
روزهایمان هم به گمانم آبی تیره شده است....
دلمان هم که هوایش ابریست...
اشکاهایمان هم ....
بیخیال...
راستی خوابیده ای ؟؟

#حرف_دلم

1399/06/31 21:04

تو را نمی بخشم! نه برای آزار و اذیت های مداومت ؛ نه برای معشوقه گرفتنت
نه برای کرور کرور دروغ هایت ؛ نه برای نماندن پای حرف هایت
تو را نمیبخشم بخاطر
تمام کسانی که بعد از تو نتوانستم ذره ای دوستشان داشته باشم :))
#حرف_دلم

1399/07/01 06:08

#پارت271
با اشاره به هردوشون گفتم :
هم تو و هم تو
اول خجالت زده نگام کردن و بعد زدن زیر خنده.
زیبا وسط خنده گفت:
پس اینجور که بوش میاد عمدی گفتین اقاسامی با ساناز بره؟
سری تکون دادم وگفتم:
اره دیگه!دیدم موقعیتش نیست حرف بزنن با چشم داره میخورتش گفتم برن
حرفاشونو بزنن.
هرسه زدیم زیر خنده.
بعد اینکه کارم تموم شد اونارم مرخص کردم و برگشتم اتاقم.
لباسامو عوض کردم بوی وانیل میدادن و رفتم تو تختم.
من که کاری ندارم یه چرت بعدازظهری بزنم خب.
گوشیمو انداختم رو میزوخوابیدم سه شماره ام خوابم برد!
با تکونای شدید دستی هول چشمام و باز کردم و سیخ نشستم رو تخت
+جانم چیشده کی مرده کجا آتیش گرفته؟
صدای خنده ی بلند سیانا باعث شدارهپروت بیام بیرون
با تعجب نگاش کردم و وقتی فهمیدم اون داشته اونجوری بیدارم میکرده حمله
کردم سمتش
اونم با خنده جاخالی دادو رفت عقب
دستشو گذاشته بود رو دلش و هرهر میخندید.

1399/07/01 20:24

#پارت272
چپ چپ نگاش کردم که اشاره ای به سرم کردو بریده بریده گفت:
آ..آی..آینه رو...ن...نگا
دست ب کمر برگشتم سمت آینه
یا امامزاده چنگیزعقب افتاده !
این منم ؟!
موهام پیچیده بود توهم و ریملم ریخته بود زیر چشمم!
یطرف صورتمم جای بالشم کامال سرخ بود
سریع دستی به موهام کشیدم و لبخند گشادی به سیانا زدم و دویدم تو سرویس
بهداشتی!
آخیش!نگاهمو از آینه گرفتم و آبو بستم و چندتا دستمال کشیدم و صورتمو
خشک کردم و انداختم توسطل واومدم بیرون.
سیانا نشسته بود لب تخت و موزیانه منو نگاه میکرد.
چشم غره ای بهش رفتم وگفتم:
خب؟دردت چی بود اونجوری بیدارم کردی؟نمیگی سکته میکنم بی زن داداش
میشی؟
ریزریز خندید و دستاشو گرفت باال و گفت:
آخه خیلی وقت بود در میزدم و صدات میکردم گفتم شاید مردی
خواستم چشم غره برم که نتونستم وپقی زدم زیر خنده

1399/07/01 20:24

#پارت273
اونم خندید بعد یهو انگار یچیزی یادش افتاده باشه گفت:
بذار خریدارو بیارم ببین
سری تکون دادم اونم با عجله پرید بیرون
نشستم لب تخت و نگاهی به ساعت کردم.
پنج بود!
چقدر خوابیدما!
سیانا با یه عالمه پاکت ونایلون اومد تو و با پاش درو بست و همه رو ریخت
لب تخت و نشست رو زمین.
منم از تخت رفتم پایین و نگاه کردم
سیانا پاکت اولو محتاطانه باز کرد و دوتا جعبه ی بزرگ لوازم ارایش ازش
بیرون اورد!
جفت هم بود و کامل!
توش همه چی داشت!
یکیشو گذاشت جلومو گفت:
این مال تو اونم مریم
لبخندی نشست رو لبم
خوبه منو یادشون نرفته!!!
پاکت دومو باز کرد و یسری لباس راحتی و توخونه ای که پوشیده باشه تو
جمع خانواده دراورد.

1399/07/01 20:25

#پارت274
خیلی با احتیاط جدا کرد و مرتب داد دستم و مال مریمم گذاشت تو پاکت
دوتا حوله ی تن پوش برامن و مریم گرفته بودن با دمپایی خرسی!
با ذوق همشونو نگاه میکردم و میچیدم تو پاکت.
یکی از پاکتارو کشید جلوش و با ذوق گفت:
به به رسیدیم به اصل کاریا!!!
متعجب خیره شدم بهش و سرک کشیدم تو پاکت اما چیزی ندیدم
سه چهارتا ست لباس زیر دراورد گذاشت جلوم که چشمام شد توپ تنیس!
جانممم؟!اینا چیه ؟!چجوری روتون شد اینارو بخرین؟!
چشماش برق زدو خبیث گفت:
مطمئنم تواین لباسا خوردنی میشی اونوقت سیاوش تورو پخ پخ...
و دستشو کشید جلو گردنش.
با مشت زدم تو بازوش وگفتم:
گمشو منحرف .خجالت بکش

1399/07/01 20:25

#پارت275
بلند زد زیر خنده وگفت:
جرات داری نپوش
سرمو تکون دادم و گفتم :
معلومه که نمیپوشم
خبیثانه گفت:
خیلی خوب!منم عکساشونو میفرستم واسه سیا که خودش تنت کنه
وای وای!سرمو تندتند تکون دادم و گفتم:
من غلط کنم نپوشم!اصال به این خوشگلی چرا نپوشم!
یهو ترکید از خنده وپخش شد رو پاکتا
سقف و در دیوارو نگاه کردم
خنده اش که تموم شد نگاهی بهم کردوگفت:
خیلی باحالی!
یه ابروم رفت باال!زکی!ترسیدن منم شد حال واسه تو؟
دستشو کرد توپاکت وگفت:
حاال اینارو ندیدی..

1399/07/01 20:25

#پارت276
قیافم زار شد!
بدترازاینام هست مگه؟!
نگاهی بهم کردوگفت:
اصال راه نداره!اینا سفارش خود سیا بوده نه و نو ام نیار.
کنجکاو چشم دوختم به دستش!
همش ربدوشام و لباس خواب بود!
تور که همه چیش تابلو بود
یه راحتی که یقه قایقی داشت و از یطرف بازوی ادم میریخت بیرون
دوسه تا ساتن بندی
ساتن و حریر
و تاپ شلوارک!
و هیچ کدومشونم به رون پا نمیرسید!!!
دیگه داشتم میمردم از خجالت!
با حرص گفتم:
سیانا اینا چیه آخه خریدی؟
شونه هاشو باالانداخت وگفت:
سیاوش کانال لباسارو برام فرستاد وگفت ازتوشون با سلیقه خودم بگیرم
منم حس خرید اینترنتی نداشتم حضوری خریدم
حاال اگه عکسای اون کانالو ببینی چیکار میکنی!

1399/07/01 20:26