The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

#حرف_دلم

657 عضو

#پارت277
اینا که همشون پوشیده س!
ای بابا.
میخواستم سرمو بکوبم تو طاق.
حاال اینا پوشیدس بازش چیه؟
یسری کفش و کیف ام گذاشت کنار وگفت:
سایز پاتو از سیا پرسیدم ولی بپوش بینم پات میشه یا میمونه رو دستمون.
رفتم لب تخت نشستم و یکی یکی هر سه جفتشم پام کردم
همشون اندازه بود!
لبخندی نشست رو لبم که سیاوش اینقدر دقیق ازم میدونست
فکرم درگیر شد به لباس زیرا اشاره کردم وگفتم:
سایز ایناروچی؟
لبخند گشادی زد و گفت:
داداش جونم!
واییییییی خشکم زد.این سیاوشم عجب ادمیه ها .ادمم اینقدر حواس جمع؟!!!!!؟
سیاناوسایل مریمو جمع کرد و درحالیکه میرفت بیرون گفت:
توام پاشو مال خودتو جمع کن منم اینارو بذارم اتاق پیمان.

1399/07/01 20:26

#پارت278
افسرده زل زدم به لباسا و پووووف
بادم خالی شد و پهن شدم رو تخت.
داشتم سقفو نگاه میکردم که در دوباره باز شد
گفتم:
سیاناجرات داری اعتراض کن
من اینارو جمع نمیکنم و چشمامو فشار دادم رو هم.
سایه ای رو چشمام افتاد و پشت بندش سیاوش گفت:
چرا مگه چشونه؟
هیــــــــــن بلندی گفتم واز تخت پریدم پایین و صاف وایستادم.
سیاوش خبیث نگام کرد و دستاشو کرد تو جیبش
سری تکون دادم وگفتم:
هی...هیچی...خسته نباشید کی اومدین؟
خندشو کنترل کرد و بی توجه به سوال مزخرفم خم شد و یکی از لباس
خوابارو که ساتن و نسبتا پوشیده بود به رنگ فیروزه ای برداشت و انداخت
رو تخت.
دستی زیر لبش کشید و گفت:
امشب میخوام تواین لباس ببینمت.اینارم از زیر دستوپا جمع کن.
و از میون رخت و لباسای رو زمین ردشدو رفت تو سرویس بهداشتی.

1399/07/01 20:27

#پارت279
نشستم لب تخت و گفتم:
ای الل شی الهی اقلیما
صداش پیچید تو اتاق:
خدا نکنه...
از حرفش هم خندم گرفت هم کیلو کیلو قند آب شد تو دلم!!!
نشستم لب تخت و لباسارو گذاشتم تو پاکتاشون
درحالیکه موهای بلندشو میزد کنار اومد بیرون مکث کردوگفت:
داری چیکار میکنی؟؟؟
حق به جانب نگاش کردم وگفتم:
دارم جمع میکنم دیگه!
سیاوش هنگ نگام کردوگفت:
کورکه نیستم!میگم چرا میذاری توپاکت؟کمدو براچی ساختن؟
چشمامو گردکردم وگفتم:
همه ی اینارو تواون چند کلمه گفتی؟!
اخمش باز شد ولی لباشو جمع کرد که نخنده
سری تکون دادم وگفتم:
قصد دارم یه اتاق تکونی قبل مجلس بکنم.

1399/07/01 20:27

#پارت280
میخوام یه دستی به سروگوش اتاق بکشم.ایراد که نداره؟
نگاهی به درودیوار کردوگفت:
چشه اتاق؟!
اخرین لباسم گذاشتم تو پاکت و بلند شدم پاکتا رو بردم اونور تخت و گفتم:
چیزیش نیس فقط میخوام بجای آبی تیره وسرمه ها آبی روشن بیارم.برای
روحیه بهتره
یه تمیزکاری ام که ایرادی نداره.داره؟
سری تکون داد و رفت سمت در اتاق و گفت:
آزادی هرکاری عشقته بکن فقط جای خوابمو شبا بهم نریز که بدخواب میشم.
لبخند گشادی زدم وبا ذوق گفتم :چشم آقا
سیاوش از در بیرون رفت و منم پاکتا رو جمع کردم
ازاتاقم زدم بیرون.
تو اتاق کارش مشغول کار بودو سرش تو لپ تاب!
از پله ها بدو رفتم پایین.
برسام رو مبل حال خوابش برده بود و *** دیگه ای توسالن نبود

1399/07/01 20:28

دعايی زیبا از بابا طاهر :

ابرها به اسمان تكيه ميكنند، درختان به زمين و انسانها به مهرباني يكديگر.........
گاهي دلگرمي يك دوست چنان معجزه ميكند كه انگار خدا در زمين كنار توست.
جاودان باد سايه دوستانيكه شادي را علتند نه شريك،
و غم را شريكند نه دليل...

تقدیم به دوستانِ حرفِ دلی❤ ??

پاییز مبارک???
#حرف_دلم

1399/07/01 20:36

من كه هرشب با خيالت گرمِ صحبت مى شوم
هر كجا هستى بخواب آرامِ جانم "شب بخير"

#حرف_دلم

1399/07/01 20:37

#پارت281
سریع یه قهوه آماده کردم و با یه تیکه کیک بردمش باال و یراست اتاق کار
سیاوش!
با تقه ای که به در زدم سرشو بلند کرد موهاش ریخت جلو چشماش.
کالفه عین پرده با یه انگشت موهاشو کنار زدونگام کرد واجازه داد برم تو
قهوه وکیک وگذاشتم جلوش وگفتم:ته دلتو میگیره جای عصرونه.خودم پختم
با تعجب به کیک نگاه کردو گفت:
خودت؟؟؟!!!!
ازاین کارام بلدی رو نمیکنی؟!
با قهر مصنوعی سرمو چرخوندم وگفتم:
بلهههههه که بلدم...
مشکوک به کیک نگاه کردوگفت:
حتما عین این فیلما و کتابا قرص خواب یا اسهال ریختی توش؟!
چشمام گرد شدو بعد پقی زدم زیر خنده.
عجب آدمیه ها!
سرمو تکون دادم وگفتم:
نخیر هیچی توش نریختم یه کیک شکالتی سادس!
دو دل به کیک نگاه کردو با لبخند مسخره ای گفت:

1399/07/02 20:32

#پارت282
راست میگی چون جراتشو نداری ازاین جلف بازبادربیاری قیمه قیمه ات
میکنم!
شونه ای باال انداختم.
یه تیکه از کیک باچنگال دهنش گذاشت ومزه مزه کرد:
نه...میشه بهت امیدواربود...خوبه...
کلی ذوق کردم!مدیونید اگه فکر کنید کم بود محبت دارما!
دوباره سرشو کرد تولپ تاب و کالفه چنگ زد به موهاشو بردشون عقب.
فکری به سرم زد.درمقابل چشمای متعجبش دویدم تواتاقمون و کشوی سنجاق
سرامو باز کردم.
یه تل ساده ی مشکی که مثل کش بود دراوردم .فقط یه گوشه اش یه گل نگینی
داشت!
گلشو کندم وساده ی ساده شد.
برگشتم اتاق کارش.همچنان مات نگام میکرد.
رفتم پشت میزش و تلو انداختم دور گردنش و کشیدم باال.
موهاش صاف و منظم رفت باال.
الهییییی صورتش چه باز میشه بچم!باالخره رخ کاملشو دیدم!
متعجب دستی به سرش کشید وگفت:
این دیگه چی بود؟!
لبخند گشادی زدم و گفتم:

1399/07/02 20:32

#پارت283
تل کشی!اینجوری موهات موقع کار اذیتت نمیکنه کالفه ام نمیشی.
یکم مات نگام کرد وبعد درحالیکه جلوی خندشو میگرفت گفت:
یدفعه بیا سنجاق و شکوفه ام بزن سرم.ازاینایی که سر ستاره میزنن.
لب برچیده گفتم:
خب اگه دوسنداری درش بیار.بخاطر خودت اوردم
سری تکون داد و برگشت تو لپ تابش
یکم مکث کرد انگار میخواست ببینه موهاش باز میریزه توصورتش یانه !
وقتی نریخت مشغول ادامه ای کارش شد.
منم با نیش باز از اتاقش زدم بیرون که حواسش پرت نشه.
همه بیدار شده بودن و پایین بودن.
رفتم تو آشپزخونه وژله های خوشگلمو گذاشتم بیرون و با ظرف بردم به جمع
خانواده
برسام نگاهی کردوگفت:
به به!چه کردی زنداداش!
آخه چجوری ادم چیزای به این خوشگلیو بخوره؟
با خنده بهش تعارف کردم و اونم برداشت.
ستاره ام که تازه از خواب بیداره شده بود و بسیارم ژله پرست بود اومد دنبالم
تا بهش بدم.

1399/07/02 20:32

#پارت284
همه مشغول خوردن بودیم و سهم سیاوشم گذاشته بودم کنار
پیمانم چون سر خوردن رسید کلی اذیتش کردن که مادر زنت خیلی دوست
داره که به موقع رسیدی...
همه میخوردن و خیلی تعریف میکردن که سیاوش با کش و قوسی که به بدنش
میداد از پله ها پایین اومد.
موهای لختشو دوباره ریخته بود رو صورتش و کشو دو دور انداخته بود دور
مچش!
تو جمع نشستیم و بعد خوردن ژله ها هم پسرا و سیانا رفتن سراغ ورق بازی
سیانا که مشغول بر زدن کارتا بود گفت:
توام بیا خوش میگذره.
درحالیکه آخرین قاشق ژله رو میذاشتم دهن ستاره گفتم:
آخه من بلد نیستم
سیاوش با دست زد کنار خودش و گفت:
بیا اینجا خودم یادت میدم
دهن همه یه متر بازشد و باچشمای گرد زل زدن به سیاوش.
فهمید خراب کرده اخمی نشوند تو ابروهاش و گفت:
خب چیه تعجب داره؟!

1399/07/02 20:33

#پارت285
همه هماهنگ سر تکون دادن.
جلو خودمو گرفتم که نخندم و ستاره رو دادم به خانم بزرگ و رفتم کنار
سیاوش نشستم.
مشغول بازی شدن.قوانین بازیو کامل بهم توضیح دادو هر کارتیکه میکشید بهم
نشون میداد و توضیح میداد که چیکار کنم و چرا اون کارت بهتره.
سرمو بلند کردم که نگام خورد به برسام.
با چشم اشاره کرد به سیاوش و چشمکی زد.
لبخند توام با خجالتی زدم و خیره شدم به دستای مردونه ی سیاوش.
چرا دیگه مثل قبل ازت بدم نمیاد سیاوش؟
چرا اینقدر عوض شدیم؟؟؟
ارزوی هردختری بود که مردی مثل سیاوش باال سر زندگیش باشه!
از مردونگی چیزی کم نداشت!
چرا باید ناراضی باشم ازش؟
مرده و غرورش!مردونگیش!
دیگه وقتی دعوام میکنه ازش متنفر نمیشم!
فقط دلخور میشم!
با سقلمه ای که پیمان بهم زد سیخ نگاش کردم
اشاره ای به سیاوش کردوگفت:

1399/07/02 20:33

#پارت286
خوردیش که!
با خجالت سرمو انداختم پایین
صدای خنده ی جمع بلند شد
اوخ گند زدم .اه اه اه
نگامو اوردم باال و سیاوشو نگاه کردم.
خبیث نگام کرد
زبونمو براش دراوردم و سرمو چرخوندم که جمع رفت رو هوا
واییییییی ایناداشتن منو نگا میکردن؟!
خون به صورتم دوید خدایا غلط کردم شکر خوردم ابروم رفت که.
دیگه داشتم ذوب میشدم که گفتن شام امادست و بریم شام!
اووف چه زود وقت شام شد
هرچند از ضعف معدم کامال مشخص بود
شامو خوردیم و هرکی راهی اتاق خودش شد
سیاوش لپ تابشم زد زیر بغلشو اومد تو اتاق
خوابید رو تخت و لپ تابو گذاش رو سینه اش و مشغول کار شد
لباس خوابی که برام انتخاب کرده بود پوشیدم و بدنمو مرطوب کننده زدم.
اونم که اصال حواسش نبود

1399/07/02 20:34

#پارت287
شماش کامال تو لپ تاب بود.
رفتم رو تخت و کنارش خوابیدم و گوشیمو برداشتم. یکم بازی کردم که حس
کردم دست گرمی نشست رو رون پام.
برگشتم سمت سیاوش.
این کی لپ تابشو گذاشت کنار؟!
گوشیمو قالف کردم
رو ارنج دست چپش تکیه کرده بود و خم شده بود سمتم و براندازم میکرد!
خجالت میکشیدم ولی بدم نمیومد
نگام چرخید تو صورتش و رو لباش قفل شد.
نگاه اونم رو لبای من!
دست راستش رو پهلوم کشیده شدو رفت دور کمرم
دستمو گذاشتم رو شونه اش و آروم کشیدم سمت گردنش.
نزدیک هم شدیم و لباش نشست رو لبام!
از پشت سر چنگ زدم تو موهاش و با فشار دستش پشت کمرم تو بغل گرمش
فرو رفتم.
لباش سر خورد سمت چونم...
گلوم!
ازپا دراومدم و شل شدم تو دستش
خیلی بهش مزه کرد که فشار لباش رو گلوم بیشتر شد
مک محکمی به گلوم زد که نالم دراومد
سرشو باال آورد و و زل زد تو چشمام.
خمار نگاش کردم

1399/07/02 20:35

#پارت288
خیلی دلم میخواست بگم دوسش دارم !
اما نمیتونستم!
یه حسی جلومو میگرفت!
توافکارم غرق بودم که لبای گرمش نشست رو پیشونیم
طوالنی بوسید و عقب رفت وگفت:
بخواب کوچولو نمیخوام اذیتت کنم
لبخندی نشست رو لبم.با یاداوری رابطه ی سریع قبل هیچ دوست نداشتم یبار
دیگه امتحانش کنم
بوسه ای رو گونه اش کاشتم و رفتم عقب!
منو کشید تو بغلش و غرق شدم تو سینه اش.
با نوازش دستش تو موهام طولی نکشید که خوابم برد...
حس کردم کسی روچشمم رو بوسید و چیزی مثل دوست دارم زیر لب زمزمه
کرد.
خودمو جمع کردم و به ادامه ی خوابم پرداختم که با تکونای سیانا بیدار شدم.
نیش بازی نشونم داد و گفت:
پاشو زود صبحونه بخوریم باید بریم بیرون
چشمامو مالیدم وگفتم

1399/07/02 20:35

#پارت289
کجا به سالمتی؟
لبخند الکی تحویلم دادوگفت;
به هزار ترفند و التماس سیاوشو راضی کردم که امروز ببریمت خرید
د پاشو تا پشیمون نشده
متعجب وبا چشمای گرد نگاش کردمو گفتم:
واقعا؟!چطور اجازه داد؟!
قهقهه ای زدوگفت:
بهش قول دادم با زنجیر ببندمت به خودم
ودرحالیکه از اتاق بیرون میرفت گفت:
فقط زودباش تا پشیمون نشده بپر بیا پایین
با ذوق ازجام بلند شدم و چپیدم تو سرویس بهداشتی
کارای مربوطه رو انجام دادم و اومدم بیرون و لباسمو عوض کردم و رفتم
پایین
همه سر میز بودن
سیاوش دو دل و نگران نگاهی بهم کرد
انگار داشت با چشماش التماسم میکرد که نرم!

1399/07/02 20:36

#پارت290
دلم کباب شد!داشتم وا میدادم که سیانا سرفه ی مصنوعی کردوگفت:
بفرما بشین خانم دیر شد
نگاش کردم که چشم غره ی توپی بهم رفت.سالم زیرلبی به همه کردم و نشستم
سر میز
سعی کردم تا تموم شدن صبحونه نگام به نگاه سیاوش گیر نکنه و چشم توچشم
نشیم!
بعد خوردن همه پاشدن و رفتن تو اتاقاشون منو سیاوشم رفتیم که حاضرشیم
لباسامو پوشیدم و اویزون سیاوش شدم و سفت بوسیدمش:
نگران نباش دیگه!با سیانا میرم از کنارشم جم نمیخورم.
سری تکون دادو زیرلب گفت:
مواظب خودت باش
وجلوترازمن ازاتاق زد بیرون!!!
این االن نگرانمه؟
وایییییی باورم نمیشه!
به یه رژ لب کمرنگ بسنده کردم که صورتم از بی روحی دربیاد و با کله رفتم
پایین.
قرار بود پژمان مارو ببره
برسام و سیاوش و پیمانم که باهم میرفتن
رسیدم پایین.سیاوش و پسرا رفته بودن و بقیه تو حیاط عمارت منتظرمن بودن.
سریع پریدم بیرون و با غرغرای سیانا سوار ماشین شدیم.

1399/07/02 20:36

- مهران مدیری: عاشق شدین؟
- ناصر ملک‌مطیعی: عاشق شدن که مهم نیست، اینکه تا آخر عمر عاشق بمونی و عاشق بمیری مهمه ..!

#شب_بخیرجانا
#حرف_دلم

1399/07/02 22:00

? هودی زنانه توکرک دار

?رنگ: کرم ، سبز ، آبی ، آجری ، صورتی.توسی

?سایز: فری

?پارچه: ملانژ

?قیمت : 52000

#پوشاک_سپیده
"لینک قابل نمایش نیست"

1399/07/02 23:24

نوشته بود:
[وقتیفاصلهنباشهسختمیفهمی]
اولش فک کردم دستش رو کیبورد مونده چرتو پرت فرستاده
ولی خوب ک دقت کردم دیدم راست میگه...!

#حرف_دلم

1399/07/03 18:47

یادی کنیم از این شعر کیارستمی:
بسیاری عاشق
بسیاری معشوق
عاشق و معشوق
انگشت‌شماری

#حرف_دلم

1399/07/03 19:02

کاش حداقل اگه میخواید با بچه هاتون لفظ قلم حرف بزنید دوطرفه باشه فقط از طرف شما نباشه وگرنه میشید مثل یکی از فامیلای ما که اومدن خونمون بچه شون فضولی میکرد باباش بش گفت آقا نوید من از شما خواهش کردم شیطونی نکنی، بعد آقا نوید با دهنش صدای گوز در میاورد?

#تایم_خنده
#خنده_ازته_دلی

1399/07/03 19:03

دوستان عزیز امشب پارت نداریم ..ولی قول میدم فردا حتما بیستا پارت بزارم

1399/07/03 21:41

یه بار جوری دستاشو گرفته بودم
که تک تک انگشتام
لابه لای تک تک انگشتاش بود.
هر انگشتم،
سهم خودشو از دستاش داشت!
اون موقع بود که فهمیدم
عدالت چقدر می تونه شیرین باشه!

#حرف_دلم

1399/07/03 22:11

شبتون بخیر خانوما??

1399/07/03 22:11

اسم روستای ما مهر آباد بود ،
پدر بزرگ میگفت : اگر در ابتدای هر چیزی
مهر بگذارند آباد میشود ،
و شاید برای همین است که مهر را در ابتدای
پاییز گذاشته اند ،
تا که پاییزمان را آباد کرده باشند ...!

? پرهام جعفری

1399/07/04 11:04