#پارت 291
تو ماشینم مدام با ستاره دعوا میکرد که بشین
تکون نخور
کفشتو نمال به شلوارم
بشین میفتی
حواس راننده روپرت نکن
نچسب بهم
سرت میخوره به سقف...
خالصه تا برسیم حسابی مغزمونو جویید ولی من سعی میکردم کل حواسمو
پرت بیرون کنم و یکم کوچه خیابونارو ببینم
کپک زدم بسکه موندم توخونه!
پژمان جلوی یه پاساژ بزرگ نگهداشت و سیانا گفت پیاده شم.
وایسادیم جلوی پاساژ تا پژمانم ماشینو پارک کنه و بیاد
سیانا بچه رو داد بغلم و گفت :
اینو بگیر زنگ بزنم مریم ببینم کجاست
بچه رو بغل کردم و به سختی نگهش داشتم
هی دستوپا میزد که بیاد پایین و بدوبدو کنه منم از ترس اینکه با این قدوقواره
مجبور باشم دنبالش بدوام زمین نمیذاشتم و هرزگاهی ام بهش اخم میکردم که
یجا وایسه!
سیانا گوشیو کرد تو کیفش و گفت:
1399/07/04 17:43