The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

#حرف_دلم

657 عضو

بعضیا فقط جا اِشغال میکنن تو زندگیت
نه باعث دلگرمین
نه خوشحالی
نه موقع ناراحتی پیشتن
نه بقیه وقتا...
کلا بود و نبودشون فرق نداره!

بیرون کنید از زندگیتون این اضافه کارها رو
#حرف_دلم

1399/07/07 19:07

پشت هرکوه بلند ...سبزه زاریست پراز یادخدا❤ودرآن باغ کسی میخواند
که خداهست دگرغصه چرا
آرزودارم خورشید رهایت نکند ......
غم صدایت نکند.....
ظلمت شام سیاهت نکند....?

1399/07/07 20:11

#پارت331
تنبیه یا تشویق؟!
مظلوم زل زدم به چشماش
لعنتی نمیشه ازنگاش فهمید چی تو فکرشه!
خبیثانه نگام کردوگفت:
خب!حاال که جوابی نداری اول تنبیهت میکنم بعد تشویق!
داشتم فکر میکردم چی میگه وچی تو سرشه که لباش نشست رو لبام!
چشمام تا اخرین درجه باز شد و مات شدم.
چشماشو بسته بود و با ولع میبوسید!
با فشاری که به کمرم اورد بهم فهموند همکاری کنم.
چشمامو بستم و اروم بوسیدمش!
اون اما قانع نبود به آرامش!
گازی گرفت که مزه خون پرشد تو دهنم و صورتم جمع شد.
دستاش پشتم حرکت میکرد یچیزی تو دلم هری میریخت پایین!

1399/07/07 20:33

#پارت332
ای لعنت بهم که اینقدر زود وا میدم
حرکاتش محکم و عصبی میشد و من جرات آخ گفتنم نداشتم!
لباشو کشید رو گردنم که تنم بیحس شد داشتم ولو میشدم که سفت کمرمو گرفت
و سرشو برد عقب.
متعجب نگام کرد بعد یواش یواش لبخند خبیثی نشست رو لبشو صورتشو فرو
کرد تو گردنم
بیشعووووور از من نقطه ضعف گرفت.
وارفتم تو بغلش.همونجوری حرکت کرد و پرتم کرد رو تخت.
داشتم روانی میشدم حالم دست خودم نبود.
چنگ زدم تو موهاش!
حرکتش آروم شدو ازم جداشد.
زل زد تو چشمام
دستامو ازتوموهاش سر دادم پایین.
لبخند مزخرفی زد و گفت:
این تنبیهت!
وازروم بلند شد و رفت سمت سرویس بهداشتی!!!
لعنت بهت مردک مریض روانی احمق

1399/07/07 20:33

#پارت333
شاید بگین این اسمش تنبیه نیست ولی هستتتتت.
از صدتا فحش بدتره!
اینکه بهت نزدیکی کنه و خوب که کالفه شدی ولت کنه!
حالم از خودم بهم میخوره که اینقدر راحت وامیدم و اون هرکاری دلش
میخوادمیکنه!
از رو تخت بلند شدم و گوشیمو از رو میز برداشتم میخواستم وقتی میاد بیرون
بی تفاوت باشم ولی نمیشد!
دلم عطر تنشو میخواست!
بغل گرمشو!
اه
گوشیو پرت کردم رو میز و رفتم تو رختخوابم و پتورو کشیدم روم .خودمو
زدم به خواب!
تخت باال پایین شد و پشت بندش بوی عطر تلخ مردونه اش تو مشامم پر شد!
عطرشو پر کردم تو ریه هام!
تمام تالشمو کردم که مطمئن بشه خوابم!
موفق هم شدم!!!
نفساش نزدیک شدو یهو لباش نشست رو پیشونیم !
انگشت شصتشو کشید به گونم وخیلی اروم زمزمه کرد:

1399/07/07 20:33

#پارت334
ببخش گلم...یسری چیزا الزمه...
واقعاکه!داشتم سکته میکردم!
این روانی چه مرگشه؟
یبار منو پس میزنه یبارم اینجوری میاد سمتم که قلبمو از کار میندازه!
دلم میخواست بپرم بغلش ماچش کنم ولی خب ضایع بود!
کنارم خوابید و یه دستشو انداخت دور شکمم و یه پاشم قفل کرد رو پاهام و به
5 دقیقه نرسید که نفس هاش منظم شد!
آروم چشمامو باز کردم
صورتش مماس صورتم بود
ابروهاش تو خواب رفت تو هم.
ناخواسته انگشت سبابمو گذاشتم میون دو ابروش.
اخمالو!
اروم صورتمو بردم سمتش و وسط ابروهاشو بوسیدم!
مثل یه بچه اخماش باز شد!!
فرو رفتم تو سینه اش و با حس بدی که تو وجودم میچرخید به خواب عمیقی
فرو رفتم...

1399/07/07 20:34

#پارت335
واییییییییی توروخدا بستهههههه
چنگ زدم توموهام و کالفه رو تخت نشستم و زل زدم به سیانا
وایساده بود باال سرم و عین یه نوار ضبط شده ی رو تکرار هی اسممو صدا
میزد
تا دید نشستم نیشش باز شد وگفت :
پاشو دیر شد میخوایم بریم خرید
ابروهامو باال دادم و گفتم:
من به گور عمم خندیده باشم اگه یبار دیگه فکر خرید کردن به سرم
بزنه.نمیــــــــــام
اخماشو کشید تو هم و جلو اومد:
پاشو ببینم تو بیخود کنی نیای یاال پاشو دیره
محکم و قاطع گفتم :نــــــــــه
نگاه چپکی بهم کرد وگفت:
خب چرا؟
سیا چیزی گفته؟
سری تکون دادم و نگاه کردم به جای سیاوش.نبود!

1399/07/07 20:35

#پارت336
با صدای شرشر اب فهمیدم که آقای اردک حموم تشریف دارن!
سیانا شونه ای باال انداخت وگفت:
باشه هر طور راحتی هرچی خواستی پیام بده میگیرم برات
وچشمکی حواله ی حرفش کرد!
لبخندی بهش زدم وگفتم مرسی
داشت از در میرفت بیرون که گفتم:
راستی اگه بخوای میتونم ستاره رو نگهدارم .نبرش هم تو اذیت میشی هم اون
خسته میشه.
انگار منتظر یه تلنگر بود!با ذوق پرید سمتم و چنان بغلم کرد که ولو شدم رو
تخت خودشم افتاد روم
اومدم بگم سیانا پاشو له شدم که صدای سیاوش پیچید تواتاق سیاناام به سرعت
نور صورتمو تف مالی میکرد!
+چشمم روشن!چیکارمیکنین خانما؟!
سیانا زود پاشد و روشو تکوند وگفت:
بخدا کاریش نکردم سالمه سالمه.

1399/07/07 20:35

#پارت337
سیاوش کبود شد و بزور جلوی خندشو گرفته بود که سیانا فهمید چه سوتی داده
و خاک تو سری نثار سیاوش کرد و زد به چاک!
سیاوش حوله به تن نشست رو صندلی و درحالیکه موهای بلندشو خشک
میکرد گفت:
این چش بود افتاده بود رو تو؟!
با خجالت قضیه رو تعریف کردم که سیاوش بلند خندیدوگفت:
ازوقتی یادمه همینطور راحت طلب بود!
لبخند آرومی به روش زدم.
کاله حوله رو از رو سرش برداشت وگفت:
پاشوموهامو سشوار بکش.
ازتخت پایین اومدم وگفتم:
چشم .االن میام.
چپیدم تو سرویس بهداشتی وآبی به صورتم زدم و اومدم بیرون.
سشوارو برداشتم و اروم اروم و با حوصله تار به تار موهاشو خشک کردم

1399/07/07 20:36

#پارت338
تا سشوارو خاموش کردم صدای ستاره پیچید تو اتاق:
دایی ژونم مجه خودت بلد نیشتی موهاتو خسک چنی؟
هردو برگشتیم سمت در .
یه عروسک خرسی زده بود زیر بغلش و مظلوم وایستاده بود جلوی در .
اوخ دلم ضعف رفت.
سشوارو گذاشتم رو میزو رفتم سمتش که سیاوش گفت:
سالم توله.توام عین بابات سربزنگاه میرسیا!
ستاره رو گرفتم تو بغلم و اوردمش تو اتاق.
عروسکشو داد اون یکی دستشو گفت:
شر بژنگاه دیده چجاس؟
سیاوش خنده ای کردوگفت :
همونجا که تووبابات همیشه میرسین دیگه!
تازه دوزاریم افتاد چی میگه!
بی تربیت چه توضیحم میده واسه بچه!

1399/07/07 20:37

#پارت339
ستاره رو گذاشتم رو تخت و روبه سیاوش گفتم:
خب حاالتوام!توضیح نده به بچه!
ریز ریز خندیدوگفت :
مگه دروغ میگم؟
لپام سرخ شد.بی حیایی دیگه .
ازجاش پاشدو رفت سمت کمد درو باز کرد که معلوم نشه و رفت اونور در که
لباسشو تنش کنه.
ستاره برگشت عقب وگفت:
دایی شال دایم شدی
گفتم:دایی داره لباس تنش میکنه.
ستاره بلند شد روتخت و خم شد سمت سیاوشو گفت:
خودایی تو چه بلد نیشتی موهاتو خسک چنی بیا لباشاتم ژندایی بوپوشونه.
واییییییی داشتم منفجر میشدم از خنده!
دستمو گذاشتم رو دهنم.
سیاوش شلوار پوشیده و با چشمای گشاد از پشت در اومد بیرون.
وای خدا مردم!
فک کن من شلوارتن سیاوش کنم!

1399/07/07 20:37

#پارت340
سیاوش متعجب رو به ستاره گفت:
توله تواین چیزارو ازکجات درمیاری بار ماها میکنی؟!
ستاره دهنشو باز کرد و با انگشت اشاره کرد به حلقش وگفت:
اژ اینجا دیده
سیاوش بلند خندید و بچه رو از رو تخت قاپید و چپوند تو سینه ی لختش
وتندتند ماچش کرد
اوهو!ابراز احساساتت تو حلقم
ستاره کالفه دستاشو کشید رولپاش وگفت:
دایییییی بشه دیده تفی شدمممم
اینبار من خندیدم.سیاوشم با خنده چشمی گفت و بچه رو گذاشت رو تخت.
دستی به لپش کشیدم وگفتم:
صبحونه خوردی شما جیگرخانم؟
سرشو تکون داد که موهاش یه حرکت رفت و برگشتی زد.
روبه سیاوش گفتم:

1399/07/07 20:37

دوست داشتم کودک باشم چون هر لحظه که بغض میکردم اغوشي گرم به سويم باز ميشد اما الان که ميداند که من حالم چطور است پشت اين خنده ها چي پنهان شده الان به جای اغوش کسي مجبورم بالشتم را گاز بگيرم تا صدای هق هق گريم را کسی نشنود مجبورم خیلی چيز هارا تو خودم دفن کنم تا کسي را عذاب ندهد
مجبورم......:)
#حرف_دلم

1399/07/07 20:40

تو را شبيهِ شب دوست می دارمت!
يكدست، يكرنگ
بی‌صدا، تنها
و البته بی پايان
بی پايان...
بی پايان...

#شبتون_عشق
#یاعلی
#حرف_دلم

1399/07/07 20:43

صـــــبح،
اتفاق قشنگی است
بیخودی نیست !
که گنجشــکها
شلـــــوغش میکنند
#صبح_بخیر ❤
#حرف_دلم

1399/07/08 05:44

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

خوبی از خودته?منم دوست دارم❤

1399/07/08 05:45

‏یه بارم بابام صبح زود زنگ زد از خواب بیدارم کرد با استرس گفت ببین موبایلمو تو خونه جا نذاشتم؟ منم گیج و منگ گشتم دیدم نیست، زنگ زدم به موبایلش گفتم نه اینجا نیست
بعد دیدم پشت تلفن داره با همکاراش میخنده میگه دیدید گفتم این از بچه‌های همتون کودن‌تره؟ نفری پونصد رد کنید بیاد?


#خودم_نوشت
#حرف_دلم

1399/07/08 20:12

مراببخش اگر ناخواسته دلت راشکستم....اگردرازدحام صداهای شهرنشنیدم صدایت را.....اگرهمراه روزهای غمگینت نبودم......مراببخش ای دوست بخاطر تمام ندیدن ها نبودن ها کاستی ها?تقدیم به تو?

1399/07/08 20:18

#تایم_پارت_گذاری

1399/07/08 21:54

#پارت_341
اجازه هست برم پایین؟
بچه صبحونه نخورده
سیاوش رکابیشو تنش کردوگفت:
بچه مگه مامان نداره؟!
سری خم کردم وگفتم:
رفتن خرید من قراره مواظبش باشم
پیراهن مردونشو از تو کمد دراورد وکالفه گفت:
جای بچه داری یه اتو به اینا میزدی خیر سرم زن دارم خدمه دارم
دلم گرفت.باز افتاده بود رو اون دنده.
این بشر ثانیه ای رنگ عوض میکنه .
باناراحتی گفتم:
فکرمیکردم خدمه انجام دادن.چشم امروز اتوشون میکنم.
سری تکون دادو رفت تو کمد.
لباساشو دونه دونه درمیاورد پرت میکرد وسط اتاق!
ونکته ی جالب اینجا بود که نصف بیشترشون هم اتوکشیده و مرتب بود!
همونطورکه توکمدبود گفت:

1399/07/08 21:56

#پارت_342
میتونی بری ولی بعدش بیا اینارو جمع کن
پووووف!کلی کار درست کرد برام!
تو دلم مریضی بارش کردم و بچه رو بغل کردم گذاشتم پایین تخت وراه افتادیم
داشتیم از در میرفتیم بیرون که ستاره سرشو کرد تو اتاق و
گفت:
دایی ژون دایی ژون
سیاوش لباسشو تنش کردوگفت:
جونه دایی؟!
ستاره زبونی براش دراورد وگفت:
حیلی سلخته ای دیده دوشت ندالم
و بدو بدو رفت سمت پله ها!
سیاوش نگاه چپکی بمن انداخت و بعد جوری که مثال بخواد بگه اصلنم ضایع
نشدم و ضایع خودتی نگاشو چرخوند سمت آینه
مرد دیوانه 31 سالشه اندازه بچه سه ساله ام نمیفهمه.
رفتم سمت ستاره و دستشو گرفتم وباهم از پله ها رفتیم پایین.
خدمه داشتن تمیزکاری میکردن *** دیگه ای ام خونه نبود!
نشستم رو صندلی و بچه رو گذاشتم رو میز و روبه خدمه گفتم صبحونشو
بیارن آقا ام صبحونه نخورده.

1399/07/08 21:57

#پارت_343
میزو چیدن و مشغول شدیم
یه لقمه میگرفتم برا خودم
دوتا کوچولو برای ستاره.
داشتم بهش توضیح میدادم که شخص شخیص االغ پر نداره وبخاطر همینه که
نمیتونه پرواز کنه و اونم هی سواالی فوق تخصصی تر میپرسید که سیاوش
ازپله ها اومد پایین.
با عجله اومد سر میز و یکم از آبمیوه ش سر کشید و گفت دیرم شده نمیتونم
بخورم
سریع یه ساندویچ کره مربا براش گرفتم و دادم دستش:
اینو توراه بخور بی صبحونه که نمیشه بری
اول تعلل کرد بعد یه نگاه خاصی بهم کردولقمه رو ازم گرفت و زیر لب یه
مرسی گفت که بزور شنیدم و دوید بیرون.
ستاره لقمشو قورت داد وگفت:
ژندایی؟
یه لقمه دیگه دادم دستشو گفتم:
جونه زندایی؟

1399/07/08 21:58

#پارت_344
لقمه رو نگاه کردوگفت:
چال اوشا جیک جیک ننیکنه؟
چشمام شد اندازه توپ تنیس.
ای خدا من به شخصه از آفرینش این جناب االغ ناراضی ام.
حالت زاری گرفتم وگفتم:
آخه قربونت برم من نه با اوشاها همسایه بودم نه با جوجه ها فامیل که بدونم
چرا اون صدای اینو درنمیاره
متفکر لقمه رو کرد تو دهنش وگفت:
با پیشی ها چی؟
وایییییییییییی به ارواح امامزاده کاکتوس بازم ازاین سواال بکنه سرمو میکوبم
تو دیوار!
کالفه چنگی توموهام زدم وگفتم :
من اصال دررابطه با حیوانات عزیزمون اطالعات ندارم یچیزی میگم اشتباهی
بعد بهشون برمیخوره دردسر میشه .شما اگه سیر شدی بریم باال خرابکاری
داییتو جمع کنیم.
سری تکون داد و رومیز بلند شد.
بغلش کردم وگذاشتمش پایین و رفتیم باال.
دونه دونه لباسای سیاوشو جدا کردم.

1399/07/08 21:59

#پارت_345
چرکارو جدا
تمیزای اتوشده رو جدا
اتو الزمارو هم جدا
ستاره ام کمک میکرد و از لباسا هی میداد دستم .
مرتبارو گذاشتم تو کمد و بقیه رو ریختم تو سبد گذاشتم جلوی در اتاق و صدا
زدم خدمه بیان ببرن بریزن تو ماشین.
داشتم میز اتورو آماده میکردم که ستاره سیخ نشست رو تخت وگفت:
خو ژندایی شعر بشون بالم دیده حوشلم شر میله
ای بابا حاال من شعر ازکجام دربیارم؟!
اتو رو زدم تو برق و کلی فکر کردم تا یه توپ دارم قلقلیه یادم اومد.
تا شروع کردم گفت:
ژنداییییی این تچراریه مامانم موخونه بالم.جدید بوخون
پوووووف!خدا صبر بده به سیانا.
چقدر این بچه سر کشه!
یکم فکر کردم تا یادم اومد.یه شعر ترکی!
مادرم همیشه برام میخوند و من عاشقش بودم

1399/07/08 22:00

#پارت_346
مامانم ترک بود و عالی میخوند منم همیشه معنیشو میپرسیدم و تقریبا بلد بودم
چی به چیه!
یه پیراهن شکالتی از سیاوشو پهن کردم رو میز اتو و شروع کردم هرچند
خیلی از این اتوی مدل جدید که هی پیس میکرد و بخار میداد بیرون سر در
نمیاوردم!
آروم آروم میخوندم!
و لحظه های زندگیم جلوی چشمم مثل یه فیلم رد میشد!
مظلومیت مادرم و بالهایی که منوچهر سرش میاورد!
دق مرگ شدن ناگهانی مادرم و تنهایی من!
منوچهروبالهایی که سرم میاورد!
فروخته شدنم به سیاوش!
بالهایی که سیاوش به سرم میاورد!
هی خدا!
کرمتو شکر!
شعری که میخوندم تموم شد و بخودم اومدم صورتم به پهنا اشک بود!

1399/07/08 22:00