#پارت359
نه خودتو برام شیرین کن
نه برام دردسر درست کن
تا وقتی توخونه ی منی به خواست من زنده ای و به خواست من میمیری
اگرم عصبی میشم واسه اینکه اگه یه دوست و آشناو همکار ببینه و بشنوه که
زن سیاوش فرخ هرزه و بازه من میرم زیر سوال وگرنه توبرام هیچ ارزشی
نداری...
هرکلمه از حرفاش مثل یه زخم عمیق بود!
کاش میزد!
با کمربند میزد!
ولی با زبون نه!
اینجوری آب پاکیو رو دستم نمیریخت!
من یه عروسک خیمه شب بازی بیشتر نبودم براش!
بیشتر موهامو کشید:
تاوقتی نگهت داشتم عین آدم زندگی کن نه هرزه ای که قبال بودی.
پس فردا لباس عروس که تنت رفت فکر نکنی کسی شدی وخانم خونه ای و
بخوای زنگوله به پام ببندی بچه بچه کنی.
تو فقط یه نقش داری. تو زندگیم باشی که مابقی هرزه ها ازم دور بشن و
هرزگاهی یه حالی ام میدی و بس.
مفهــــــــــومه؟
خیره بودم تو چشماش.دورنگی تو حرفاش موج میزد!
شایدم من داشتم خودمو دلداری میدادم!
1399/07/09 19:31