#پارت_347
اتورو کنار گذاشتم واشکامو پاک کردم و برگشتم سمت ستاره!
مظلومانه خوابش برده بود!
لبخندی نشست رو لبم
منم همیشه ته این شعر خوابم میبرد!
هنوزم بغض داشتم هرچندکه متنش آنچنان غمگین نبود ولی مادرمم همیشه
گریه میکرد و این شعر منو برمیگردوند به گذشته!
به بچگی!
به مادرم!
پتورو کشیدم رو ستاره و بی صدا مشغول اتو کشیدن بقیه ی لباسا شدم.
کارم که تموم شد اتورو از برق کشیدم و نشستم رو صندلی
گوشیمو برداشتم و نگاهی بهش کردم.
هیچ خبری نبود!
رفتم تو برنامه ی موبوگرام و اینترنتو روشن کردم!
اوووووف کلی پیام اومد!
چه خبره تو این کاناال.
1399/07/08 22:01