The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

#حرف_دلم

657 عضو

#پارت_347
اتورو کنار گذاشتم واشکامو پاک کردم و برگشتم سمت ستاره!
مظلومانه خوابش برده بود!
لبخندی نشست رو لبم
منم همیشه ته این شعر خوابم میبرد!
هنوزم بغض داشتم هرچندکه متنش آنچنان غمگین نبود ولی مادرمم همیشه
گریه میکرد و این شعر منو برمیگردوند به گذشته!
به بچگی!
به مادرم!
پتورو کشیدم رو ستاره و بی صدا مشغول اتو کشیدن بقیه ی لباسا شدم.
کارم که تموم شد اتورو از برق کشیدم و نشستم رو صندلی
گوشیمو برداشتم و نگاهی بهش کردم.
هیچ خبری نبود!
رفتم تو برنامه ی موبوگرام و اینترنتو روشن کردم!
اوووووف کلی پیام اومد!
چه خبره تو این کاناال.

1399/07/08 22:01

#پارت _348
خزیدم رو تخت کنار ستاره و مشغول نگاه کردنش شدم.
چه شباهت عجیب و غریبی داره به سیاوش!
دستی به لپش کشیدم.
از کنارش پاشدم وزدم بیرون از اتاق
یسری آهنگ جدید اومده بود زدم دانلود شه و رفتم تو اتاق کار سیاوش.
رفتم کنار قفسه ی کتابا
یاد اون عکس افتادم
میون کتابا گشتم
بعد یه ربع دید زدن قفسه ها پیداش کردم
اوردم بیرون ورق زدم ولی عکسی نبود!
یعنی چه؟!
من یادمه همین کتاب بود!
زدم صفحه ی اولش ببینم همون کتابه یا نه .
صفحه ی اولش نبود!
اون برگه ای که روش متن و امضا داشتو کنده بودن!
پوزخندی با بغض نشست رو لبم!

1399/07/08 22:02

#پارت_349
حتما کنده که همیشه با خودش باشه یا من نبینم
کتابو گذاشتم سرجاش و نشستم رو صندلی سیاوش.
آهنگا دان شده بود .یکیشو پلی کردم
تا وسطای اهنگ تو فکر بودم ولی وسطش که بگوشم خورد دیدم وصف حال
خودمه!
بغضم شکست!
"گه مرا پس میزنی
گه باز پیشم میکشی
آنچه دستت داده ام
نامش دل است افسار نه..."
رفته بودم تو حس اهنگ که صدای گریه ی ستاره بلند شد.
گوشیمو برداشتم و داشتم میدوییدم بیرون که پام گرفت به سطل آشغال کنار میز
و آشغالش ریخت کف اتاق.
لعنتی .
بیخیال جمع کردن شدمو رفتم تو اتاقم
ستاره رو بغل کردم و آرومش کردم
یلحظه آشغاال از جلو چشمم رد شد!
عین فنر از جا پریدم و بچه بغل برگشتم اتاق کار سیاوش!

1399/07/08 22:04

#پارت_350
نشستم پای آشغاال
کاغذ
نقشه
پاکت سیگار
نامه اداری
ته سیگار
و در آخر همونی که فکرشو میکردم!
یه عکس ریز ریز شده!
تیکه هاشو به سختی کنار هم چیدم.
خودش بود!
عکس همون دختری که سایه اش هنوزم رو زندگیمه!
آتریسا!
ولی چرا؟
چرا سیاوش عکسشو پاره کرده؟
تو خرده کاغذ ها صفحه ی اول اون کتابم پیدا کردم

1399/07/08 22:05

#پارت _351
آشغاال رو برگردوندم سرجاش و تیکه های عکسو برداشتم و سواالی پی در
پی ستاره که دارم چیکار میکنم واون چیه این چیه اون کیه اینا به چه دردی
میخوره جواب ندادم!
دستشو گرفتم و برگشتیم اتاقم.
یه شیشه ی الک نشونش دادم و گفتم اگه بشینی یه گوشه و شلوغ نکنی برات
میزنم!
اونم عین یه عروسک نشست رو تخت و زل زد بمن.
عکسارو چیدم کنار هم و با چسب به هم چسبوندمش.
نمیدونم این عکس قراره به چه دردی بخوره ولی االن فقط مغزم فرمون میده
که نباید بریزمش تو سطل آشغال!
عکسو ترمیم کردم و بردمش تو کمد لباسام البه الی لباسایی که کمتر میپوشیدم
قایمش کردم!
صدای فاطمه خانم از پشت در اومد:
خانم جان؟تشریف بیارید ناهار
باشه ای گفتم و راهی شدم سمت ستاره
ستاره:عه پش ژندایی بالم الک ننیژنی؟

1399/07/08 22:05

#پارت_352
سری تکون دادم و لپشو بوسیدم وگفتم:
بریم ناهار بخوریم بیایم بعد ناخوناتو خوشگل کنم جیگرخانم.
دندوناشو نشونم دادوآویزون گردنم شد.
رفتیم تو سرویس بهداشتی و دستای جفتمونو شستم و رفتیم پایین.
ذهنم درگیر بود.
نشستیم سر میزو غذای ستاره رو قاشق قاشق گذاشتم دهنش.
مدام غر میزد که چرا تو سس ماکارانیش قارچ ریختن تهشم مجبور شدم سس
خرسی بریزم رو غذاش.
امروز این بچه ام میدونه اعصاب ندارم اذیت میکنه ها!
غذاشو که دادم گذاشتمش پایین از میز که بره بازی کنه .
خودمم از غذام که سرد شده بود چند قاشق خوردم و بازی بازی کردم باهاش.
چرا سیاوش؟
چرا؟
اگه دوسش داری چرا عکسشو پاره کردی؟
اگه دوسش نداری چرا منو عوض اون شکنجه میدی؟
پوووووف .گفتم میزو جمع کنن و رفتیم باال .
ساعت شده بود چهار!

1399/07/08 22:06

دوتا پارت بیشتر گذاشتم به سهیلا نگینا??

1399/07/08 22:06

و پاییز در انتظار زمستان بود
و شب در انتظار روز
و عشق در انتظار عشق..

1399/07/08 22:15

?پاییز مبارک?

میان دل دلای خوابیدن ، صدای درهم پیچیدن ابرها و غرش شان ، خواب را از سرم پراند ...
کنار پنجره نشستم ...
واای چه نسیم خنکی !
عجب ، نم باران شامه نوازی ،
چه احساس زیبایی ... شاخه های رقصان درخت از وزیدن باد،
روشنی رعد و برق که گویی بر تصویر تاریک شب ، فلش نور میزند و از زیباییش عکس میگیرد ،
برگهای رنگ باخته که به آرامی به روی زمین مینشینند ..
همه و همه آمدن پاییز را خبر میدهد .

پاییز درمیان هزار رنگ بودنش ، جان میدهد برای جانِ جانانی که با یک رنگی ، بر روی سنگ فرش الوان از برگها ، با او قدم برداری و نسیم پاییز را با گرمای عشقش ، معطر سازی ..
‌ ?پاییزتان عاشقانه ?
#تبسم_شکیبا
#پاییز
#حرف_دل

1399/07/08 22:17

کارهایی را که نباید در زندگی بکنی، بنویس. به بیان دیگر، تصمیم‌های حساب شده‌ای بگیر تا برخی چیزها را کلا نادیده بگیری و وقتی شرایطش پیش آمد، طبق لیست نبایدهایت رفتار کن.
یک‌بار خوب فکر کن و تصمیمت را بگیر که سراغ چه چیزهایی، حتی اگر فرصتش بود، نروی. بیشتر درها ارزش وارد شدن ندارند، حتی اگر به نظر برسد چرخاندن دسته‌ی در بسیار ساده است.

رولف دوبلی

1399/07/08 22:18

پاییز عجیب است!
یک دلتنگی و هیجان عجیبی دارد..
مثلا با اینکه دوست داری سرسبز باشد و درخت ها پربار
اما حسی ته دلت می گوید..نه!
زرد و نارنجی اش قشنگتر است..
یا مثلا وقتی دوست داری هوا آفتابی و گرم باشد
اما ته دلت هوای ابری و بارانی را بیشتر می خواهد!
همین که دوست داری زود بگذرد و از شر دلتنگی هایش خلاص شوی
اما به آبان که می رسد حس سرازیری به زمستان دلتنگی ات را بیشتر می کند..
پاییز فصل دل است..
فصلی برای دلخواهی یا دلتنگی
که حتی دلت هم راهی برای انتخاب ندارد!
#محسن_صفری

1399/07/08 22:20

‌‌‌‌
جانم به روی تو درمان می شود
ٌرخی ده که بی تاب نمانم
می دانم که رسم عاشقی راه درازیست
مرا کمی لیلی وار در آغوش بگیر♥

#مهدی_رستم_زاده
‌‌‌

1399/07/08 22:21

یه جایی نوشته بود:
نمیتونم بهت قول بدم که همه مشکلاتتو حل میکنم اما بهت قول میدم قرار نیست تنهایی باهاشون روبه رو بشی♡

یکی و پیدا کنید اینجوری دلتون باهاش قرص باشه.

1399/07/08 22:22

حضرت #سعدی فرمودند که:
دیدارِ یارِ غایب، دانی چه ذوق دارد...؟?


#دلبرونه?
بفرستین برای همسری عکس العملشو ببینید دوس داشتین باماهم اشتراک بزارین

1399/07/08 22:23

هم‌صحبتم کسی نشود جز خیال يار

#رفیع_مشهدی
#دلبرونه
شبتون خوش خوشگلا

1399/07/08 22:24

nini.plus/harfedeldelia
جوین شین اگه خواستین بیاین گروه

این پیام از برنامه نی نی پلاس ارسال شده است.
"لینک قابل نمایش نیست"

1399/07/08 22:25

امروز‏صبح داداشم میخواس بره بیرون شلوارشو پوشید
دید5 تراول پنجاهی و 60 تومن
دهی تو جیبشه!?صدام زد سهیلا خدا واسم اینارو رسوند
شادمان میخواست بزنه بیرون که بابام گفت :
حیوون شلوارمو در بیار??

??????

1399/07/09 18:36

پاسخ به

امروز‏صبح داداشم میخواس بره بیرون شلوارشو پوشید دید5 تراول پنجاهی و 60 تومن دهی تو جیبشه!?صدام زد س...

?????????

1399/07/09 19:03

پاسخ به

دوتا پارت بیشتر گذاشتم به سهیلا نگینا??

عب نداره الان من هشتا میزارم????

1399/07/09 19:25

#پارت353
ستاره ام وسط اتاق نشسته بود ویسری ظرف و ظروف پالستیکی ریخته بود
دوروبرش بازی میکرد.
چشمم خورد به شیشه ی الک قرمز روی میز.
گفتم:
خانم کوچولوی من دلش الک نمیخواد؟
با ذوق ازجاش بلندشد وگفت:
میشام میشام
شروع کرد سرجاش بپربپر کردن.
با خنده گفتم بیا بشین.
الکو برداشتم و نشستم پیشش.
وایییییییی چقدر وول میخورد!
تا میخواستم الکو بچسبونم به ناخنش دستشو میکشید بقیه ی ناخوناشو فوت
میکرد!
کالفه چنگ زدم تو موهام وگفتم واییییی یه دقیقه دستتو تکون نده
لب برچید و زل زد بهم.
چهرمو نرم تر کردم و گفتم:

1399/07/09 19:28

#پارت354
اخه آسی شدم زندایی یدقیقه دستتو نگهدار تموم شه بعد فوت کن.
دستاشو گذاشت روبه روم رو زمین.
آخرین انگشتشم زدم
+تموم شد وروجک
در اتاق باز شد و سیاوش اومد تو!
چهرش زاررر میزد بسکه خسته بود
دلم ضعف رفت براش!
کار دنیارو ببین!
جامون عوض شده!
جای اینکه اون دلش ضعف بره برامن !.....
ازجام پاشدم.
+سالم
نگاه خسته ای بهم کرد و سرشو تکون داد.
ستاره دستاشو تندتند توهوا تکون میداد خشک شه گفت:
شالم دایی ژونم

1399/07/09 19:29

#پارت355
سیاوش لبخند خسته ای زد وگفت :
سالم دایی
درحالیکه انگشتامو میپیچیدم توهم گفتم:
خسته نباشی...چیزی میخوری بیارم؟
سرشو به عالمت منفی تکون داد و کت و بلیزشو از تنش کند.
به من که میرسه زبونشو پیشی میخوره.
سروصدایی از بیرون اومد ستاره گوش تیز کردوگفت:
شدای مامان ژونم میاد
و بدوبدو رفت بیرون.
خواستم برم دنبالش که سیاوش گفت:
درو ببند
+آخه تنها رفت میفـ....
نشست لب تخت:
گفتم درو ببند
اه یدنده ی لجباز.در اتاقو بستم
چهره اش یجوری بود

1399/07/09 19:29

#پارت356
عصبی
غمگین
خسته!
+بیا بشین
نمیشد حرفشو دوتا کنم!جرئتشو نداشتم!
نشستم رو صندلی روبه روش.
دستی به صورتش کشیدوگفت:
چرا حقیقتو نگفتی؟
یعنی چی؟چه حقیقتی؟
متعجب نگاش کردم
زیرلب غرید:
چرا نگفتی اونروز اون دونفر قصدشون تجاوز بوده نه کیف قاپی؟
بدنم یخ کرد!
هم از یاداوری اونا
هم ازاینکه چی درانتظارمه حاال که سیاوش فهمیده!
اونروز تو بیمارستان پژمان بهش گفته بوده که کیف قاپی و دله دزدی بوده
حاال ازکجا فهمیده؟

1399/07/09 19:30

#پارت357
داشتم مات وخیره بهش فکر میکردم که صدای دادش پیچید تو اتاق و جلوم
ایستاد و خم شد توصورتم:
باتوام مگه کرررری؟!
نمیشنوی چی میگم؟!
چرا نگفتی چه کثافط کاری ای داشتی میکردی با اون دوتا؟؟؟؟
شاید بدتم نمیومدهههه
چشامو بستم و ناخوداگاه دستام اومد رو گوش و صورتم !
بغضم گرفت!
صورت سیاوش هرلحظه کبودتر میشد.
ازم فاصله گرفت و رفت سمت دراتاق و قفلش کرد.
درحالیکه کمربندشو باز میکرد گفت:
اینبار دیگه زندت نمیذارم.همه گندکاریات بس نبود پنهون کاری ام میکنی
آررررره؟؟؟؟؟؟
بزور لب باز کردم:
آق...ااقا بخدا نمیدونستم...
حمله ور شد سمتم و چونمو گرفت تو دستش و کشید سمت باال که مجبور شدم
بایستم
تویه وجبی صورتم غرید:
چیوووو؟
چیو نمیدونستی؟

1399/07/09 19:30

#پارت358
اشکام جاری شد!
میخواستم بگم نمیدونستم که توخبرنداری ولی نمیتونستم!
عمدا نمیپرسیدم و چیزی نمیگفتم که از تنبیه فرار کرده باشم!
اشکامو که دید پرتم کرد رو زمین و کمربندشو از شلوارش دراورد
خودمو جمع کرد و نیم خیز شدم
سگک کمرو پیچید دور دستشو گفت:
مگه نگفتم حق نداری گریه کنی؟هانننننن؟
نگاش کردم!
یه نگاهی که محتویات تودل خودم چرخید.
دستشو که باال برده بود کمرو بکوبه به تنم آروم پایین آورد.
نگاهش گره خورد به چشمای اشکیم!
رنگ نگاهش عوض شد!
دیگه نه عصبی بود نه کالفه!
نگاهش از یه بچه ی دوساله مظلوم تر بود!
زیر لب چیزی زمزمه کردو کمر بندو پایین انداخت
خم شد تو صورتم و چنگ زد توموهام و زمزمه کرد:
من هیچ حسی نسبت بهت ندارم

1399/07/09 19:30