#پارت364
نگاه غمگینی کرد وگفت:
میگم قرص بیارن
سری تکون دادم وگفتم ممنون.
اروم بیرون رفت ودرو بست
انگار که هیچوقت تو اتاق نبوده!
تو تاریکی اتاق غرق شدم.
تنها نور تو اتاق نور ماه بود که ازپنجره تو اتاق سرک میکشید.
توخودم جمع شدم و زل زدم به ماه تنها!
مثل من!
تنهای تنها!!
آروم زمزمه کردم :توام مثل من تنهایی...
نمیدونم چقدر تو همون حال موندم که زیبا در زدو اومد تو بشقاب قرص و
لیوان ابو گذاشت رو میز.
+چیزی نمیخواین دیگه؟
جوابی ندادم.
زل زده بودم به تنهای آسمون.
از اتاق بیرون رفت.قرصو خوردم و رفتم توجای سیاوش سمت پنجره.
ماه واضح تر دیده میشد .
قرصو که خوردم سرم سنگین شد
یه حال نامعلوم
1399/07/10 21:09