The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

#حرف_دلم

657 عضو

#پارت364
نگاه غمگینی کرد وگفت:
میگم قرص بیارن
سری تکون دادم وگفتم ممنون.
اروم بیرون رفت ودرو بست
انگار که هیچوقت تو اتاق نبوده!
تو تاریکی اتاق غرق شدم.
تنها نور تو اتاق نور ماه بود که ازپنجره تو اتاق سرک میکشید.
توخودم جمع شدم و زل زدم به ماه تنها!
مثل من!
تنهای تنها!!
آروم زمزمه کردم :توام مثل من تنهایی...
نمیدونم چقدر تو همون حال موندم که زیبا در زدو اومد تو بشقاب قرص و
لیوان ابو گذاشت رو میز.
+چیزی نمیخواین دیگه؟
جوابی ندادم.
زل زده بودم به تنهای آسمون.
از اتاق بیرون رفت.قرصو خوردم و رفتم توجای سیاوش سمت پنجره.
ماه واضح تر دیده میشد .
قرصو که خوردم سرم سنگین شد
یه حال نامعلوم

1399/07/10 21:09

#پارت365
یه کله ی پرازهوا
بیداربودم ولی خواب بودم!
معلقم کرده بود آرامبخش لعنتی.
مثل آدمای مست که هیچی از دنیای اطراف حالیشون نیست گیجه گیجم کرده
بود
چشمام هی باز و بسته میشد .
صدای در اومد و بوی عطر تلخ سیاوش پیچید تو اتاق
چشمامو بستم و بی تفاوت بهش خوابیدم
تخت باال پایین شد
تکون خورد
اومد سمتم!
انگشتشو کشید رو گونم
بی جون ترازاون بودم که حرکتی بکنم وبفهمه بیدارم.
کالفه ازم دور شد
دیگه حتی جسمم هم جسمشو ارضا نمیکرد چه برسه روح!
دوباره تخت تکون خورد.
صدای تق فندک!
و بوی دود سیگار!
زیرچشمی نگاش کردم
اومد جلوی پنجره و زل زد به بیرون
پک عمیق میزد به سیگارش
پلکم سنگین شد و تو عالم خواب غرق شدم...

1399/07/10 21:10

#پارت366
تو معدم یچیزی میچرخید انگار و تا حلقم باال میومد.چشمامو باز کردم.خوابیده
بودم سمت راست تخت درست جای سیاوش.
سرم خالی بود انگار.
چرا من اینور خوابیدم؟
اتفاقای دیروز یادم اومد.
تا قرص خوردنم.
بعدشم حتما خوابیدم دیگه
اروم از تخت پایین اومدم.
ساعت رومیزی رو نگاه کردم.
ده دقیقه به 12 بود!
خبری از سیاوشم نبود.
رفتم تو سرویس بهداشتی
خواستم صورتمو بشورم که تو اینه چشمم خورد به خودم!
داغون بودم!
زیرچشمام کبود و گود رفته بود.
صورتم جمع شده بود انگار
لبام خشک شده بود
موهامم گه نگم بهتره.
پوزخندی به خودم زدم.

1399/07/10 21:10

#پارت367
شاید بهتره عادت کنم به این چهره
ازحاال به بعد کوچکترین دلخوشی ای واسه زندگی ندارم و مهم نیست چی پیش
میاد.
هرچه بادا باد!
آبی زدم به صورتم و اومدم بیرون.
اروم از اتاق رفتم بیرون.
کسی نبود و سروصدایی نمیومد.
رفتم پایین.
فاطمه خانم با خوشرویی سالم کرد.
با لبخند بیجونی جوابشو دادم.
نگاهی به صورتم کردوگفت:
دیگه ظهره.بگم بچه ها ناهارتونو حاضر کنن جای صبحونه؟
سری تکون دادم .معدم درد میکردو گرسنه بودم.
نشستم پشت میز و طولی نکشید که ساناز سینی به دست وارد پذیرایی شد و با
سالم میزو چید.
گرسنه بودم ولی میل نداشتم!!!
انگار سختم میومد غذا بخورم.
کارش که تموم شد گفت:

1399/07/10 21:10

#پارت368
چیز دیگه ای نمیخواید خانم؟
سری تکون دادم.
خواست بره که باصدای گرفته ای گفتم:
از االن تا هروقت که اینجام اسم من اقلیماست.
خانم بشنوم کالهمون میره توهم.به بقیه ام بگو.فهمیدی؟
متعجب نگام کرد و چشمی گفت.
با دست اشاره کردم که بره.
قاشقو برداشتم و شروع کردم هم زدن ظرف خورشت قیمه ی روی میز که
سنگینی نگاهیو حس کردم.
برگشتم سمت در سالن.
سیاوش بود!!!
وایستاده بود زل زده بود بهم!
با تیشرت و شلوار خونگی بود پس یعنی بیرون نبوده و شنیده چی گفتم به
ساناز.
به درک.دیگه مهم نیست.
نگاه بی تفاوتی به چشماش کردم و برگشتم سر بشقابم.
دیگه حتی سختم میاد حرف بزنم!
من خرد شدم!

1399/07/10 21:11

#پارت369
شکستم!
سیاوش از سالن بیرون رفت.
بزور چهارتا قاشق خوردم و ازجام پاشدم.
برگشتم تو اتاقم!
از پنجره نور افتاب صاف میزد تو اتاق.
رفتم سمت پنجره.
سیاوش رو تاب وسط باغ نشسته بود و یه صدای ضعیف از بیرون میومد!
الی پنجره رو باز کردم.
سیاوش ساز دهنی طالیی رنگیو رو لباش میکشید و ماهرانه آهنگ آرومی
میزد!
خیلی آروم و دلچسب!
بغض گلومو گرفت اما نمیذارم کوچکترین اشکی جاری بشه.
موهای بلندش ریخته بود رو چشماش و شاخ وبرگ درختا ام نمیذاشتن دقیق
حالت چهرشو ببینم.
صدا قطع شدو سیاوش صورتشو گرفت میون دستاش.
پنجره رو بستم و پرده های سرمه ای رنگ اتاقو کشیدم!
تاریک تاریک شد!
نشستم رو تخت و توخودم جمع شدم

1399/07/10 21:11

#پارت370
چشمم خورد به گوشیم.
صفحشو روشن کردم
تاریخ 10 تیر 94 بود!!!
یعنی فردا روز عروسیمونه!
هه!
چه عروس باشکوهی!
فردا عروسیمه وامروز به عزای همه ی آرزوهای تباه شدم نشستم!
چقدر باشکوه بشه عرو ِس عزادار!
تاشب تو اتاقم بودم.
عصری سیانا اومد و لباس عروسمو اورد .
گفتم بندازه جلوی کمد.
دیدنش مهم نبود.
از جام پاشدم و موهامو شونه کردم وبا کش بستم پشت سرم که صدای
زیبااومد:
اقلیماجان بفرمایید شام.
لبخندی زدم.
خوشحالم که دیگه کسی خانم خانم نمیکنه و داغ دلم تازه نمیشه!
اومدم
اروم از پله ها پایین رفتم.
همه مرتب ومنظم نشسته بودن.
صندلی روبه روی سیاوش و کناردست خانم بزرگ خالی بود.

1399/07/10 21:12

شمالیا یه جمله دارن که میگه:
«تیدلی دردی بَمیرم»
که تقریبا معنیش این میشه که
بمیرم برای درد روی دلت...

#حرف_دلم

1399/07/10 21:14

تظاهر به چیزی که نیستی؛
خیلی کالری میسوزونه
تو مرام ما خسته ها نیست !
#حرف_دلم

1399/07/10 21:18

مانده ام ک هنگام شب که شیفته ی ماه میشوم در تحیر میمانم ک
آیا . . . ماه تویی یا تو خود ماه‌ی !
#شبتون_عشق
#حرف_دلم

1399/07/10 21:20

به تاوان دل شکسته ام هزاران دل خواهم شکست...
گناهش پای کسی که دل من راشکست....❤

1399/07/10 22:22

صبح، همان دوست داشتن توست
که هر روز از پشتِ پنجره ی پلک هایت
به سمت ضربانِ قلب من طلوع می کند ...

#صبحتون_بخیر
#حرف_دلم

1399/07/11 09:53

حرف بزنیم ...
وقتی از چیزی ناراحت می‌شیم
وقتی موضوعی اذیتمون می‌کنه حرف بزنیم
نذاریم طرفمون مجبور شه رفتارمون رو
عین پازل کنار هم بچینه
و تهش هم برداشت شخصی خودش رو بکنه
آدم‌ها رو به استیصالِ «چیکار کردم و این
بچه الان چشه » نندازیم
آدم باشیم، آدمِ ارتباط !

#حرف_دلم

1399/07/11 09:54

رویِ هر برگ که پا رفت
خودم را دیدم
حسِ پاییزیِ من را
خودِ پاییز نداشت ...!

#حرف_دلم

1399/07/11 15:08

کاش می شد " فقط " ،تو را داشته باشم
خدا هی بپرسد: خوب، دیگر چه ؟؟!
من بگویم: هیچ،
همین کافیست
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
#حرف_دلم

1399/07/11 17:55

شاعر میگه:
"هر جا هوا مطابق میلت نشد، برو. فرق تو با درخت، همین پای رفتن است!"
ولی من از شما میپرسم...
مگه ریشه آدم پاهاشه که بتونه راحت بره؟
ریشه آدم دلشه
#حرف_دلم

1399/07/11 18:09

بیش از حد دلتنگش می شدم
بیش از حد بودم
بیش از حد فرصتش دادم
بیش از حد برایش وقت داشتم...
برای همین رفت..
درست است که نابودم کرد
اما بگذار به همه بگوید :
بیش از حد خوب بود،
دلم را زد...

#حرف_دلم

1399/07/11 20:37

#پارت371
سالمی کردم وهمه جواب دادن.
یجوری اروم بودن که انگار میدونستن هیچ رو فاز شوخی نیستم.
صندلی ته میز یعنی روبه روی خانم بزرگو عقب کشیدم و نشستم!
همه متعجب نگام کردن.
سیاوش نگاه غمگینی کرد و مشغول بازی با غذاش شد
کسی حرفی نزد و شام تو سکوت خورده شد.
قبل از سیاوش برگشتم تو اتاق
دروغه اگه بگم حسرت به دل آغوش گرمش نبودم!!!!
بودم!
خیلی ام زیاد!
ولی وقتی خودش نمیخواست کاری ازم برنمیومد.
باید حسمو تو خودم خفه میکردم!
یه متکا از رو تخت برداشتم و انداختم رو مبل دونفره ی کنج اتاق و روش
خوابیدم.
من فردا عروس میشم!!!
با این فکر پوزخندی به خودم زدم و چشمامو بستم.
اینقدر زود خوابم برد که نفهمیدم سیاوش کی اومد یا اصال اومد یانه!
باصدای سیانا چشمامو باز کردم
+ای بابا پاشو ببینم مگه خواب زمستونی رفتی؟

1399/07/11 20:39

#پارت372
وایییییی گردنممممم آخخ منوچ خبرمرگت الهی که باعث وبانی تمام بدبختیای
من تویییی آخ
سیانا به قیافه ی داغونم ریز ریز خندید وگفت:
بجنب پاشو یه دوش بگیر باید بریم آرایشگاه مریمم رفته حموم
بعد که تکون نخوردم با کوسن مبل کوبید تو سرم وگفت:
ای بابا د پاشو میگم
کالفه پوفی کردم و درحالی غر غر میکردم حولمو برداشتم و چپیدم تو حموم
ای عزامو بگیری جای عروسی ساعت 7 صبح چی میخواین از جونم آخه.
چپیدم تو حموم و ابو تنظیم کردم که دوباره صدای سیانا اومد.با جفت دستاش
زرت زرت میکوبید به در حموم.
داد زدم:
واییییی باشه سیانا باشهههه زود میامممم
متقابال داد زد:
باشه و درد بی درمون عشقم.بیا اینو بگیر
پوووف رفتم درو باز کردم و سرمو بردم بیرون.
یه جعبه گرفت سمتم گفت اینو.موبره کارتو سریع رامیندازه

1399/07/11 20:40

#پارت373
بی حیا .چشمکی زد تنگ حرفشو در رفت.
رفتم تو حموم و کارمو شروع کردم و یساعته تروتمیزوتپل مپل اومدم بیرون
نوک دماغم قرمز شد بسکه موندم زیر آب
حولمو تنم کردم و زدم بیرون که دیدم آقا یه خیار گرفته دستش میره راست یه
گاز میزنه بهش میره چپ یه گاز میزنه بهش
کت و شلوارشو کیف دستیشو مدارک ماشینشو کل زارو زندگیشو زده زیر
بغلش هی اینور اونور میره.
خنگ خدا
هنوز منو ندیده بود
حولمو که تا رون پام بود یکم کشیدم پایین و رفتم سمت سشوار که برگشت
سمتم و چشم توچشم شدن همانا پریدن خیار تو گلوش همانا.
یکم سرفه کرد منم وایسادم نگاش کردم .البته نگران شدما ولی یه حسی
باصدای بلندی گفت خفه بتو ربطی نداره بذار بمیره اصن.
سرفه اش که تموم شد یه نگاه کرد بهم.
چشم غره ای بهش رفتم و گفتم:
چیه؟فرشته ندیدی؟
یه ابروش رفت باال وگفت:
فرشته دیدم فرشته ی پررو ندیده بودم.

1399/07/11 20:41

#پارت374
ایییش!چشمامو برگردوندم و رفتم تو اینه مشغول سشوار کشیدن.
اومد جلووگفت:
کمک کنم؟
هه!اقا سیاوش تازه شروع شده بچرخ تا بچرخیم.
نگاشم نکردم و زیر لب گفتم:
الزم نکرده و مشغول کارم شدم
اونم عین بچه های دوساله باقهررفت بیرون
خیلی پروویی سیاوش خیلی.
موهامو خشک کردم و لباس پوشیدم
جعبه ی مثال لباس عروسمو با کیف و کفش عروسیم برداشتم و گوشیمو انداختم
توکیفم و ازاتاق زدم بیرون که همزمان مریم و سیانا از اتاق سیانا اومدن
بیرون.
با غرغرای سیانا راهی شدیم قراربود پژمان ببرتمون ارایشگاه.
سیانا ام نیومد گفت ارایشگر خانوادگیشون میاد تو خونه بهتره چون بچه اذیتش
میکرد
سوار شدیم.
روبه پژمان گفتم:

1399/07/11 20:41

#پارت375
حالتون خوبه اقا پژمان؟
خنده ای کردوگفت:
اختیار دارین مگه میشه بد باشم یه خط وخش بود تموم شد رفت.
لبخندی زدم و از شیشه زل زدم بیرون
تا رفتیم تو ارایشگاه دوسه نفر حمله کردن.
همه کارارو سیانا کرده بود ووقت گرفته بود
مریمو بردن یجای دیگه منم یجای دیگه!
واییییی از ساعت 8 تا 4 بعدازظهر زیر دست ارایشگر بودم.
گریه ام گرفته بود
بیشعورا نه میذاشتن خودمو تو آینه ببینم نه مریمو.
یچیزی کشید رو صورتم و گفت:
میتونی پاشی لباستو تن کنی تموم شد خانم خوشگله.
عین فنرازجام پریدم بدنم خشک شدا.
پرده رو از رو آینه برداشتن.
این منــــــــــم؟!
باورم نمیشد خودم باشم!
خودمو نمیشناختم !!!
اونی که توآینه بود عروسک بود !
عکسامو میذارم چهرمو میبینید حس توضیحش نیست بدنم خشک شده.
به کمک ارایشگره لباسمو پوشیدم و مریمم اومد!
ماه شده بود!

1399/07/11 20:42

#پارت376
لبخندی به روم زدوگفت خیلی خوشگل شدی خدا به داد سیاوش برسه
اسم سیاوشو با دهن کجی گفتم و ادامه دادم:
خدا به داد پیمان برسه نه سیاوش.
گوشیم زنگ خورد برداشتم.
سیاوش بود.
+هان؟
_خیلی پررو شدیا.مسخره بازیتون تموم شد بیایم؟
+مسخره بازی ایه که توشروع کردی.تشریف بیارید
زرتی گوشیو گذاشت .قرار بود بریم اتلیه.باغ عکاسی و بعد باغی که برای
عروسی گرفته بودن
شنلمو تنم کردم و کالهشو کشیدم رو سرم.
اقا دستورفرموده بودن باید لباسم پوشیده باشه تا باغ وجلوی مردای غریبه.
کیف سفید وکفشای پاشنه بلندمو پام کردم .مریمم حاضر شده بود.
موهاشو رنگ کرده بود وهمشو جمع کرده بودنو یه تاج یوری رو سرش بود.
ولی من موهام مشکی بود و خیلی ساده یکمشو جمع کرده بودن و بقیشو حالت
دار ریخته بود کنار سرم .
سر صبحم سیانا کلی طال و حلقه و کوفت وزهرمار اویزون دست و گردنم
کرد.
نشسته بودم رو صندلی که گوشیم زنگ خورد.
میرغضب بود
تماسو وصل کردم و گذاشتم رو گوشم.

1399/07/11 20:42

#پارت377
بصورت کامال ام پی تری گفت:
بیاین پایین ما دم دریم
وتق!گوشیو قطع کرد.
نگاهی به صفحه ی گوشی کردم وگفتم:
بی تربیت
با مریم ازجا پاشدیم.
محیط آرایشگاه طوری نبود که مرد بیاد تو.آروم زدیم بیرون.
سیاوش و پیمان تکیه زده به یه ماشین عروس وایساده بودن جلوی آرایشگاه.
سیاوش تیپ کت و شلواریش عادی بود ولی کت وشلوار دامادی عجیب بهش
میومد.
شنلمو کشیدم رو صورتم که نتونه چهرمو ببینه.
میدونستم میترکه از فضولی و غرورش اجازه نمیده که بخواد بگه.
به هیچ حرفی در عقب سمت شاگردو باز کردم و نشستم
مریمم یذره واسه پیمان خود شیرینی کرد و نشست کنارم سمت راننده و درست
پشت پیمان
سیاوشم نشست و راه افتادیم.
کل راه باخودم درگیر بودم اصال هیچی از این بوق بوقاشونم نفهمیدم!

1399/07/11 20:42

#پارت378
ماشین جلوی باغ وایساد وپیاده شدیم.
راه رفتن با اون کفشا خیلی سخت بود.
شمرده شمرده و اروم قدم برمیداشتیم.
رفتیم داخل باغ و عکاس و فیلم بردار اومدن.
+خب شنل عروس خانمو از رو سرشون بردارید.
سیاوش ایستاد رو به روم و با حوصله بند جلوی شنلو باز کرد و اروم از رو
سرم برش داشت.
خشکش زد!
نگاهشو تو کل صورتم چرخوند.
آروم پلک زدم و با چشمای خمار گفتم:
مشکلی پیش اومده خانزاده؟
اخماشو کشید توهم و چهره ی عادی به خودش گرفت.
یه نگاه بی تفاوت به پیمان و مریم که دورتر از ما به حرفای عکاس گوش
میکردن انداخت و دوباره زل زد بمن.
نگاه چپکی بهش انداختم و اروم پلک زدم و چشمامو چرخوندم سمت دیگه.
چون پلک مصنوعی داشتم چشمام ده برابر قشنگ نشون میداد بخصوص وقتی
چشم غره میرفتم.

1399/07/11 20:42