The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

#حرف_دلم

657 عضو

"لینک قابل نمایش نیست"

1399/07/11 21:14

بسم الله الرحمن الرحیم
حسبنا الله و نعم الوکیل ?

1399/07/12 06:03

#اول‌صبح‌سلامم‌به‌تو‌خیلی‌چسبید

يوسفِ مصر تويى ، ديده ی يعقوب منم
به تو اى نور از اين ديـده ی كم نور سلام

#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#حرف_دلم

1399/07/12 06:03

آن قسمتی از شروع صبح را
دوست دارم كه بايد به تو فكر كرد ...

#صبحتون_بخیر
#حرف_دلم

1399/07/12 06:04

خیرمقدم ب عزیزانی که تازه به جمع مون پیوستن❤?

1399/07/12 06:13

من دانشجوی رشته‌ی عشق توام
بگذار هرچه که می‌خواهند بگویند
من که می‌دانم بهترین رشته‌ی دنیاست

#حرف_دلم
#دلبرونه
#ایده_پیامک

1399/07/12 17:45

اقا یه سوال؟
شربت آلبالو رو از آلبالو میگیرن
شربت پرتغالو از پرتغال میگیرن
شربت لیمورو از لیمو میگیرن
خداییش شربت سینه رو از چی میگیرن؟
دوستان هرکسی میدونه لطفا راهنمایی کنه که من از ضلالت و گمراهی در بیام??
#طنز
#حرف_دلم

1399/07/12 20:55

پاسخ به

اقا یه سوال؟ شربت آلبالو رو از آلبالو میگیرن شربت پرتغالو از پرتغال میگیرن شربت لیمورو از لیمو میگیر...

ی عمر مامانم بم میداد شربت سینه بخورم ،ناز میکردم نمیخوردم
الان اگ بدن با شیشه تو حلقم میکنم ?????

1399/07/12 21:35

پاسخ به

ی عمر مامانم بم میداد شربت سینه بخورم ،ناز میکردم نمیخوردم الان اگ بدن با شیشه تو حلقم میکنم ????...

???منحرف

1399/07/12 23:09

پارت امشب

1399/07/12 23:13

#پارت401

غرید:
بخوراقلیما یکی به دو نکن بامن.
پیاله رو برداشتم و بزور سه تا قاشق خوردم.یه قطره اشک چکید رو گونم.
این بشر همه کارش زوریه.
اشکمو که دید پیاله رو ازم گرفت و کوبید تو سینی.
+بتو خوبی نیومده.برو گمشو
دستمو گرفت و کشید مالفه رو از دورم باز کرد و هلم داد تو حموم
با گریه رفتم تو حموم .
نمیتونه عین ادم رفتار کنه این مرد
بهش نمیاد اصال ادم بشه
اشکامو پس زدم و داشتم آبو میزون میکردم که از پشت دستی دور تنم حلقه شد
که ازجا پریدم و جیغی کشیدم که سریع دستش نشست رو دهنم.
سرشو چسبوند به گوشم وگفت:
هیش!بیصدا!
سیاوش بود.اروم تر شدم.با فکر اینکه باز اومده مثل دفعه ی قبل یه طرفندی
روم پیاده کنه عرق سردی نشست رو تنم.

1399/07/12 23:13

#پارت402
منو برگردوند سمت خودش و باحالت همیشگی گفت:
ازاین به بعد حق نداری تنها دوش بگیری.همیشه خودم میام.
مات نگاش کردم.
با لذت دستی به تنم کشیدوگفت:
درضمن دیشب رحم کردم بسکه گفتی میسوزه میسوزه.ولی االن دیگه رحم
نمیکنم جاسوئیچی!
جانم؟!
جاسوئیچی؟!
من؟!
همینم کم بود دیگه.
این اصن جدیده جدید بود.
گوشه لبام کج شد پایین .
اروم تمام سنجاقاوگل سرای روموهامو بازکرد.
موهام عین چوب خشک شده بود خرت خرت میکرد بسکه چیز میز مالیده
بودن.دیشبم که بازش نکردم.
اصن وقت نشد!
تموم که شد
از پشت چسبوندم به کاشیای یخ حموم و دستاشو گذاشت دو طرف سرم.
وای نه!

1399/07/12 23:14

#پارت403
االن نه!
هنوزم درد داشتم و به شدت الی پام میسوخت.میخواستم بشینم تو اب یکم بدنم
اروم شه ولی انگار اقا نقشه ی دیگه ای داشت!
مظلوم نگاش کردم.تیشرتشو از تنش دراورد وگفت:
هیس.فقط یه حال اساسی بده.
نچ.فایده نداشت.بازم باید تسلیمش میشدم.
لبامو گذاشتم رو گلوشو اروم بوسیدم...
حوله رو دورم پیچید و اومدیم بیرون.
اتاق مرتب شده بود و سینیو برده بودن .
مردم از خجالت
مگه میتونم جلو خدمه سر بلند کنم باز؟!
لب تخت نشستم و خم شدم ودستمو گرفتم به دلم.
دیگه راهم نمیتونستم برم.
سیاوش حوله به تن درحالیکه کاله حوله رو تو موهاش تکون میداد و
خشکشون میکرد
کشوی کنار تختو بیرون کشید و چنتا قرص بیرون اورد.روشونو خوند و
دوتاشو انداخت رو میز.
+اینارو بخور.
نگاهی کردم به قرصا.یکیش پیشگیری بود یکیش مسکن.

1399/07/12 23:14

#پارت404
خودشم میدونست یکاری کرده پیشگیری الزم شدم.
از پارچ کنار تخت یه لیوان اب ریختم و دوتا قرص دراوردم و هم زمان
گذاشتم دهنم وابو رفتم باال.
اییییییی اب خیلی گرم بود.حتما از دیشب مونده .
لیوانو گذاشتم رو میزو چمپاته زدم رو تخت.
سیاوش سشوارو گذاشت رو میزوگفت:
پاشو موهاتو خشک کن سرما میخوری
نالیدم:
خودش خشک میشه بذار بخابم بدنم درد میکنه.
کالفه نگام کرد:
د میگم پاشو حوصله ی ناله و عطسه و سرفه تو ندارم
پووووف.
پاشدم نشستم.
سشوارو زد به برق و حوله رو از رو سرم کشید و اروم اروم شروع کرد
سشوار کشیدن موهام!
اوهو!
میگم تعادل روانی نداره ها.

1399/07/12 23:15

#پارت405
یاد بی بی افتادم که میگفت بعد اتریسا اقا اینجوری شدن.
یعنی یجور بیماریه.
قابل درمانه
ولی با پزشک!
حاال کیه که جرات کنه به سیاوش بگه بریم پیش روانپزشک؟!
من که عمرا نمیتونم!
توهمین احواالت بودم و فکر اینکه چطور راضیش کنیم با یه پزشک حرف
بزنه که کارش تموم شدو موهام کامال خشک شد.
لبخندی به روش زدم وگفتم:
ممنون.
سری تکون داد
کال دوسداره جای زبون چند گرمی کله ی چند کیلوییشو تکون بده.
ایش.
موهای خودشم سرسری خشک کرد وگفت:
تو بخواب نمیخواد بری پایین.

1399/07/12 23:16

#پارت406
میگم خسته ای.
لبخند محوی زدم و خوابیدم تو تخت.
مالفه رو عوض کرده بودن ؟!
اون خونیه کو؟!
اووف!
سیاوش یه مسکن برداشت و درحالیکه دست به کمر تو اتاق رژه میرفت کشید
سرش.
چپ چپ به لیوان نگاه کرد و گفت:
مردشور خدمه ی این خونه رو ببره.
ریز ریز خندیدم.
اب گرم بود صورتش مچاله شد طفلی.
مسکن دردمو ساکت کرد.
داشتم با گوشیم ور میرفتم که تخت باال پایین شد
برگشتم نگاش کردم یه تیشرت تنگ سفید تنش بود بایه شلوار مشکی که یه خط
سفید کنارش داشت و دوتا بندونک آویزون سفید.
بچم توخونه ام خوشتیپه
چرخیدم سمتش وگفتم:
سرکار نمیری؟

1399/07/12 23:16

#پارت407
سرشو تکون دادوگفت:
خیر سرمون تازه دامادیم.یه روز مرخصی نداشته باشیم؟!
اروم خندیدم.
نگاهی بهم کردوگفت:
توکه هنوز با حوله ای؟
پاشو لباس تنت کن.مظلوم نگاش کردم.
ابروهاشو داد باال وگفت:
همینایی که لبه تخته بپوش نمیخاد راه دور بری باو!
نگاهی کردم لب تخت.
یه ست لباس زیر بود با یه لباس خواب بندی نارنجی کوتاه!
اینو نپوشم که سنگین ترم!
متفکر به لباسا نگاه کردم که گفت:
پاشوپاشو سعی نکن با نگاه خیره ذوبشون کنی.
پقی زدم زیر خنده.بیشعور.
خجالت میکشیدم جلوش لباس بپوشم خو!
پاهامو از تخت اویزون کردم پایین و لباس زیرمو پوشیدم .
اروم حولمو باز کردم

1399/07/12 23:17

#پارت408
لباسمو تنم کردم و در تالش بودم عین پنگوئنی که بالش به پشتش نمیرسه
بندشو ببندم دستای سیاوش خورد به پشتم و فهمیدم نزدیکم شده.
بند لباس زیرمو بست و همونجور که پشتم بهش بود لباس خوابو تنم کردم.
ازهیچی بهتر بود !!!
از پشت موهامو کنار زد و نفسشو داد پشت گلوم
واییییییی باز این دست رو نقطه ضعف من گذاشت!
دستشو گرفت دور شکمم و همونجوری به پشت منو کشید تو بغلش.
میترسیدم باز شیطونیش بگیره ولی دستش که روسینم موند و نفس هاش منظم
شد فهمیدم خوابیده.
چقدر میخوابه این بشر!
تقصیری ام نداره دیشب دیر خوابیدیم صبحم که معلوم نبود کی پاشده بود.
توخواب منو فشار داد به خودش و پاهاشو دور پاهام قالب کرد
آخ له شدم.
اینقدر همونطوری موندم که چشمام سنگین شد و خوابم برد .
با گازی که سیاوش از گونم گرفت هول چشمامو باز کردم و دستمو گذاشتم رو
گونم.
ابروهاشو شیطون باال انداخت و گفت:
توخواب بامزه بودی دلم خواست گاز بگیرم.
پاشو یچیز درست بپوش بریم ناهار پیمان اینا پرواز دارن نمیرسن

1399/07/12 23:17

#پارت409
بیشور...
گونمو مالیدم و ازجام پاشدم.
درحالیکه میرفتم سمت کمد گفتم:
چه پروازی؟کجامیرن؟
از تخت اومد پایین و جلوی آینه دستی به موهاش کشیدوگفت:
به اصطالح بچه قرتیا ماه عسل!میرن کیش.
ازتوکمدم پیرهن و شلوارتنگی دراوردم.کاش مام میرفتیم پوسیدم تو این خونه.
ولی ازدواج اونا واقعی بود ماه عسل داشتن ما چی...
سیاوش درحالیکه میرفت تو سرویس بهداشتی گفت:
نمیشه شرکتو ول کرد.پیمان بره برگرده مام یه سفر دوروزه میریم پوسیدم
تواین هوای گندگرفته ی تهران.
اب دهنمو قورت دادم.
این ذهن ادمو میخونه؟!
چجوری جواب افکار منو داد؟!
دست ازادمو باال سرم تکون دادم که مثال افکارمو پس بزنم

1399/07/12 23:18

#پارت410
سیاوش رفت تو سرویس بهداشتی و منم تندی لباسمو عوض کردم که نیاد
دوباره ازخجالت اب شم.
حوله کوچولو رو از دور گردنش برداشت و صورتشو خشک کردو حوله رو
پرت کرد رو پشتی صندلی.
راه افتاد سمت بیرونو منم پشت سرش
داشتم نگاه میکردم به ناخن مصنوعیام که هنوز چنتاشون کنده نشده بود که تاپ
خوردم به یچیزی.
دماغمو مالیدم و نگاه کردم به سیاوش
لپاش از خنده باد کرده بود ولی سعی میکرد اخمشو غلیظ ترکنه.
+نبینم جایی جز روبه روی خودم بشینی
مطیعانه سر تکون دادم.
دروباز کردورفت بیرون.منم پشت سرش .
دوتا چمدون و یه کیف دستی زنونه پایین پله ها بود و پیمان و مریم با لباس
بیرون نشسته بودن سر میز.
اروم سالم کردم و نشستیم.
از عجله ی پیمان معلوم بود چیزی به پروازشون نمونده.
روبه سیانا گفتم:
ستاره کجاست؟
نگاهی بهم کرد و نیشش باز شد.ابرویی باال انداخت وگفت:
با برسام توحیاطن االن میاد.
خیلی خوش گذشته دیشب بهتونا.

1399/07/12 23:18

یه حمد هم واس سهیلای من بخونید ?

1399/07/12 23:19

#شگردهای_خانومانه
#ایده_های_دلبری

?تقدیم به همسر عزیزم:

مرد من...
مهربانم...
مخاطب عاشقانه های من...
زن نبوده ای که بدانی دستهای مردانه ات که در دستم باشد حکم تمام دنیا را برایم دارد...
من عاشق مردی شده ام که در روزهای بارانی برای دلم چتر میگیرد...
من بی تو از تمام آفرینش بیگانه ام...
زن بودن خوب است وقتی از تمام مذکرهای دنیا پای تو در میان باشد...
نمیدانی چه کیفی دارد خانوم بودن برای تو...?


#ایده_دلبری
#پیامک

1399/07/12 23:28

عزيز تر از جانم
دوست داشتن من به تو تمامى ندارد.
تو چنان بى محابا در عمق جانم فرورفته اى كه گويى هر ضربان قلبم،عشقم به تو بيشتر ميشود.
و آن هنگامى كه زمانه مرا آزرده خاطرميكند،باز دوست داشتن توست كه علت حال
خوبم ميشود.
و من قانعم به بودنت هرچند كم و نيازمندم به تو چنانكه شب ماه را و روز خورشيد را.
#ایده_پیامک
شبتون پراز عشق ?

1399/07/12 23:32

چهارتا ذکر قرآنی آرامش بخش که توی زندگیت معجزه ها میکنه:

✨حسبنا الله و نعم الوکیل (برای وقتایی که ترس و اضطراب داری)

✨لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین (وقتی خیلی ناراحتی و دلت گرفته)

✨افوض امری الی الله ان الله بصیربالعباد (برا وقتایی که میخوای خدا مکر و حیله دیگران رو در حق تو خنثی کنه)

✨ماشاالله لا حول ولا قوه الا بالله (برا وقتایی که طالب زیبایی در دنیا هستی)

1399/07/13 12:54

#پارت411
سریع بقیه رو نگاه کردم شکر خدا حواسشون نبود.
چپ چپ نگاه کردم به سیانا
شونه ی باال انداخت وگفت:
بمن چه گردنتو نگا.
سرمو خم کردم.هیییین!
چطور من اینارو ندیدم؟!
خونمردگی و کبودی و جای دهن و دندونای سیاوش تا رو سینمم بود !گردنمم
که درست نمیدیدم!
یه دسته از موهامو خوابوندم رو گردنم که سیانا ریز ریز خندیدوگفت:
راحت باش عزیزم نیازی نیس دیگه دیدم.
سرخ و سفید شدم!
عجب بی حیاییه ها.
برسام درحالیکه ستاره رو دوشش بود وارد سالن شد و پاش تو نرسیده داد زد:
اآااااآی بچه نکن موهام از ریشه کنده شد
همه برگشتیم سمتش.
ستاره بایه عشق خاصی چنگ زده بود تو موهاش که نگو!چشاش برق میزد
اصال.
همه زدن زیر خنده.

1399/07/13 21:29