#پارت401
غرید:
بخوراقلیما یکی به دو نکن بامن.
پیاله رو برداشتم و بزور سه تا قاشق خوردم.یه قطره اشک چکید رو گونم.
این بشر همه کارش زوریه.
اشکمو که دید پیاله رو ازم گرفت و کوبید تو سینی.
+بتو خوبی نیومده.برو گمشو
دستمو گرفت و کشید مالفه رو از دورم باز کرد و هلم داد تو حموم
با گریه رفتم تو حموم .
نمیتونه عین ادم رفتار کنه این مرد
بهش نمیاد اصال ادم بشه
اشکامو پس زدم و داشتم آبو میزون میکردم که از پشت دستی دور تنم حلقه شد
که ازجا پریدم و جیغی کشیدم که سریع دستش نشست رو دهنم.
سرشو چسبوند به گوشم وگفت:
هیش!بیصدا!
سیاوش بود.اروم تر شدم.با فکر اینکه باز اومده مثل دفعه ی قبل یه طرفندی
روم پیاده کنه عرق سردی نشست رو تنم.
1399/07/12 23:13