The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

#حرف_دلم

657 عضو

#پارت531
د هیچوقت فکرشم نمیکردم اینجوری عاشق کسی بشم که اصال قصدم از
آوردنش تو زندگیم چیز دیگه ای بود.
قدرت رو تو چشماش میدیدم.
دیگه نگاهش ضعف نداشت!
مثل مردا شده بود .میریخت تو خودش و این ازش یه آدم سرسخت ساخته بود.
لبخندی به روم زد وگفت:
خوبی؟
کاش میتونستم بکشمش تو بغلم و تانفس دارم ببوسمش!
ولی نمیتونستم!
آروم زمزمه کردم:
تورو دیدم خوب شدم.
نگاهش اول متعجب شد و بعد گفت:
الغر شدی
باخنده گفتم:
عوضش تو چاق شدی!
لپاش گل انداخت و سرشو انداخت پایین.

1399/07/21 18:02

#پارت532
خندم گرفت.هنوزم خجالت میکشه توله.
یه شکالت باز کرد و داشت میذاشت دهنم که سربازه گفت :
خانم نکنید ایشون متهمه مثال.
اقلیما عصبی اخماشو کشید تو هم وگفت:
اوال متهم تویی بی تربیت
دوما اصال متهم باشه بتوچه؟
خندم گرفته بود!
این دخترو بالو پرشو من بسته بودم وگرنه التی بوده برا خودش!
یه شکالتم داد به سربازه وگفت:
بخور حرف نزن بذار ما حرف بزنیم.
طفلی سربازه خفه شد!
خشکش زده بود عین منگال نگاه میکرد
اقلیما برگشت سمتم.
اشاره ای به کیفش کردم وگفتم:
خیلی شکمو شدیا!
لبخندی زدوگفت:
آره ....چون دلم ضعف میره شکالت میریزم تو کیفم.

1399/07/21 18:04

#پارت533
نگاهم غمگین شد.زل زدم تو چشماش:
خیلی دلتنگتم اقلیما!
نگاه اونم رنگ غم گرفت و زمزمه کرد :
من بیشتر...
سربازه اخطار داد و به سختی راهی شدم
دلم میخواست زمین و زمان وایسه من اقلیمارو تماشا کنم.
اروم دستی برام تکون داد.
نگاهش یجوری بود.
بدجور ترسیدم!
مثل همیشه نبود!
یه نگرانی و غم عمیق تو نگاش و حرفاش بود.
سرمو انداختم پایین و سوار ماشین زندان موقت شدم.
تمام مدت فکرم پیش اقلیما بود.
کاش ازش میپرسیدم که چیشده ولی نپرسیدم.نشد که بپرسم!
ازاینکه تبرعه بشم به کل نا امید بودم.
قریب به یک ماه بود که همینطور درجا میزدیم.
برگشتم تو سلول خودمون.

1399/07/21 18:04

#پارت534
با سه چهارتا الت و ارازل هم سلولی بودم.
یکیشون که جرمش دله دزدی بود و سابقه دار گفت:
به به!
آقا خوشتیپ!
ماکه نفهمیدیم جرمت چیه ولی از این پژمردگیت معلومه بازم بی نتیجه بوده
دادگاهت دادا...
بین این الت و لوتا آدم فقط یجور میتونه زندگی کنه
اونم یجوری که ازت بترسن!
رفتم جلوش.
با خنده پاشد ایستاد.
قدش یکم کوتاه تر از من بود.
پیشونیمو گذاشتم رو پیشونیش وگفتم:
خیلی دوسدارس بدونی جرمم چیه؟؟؟؟؟؟
بقیه ام هی میخندیدن و پچ پچ میکردن.
با خنده گفت:
باس باالخره بدونیم تو با این تیپ و سرووضعت اینجا چیکار میکنی.
یه ابرومو باال دادم وگفتم:
عه!پ مفتش محلی؟
باشه میگم!

1399/07/21 18:04

#پارت535
قتل کردم!
قتل عمد!
رنگ از روش پرید و بقیه ام ساکت شدن.
عقب رفتم و دستی کشیدم به شونه اش:
من کال از هرکی خوشم نیاد از سر راه برش میدارم
بیچاره!دیگه نفسش گرفت!خوبه منم همینو میخواستم.
رفتم سمت تختم که سمت راست و تخت باالیی بود و روش دراز کشیدم.
یارو که حساب کار دستش اومده بود و بدبخت بدجوری ترسیده بود گفت:
آها!
اگه چیزی کم وکسر داشتی به خودم بگو سه سوت فراهم میکنم.قدیمی اینجا
منم.
دستمو از رو چشمام برداشتم و روبهش گفتم :
سیگار!
فقط سیگار میخوام.
چشمی گفت و عین جت از جلو چشمم جیم شد.
ساق دستمو دوباره گذاشتم رو چشمام و رفتم تو فکر اقلیما.
روزبه روز خوشگل تر میشد!

1399/07/21 18:05

#پارت536
صورتش تپل شده بود و خیلی بهش میومد.
شایدحکمت این اتفاقا این بود که بخودم بقبولونم واقعا دوسش دارم!
واسه منی که درگیری داشتم باخودم و انکار میکردم حس و حال قلبمو.
نمیدونم کی باخت دادم.
کی زیرپام لرزید ودوباره سریدم تو دام عشق!
ولی به محض اینکه پامو از اینجا بیرون بذارم میرم سراغش و بهش میگم.
بهش میگم چقدر دوسش دارم.
نمیذارم مثل آتریسا بشه.
مثل قبل شده به زور نگهش میدارم.
یاد روزی که از استخر اوردمش بیرون افتادم.
کاش اون حرفارو به زبون نمیاوردم!
خودمم میدونستم که دیوونه اش شدم و دارم خودمو خر میکنم.
وقتی بهم گفت ازم متنفره قلبم هری ریخت!
دوست داشتم اونم عین من عاشقم باشه.
ولی همش عادت بود.
حتی حاال که میاد دادگاه و میبینمش.
از ترحم میاد.
کالفه چشمامو رو هم فشار دادم
چهره اش رو پشت بوم ظاهر شد جلو چشمم!

1399/07/21 18:05

#پارت537
یلحظه به این فکر کردم که اگه خودشو پرت میکرد چی به سرم میومد؟
به گوه خوردن افتادم!
سفت بغلش کردم و بوسیدمش و گفتم غلط کردم!
منی که به همه زور میگفتم!
به یه دختر بچه گفتم غلط کردم!
فکر بالهایی که سرش آورده بودم عذابم میداد.
اونهمه آزار!
اونهمه شکنجه جنسی.
واسه خاطر کسیکه منو ولکرده بود و فرار کرده بود داشتم کیو آزار میدادم؟!
عشقمو؟!
اقلیمارو؟!
کجای اقلیما شباهت داشت به اون آتریسای هرزه؟
دوست داشتم ضعفشو ببینم که مطمئن بشم هیچوقت ترکم نمیکنه
که بدونم از ترسم که شده پام میمونه!
اونروزی که قهوه رو تن ظریفش ریختم و اون فقط بی صدا اشک میریخت به
خودم میبالیدم ولی حاال چی؟!
االنم راضی ام از کارام؟!
نه!
نیستم!
کاش میتونستم گذشته رو از ذهنش پاک کنم.

1399/07/21 18:06

#پارت538

دوباره براش شروع کنم!
کاش ببخشه منو!
همون شب اول که برای رابطه باهاش رفتم فهمیدم نمیتونم طاقت بیارم
دربرابرش!
با اینکه بدن زخمشم جذاب بود برام ولی پسش زدم!
گفتم برام جذابیت نداره!
چقدر شکستمش!
االن هرکاری بخواد باهام بکنه بهش حق میدم
گردنم از مو باریکتر
فقط ولم نکنه!
اونروز که گفتم با دهن بسته بیاد سر میز غذا و باعث شدم مادرم ازم دل
چرکین بشه ازش بدم اومد!
نیومده جاشو تو دل مادرم باز کرده بود.
وقتی روزای اول بهش گفتم از باغ بیاد خونه و زنجیر جک رو باز کردم
خودمم ترسیدم!
اگه بالیی سرش میومد هیچوقت نمیتونستم خودمو ببخشم.
هربار که منوچهر میومد دنبالش میفهمیدم چقدر زجر کشیده
اونشب که منو از اتاق بیرون کرد مثل بره رام شده بودم!
تا صبح تو اتاق مهمان بهش فکر کردم.

1399/07/21 18:07

#پارت539
صبح زود قبل اینکه آسمون روشن بشه رفتم تو اتاقش و توخواب بوسیدمش!
بارها تو خواب بهش گفته بودم دوسش دارم!
آدم ترسویی بودم!
جرعت گفتن واقعیت رو رو در رو نداشتم!.
تازه شب تولدم داشتم میفهمیدم عشق چیه.
زن چیه.
زندگی چیه.
که این مکافات اومد سرم.
فرصت نشد یه مسافرت ببرمش!
بمیرم براش!
سرقضیه پژمان تند رفتم باهاش.
پژمان بهم نگفته بود که اون دونفر میخواستن بهش تجاوز کنن و وقتی تو
کالنتری بعد بازداشت شدنشون اینو فهمیدم دیگه خون به مغزم نمیرسید!
برگشتم به یک سال پیش!...
یروز تو شرکت بودیم ساسان اومد سراغم .
ادم درستی درمونی نبود.
شاخ بود تو قمار و قاچاق و مواد!

1399/07/21 18:07

#پارت540
واسه خودش پول وپله ای به هم زده بود با این کارا.
گفت رو یکی سرمایه بریزم اونم کار میکنه با سرمایه ی ناچیز من و پولمو
برمیگردونه یه سودی ام بهم میده اگه کارش بگیره.
ثوابه کار خیره کمک کنم و فالن!
من خرم باور کردم این ادم راست میگه و سرمایه رو با چک و سفته دادم
بهش.
غیر مستقیم و از طریق پژمان با این شخص در ارتباط بودم.
کال پژمان همه کارامو میکرد.
دوسه باری ازش خیر رسیده بود و سرمایه ام زیاد شده بود
تا اینکه پژمان گفت خیلی اتفاقی فهمیده با اون پول قمار میکرده و اون سرمایه
ام از قمار برگشته بهم و با هر قمارش یه سودی ام بمن میرسه.
خون به مغزم نمیرسید از دست ساسان.
میدونست با این کثافط کاریا مخالفم بهم نگفته بود واسه قمار میخواد.
چند روزی گذشت ویروز پژمان اومد شرکت
گفت یارویی که با سرمایه من قمار میکرده باخته .
با این که پول پوله زیادی نبود ولی یه قمار باز میخواس پول منو باال بکشه
باید سرمو میذاشتم زمین میمردم.
با پیمان و پژمان راهی خونش شدم.
مشتاق بودم خودم ببینم و بشناسم با کی طرفم.
حتی اگه اون پولو میگرفتم هم توخونه نمیبردم
مادرم حروم خوری یادم نداده بود
ولی راهی شدم.
شاید از سر کنجکاوی!
ولی یچیزی تحریکم میکرد برم به اون خونه.
که تهشم رسیدم به منوچهر و اقلیما!
اگه اقلیما مال من نبود من هیچوقت به اون خونه کشیده نمیشدم.
من کجا و منوچهر کجا!
پس اون دختر مال من بود
سهم من بود
اصال قسمت بودکه برم و بیارمش پیش خودم.
اگه ساسان یکار درست تو طول زندگیش کرده باشه اونم همین بود!
اقلیمای من!
رو
دختری "از جنس اقلیما"
کجا میتونستم پیدا کنم؟!
مگه راحت بود رسیدن به همچین دختری؟
اون باهمه فرق داشت برام.
خاص بود.
ازجنس آدما نبود!
از فرشته هم باال تربود.
اون فقط یکی بود از جنس خودش.
"از جنس اقلیما!"
تک و بی همتا!

1399/07/21 18:09

#پارت541
واسه منی که سرسخت بودم تو همچین انتخابی.
همه رو به یک چشم میدیدم!
واسه منی که ضد زن شده بودم!
#شین_علیزاده
هرچقدر بگوییم مردهافالن...
زنها فالن...
این بد است آن خوب...
این زشت است آن زیبا...
بازهم روزی قلبمان برای کسی تندتر میتپد!...
بالشم تکون خورد.
سریع چشمامو باز کردم.
مرده که اسمشم چنگیز بود هول شدوگفت:
سیگارتواوردم دیدم خوابی میخواستم بذارم زیر بالشتت
نگاهی بهش کردم و جعبه رو ازش گرفتم و به زور تشکر کردم ک خودمم
نشنیدم.
از رو تخت پاشدم وزل زدم به دیوار.

1399/07/22 13:15

#پارت542
سیگارو زیر بالش قایم کردم وفکرم رفت به عاقبتم.
از هواخوری برگشتم و رفتم تو سلولم.
دیگه ترسیده بودن کاری به کارم نداشتن.
لباسام بو سیگار میداد یواشکی سه تا نخ کشیده بودم.
خوابیدم روتخت و زل زدم به سقف.
هعیییییی....
دلم تنگ بود.
امروز شده 38 روز که ازش دورم .
کالفه غلت زدم و روبه دیوار خوابیدم
هم سلولیامم مشغول بازی بودن.
چنگیز سراسیمه وارد سلول شد و شروع کرد وسط نفس نفس زدن به توضیح
دادن!
ا...آق..آق فرخ...مژده بده ....مژ...مژدگونی بده...
با تعجب برگشتم سمتش و نشستم رو تخت.پاهامو اویزون کردم پایین وگفتم :
چیشده؟!
با دستمالی که انداخته بود دور گردنش عرقشو پاک کرد وگفت:
خب...خبر رسید ازاد شدی.
چشمام گرد شد.

1399/07/22 13:16

#پارت543
سیگارو زیر بالش قایم کردم وفکرم رفت به عاقبتم.
از هواخوری برگشتم و رفتم تو سلولم.
دیگه ترسیده بودن کاری به کارم نداشتن.
لباسام بو سیگار میداد یواشکی سه تا نخ کشیده بودم.
خوابیدم روتخت و زل زدم به سقف.
هعیییییی....
دلم تنگ بود.
امروز شده 38 روز که ازش دورم .
کالفه غلت زدم و روبه دیوار خوابیدم
هم سلولیامم مشغول بازی بودن.
چنگیز سراسیمه وارد سلول شد و شروع کرد وسط نفس نفس زدن به توضیح
دادن!
ا...آق..آق فرخ...مژده بده ....مژ...مژدگونی بده...
با تعجب برگشتم سمتش و نشستم رو تخت.پاهامو اویزون کردم پایین وگفتم :
چیشده؟!
با دستمالی که انداخته بود دور گردنش عرقشو پاک کرد وگفت:
خب...خبر رسید ازاد شدی.
چشمام گرد شد

1399/07/22 13:16

#پارت544
مگه میشه؟!
همینطوری یهویی مگه آدمو ول میکنن؟
یعنی کار محمدرضاس؟
چنگیز جلوتراومد وگفت:
پاشو برو ببین اقا داشتن اسامیو میخوندن اسم شمارم خوند اون جناب سروانه.
از تخت پریدم پایین و چنگیزو پس زدم.
رفتم سر راهرو واز جناب سروانه پرسیدم.
راست میگفت!
سروانه گفت وسایالموجمع کنم و یک ساعته برم پیشش
برگشتم تو سلول.
هرچی لباس نو برام اورده بودن دادم به بچه های سلول.
نمیخوام چیزی ازاین خرابشده تو زندگیم باقی بمونه.
سر یک ساعت زدم بیرون.
وسایالمو جلو در تحویل دادن.
ساعتم!
باعشق نگاش کردم وزمزمه کردم :
دارم میام عشقم...
از در بیرون نیومده رفتم تو بغل پیمان.
اخ چقدر دلم تنگ شده بود براداداشام

1399/07/22 13:16

#پارت545
نگاهی به اطراف کردم و گفتم :
تنهااومدی؟
سرشو انداخت پایین وگفت:
اره داداش.
بیا بریم.
ازخوشی رو پا بند نبودم.
پیمان تو خودش بود وناراحت.
ماشینوروشن کردوراه افتاد.
گفتم :
چیزی شده؟ تو خودتی چرا
سرشو تکون داد.
نمیخواست بگه.
منم نمیخواستم خوشیمو خراب کنم.
چندباری پرسیدم چطور شد یهو ازاد شدم فالن و جواب درست درمون نداد
گفت باید بریم کالنتری ببینیم چی میشه چون خودشم نمیدونه.
بیخیال سوال جواب زل زدم به بیرون.
پیمانم انگشت سبابه ش رو به دندون گرفته بود و تو فکر زل زده بود به مسیر.

1399/07/22 13:17

#پارت546
ماشین تو حیاط عمارت وایستاد و پیاده شدم.
با اشتیاق از پله ها باال رفتم و چپیدم تو سالن.
نگاهمو بین همه چرخوندم.
همه رو بغل کردم و نگاهم هی دنبال اقلیما بود.
اخرش مادر جون محکم بعلم کرد و سینه ام خیس شد!
نگاهش کردم وگفتم:
آخ سیاوش فدات شه مادر.
گریه چرا؟
با پشت دست اشکشو پس زد وگفت:
هیچی مادر .از خوشیه.
سری چرخوندم و گفتم :
اقلیما کجاس؟
همه سرشونو انداختن پایین!
یعنی چی؟
با تعجب گفتم:
باالست؟
بازم صدا از کسی درنیومد.

1399/07/22 13:17

#پارت547
کم کم داشتم نگران میشدم.
کالفه راه افتادم سمت باال.
دم اولین پله بودم که صدای پراز بغض مادرم پیچید تو گوشم:
نیست سیاوش .رفته....
زانوهام بیحس شد و دستمو گرفتم به نرده.
حرف مادر اکو شد تو سرم.
رفته؟!
کجا رفته؟!
یعنی چی که رفته؟!
برگشتم سمتشون.
حاال میفهمم چرا پیمان گرفته بود.
آروم ودرحالیکه سعی میکردم صدام نلرزه گفتم:
ی...یعنی...یعنی چی که...رفته؟!
برسام دستی به صورتش کشید وگفت:
دیروز ظهر رفته.
اثری ازش نیست.
هرجا که فکرشو بکنی رفتیم.

1399/07/22 13:18

#پارت548
به هرکی فکرشو بکنی زنگ زدیم.
نیست که نیست.
خنده هیستیریکی کردم وگفتم:
هه!مگه آبه که بره تو زمین یا دوده که بره هوا؟
پیمان دست کشید پشت سرش و گفت:
گوشیشو خاموش کرده هیچ راه ارتباطی دیگه ام نداریم.
تا سیمکارت نندازه تو گوشیش نمیتونیم ردشو بگیریم.
مسخره اس!
با خنده گفتم:
شوخیتون گرفته
میخواین منو دست بندازین.
پله هارو یه کله رفتم باال.
باورم نمیشد.
محاله .
در اتاقو با حرص باز کردم و رفتم تو.
ماتم برد!
دور تادور اتاق پر بود از عکسای من!

1399/07/22 13:19

#پارت549
عکسای سیاه قلم کشیده شده.
رنگ روغن!
دورتادور دیوارارو چسبونده بود.
توهمه حال ازم طرح زده بود!
با همه قیافه!
دست لرزونمو گرفتم به دیوار و جلو رفتم.
نقاشیا عالی بود!
همشون عالی بود!
با چهره ی واقعیم مو نمیزد.
جلوی میز عسلی وایسادم
یه کاغذ تا شده رو چسبونده بودن به آینه.
به سختی نفس میکشیدم.
نمیتونستم درک کنم چه مصیبتی سرم اومده.
کاغذو از آینه کندم و بازش کردم.
سیاوش عزیزم سالم...
"
شاید حاالکه نامه ام رو میخونی منوتوخیلی ازهم دورباشیم!
نمیخوام حکایت بگم یا گذشته هارو نبش قبر کنم ولی من واقعا به این نتیجه
رسیدم که ما به درد هم نمیخوریم.
من میرم به یه جای دور تا تمام گذشته های تلخم کنار تورو فراموش کنم!
دنبالم نگرد وبذار هردومون درارامش باشیم.
اگه غیابی طالقم دادی که ممنونت میشم
اگرم نه که بازهم فرقی نداره چون دیگه هیچوقت به ازدواج فکر نخواهم کرد!

1399/07/22 13:19

#پارت560
گاهی برای خوشبختی همه یک نفر باید بره تا چند نفر به آرامش برسن.
چیزی از مال و اموالت باخودم نبردم.
همه ی طالها و کارت عابر بانک ودفترچه ی بانکیم تو کشوی کنار تخته.
امیدوارم به خوشبختی که به دنبالش هستی برسی و کسی پیداشه که جای نفرت
تخم عشقشو تو سینه ات بکاری.
من بهت عالقمند نبودم ولی ازت متنفر هم نیستم.توهم ازمن متنفرنباش...
مواظب خودت باش...
"اقلیما"
دست لرزونمو به میز گرفتم و خودمو کشوندم لب تخت.
وسایالی رو میز پخش زمین شدو همشون خرد شدوصدای بدی ایجادکرد و
بوی عطر تو هوای اتاق پیچید
نفسم با خس خس میومد و میرفت.
نامه رو چندبار از اول خوندم!
بازم باورم نمیشد!
اقلیما همچین ادمی نبود!
یعنی منو عاشق خودش کرد وکشک!؟
یعنی همه حس و حاالش واسه انتقام گرفتن ازمن بود؟!
آب دهنمو قورت دادم.
ولی نه
من نمیذارم داستان زندگیم اینجوری تموم شه

1399/07/22 13:20

برای خنده هایت "وان یکاد"خوانده ام؛
ودرمیان گیسوانت
" صد قول هو الله" بافته ام؛
تا بدانی من با تو
به "احسن الخالقین"
رسیده ام...

1399/07/22 15:20

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

سلام عزیز.. شرمنده گرفتارم چن روزه ..وقت نکردم بیام نی نی

1399/07/22 19:00

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

این پیامو کی فرستاده؟بیاد پی وی

1399/07/22 19:01

#پارت561
با حرص از جام پاشدم و تو آینه نگاهی به خودم انداختم :
پیداش میکنم
زیر سنگم باشه پیداش میکنم
با مشت کوبیدم تو آینه.
با صدای بدی شکست و هر تیکه اش یجا افتاد
خون از دستم فواره زد و پخش شد
در اتاق باز شد و برسام وبقیه ریخت تو اتاق.
چشمام سیاهی رفت و تازه فهمیدم چی به سر دستم اومده.
سرم سنگین شد داشتم میفتادم که تو بغل برسام فرو رفتم و چشمام سنگین شد...
از درد دستم ابروهام تو هم رفتو چشمامو به سختی باز کردم .
نگاهی به اطراف کردم
اتاق خودم بود.
نگاهم که به نقاشیا افتاد مصیبتم یادم اومد.
دست باند پیچی شدمو نگاهی کردم و پا شدم
هنوز سرم گیج میرفت و تلو تلو میخوردم.
اتاق تمیز شده بود و آینه و خرده شیشه هارو جمع کرده بودن.
نامه رو برداشتم و دوباره خوندم
یه بار
دوبار
سه بار!

1399/07/22 20:49

#پارت562
هرچی بیشتر میخوندم بیشتر باورم میشد که رفتنش حقیقت داره.
از پنجره بیرونو نگاه کردم.
غروب شده بود.
پیدات میکنم اقلیما.
پیدا میکنم.
نامه رو انداختم رو تخت و رفتم سمت کمد.
یه سوشرت کاله دار طوسی اولین چیزی بود که اومد دم دستم.
به زور تنم کردم .
کار با دست چپ خیلی سخته!
یادم افتاد ماشین و گواهینامه ام هنوز توقیفه
گور بابای گواهینامه.
از اتاق زدم بیرون و پله هارو یه کله رفتم پایین.
چندباری ام سکندری خوردم و نزدیک بود با مخ برم کف زمین.
برسام و پیمان کنار هم نشسته بودن و دخترا کنار هم.
خونه تو سکوت بود!
چقدر حال بهم زنه این خونه بدون اقلیما!
ولی چقدر دیر فهمیدم!!!!
با دیدن من همه از جاشون پاشدن.
داد کشیدم:
زانوی غم بغل کردین براچییییی؟

1399/07/22 20:49