#پارت586
لبخندی نشست رو لبم.
کاش میشدواسه یبارم که شده ببینمشون.
مژده نشست کنارم وگفت:
اینجا مطب دوتا پزشکه پیش
فاطمه طارمی وقت گرفتم برات پاشو .
ازجام پاشدم و باهم رفتیم سمت اتاق پزشک که در باز شد و همزمان خوردم
به کسی و کیفم از دستم افتاد.
داشتم وسایالی زمین ریختمو نگاه میکردم که مژده با تشر گفت:
عه آقا حواستون کجاست این چه طرز راه رفتنه.
پسره سریع نشست زمین و درحالیکه وسایالرو میذاشت توکیف گفت:
من معذرت میخوام ببخشید.خودتون که چیزیتون نشد؟
باصدای پسره نفسم برید
حس کردم دنیا به چشمم سیاه و تار شد.
دستم به لرزه افتاد.
تا پسره سرشو بلند کنه و بهم نگاه کنه خودمو کشیدم تو اتاق دکتر و از الی در
به همسر پسره نگاه کردم.
خودش بود!
پیمان و مریم بودن!
وای اگه بشناسنم بیچاره میشم.
1399/07/23 12:51