The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

#حرف_دلم

657 عضو

#پارت563
من پیداش میییییکنمممم
برش میگردونمممم
سامی و پژمان از آشپزخونه زدن بیرون و سراسیمه اومدن سمتم که صدامو
گرفته بودم رو سرم!
هیشکی ازترس حرف نمیزد وچیزی نمیگفت!
حمله کردم سمت پژمان و با دست سالمم کوبیدم تو سینه اش
+سوئیچاتو بده
نگران نگام کرد
بیزارم از ترحم
صدامو انداختم پس کله ام:
مگه کریییی میگم سوئیچچچچ
نگاهشو چرخوند سمت برسام
برسام اروم جلو اومدو گفت:
کجا میخوای بری داداشم خودم نوکرتم هستم بگو خودم میبـ....
دستمو تکون دادم توهوا و با ناله داد زدم:
فقط سووووووئیچ

1399/07/22 20:49

#پارت564
دستاشو به تسلیم باال گرفت و گفت:
باشه باشه آروم باش فقط.مواظب باش باشه؟
برگشتم سمت پژمان.
سوئیچارو از جیبش دراورد
از مشتش قاپیدم و دویدم بیرون.
سوار ماشین شدم و با سرعت دنده عقب گرفتم تا از عمارت زدم بیرون.
با دست چپ هم فرمونو گرفته بودم و هم دنده عوض میکردم.
هی ماشین سمت چپ و راست میرفت ولی پامو از رو گاز برنمیداشتم
مثل احمقا اینور اونور خیابونو نگاه میکردم!
کسیکه از دیروز رفته تو پیاده رو وایساده که من پیداش کنم؟!
زکی!
تا میتونستم چرخیدم.
نبود که نبود!
نگاهم به ساعت ماشین افتاد.
ساعت 1 نصفه شب بود.
پارک کردم لب خیابونو پیاده شدم.دیگه عاجز شده بودم!
درمونده بودم!
تواین شهر درندشت کجا دنبالت بگردم اقلیما!
کجا بگردم !

1399/07/22 20:50

#پارت565
سری قبل که فرار کرد باغبون دیده بود و رفته بود دنبالش بعدشم دیده بود تنها
نمیتونه کمکش کنه زنگ زده بود به پژمان که تونستیم پیداش کنیم ولی حاال!
حاال چیکارکنم!
چهره ی پیمان اومد جلو چشمم.
یعنی اونم خبرنداره؟
محاله محاله!
اون پسرخالشه
صد در صد میدونه کجا رفته
اون یه بچه ست تنهاست بی کمک نمیتونه اینقدر راحت جیم شده باشه
نشستم پشت فرمون و برگشتم خونه.
اونقدر توجاده ها الیی کشیدم و زدم رو ترمز که مطمئنا دوربینا هزار جور
جریمه واسه این ماشین هم ردیف کردن.
با دست زخمیم فرمونو محکم چسبیده بودم که نگاهم افتاد بهش!
باند سفید دور دستم قرمز شده بود و فرمون خیس!!!!!
اینقدر درگیر بودم که متوجه ی درد این با این شدت نشدم!
نه ناهار خورده بودم نه شام!
ازطرفی ام خون دستم به راه بود و بیشتر ضعف میکردم.
رسیدم به عمارت و باغبون سریع درو باز کرد .
جلوی پله ها نگهداشتم و با سرعت رفتم باال.
همه نگران طول و عرض سالن رو متر میکردن و قدم میزدن و سیاناومریم
آب قند به خورد مادرجون میدادن که سر رسیدم.

1399/07/22 20:50

#پارت566
برسام جلو اومد وگفت:
خداروشکر اومدی.
مردیم از نگرانی گوشیتو چرا نبردی آخه
با دستم زدم تخت سینه اش و هولش دادم عقب و راه افتادم سمت پیمان.
متعجب نگام کرد!
زدم تخت سینه ی پیمان وگفتم:
تو میدونی کجاست
اررررره
توخبر داری
پوزخندی زد وگفت:
بخدا اگه بدونم!
خنده ی هیستیریکی کردم وگفتم:
تو پسرخالشی
محاله بدون گفتن بتوبذاره بره
از من فرار کرده از توکه نکرده.
ازپشت سر مدام صدام میکردن که پیمانو ول کنم.
با جفت دستام یقشو گرفته بودم و هوار میکشیدم
دستاشو دور صورتم قالب کرد و با اشکی که از چشمش میچکید گفت:

1399/07/22 20:58

#پارت567
بخدا نمیدونم!
به پیر به پیغمبر نمیدونم!
سیاوش اون میدونست اگه جاشو بدونم بهت میگم و نمیذارم به این حال بیفتی
بخاطر همینم چیزی نگفته بهم.
پیرهن آبی رنگش خونی شده بود.
نالیدم:
دروغ میگی
همتون دروغ میگین
میخواین منو زجرکش کنین
یقشو ول کردم و عین بچه یتیما نشستم رو پله و سرمو تکیه دادم به نرده.
پیمان اومد جلوم وشروع کرد حرف زدن:
دیروز از دادگستری زنگ زدن بهم...
خبر آزادیتو دادن گفتن صبح ازاد میشی ولی ممنوع الخروجی.
رفتم دادگستری گفتن کسیکه زده بوده به منوچهر اومده خودشو معرفی کرده.
اقلیمام از حقش گدشته.
برگشتم خونه که بگم چرا اینکارو کرده.
که بپرسم ازش چرا طرفو ول کرده بحال خودش.
ولی...
سرشو انداخت پایین و زمزمه کرد:
اومدم دیدم رفته...

1399/07/22 20:59

#پارت568
بخدا همه جارو دنبالش گشتیم سیاوش.
اشکم چکید رو گونم!
لبخندی زدم و گفتم:
دیدی کمرم شکست؟...
صدای هق هق زدنای مریم و سیانا ومادرم سالنو پر کرده بود.
برسام سرشو انداخته بود پایین و از شونه های لرزون پیمانم معلوم بود همه
میدونن توچه حالی ام!
دوباره باختم!
زندگیمو دوباره به یه دخترباختم!
اروم از جام پاشدم و اویزون نرده ها سالنه سالنه پله هارو باال رفتم.
چپیدم تو اتاقو درو بستم.
چیکار کنم خدایا!
چیکار کنم!
کجابگردم دنبالش!؟
چجوری پیداش کنم؟!
نشستم روزمین و تکیه دادم به تخت.
خود به خود نالیدم:

1399/07/22 21:00

#پارت569
خدایا غلط کردم
گوه خوردم
اشکامو پس زدم با پشت دستم:
خدایا کمک کن پیداش کنم
نوکریشو میکنم
به پاش میفتم!
میگم غلط کردم
همه اشتباهتمو جبران میکنم
خدایا کمک کن برگرده.
این شوخیشم قشنگ نیست داری چیکار میکنی با زندگیم؟
مگه میتونم من بدون اقلیما؟
دیگه نتونستم جلوخودمو بگیرم
غرورمم نتونست جلومو بگیره!
های های زدم زیرگریه!
مثل بچه ها!
گوشیمو از رو میز برداشتم و روشنش کردم.
رفتم تو گالریم و تنها عکسی که ازش داشتم آوردم
یه عکس تو خواب که یواشکی وبدون اینکه بفهمه ازش گرفته بودم !
چمبره زدم رو زمین و زل زدم به عکس!

1399/07/22 21:00

#پارت570
شروع کردم عین دیوونه ها حرف زدن باخودم:
میدونم اقلیما...
میدونم خیلی اذیتت کردم
ولی بخدا پشیمونم!
بخدا میخواستم بهت بگم غلط کردم!
میخواستم بگم باختم بهت و عاشقت شدم!
میخواستم یه زندگی رویایی بسازم برات.
میخواستم خوشبختت کنم!
فقط یه نشونی از خودت بده.
خسته از بی جوابی رفتم تو شماره ها.
شماره اقلیمارو گرفتم وگذاشتم روگوشم:
دستگاه مشترک موردنظرخاموش میباشد...
کجایی اقلیما!
کجایی؟....
با درد دستم چشمامو باز کردم
معدم پیچ میخورد وسرم گیج میرفت
بزور خودمو از رو زمین جمع کردم.
پاتختی که روش خوابم برده بود خونی شده بود و دستم بیحس.
تا آرنج حس نمیکردم دستمو.

1399/07/22 21:01

امشب که در هوای تو پَر میزند دلم
ای مهربانِ من، تو کجایی و من کجا ؟!

#شبتون_بخیر
#حرف_دلم

1399/07/22 21:04

#پارت571
خودمو کشیدم سمت در و بزور بازش کردم و خودمو انداختم تو راهرو که
زمین خوردنم صدای بدی داد و همزمان پیمان نیمه لخت از اتاق پرید بیرون و
داد زد که زنگ بزنن به مهرداد.
بدنم سرد شده بود و میلرزید پیمانم مدام میزد توگوشم
محکم بغلم کرده بود.
سینه اش داغ بود به نسبت من .
چشمام اروم اروم بسته شد و تو عالم بی قیدی فرو رفتم...
چشمامو باز کردم نور زد توچشمم.
سرمو چرخوندم یه سمت دیگه وباز کردم.
همه جا سفید بود.
برسام لب تخت خوابش برده بود.
طفلی داداشام!
گناه اینا چی بود که وبال گردنشون شده بودم؟
نگاهی به دستم کردم.
دوباره باند پیچی شده بود.
انگشتامو تکون دادم ببینم میتونم یا هنوز بیحسه
به زور یکم تکون خورد.
در اتاق باز شد و پیمان اومد تو برسامم هول چشماشو باز کرد و نگاهش افتاد
بمن

1399/07/23 08:39

#پارت572
چشماشو مالید وگفت:
اصال نفهمیدم کی خوابم برد خوبی داداش؟
اروم پلک زدم.
پیمان با شوخی گفت:
دیشب چیکار میکردی االن خوابت برده؟
برسام کش و قوسی به بدنش داد وگفت:
خاک تو مخ بیمارت داداچ.
ستاره بهونه میگرفت تاساعت 3 نذاشت بخوابیم.
داره دندون درمیاره غر میزد میگفت دهنم درد میکنه.
از پنجره زل زدم به بیرون.
دلم برااقلیما تنگ شده بود!
چقدر ضعیف شده بودم که نمیتونستم پیداش کنم
چقدر بدبخت و درمونده بودم!!!
باید برم آتلیه و عکسا وفیلمای عروسیو بگیرم القل اونارو داشته باشم اونایی
که توخونه بودم معلوم نیس چیکار کرده.
سرمم که تموم شد یه پرستار جوونی اومد باال سرم و از دستم دراوردش.
یچیزایی تو کاغذ نوشت و گفت:

1399/07/23 08:39

#پارت573
اگه اینبارم بخیه هاتون باز بشه و اونهمه خون از دستتون بره این دست دیگه
براتون دست نمیشه ها لطفا یه چندروز رعایت کنین تا جوش بخوره.
یسری ام دارو و مسکن دکتر نوشته براتون بگیرین سر ساعتم مصرف کنین
ازجام پاشدم و به کمک برسام لباس پوشیدم و از بیمارستان زدیم بیرون.
برسام کمک کرد تو ماشین بشینم پیمانم رفته بود دنبال داروها.
برسام نشست پشت فرمونو گفت:
هنوزم فکرمیکنی پیمان خبر داره؟
سرمو تکون دادم.
پیمان بمن دروغ نمیگفت ازش مطمئنم.
برسام با انگشتاش رو فرمون ضرب گرفت و گفت:
فکر نکنم.خودشم خیلی پیگیر بود برا پیدا کردن اقلیما.
دست چپمو کشیدم رو چشمام وگفتم:
عکسشو میدم روزنامه اگهی کنن.
پیداش میکنم.
برسام چرخید سمتم وگفت:
عقلتو از دست دادی؟

1399/07/23 08:40

#پارت574
میخوای سوژه بدی دست دشمنات ؟
امثال مسعود و فرهیخته بفهمن بشه قضیه اتریسا؟
پوزخندی زدم وگفتم:
مهم نیست
مهم اینه که پیداش کنم.
باید چشم تو چشم بهم بگه دوسم نداره تا باور کنم.اون نامه بدرد من نمیخوره.
پیمان با نایلون دارو ها نزدیک شد.
برسام ماشینو روشن کرد و کمر بندشو بست وگفت:
تو کاریت نباشه ما میفتیم دنبالش تا دستت خوب شه.
چشمامو بستم و سرمو تکیه دادم به شیشه.
برسام ضبطو روشن کرد تا مثال حال و هوام عوض شه!
ولی آهنگ حرف دلمو میزد!
"خاطره هاتووقتی نیستی زنده میکنم
به چه امیدی بی تو اخه زندگی کنم
همه ی زندگیمو بردی
منو دست کی سپردی
سرمن چیا اوردی لعنتی...

1399/07/23 08:40

#پارت575
خوابو چطور گرفتی ازچشای من
باعث گریه های بی صدای من
گفتی تا اخرش میمونی
اما رفتی بی نشونی
پیرم کردی توجوونی لعنتی..."
برسام با حرص ضبطو خاموش کرد و من غرق شدم توخاطرات!
نگاهی به تقویم انداختم.
امروز دقیقا چهار ماهه که اقلیما نیست!
یک ماهه که من عین دیوونه ها با عکساش حرف میزنم و میبوسمشون!
نگاهی به جای خالیش رو تخت کردم.
یه عکس ازش گذاشته بودم روتخت.
دستی کشیدم رو عکس.
مال روز عروسی بود !
تو اون لباس سفید!
فرشته ای شده بود واسه خودش!
ولی غرورم اجازه نداد بهش بگم که چقدر خوشگل شده!
ولی حاال هر روز صبح به این عکس نگاه میکنم
و یاد اوری میکنم که چقدر زیباست!
دستی به قاب عکس کشیدم وگفتم:

1399/07/23 08:40

#پارت576
صبح بخیر عزیزم.
پاشو دیگه چقدر میخوابی!
لبخندی به عکس زدم و از جام پاشدم.
رفتم تو سرویس بهداشتی و برگشتم.
عین یه ربات.
ریشام بلند شده بود و حس زدنشون نبود.
مثل هر روز صبح.
لباسامو تنم کردم و آماده شدم تا برم سرکار.
جلوی آینه دستاموکشیدم توموهام و مرتبشون کردم.
موهام که رفت عقب برگشتم به چندوقت پیش!
یه تل کشی دخترونه بهم داده بود که موقع کار اذیت نشم
لبخندی به خودم زدم و دست کردم تو جیب کتم.
تل کشی رو بیرون اوردم .
همیشه باخودم میبرمش.
حتی تو شرکتم استفاده میکنم و بقیه با تعجب نگام میکنن!
حتی مسخرم میکنن!
ولی اونا که نمیفهمن همین کش چقدر برام با ارزشه!
هنوزم دنبالش میگردم.
نیست!
به هرجایی که به عقل ناقصم میرسید سر زدم.

1399/07/23 08:40

#پارت577
حتی رفتم کالنتری!
بچه ها نذاشتن عکسشو آگهی کنم ولی مسعود خبر دار شده بود و تو شرکت
بهم طعنه میزد!
این دختر نوکره سمیرا هم پاش باز شده بود مدام میومد و میرفت و با وقاحت
تمام ابراز عالقه میکرد.
تلو تو جیبم گذاشتم با خداحافظی از قاب عکس اقلیما از اتاق بیرون رفتم.
خونه دیگه مثل قبل نبود.
هرکی سرش توکار خودش بود و سکوت تمام !
همه مثل ربات بودیم
فقط کار میکردیم
میخوردیم و
میخوابیدیم
منتظر یه معجزه!
یه اتفاق !
میدونستم اقلیما تو همین شهره ولی کجا؟!
سه چهار ماه پیش رفتم بانک.
اونجا دیدمش!
اونم منو دید!
تا بخودم بیام و به چشمام اعتماد کنم فرار کرد!
دنبالش دویدم!
مثل گرگ و آهو تو خیابونا دنبالش میکردم.
با گریه دوید و تو مترو گمش کردم!
عاجز تر شده بودم!

1399/07/23 08:41

#پارت578
از اینکه میدونستم تو هوای همین شهر نفس میکشه و کنارم نیست!
با یه لبخند مصنوعی رفتم پایین .
همه میخواستن تظاهر کنن چیزی نشده و همه خوبیم!
پارسا که برای خوب شدن حال اقلیما میاوردمش حاال میومد پیش خودم!
که قانعم کنه باور کنم اقلیما دیگه هیچوقت برنمیگرده!
ولی همه دروغ میگفتن.
اقلیما برمیگرده.
من مطمئنم.
صبحونه خورده شد واز عمارت بیرون زدم.
ترجیح میدم با مترو برم شاید یه گوشه از این شهر تونستم یبارم که شده از
دور ببینمش.
به اصرارهای برسام و پیمان هم کاری ندارم.
از در عمارت که اومدم بیرون باز باهاش روبه رو شدم.
کاش میتونستم با دستای خودم خونشو بریزم!
بی تفاوت بهش راه افتادم که صدای پرعشوه اش تو گوشم پیچید:
بیچاره...تاکی میخوای با خاطره های یکی که اندازه سر سوزن براش ارزش
نداری و ولت کرده زندگی کنی؟!
ایستادم سرجام .
هر روز میومد که اینارو بهم یاد اور بشه؟

1399/07/23 08:41

#پارت579
برگشتم سمتش و با لحن بس تفاوتی گفتم:
تا هروقت که خبر مرگ تورو بیارن.
هم خوشحال میشم هم شاید عشقمو فراموش کردم و به *** دیگه ای فکر
کردم.
ولی چه حیف که تو اونموقع مردی و اون جایگزین مسلما تو نخواهی بود.
خون به صورتش دوید و دستاشو مشت کرد و به سرعت جلو اومد:
اگه اون دختره ی حرومی مثل من از قشر ضعیف نبود میگفتم شاید دلیل این
پس زدنات اینه که ماها نداریم وشما دارا.
ولی اون معشوقه ی حرومزاده تـ...
چنان زدم تو گوشش که دست خودم به گز گز افتاد و سمیرا تو پیاده رو نقش
زمین شد.
اطرافو نگاه کردم
مردم وایستاده بودن به تماشا.
سمیرا خودشو از زمین جمع کرد و درحالیکه خون کنار لبشو پاک میکرد
گفت:
بی لیاقتی تو خونته.
پوزخندی بهش زدم و راه افتادم سمت شرکت.
به عشق دوباره دیدن اقلیما بود که هنوز نفس میکشیدم!....

1399/07/23 08:41

#پارت580
((اقلیما))
پرستو با ذوق اومد سمتم وگفت:
حاله سما؟
لبخندی به روش زدم و گفتم:
جونه خاله؟
دستی به شکمم کشید وگفت:
پش کی نی نیت میاد من باهاش باژی چنم؟
با حرف زدنش یاد ستاره افتادم و بغضم گرفت!
چقدر دلتنگشون بودم.
پرستورو با احتیاط گذاشتم رو پاهام وگفتم:
هروقت عید بشه .
لب ورچید وگفت:
داداشی میاد یا آجی؟؟
دستی به موهاش کشیدم وگفتم:نمیدونم که وروجک!
هرکدوم خدا بخواد.
متفکر نگاهی بهم کرد و گفت:
ولی من دوشش ندالم

1399/07/23 08:42

nini.plus/Romman

1399/07/23 12:18

#پارت581
ابروهام پرید باال وگفتم:
چرا پس؟
گردنشو خم کرد ومظلوم گفت:
آخه اون بیاد تو دیده منو دوشندالی
خندیدم وگفتم:
نترس کسی جای تورو نمیگیره عروسک.
مژده سبد لباس به دست سرشو از اتاق کرد تو وگفت:
اوا؟پرستو؟تو باز رفتی تو بغل خاله سما؟
پرستو لب ورچیده خودشو از بغلم سر داد پایین و با انگشتاش بازی کرد.
مژده چپ چپ نگام کرد وگفت:
عزیزم واسه تو خوب نیست چقدر بگم بچه بغل نکن به شکمت فشار میاد؟
دستامو به تسلیم گرفتم باال.
لبخندی زدوگفت:
پاشو برو باال حاج یونس کارت داره.
دستمو به لب صندلی گرفتم و به زور از جام پاشدم .
پرستو ام بدو بدو رفت کنار بقیه بچه ها و مشغول بازی شد.

1399/07/23 12:49

#پارت582
این ماها خیلی سختم بود.
نفسم باال نمیومد چهارتا پله که باال میرفتم به خس خس میفتادم.
پله هارو هن هن کنان باال رفتم و جلوی در اتاق حاج یونس وایستادم.
دستی به روسریم کشیدم و یه نفس عمیق.
دوتا تقه به در زدم که صدای مهربون حاج یونس پیچید تو گوشم:
بیا تو
دستی به مانتوم کشیدم و شالمو انداختم رو شکمم و رفتم تو.
با لبخند عینکشو گذاشت رو بینیش و از باالی عینک نگاهم کرد وگفت:
دخترگلم چطوره؟
لبخندی زدم وگفتم:
سالم...
خوبم حاج اقا شما خوبین؟
سرشوخم کردوگفت:
الحمدهللا
از پشت میزش بلند شدوگفت:
مژده میگه باید بری پیش دکتر.چرا نمیری؟
سرمو انداختم پایین وگفتم :
میترسم از اسم و رسمم بشناسنم و دردسر بشه

1399/07/23 12:49

#پارت583
اشاره ای به صندلی کردوگفت:
بیا بشین.
اروم رفتم جلو و نشستم.
اوف داشتم کمر درد میگرفتما.
حاج یونس عینکشو دراورد گذاشت رو میزوگفت:
با شناسنامه ی سما برو خب
ریشه های شالمو بازی دادم وگفتم:
میترسم حاج اقا.مسعودی که تا اینجا اومده و شک کرده مثل سگ بو میکشه.
از طرفی ام از اون وقتی که تو بانک شوهرمو دیدم و فرار کردم تا امروز از
شیرخوارگاه بیرون نرفتم میترسم پامو بذارم بیرون باز رودر رو بشم باهاش.
حاج یونس بشقاب بیسکوئیتو گرفت سمتم وگفت:
خدا کریمه تو برو بسپار به خدا.هرچی صالحته همون میشه.در ضمن نشنوم
تنها رفته باشیا.
میگم مژده باهات بیاد.اینجور که نمیشه بی دکتر خدای نکرده مشکلی برای
خودت و بچت پیش میاد.
لبخندی به مهربونیش زدم ویه بیسکوئیت برداشتم و از اتاق اومدم بیرون.
دستی به شکمم کشیدم.
هنوزم باورم نمیشد یادگار سیاوشو تو شکمم دارم!

1399/07/23 12:49

#پارت584
اروم بیسکوئیتمو گاز زدم و رفتم تو اتاقم.
جلوی میز نشستم و با مداد یکم پیوندی ابروهامو پر رنگ کردم و لنزای آبی
رو گذاشتم تو چشمم.
اینجوری بیشتر شبیه سما میشدم.
با کرم یکم رنگ پوستمو تیره تر کردم و پاشدم.
لباسامو عوض کردم و تو اینه نگاهی به خودم کردم.
خوب بود ولی محض احتیاط ماسکم میزنم.
با صدای در ازفکر بیرون اومدم و درو باز کردم.
مژده درحالیکه رو سری سرش میکرد گفت:
بیا بریم دیر شد
شناسنامه سمایادت نره الزم میشه یوقت.
ماسکی زدم و شناسنامه رو انداختم تو کیفم .
گوشی ساده ام رو از رو میز برداشتم و اروم راه افتادم.
واقعا راه رفتن برام سخت بود!
سرمو انداخته بودم پایین.
با اینکه با این قیافه اگرم کسی میدید نمیشناخت ولی احتیاط شرط عقله...
تاکسی جلو مطب دکتر ایستاد و پیاده شدیم.
به کمک مژده و با احتیاط پله هارو رفتم باال تا اتاق دکتر.
نشستم رو صندلی تا مژده بره و نوبت بگیره.
نگاهی به بقیه کردم.
از شکمم خجالت میکشیدم بخصوص جلو حاج یونس!

1399/07/23 12:50

#پارت585
اصال روم نمیشد درمورد بچه دار شدن و این چیزا چیزی بگم یا درمورد چند
ماهگیشون جواب سوالشو بدم
ولی این باال شهریا!
ور اومدن شکمم شده بود یجور تیپ براشون
هرچی یمدل لباس پوشیده بود بیشتر شکمشو نشون میداد
اونوقت منم یچیزای گشادی تنم میکردم اصال برجستگی مرجستگی صاف
میشد میرفت پی کارش.
نگاهم افتاد به زن و شوهر جوونی که روبه روم نشسته بودن.
دختره خیلی شکمش جلو اومده بود و معلوم بود ماهای آخرشه.
دماغ و لبا و لپاشم باد کرده بود و یجوری بود.
ولی فیس خوشگلی داشت.
سرشو گذاشته بود رو شونه ی شوهرش وآروم آروم حرف میزد وبیحال بود
شوهرشم سعی میکرد باخنده و شوخی جوابشو بده و حواسشو پرت کنه.
حواسم رفت پی سیاوش.
کاش منم میتونستم عین بقیه یه زندگی عادی کنار شوهرم!کنار بابای بچم داشته
باشم ولی منو چه به چیزا!
دست کردم تو کیفم و گوشی قبلی که سیاوش برام خریده بود دراوردم.
مسعود بهم گفته بود باید سیمکارتو دربیارم تا وقتی گوشیم روشنه نفهمن کجام.
تنهاچیزی که باخودم از اون خونه اوردم چنتاتیکه لباس بود و چنتا نقاشی از
سیاوش و این گوشی.
صفحشو روشن کردم و خیره شدم به تصویر زمینه.
عکس سیاوش با ستاره تو بغلش که هر دو به دوربین اشاره کرده بودن.

1399/07/23 12:50