#پارت651
دستی به مچ دستش گرفت وگفت:
تغییری نکرده.مطمئنید تکون خورد؟
نا امید چشم دوختم به صورت اقلیما و گفتم:
اوهوم.خودم دیدم.
دکتر سری تکون دادوگفت:
باید منتظر باشیم حتما اشتباه متوجه شدید چون عالئمش تغییری نکرده.
کم مونده بود عین بچه ها بشینم کف اتاق و زار بزنم!
مگه میشه اینقدر بی تفاوت باشی اقلیما؟
توکه اینجوری نبودی لعنتی.
دکتر برگشت از اتاق بره بیرون که خم شدم و تو گوشش زمزمه کردم:
دوست دارم لعنتی.برگرد برررررررگرد
هنوز عقب نرفته بودم که صدای دستگاها عوض شد و نفس های اقلیما تند تر.
دکتر سریع برگشت باال سرش و متعجب نگاش کرد بعد بیرون رفت و داد زد
که پرستارا یسری دستگاه براش بیارن!
1399/07/25 19:35