The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

#حرف_دلم

657 عضو

#پارت6
روی تخت دراز کشیدم که مادرم کنارم روی صندلی نشست ،
. شلوارم رو پایین کشید و نگاهی الی پام انداخت
. خوبه ، زیاد پاره نشدی ! زنگ زدن برای فرداشب خواستنت +:
! ...ترسیده گفتم :- ن...ه
. نترس همون دیشبیه که پرده ات رو زد +:
نفسم رو بیرون دادن ! بودن با اون ناشناس بهتر بود تا بودن با
! ناپدریم
با حس نوازش دست مادرم روی عضوم سریع عکسالعمل نشون
دادم و پاهام رو جمع کردم که
با بدخلقی گفت
بذار ارضات کنم قرمزی ! میدونم که اون مرد ارضات نمیکنه +:
نوازشش بیشتر شد که سریع گفتم
! نه نه ! اون ... میزاره -:
بی اهمیت سرش الی پام رفت که در اتاق باز شد و ناپدریم داد
کشید
! قرمزی زود باش بیا +:
با دیدن ما متعجب گفت
نامردا ! مادر و دختری؟ پس پدر چی؟ +:
ترس تنم رو فرا گرفت که مادر گفت
نه ! این فقط زیر خواب یه نفره نبینم بهش دست بزنی +:
.ناپدریم اخمی کرد . و اتاق رو ترک کرد
موهای قرمزم رو شونه کردم ! به همین دلیل مدام قرمزی صدام
میکردند . امشب قرار بود بازم مالقاتش کنم ! کاش می دونستم
. کیه ! صداش که خیلی دوست داشتنی بود
کنار دیوار ایستادم ، زنی جلو اومد و دستاهام رو به زنجیر های
. متصل به دیوار بست
روی دوتا میز کناریم شمع روشن کرد و چند دقیقه بعد پارچه
. روی چشمام و دهنم بست
. کیسه ای سرم کرد و موهای قرمز بلندم رو مخفی کرد
نفس عمیقی کشیدم ، و چند دقیقه بعد صدای دادی توجه ام رو
جلب کرد
! گفتم که دیگه نمیخوام اینکارو انجام بدم -:
. و به دنبال این حرف در اتاق محکم بسته شد که سرجام پریدم

1399/07/27 18:58

#پارت7
صدای شکستن وسایل اتاق می اومد
از ترس داشتم سکته میکردم
.با گرفته شدن گلوم نفسم قطع شد
صدای خشنی گفت
تو هم باکره ای؟ -:
سریع به نشانه ی منفی سرم رو تکون دادم که دستش وسط
. سینه هام نشست
گلوم رو ول کرد و صدای آرومش به گوشم رسید
. تویی؟! فکر کردم بازم باکره اوردن -:
ناراحت شدم ، یعنی هر شب واسش باکره میاوردن
کمی گذشت تا کیسه رو برداشت و دهنم رو باز کرد ، نوک
. زبونش روی لبهام نشست و بین پاهام خیس شد
با کسی بودی؟ -:
متعجب گفتم
چی؟ -:
کسی لمست کرد بعد من ؟ کسی ارضات کرد بعد من ؟ -:
.ناباور گفتم :- نه ! وای خدا ! معلومه که نه
. خوبه-
به دنبال حرفش لبهاش روی لبهام نشست و عضوش درون بدنم
شد
احساس کردم زخمم باز شد
تقال کردم که عصبی گفت
چته؟ -:
. با درد گفتم :- اونجام ، پاره شده بود
. االن بیشتر شد
. آها . ولی باید راضیم کنی-:
. فقط آروم -:
. دوباره وارد کرد که از درد لبم رو گاز گرفتم

1399/07/27 19:00

#پارت8
ضرباتش شروع شد . آه های مردونه اش کنار گوشم رها میشدن
.
. لذت که احساس کردم منم همراهش آه کشیدم
گردنم رو گاز گرفت که بیقرار گفتم
! محکم تر -:
. شدت ضرباتش بیشتر شد و هردوباهم لرزیدم و آروم گرفتیم
!حامله نشی-:
آروم گفتم
مهم نیست ! میشه یه بار دیگه انجا...مش بدیم ؟ -:
میخوای بازم درد بکشی؟-:
. من اون درد رو بازم میخوام -
باشه ی ارومی گفت وباز شروع کردیم
اینبارم خودشو درونم خالی کرد
!لعنتی نمیتونم جلوی خودم رو بگیرم -

1399/07/27 19:01

#پارت9
بی توجه پرسیدم
!چرا نمیذارن ببینمتون ؟ -:
! ازم فاصله گرفت اینو از سردی که تنم رو دربر گرفت فهمیدم
... منم دلیل کارهاشو نمیدونم ! و یه چیز دیگه -:
کنجکاو گفتم
!چی ؟ -:
دستش روی لبهام نشست ، و چند لحظه بعد مشغول مکیدن
لبهام بود
آروم لبهام رو رها کرد
! خداحافظ -:
و به دنبال حرفش ، پارچه رو روی دهنم گذاشت و کیسه رو
. سرم کرد
ازت میخوام وقتی فردا عصر فرستادن دنبالت ، وقتی یه زن -:
پیر ازت پرسید که با من رابطه داشتی یا نه اول سکوت کن
وقتی دوباره ازت پرسید با ترس و گریه ی ساختگی
. بگو که باهات رابطه نداشتم و با انگشت بکارتت رو گرفتم
نگران بارداریت نباش ، اسپرم من ضعیفه بچه ای هم به وجود
بیاد
بدون مراقبت پزشک و دارو سقط میشه . ببین دختر خوب !
چیزی که ازت خواستم رو انجام بده ! یه روز اگه دیدمت
! هرچیزی خوستی بهت میدم
درسکوت بهش گوش میدادم
. گیج شده بودم
. تند تند نفس میکشیدم
. در که باز و بسته شد زانو هام سست شد

1399/07/27 19:02

#پارت10
عصر دو مرد با کت و شلوار به دنبالم اومدن
. بدون هیچ حرفی همراهشون سوار ماشین شدم
. فاحشه خونه تقریبا گوشهی شهر بود
و تا رسیدن با باالی شهر کمی طول میکشید . شهر کوچیکی
! که از وقتی یادم میاد همین جوری بوده . شهر مرزی ترکیه
. پس چشمام رو بستم
وقتی رسیدیم بدون حرف پیاده شدم
. که سریع چشمام رو بستن
! آهی کشیدم . کاش واسه یه بار هم که شده بود میدیدمش
. یاد بدن سفت و ورزیده اش افتادم و دلم پیچ خورد
با کمک کسی روی صندلی نشستم
. موهام رو صاف کردم ، و لباسم رو مرتب کردم
صدای عصای کسی اومد ، فهمیدم همون پیرزنی باید باشه که
. اون مرد ازش میگفت
. کمی گذشت تا صداش به گوشم رسید
هی دختر جون ! اون مرد دیشب باهات رابطه داشت ؟ +:
. طبق گفته های مرد اول اشک ریختم
و سکوت کردم که صدای بلند برخورد عصاش به زمین باعث شد
سرجام بپرم
سوالم رو دوبار تکرار نمیکنم +:
سعی کردم عادی باشم
توروخدا ! به اهلل قسم ازم خواست به شما نگم . ولی ... اون ... -:
با انگشت منو .. زن کرد. ببخشید خانم ولی من کاری نکردم .
. اون مرد حتی بهم دست هم نزد
سکوت کردم . قسمم راست بود ! اون از من خواسته بود چیزی
. به این پیرزن نگم
. صدای تند نفس هاش رو شنیدم
. هنوز اشک میریختم
چندبار صدای عصاش اومد و چند لحظه بعد یقه ی لباسم پاره
. شده بود
جیغی از ترس کشیدم که پیرزن داد کشید
! لعنتی ! نشونه گذاشته . حبیب ، حبیب +:
بله خانم ؟ +:
این دختر بازم به عمارت برمیگرده ، نمیخوام توی فاحشه +:
. خونه بمونه
. چشم خانم +:
متعجب گفتم
! خا...نم ... ببخشید ، مادرم ... من باید برگردم خونه

1399/07/27 19:04

‏فقط خدا میداند بعضی حرف ها اگر به وقتش زده شود چه معجزه ها که نمی کند!
مثلا وسطِ خلوتِ شبانه یِ من و هندزفری ام
پیام دهی: "بیداری؟
و من تا خودِ صبح بیدارتر باشم...
#شبتون_عشق
#حرف_دلم

1399/07/27 22:20

#پارت681
آروم نزدیک تر شدم و نشستم لب تخت کنارش.
تمام توانمو به کار گرفته بودم که نقشمو خوب بازی کنم و تقریبا موفق هم
بودم!
اروم گفتم:
شنیدم باید عمل کنی ولی رضایت نمیدی؟
خیره به دیوار به حرفام گوش میکرد و دماغشو باال میکشید.
خندم گرفت.دستمو گرفتم دور گردنش وگفتم:
مگه با تونیستم؟!
نمیشنوی؟!
لب باز کرد.هرچی نزدیک تر میشدم صدای تاپ تاپ قلبشو که مثل گنجشک
میزد واضح تر میشنیدم!
آروم گفت:
ن...نمیخوام برم زیر تیغ جراحی.
صدای پوزخندی از خودم دراوردم و گفتم:
تو تا امروز زیر دست همین جراحا بودی.
جراح زنان وزایمان

1399/07/28 10:41

#پارت682
جراح مغز واعصاب
حاال که بهوش اومدی فاز ترس برداشتی؟؟
لبشو دندون گرفت.
بیشتر خم شدم سمتش و کمرشو با دستام گرفتم تابلو نفس نفس میزد.
لبامو بردم رو گوشش وگفتم:
مرسی بابت پدر شدنم.
هرچی بخوای میگم بهت بدن ولی دیگه نزدیک بچه هام نبینمت لطفا!
بی حرکت موند.
نگران عقب رفتم و صورتشو نگاه کردم.
خشکش زده بود.
اوووف زیاده روی کردم.
داشتم باخودم کلنجار میرفتم که بلند زد زیر گریه و آویزون دستم شد.
میون هق هق گریه هاش التماس میکرد:
آقا....توروخدا...تورو به اونی که میپرستیش منو از بچه هام جدا نکن.
کنیزت میشم بذار باال سر بچه هام باشم.
من غلط کردم هرکاری بخواین و بگین میکنم فقط اینکارو نکنین باهام.
لبخندی نشست رو لبم وگفتم:

1399/07/28 10:41

#پارت683
باشه باشه ولی نه بخاطر تو!
بخاطر بچه ها که خیلی گریه میکنن و بهونتو میگیرن.
اروم تر شد و با پشت دست اشکاشو پس زد.
نگاهی به لباش کردم و گفتم:
ولی چندتاشرط داره!!!
سرجاش صاف شد وگفت:
چه شرطی ؟هرچی باشه قبوله آقا.
با شیطنت از رو تخت رفتم پایین و گفتم:
اول اینکه تا عمل نکنی صدای بچه هاتم نمیذارم بشنوی...
سریع گفت:
اما سیاوش....
پریدم وسط حرفش وگفتم :
اما اگر نداره همین که گفتم
لب ورچید و زمزمه کرد :
باشه قبول.
و دوم اینکه...

1399/07/28 10:42

#پارت684
مکث کردم و نگاش کردم.
گوش تیز کرده بود شرط دومم رو بشنوه.
خندمو قورت دادم وگفتم:
بلندشو منو ببوس
عین ربات که باطریش تموم میشه و تویه حالت گیر میکنه دستش رو صورتش
موند و یهو گفت:
چــــــــــی؟؟؟؟!
خندمو جمع کردم و مقتدر گفتم:
پاشو
منو
ببوس
فارسی گفتم چی نداره
منگ وایستاده بود.
راهی در شدم وگفتم:
باشه پس بچه بی بچه.
سریع بخودش اومد و پای تو گچشو از تخت اورد پایین وگفت:
نه نه ببخشید باشه

1399/07/28 10:43

#پارت685
برگشتم روبه روش ایستادم
بزوراز تخت پایین اومد و دستاشو جلو گرفت و یه قدم اومد جلو که دستش
خورد به شکمم.
پای گچیشو بزور کشید وجلو اومد.
دست کشید رو پیرهنم و رسید به یقم و گلوم
از تماس دستای داغ کوچیکش با گلوم حس لذت تو تنم پیچید و چشمامو بستم
جلو اومد و لبای داغش نشست رو لپم!!!
بعدعقب رفتو گفت:
حاال میتونم بچه هامو ببینم؟
ابروهامو باال انداختم وتخس گفتم:
نــــــــــه!
چهره اش زار شد و گفت:
آخه چرا؟
شونه ای با بی قیدی باال انداختم وگفتم:
چون من ازاین بوسا نمیخواستم!

1399/07/28 10:43

#پارت686
گیج ایستاده بود که گفتم:
آبدار میخوام.لب رو لب.
لپاش آنی قرمز شد و دستی به پیشونیش کشید
همونطور وایستاده بود که گفتم:
نه تو انگار مایل به دیدن بچه هات نیستی...
زود آویزونم شدوگفت:
نه ببخشید باشه باشه
دستای کوچولوشو کشید رو صورتم و لبامو پیدا کرد.
قلبم داشت از حلقم میزد بیرون.
اروم نزدیک شد و خودشو کشید باال که باهام هم قد بشه
دستاشو حلقه کرد دور گردنم و لباشو گذاشت رو لبام
آخ که چقدر دلتنگ این لحظه بودم!
شب تولدمو اقلیما برام رویایی کرده بود و بعد اون 8 ماه بود که تو حسرتش
میخوابیدم
دستامو گذاشتم پشتش و چسبوندمش به خودم
سینه هاش بزرگ و سفت شده بود.
تواین مدتم به بچه ها شیر خشک میدادیم ولی اون که جای شیر مادرو براشون
پر نمیکرد

1399/07/28 10:44

#پارت687
با لذت دستی به پشتش کشیدم که ازم جدا شد
اگه چندثانیه دیگه ادامه پیدا میکرد مطمئنم کار به جاهای باریک میکشید!
دستی زیر لبم کشیدم وگفتم:
خوبه!
بد نبود!
خجالت زده انگشتاشو به هم میپیچیدوگفت:
حاال چی؟
دستی به سینش کشیدم وگفتم:
رضایت نامه کتبی میدی بعد میبرمت خونه پیش بچه ها.
ولی اقلیما
وای بحالت...
وای به روزگارت اگه بازم فکر فرار به سرت بزنه
اونوقت تا عمر داری حسرت به دل بچه هامیمونی.
متوجه شدی؟؟؟؟؟؟
مطیعانه سر تکون دادوگفت:
چشم
لبخندی زدم وگفتم:

1399/07/28 10:44

#پارت688
برو بخواب رو تختت تا بگم رضایت نامه بیارن انگشت بزنی
دستاشو کشید اینور اونور و عقب عقب رفت و نشست رو تختش.
از اتاق بیرون رفتم و درو بستم.
از پنجره نگاهی بهش کردم.
لب تخت نشسته بود و تند تند با دستاشو خودشو باد میزد و فوت میکرد و
دستاشو میذاشت رو لپاش.
پقی زدم زیر خنده.
دنیای خجالت بود این دختر.
برسامم رفته بود دنبال کارا
رفتم پذیرش و گوشیمو تحویل گرفتم وگفتم از اقلیما رضایت نامه بگیرن و
ترخیصش کنن.
برگشتم تو اتاق.داشت با پرستاری که کمکش میکرد رو ویلچر بشینه حرف
میزد.
ویلچرو از پرستار گرفتم و گوش سپردم به حرفاش:
دل تو دلم نیست که میخوام بچه هامو ببینم!
میخواستم اسم دخترمو مثل خودم بذارم و پسرمو مثل سیاوش!
سیاوش شوهرمه

1399/07/28 10:45

#پارت689
البته مطمئن نبودم دختر دارم چون تو سونو گرافی معلوم نمیشد.
حاال حتما شوهرم اسم انتخاب کرده براشون ولی عیبی نداره من دوسش دارم
اونم حتما اون اسمارو دوست داشته دیگه مهم اینه که خدا رحم کرده و بچه هام
سالمن....
راستی خانم پرستار این لباسایی که تنم کردید از کجا اومد؟!
خندمو قورت دادم و دکمه ی اسانسورو فشار دادم وگفتم:
تموم شد؟!
هینی کشید و دستشو گذاشت رو قلبش.
در اسانسور بسته شد و اقلیما سرشو انداخت پایین و مشغول بازی با انگشتاش
شد.
به خجالت کشیدنش نگاه کردم و خم شدم روصورتش وپرحرارت و با صدای
ارومی زمزمه کردم:
منم دوست دارم...
به گوشام اعتماد نداشتم!
یعنی واقعا سیاوش بود که این حرفو میزد؟؟؟؟!!!!!
سرمو بلند کردم که لباش بی هوا نشست رولبام.
تا ایستادن آسانسور لباش از لبام جدا نشد.
از بیمارستان بیرون اومدیم و سیاوش کمک کرد تو ماشین بشینم.

1399/07/28 10:46

#پارت690
از هیجان کم مونده بود پس بیفتم!
هم با ابراز عالقه ی سیاوش هم با فکر رفتن پیش بچه هام!
سیاوش پشت فرمون نشست و گفت:
اوال واسه بچه ها اسم نذاشتم که نظر تورم بدونم....
دوما لباسارو از خونه برات آوردم نگران نباشن تمیزن.
لبخند کم جونی زدم و مشغول بازی با انگشتام شدم.
سیاوش خم شده بود سمتم و داشت کمربندمو میبست که از حرکت ایستاد.
هرم نفس های گرمش میخورد تو صورتم!
سرمو یکم بلند کردم که بینیش خورد به گونه ام وفهمیدم خیلی نزدیکه.
سرشو خم کرد و گلومو بوسید وگفت:
حاال من حالم خوش نیست بتوام نمیتونم نزدیک بشم.اه.
ازم فاصله گرفت و ماشین روشن شد.
چقدر عوض شده بود!!!!
با اینکه تهدیدکرد بچه هارو ازم جدا میکنه و دعوام کرد ولی هیچ کدوم از
تهدیداتش مثل قبل نبود!
لبمو با زبون تر کردم وگفتم:
کجا میریم؟؟

1399/07/28 10:47

#پارت691
+خونه پیش بچه ها.مگه همینو نمیخواستی؟؟
نفس عمیقی کشیدم وگفتم:
ولی وسایالم مونده شیرخوا....
با فریادی که کشید مو به تنم سیخ شد.حس کردم ماشین ایستاد و سیاوش
برگشت سمتم:
ببین اقلیما اگه میخوای آدم باشم ساکت باش هیچی ازاین 8 ماه کذایی
نگو.هیچی.
بغضم گرفت و سرمو انداختم پایین.
یکم مکث کرد و آروم گفت:
خانمم ببخشید نباید داد میزدم.
گونمو بوسید وماشینو روشن کرد.
بخشیدم دیگه!
اون وقتایی که معذرت خواهی ام نمیکرد میبخشیدم چه برسه به االن!!!
باورم نمیشد دارم برمیگردم تو اون خونه.پیش بقیه!
دلم لک زده بود براهمشون.
سیاوش که ایستادو بوق زد فهمیدم رسیدیم جلوی عمارت.

1399/07/28 10:47

#پارت692
صدای باز شدن درهای بزرگ عمارت پیچید تو گوشم.
قلبم تاپ تاپ میزد!
ماشین حرکت کرد و تو حیاط عمارت ایستاد.
سیاوش پیاده شد و کمک کرد منم پیاده شم.
+وایسا برم ویلچرو بیارم
سری تکون دادم و گفتم:
میخوام خودم راه برم.
باشه ای گفت و دستمو گرفت و دست دیگه اشو دور کمرم حلقه کرد.
بخیه های شکمم خیلی دردمیکرد ولی بهتر از رو ویلچر نشستن بود.
صدای بع بع گوسفندی باعث شد سرجام وایسم.
گوش تیز کردم سمت صداوگفتم:
ببعیه؟
سیاوش پر صدا خندید وگفت:
آ...آره..ببعیه.ودوباره زد زیر خنده.
سوتی دادم.ببعی ام شد اسم آخه خو عین آدم بگو گوسفند.
آروم گفتم:

1399/07/28 10:48

#پارت693
اینجا چیکار میکنه؟
سیاوش بیشتر چسبید بهم وگفت:
برای قربونی آوردیم
تومثل اینکه هنوز دوهزاریت نیفتاده چه بالیی از سرخودت و بچه هامون
گذشته ها.
با لفظ بچه هامون قند تو دلم آب شد!
لب ورچیده گفتم:
نمیشه نکشیدش؟
گناه داره حیوونکی!
سیاوش مکث کرد.میتونستم ابروهای باال رفته و چشمای گرد شده اش رو
حدس بزنم!
فشاری به کمرم اورد که راه بیفتم وگفت:
نخیر نمیشه .ببعی مال قربونی کردنه دیگه .
و ریزریز خندید.بیشعور.مرد گنده یه ببعی گفتن منوسوژه کرده.میمون
استوایی...
باالی پله ها اینقدر سروصدا بود که نگو!
حتما همه جمع شده بودن اونجا.
اینقدر وایسادیم تا صدایی ببعی بیچاره قطع شد و فهمیدم کشتنش.
قاتال.

1399/07/28 10:48

#پارت694
بغضم گرفته بود حاال خوبه کورم این چیزارو نمیبینم.
دلم گرفت!
چقدر آرزو داشتم بچه هامو ببینم!
که تشخیص بدم شبیه منن یا سیاوش.
ولی حاال به راحتی اب خوردن چشم نداشتم!!!
به این عملم امیدی نداشتم !!!
بغ کرده به سختی از پله ها باال رفتم.
سر آخرین پله موج جمعیت سرازیر شد سمتم.
اسپند بود که دودش پر شده بود تو دماغم!
اول از همه فرو رفتم تو بغلش پیمان.!
سرمو بوسیدوگفت:
خوش اومدی دخترخاله ی بی وفا!
لبخند کم جونی زدمو تشکر کردم.
دونه دونه همه بهم خوش امد گفتن و بغلم کردن.
پامو از در تو نذاشته صدای گریه ی بچه ها پیچید تو گوشم!!
وای!
وای!
به نفس نفس افتادم!

1399/07/28 10:48

#پارت695
چنگ زدم به لباس سیاوش وگفتم:
بچه هام سیاوش.بچه هام
دستمو نوازش کرد وگفت:
اروم بگیر دختر چته.
اینجا که نمیشه با این پات بیا بشین بدن بغلت .
خانم بزرگ خندید وگفت:
خودشو نمیگه از در میاد تو کیفشو پرت میکنه یه کله میره باال پیش بچه ها...
سیاوش:
عه...مامان...
دل تو دلم نبود!
دستام میلرزید.
به زورسیاوش رفتم سمت مبال و نشستم که صدای بچه ها نزدیک تر شد.
وای.
چنگ زدم به دست سیاوش.
فشار خفیفی به دستم داد وگفت:
هیش!آروم باش.
دستمو ول کرد و یکی از بچه هارو بغل کرد و داد بغلم!
به لطف شیرخوارگاه یاد گرفته بودم بغل کنم.

1399/07/28 10:49

#پارت696
تابچه رو داد بغلم گریه اش قطع شد وساکت شد.
اروم به صورتم نزدیک کردمش وگونمو گذاشتم رو گونه اش.
لبمو تر کردم با زبونمو گفتم:
دخترمه؟؟؟
سیاوش دستی به سرمون کشید وگفت:
دخترمونه.
گونه شو بوسیدم وگفتم:
ببخشید دیر اومدم مامان...
سیاوش گفت:
از صبح گریه میکردا حاال خوابید بغلت.
اشکم چکید رو گونم.
خدایا شکرت بابت هدیه هایی که دادی بهم.
سیاوش گفت:
بدش بمن پسرمونم بغل کن هالک کرد خودشو اینقدر گریه کرد حسود.
ریز ریز خندیدم وگفتم:
به باباش رفته.

1399/07/28 10:49

#پارت697
سیاوش بچه رو گرفت وگفت:
عههههه...میگم بهت حاال.من حسودم ؟!
لبخندی زدم وگفتم:
اوهوم!
پسرمو دادن بغلم.
تنش عطر تن سیاوشو داشت.
بخودم چسبوندمش و با ولع بوسیدمش.
یکم نق نق کرد و اروم شد وگفتن خوابش برده.
انگشتامو کشیدم روصورت کوچولوش.
دلم میخواست صورتشونو ببینم ولی هیچی نبود جز سیاهی.
بغض سمج تو گلوم شکست واشکی رو گونم چکید.
بچه رو از بغلم گرفتن و سیاوش دستمو گرفت وگفت:
پاشو بریم باال .
با پشت دست گونمو پاک کردم و بلند شدم.
پای گچ گرفتم بدجوری سنگینی میکرد هی تلوتلو میخوردم .سر اولین پله بین
زمان وهوا معلق شدم!
از ترس جیغ خفیفی کشیدم که سیاوش گفت:
هیس بذار بغلت کنم نمیتونی اینهمه پله رو بری باال.

1399/07/28 10:50

#پارت698
خجالت زده دستامو دور گردنش حلقه کردم.
شکمم درد میکرد.این سزارین ام دردیه برا خودش ها.
اگه تصادف نکرده بودم طبیعی زایمان میکردم.
ولی حاال!
کوفتگی تصادف و سر بسته و درد پام کم بود اینم از شکمم.
سرمو گذاشتم رو کتف سیاوش اونم با احتیاط از پله هارفت باال.
چشمام داشت سنگین میشد که از بغلش دراوردم
چنگ زدم به لباسش و صورتمو تو گلوش فرو کردم.
آهی کشید و توگوشم زمزمه کرد:
نکن بچه دکتر ممنوع کرده بهت دست بزنم خودمم داغونما.
توعالم خواب وبیداری گفتم:
نرو...بذار بمونم تو بغلت...
بعد با لبام گلوشو گرفتم.
حال خرابشو میشد به راحتی درک کرد.
کنارم خوابید و سرمو گذاشت رو کتفش.
دستمو گذاشتم رو قلبش
دستشو گذاشت رو دستم وگفت:

1399/07/28 10:50

#پارت699
فقط بخواب اقلیما بخواب...
با تاپ تاپ ضربان قلبش طولی نکشید که از خستگی بیهوش شدم!
با دستی که رو سینم کشیده میشد بیدار شدم.سریع دستمو رودستش گذاشتم که
زمزمه کرد:
بیدارت کردم...ببخشید...
سیاوش بود!آروم تر شدم وگفتم:
چقدر خوابیدم؟
نوازشگرانه دستشو رو گونم کشیدوگفت:
دوساعت...بچه ها گریه میکردن گفتم از شیر خودت بخورن بهتره.تواین مدت
همش شیر خشک به خوردشون دادیم.
داغ دلم تازه شد!
سینه هام خیلی درد میکرد!
ولی چشم نداشتم که بتونم شیربدم به بچه هام.خجالت زده لبمو گاز گرفتم
سیاوش لباشو گذاشت رو لبام و بعد یه بوسه کوتاه گفت:
نکن اینجوری با لبت.من کمکت میکنم.

1399/07/28 10:50