The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

#حرف_دلم

657 عضو

#پارت700
یه بالش گذاشت پشتم و کمک کرد بشینم وتکیه بدم بهش.
اروم دست برد سمت مانتوم و دکمه هامو باز کرد
داشتم آب میشدم از خجالت!
یکی از بچه هارو داد بغلم و سینمو گرفت تو دستش و گذاشت دهنش.
از صدای نازک گریه اش مشخص بود دختره.
تا سینمو دهن گرفت با ولع مشغول مکیدن شد!
اول دردم اومد و صورتم جمع شد ولی بعد عادی شد و سرمو تکیه دادم به
سیاوش.
اروم گفت:
راستی نگفتی اسم بچه هامونو چی انتخاب کردی.
همین االنشم دیره زود بگو باید برم ثبت احوال ها!
لبمو یه گاز کوچیک گرفتم و گفتم:
چرا اسم انتخاب نکردی براشون؟
سرمو بوسید وگفت:
نمیشد که.نه ماه زحمتشون به دوش توبود حاال تو بیهوشی تو من اسم انتخاب
میکردم براشون؟!
لبخندی زدم.
گفت:
خب؟
اسم دخترمونو چی بذاریم حاال؟!

1399/07/28 10:51

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

ای بابا??این رمانودیگ ادامه نمیدم چون خیلیاتون اعتراض کردین

1399/07/28 19:18

پاسخ به

ای بابا??این رمانودیگ ادامه نمیدم چون خیلیاتون اعتراض کردین

???یهو نصفه شبی میریزن سرشوهرشون????

1399/07/28 19:24

سلام و صبح بخیر عزیزان

1399/07/29 05:58

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

ینی توروحتون میکنم این دفعه غر بزنید رمانش چیزیه?

1399/07/29 06:00

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

میزارم عزیز

1399/07/29 06:00

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

تا دیروز ک غر میزدین این چیه گذاشتی دیشب نذاشتم دلتون تنگ شد؟????

1399/07/29 06:01

امشب از سرکار اومدم پارت بیشتر میزارم?

1399/07/29 06:04

سلام صبحتون بخیر ببخشیدبچها من تا از سرکار میام کلاسای مجازیم شرو میشه وقت نمیکنم بیام نی نی?

1399/07/30 05:55

#پارت701
مکیدن هاش آروم شده بود و مشخص بود داره خوابش میبره.
آروم گفتم:
یغما...
سیاوش زیرلب زمزمه کرد:
یغما...
یغما!...
قشنگه!
خوشحال شدم ازاینکه خوشش اومد .
بوسه ای رو سرم گذاشت وگفت:
پسرمون چی؟؟
صورتمو برگردوندم سمتش و گفتم:
سپنتا...
لباش نشست رولبام وفشاری به سینم آورد که آخی گفتم.
سریع ازم جدا شدوگفت:
وای ببخشید دست خودم نیست حالم خوش نیست.

1399/07/30 10:53

#پارت702
سری تکون دادم وبرای عوض کردن حرف گفتم:
خوابید؟
دستی به سرم کشید وگفت:
اوهوم...
بدش به من برم سپنتارو بیارم.
خوشحال از اینکه اسمهای انتخابیمو قبول کرده سینمو از دهن یغما بیرون
کشیدم.
سیاوش ازم جدا شد.
منتظر نشسته بودم که سپنتارو بیاره.
تخت باال پایین شدوسیاوش گفت:
عه چرا بیکار نشستی.اون یکی سینتو دربیار برا گل پسرم.
خندم گرفته بود.بچه پررو
بچه رو تو بغلم گذاشت سینمو گذاشت تو دهنش.
گریه اش ساکت شد و تند تند شروع کرد خوردن!
انگشت شصتمو کشیدم رو گونه ی کوچولوش که سرشو تکون داد ودوباره
مشغول خوردن .
سیاوش کنارم دراز کشید و تکیه داد به تاج تخت ومنو کشید رو کتفش وگفت:
اقلیما...

1399/07/30 10:53

#پارت703
لبمو با زبونم تر کردم وگفتم:
جانم؟
سیاوش دستشو رو بازوم میکشید گفت:
گفتم قاتل بابات و اونی که بخودت زده رو گرفتن؟؟
سری تکون دادم وگفتم:
مامورا تو بیمارستان یچیزایی گفتن ولی حواسم نبود اصال متوجه حرفاشون
نشدم.
سیاوش دست دیگشو اورد و چونمو گرفت وبا انگشت شصت دستی زیر لبم
کشید وگفت:
میدونی کیه؟؟
سرمو به معنی نه تکون دادم و زیر لب نوچی کردم .
از صداش میبارید کالفه ست.
نفسشو بیرون داد وگفت:
سمیرا...
خشکم زد!
سمیرا؟؟؟!
یعنی اینقدر حیوون بود،؟!
یاد حرفای مسعود افتادم که میگفت من به تو میرسم و شریکم به حقش!

1399/07/30 10:53

#پارت704
منظورش از شریک سمیرا بود،!
8 ماه آواره ی اون مسعود عوضی و سمیرا بودم؟!
لبمو به دندون گرفتم.
سیاوش صورتمو به خودش چسبوند وگفت:
گور بابای همشون .
مهم اینه که االن دارمت !
تو دلم عروسی بود!
دیگه حسم یطرفه نبود!
دیگه تو راه عشق تنها نبودم!
داشتن سیاوش ازهمه مال دنیا با ارزش تر بود.
داشتن مردمقتدری که میشد بهش تکیه کرد!
گور بابای گذشته ها!
من حاال خوشبختم!
کنار همسرم!
کنار بچه هام!
سپنتا خوابش برده بود و دهنش هرزگاهی تکون میخورد.
سیاوش بلند شد و بچه رو ازم گرفت.
دلم یه دوش درست حسابی میخواست نه چشم دیدنش داشتم ن پای حموم رفتن!
ولی باالخره که باید میرفتم

1399/07/30 10:54

#پارت705
به این چشم ها هم باید عادت کنم دیگه منبعد زندگی به دیدم همینطور سیاه
خواهد موند
لب گزیدم و گفتم:
سیاوش...
صداش از سمت چپ اتاق اومد.
نفسمو دادم بیرون وگفتم:
یه حوله بهم میدی یه دوش بگیرم؟
رو تخت نشست وگفت:
تنها؟!
تو دلم گفتم نه پس با خانواده محترم...
ولی بخودش چیزی نگفتم!
ازجاش بلند شد وگفت:
وایسا لباس و حوله بردارم خودم کمکت میکنم.
خودمو کشیدم لب تخت وگفتم:
نیازی نیست خودم میتونم برم

1399/07/30 10:54

#پارت706
دستمو گرفتم به میز کنار تخت بلند شم که یچیزی از روش افتاد زمین و
صدای بدی داد.
سیاوش سریع اومد سمتم وگفت:
اینجوری میخوای خودت بری؟
چشم غره اش رو میتونستم حدس بزنم.
همراهش راهی شدم.
گفت:
وایسا اینجوری نمیشه گچ پات خیس میشه .یکم صبر کن.
دستمو گرفتم به دیوار و ایستادم
از صدای در کمد معلوم بود باز خم شده تو کمد و داره بهمش میریزه.
با صدای شق شق نایلونی نزدیکم شد وگفت:
خودشه پیداش کردم همونطوری وایسا االن حلش میکنم.
پاتو شل کن.
و پایی که تو گپ بود کشید.شل کردم و دستمو گذاشتم رو سرش.
فکر کنم گچ پامو با نایلون کادوپیچ کرد.
بلندشدوبا لحن ذوق زده ای گفت:

1399/07/30 10:55

#پارت707
درستش کردم.
ریز ریز خندیدم و دست کشیدم رو زانوم.
از اونجایی که گچ بود تو نایلون بود تا نوک انگشتای پام که حسشون میکردم.
لبخندی زدم و گفتم:
مرسی.دیگه آب به گچ پام نمیخوره.
دستمو گرفت وشیطون گفت:
خب خب.حاال ببرم حمومت کنم.
با خجالت راهی شدم ولی چاره ای نبود!
اروم لباسامو از تنم دراورد وآبو باز کرد.
خیلی خجالت میکشیدم خدایا علیلم میکردی ولی کورم نمیکردی این چه بخت
بدیه که من دارم آخه؟بال مونده سرمن نیاد؟
سیاوش بازومو تکون داد وگفت:
های کجایی؟
خندیدم
لحنش متعجب شدوگفت:
وا .چته تو؟
دستمو گذاشتم رو بخیه هام وباخنده گفتم:

1399/07/30 10:55

#پارت708
به حالو...به حال وروز خودم
دوباره زدم زیر خنده.
سیاوش منگ پرسید:
کجاش خنده داره؟؟
سرمو تکون دادم وگفتم:
اونجاش که هرجوری فکر میکنم میبینم بازم بالیی نیست که سر من نیومده
باشه
وبلند خندیدم.
سیاوش یکم مکث کرد و بعد یهو زد زیر خنده.
کمکم کرد بشینم تو وان .
باند پیشونیمو باز کرد و اروم اروم شروع کرد شستن موهام.
یاد اولین باری که موهام میشست افتادم.تا24ساعت سردرد داشتم .ولی االن!!
چنان با آرامش میشست دلم میخواست چرت بزنم.
تنمو کف زد و بدنمو اروم میمالید و میشست.
چشمامو بسته بودم و خوابیده بودم تو وان.
خم شد سمتم و گلومو بوسید و با لحن کشداری گفت:
دارم دیوونه میشم اقلیما

1399/07/30 10:56

#پارت709
چجوری دووم بیارم آخه!
میدونستم براش سخته.ولی منم تحمل رابطه نداشتم!
تازه زایمان کردم خیر سرم!
دست کردم تو موهاش و آروم نوازش کردم.
پوف!
خدا صبرمون بده!
بعد یه دوش حسابی از حموم بیرون اومدیم.
منو پیچید الی حوله و کشید تو بغلش.
مات مونده بودم از کاراش!
واقعا تو حال خودش نبودا!
اروم گفتم:
نمیتونم سیاوش...
گوشمو بوسید و زمزمه کرد :
فقط یکم اقلیما.قول میدم پیشروی نکنم.
سرمو انداختم پایین.
بغلم کرد وبرد رو تخت.
شروع کرد بوسیدن لبام.
مثل دیوونه هامیبوسید و مک میزد!

1399/07/30 10:56

#پارت710
لباشو کشید رو گلوم و شروع کرد مک زدن.
اونقدر محکم که ناخواسته آهی کشیدم!
چنگ زد به بازوهام و جونی گفت.
تا خواست بره سمت سینه هام صدای گریه ی سپنتا بلند شد.
کالفه ازم دست کشید وغر زد:
پدرسوخته االن چه وقت گریه کردن بود آخه؟
همینطور که غر میزد رفت اون ور اتاق سمت تخت بچه ها و بغلش کرد اومد
سمتم.
به غرغراش میخندیدم.
به بچه ای که از خون خودش بودم حسودی میکرد!
کالفه زار زد:
اقلییییییما...جیش کرده
منفجر شدم!
چنان خندیدم که سیاوش رفت تو شوک!!!
اشک از چشمام سرازیر شده بود .
تقه ای به در خورد و باز شد.
گوش سپردم به صدا.
سیانا نگران گفت:

1399/07/30 10:56

#پارت711
چیشده؟!
خندمو قورت دادم وگفتم:
به داد سیاوش برس سیانا.
صدای قدمهاش پیچید تو اتاق و بعد کلی خنده و مسخره کردن سیاوش کار بچه
هارو راه انداخت و بیرون رفت.
روبه سیاوش گفتم:
بهتر نیست پرستار بگیریم برای بچه ها؟
اینجوری که نمیشه تا کی سیانا میخواد کمک دستمون باشه؟
سیاوش کنارم افتاد رو تخت وگفت:
اره.فردا که سال تحویله و بعدشم چند روزی تعطیالت ولی ان شاهللا خودت
عمل میکنی وایمیسی باال سر بچه هامون .
کارمم زیاده کالنتری ام باید بریم.
اوف کار زیاده.
ولش کن بیا موهاتو خشک کنم.
لبخندی زدم وگفتم:
بباف برام
+ها؟!

1399/07/30 10:57

#پارت712
لبخندی زدم وگفتم:
ها نداره موهامو بباف.
اینجوری اذیت میشم خودمم که نمیتونم بهشون برسم.
باشه ای گفت و مشغول شد.
باورم نمیشد فردا سال تحویله
چقدر زود عمرمون میگذره.
روبه سیاوش گفتم:
بریم بیرون؟کپک زدم توخونه.
دست کشید رو موهام و گفت:
کجا؟!
لب گزیدم وگفتم:
هوا بهاریه.بریم تو باغ بچرخیم؟
تک خنده ای کرد وگفت :
حاال چند ساعتی مونده تا بهار.
لوسی نثارش کردم که از جا بلند شد وگفت:
پاشو لباس تنت کنم بریم.
هیییییین!

1399/07/30 10:57

#پارت713
من تا االن با حوله بودم؟!
این بدبخت خیلی حالش خوشه!
منم با حوله کوتاه خوابیدم جلوش!
با خجالت پاشدم و لباس تنم کرد.
دستاش میرسید به بدنم به زور جدا میکرد.
دستی الی پام کشیدوگفت:
آخ...وای اقلیما داری چیکارم میکنی آخه؟
آب دهنمو به زور قورت دادم وگفتم:
بریم بیرون بهتره هوا بهت میخوره.
پوفی کرد و ازم جدا شد.
از اتاق بیرون اومدیم و بچه هارو سپرد به سیانا.
به مکافات رفتیم پایین و قدم زنان و لنگ لنگ تا پیش تاب رفتیم و روش
نشستم.
دستی به پام کشیدم وگفتم:
مریم باید شش ماهش باشه االن نه؟
هومی کردوگفت:
ازکجا فهمیدی؟
لبخندی زدم و گفتم

1399/07/30 10:58

#پارت714
از شکمش.
بغل کردیم همو فکر کردم 6 ماهش باشه.
هرچند من شکمم بزرگتر بود.
جلوپام نشست و دستاشو گذاشت رو رونام وگفت:
خیلی اذیت شدی تو بارداریت؟
سری تکون دادم وگفتم:
یه قلش سخته چه برسه به دوتا وروجک!
رو پام نقاشی فرضی کشید وگفت:
مریم که خیلی حساسه.هی حالش بهم میخورد خیلی ام دلش خوراکی میخواد.
خندیدم وگفتم:
ویار نداشتم...
یعنی داشتما.ولی نه به خوراکی.
دستش از حرکت ایستاد وگفت:
پس به چی؟
نفس عمیقی کشیدم وگفتم:
بوی عطر تو!بوی یسری چیزای دیگه.

1399/07/30 10:58

#پارت715
خندید وگفت:
پس شیشه عطرمو تو بردی؟!
لپام گل انداخت و سر تکون دا م.
اروم گفت:
فدای سرت
بعد تصادف که فهمیدم باردار بودی کلی غصه خوردم.
حال مریمو میدیدم میفهمیدم چقدر سخت بوده برات .
اون که مدام پیمان پیششه.
بهش میرسه.
یریز حواسش به اونه.
ولی تو!...
کی بهت میرسید،!؟
لبخند غمگینی زدم وگفتم:
خیلی قلبم به درد میومد وقتی میپرسیدن شوهرم کجاست...یا چرا باهام نیومده
پیش دکتر.
نگاه خیلیام بهم عوض میشد و فکرای ناجور میکردن درموردم...
ولی گذشت دیگه فدای سر تو و بچه هام.
االن کنار همیم همین کافیه
سیاوش دستمو بوسید وگفت:
االن تنها دغدغه ام چشماته.

1399/07/30 11:19

#پارت716
اونم که درست بشه یه زندگی برات میسازم همه حسرتشو بخورن.
لبخندزدم وگفتم:
فکرشو میکردی یروز این حرفارو به کنیزی که پول دادی بابتش بزنی؟!
دستامو گرفت تو دستای مردونه اش وگفت:
من دخترای زیادی تو زندگیم بودن.
ولی هیشکی مثل تو نبود!
تو فقط یکی هستی از خودت و بس.
خندیدم.
قند تودلم اب شد.
دستاشو اوردم باال و لبامو گذاشتم رو دستاش وبوسیدم
گفت:
بریم تو؟تازه ازحموم دراومدس سرمامیخوری
خندیدم وگفتم:
اره همینوکم دارم فقط.
از رو تاب بلند شدم و انگشتامو فرو کردم الی انگشتای سیاوش.
مکث کرد و بعد فشار خفیفی اورد

1399/07/30 11:19