The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

سوتی های زنونه😅😉❤❤

94 عضو

سلام

1398/04/27 12:42

دوشب قبل از عروسیم اپلاسیون کاره اومد خونه مادر شوهرم که بدنم رو اپلآسیون کنه تمام تمام بدنم تموم شد رسید نوبت پشت گردنم اپلاسیون کاره گفت مدل داگی شو تا برات بزنم به خواهر شوهرم هم گفت که دهنم رو بگیره تا صدا ندم بره بیرون حالا که خواهر ظوهرم دهنم رو گرفت و اپلاسبون کاره تمام موهای گردنم رو کند از شدت درد دیگه نمیتونستم داد بزنم که یهووو یه گوزی دادم بیرون که همه داشتن منفجر میشدن و من گریه میکردم البته بگم مادرم و مادرشوهرم تو اتاق همراه ما بودن ???
@zaanone

1398/04/27 12:43

سلام.خاطره ی من برای دوران عقدمه.منوهمسری وقتی میومدخونمون باهم تواتاق میخابیدم.ی شب ک پیشم بودمن توبغلش خابیده بودم.واون بیداربود.چشتون روزبدنبینه .من نگوبادشکمموخارج کردم ازصدای اون خودم بیدارشدم گفتم چشیده اونم گفت هیچیواین حرفا.حالامن فکرمیکردم اون بوده ک نمیگه.بعدعروسی بهم گف ک خودت بودی نخاستم بهت بگم خجالت بکشی کلیییی بهت خندیدم خیلی باحال بیدارشدی ازخاب .منم خودم کلیی بهش خندیدم.????????
@zaanone

1398/04/27 12:44

سلام خوتلای خودم سلام مدیر گروه پایه همتون دوست میدارم نقطه اش است ?
یروز وقتی پدر مادر مشغول کارای خاک برسری بودن دست بر قضا من خوابم سبک بود اون شب ی پچ زدن فهمیدم چخبره بعدم صدا در اومد ک رفتن تو اتاق خواب منم ک هیج وقت دوس نداشتم متوجه من بشن ک‌معذب بشن دوسداشتم راحت باشن ? خلاصه از بس رو همون طرفی ک خوابیده بودم خوابیدم تا بیان و نمیومدن دقیقا دوساعت نبودشون و من تشنم شد باز دستم زیر سرم بیحس شد ایقد فشار بخودم اوردم دیدم ن خبری نیست ازشوت اعصابم خورد شد گفتم یواشکی برم اب بخورم بیام تا نیومدن بیرون ازپنجره پریدم تو حیاط یواش دهنم گذاشتم ب لوله اب بخورم دیدم برقا روشن شد مامانم لخت میگف ن زنگ بزن هوشنگ اینا اول بابام گف خاک برسرت کنن یاخدا درو باز گذاشتی برو ببین بچه ها خوبن فک کردن کسی اومده تو حیاط من زهره ام ترکیده بود پریدم تو باغچه نشستم تو گلا دیدم صدا جیغ مامانم بلند شد بابامم اومد با ی مجسمه تو حیاط مامانم گف یا ابولفضل علی پریسا رو بردن نیس بچم خداااااایا بابا دوید تو کوچه من حالا از ترس همونجا جیش کردم بخودم رومم نبود بیاپ بیرون بگم چی من فهمیدم شما چکار کردین خلاصه با گریه مامانم پریدم بیرون گفتم من اینجام چقد من دعوا کردن اونشب ینی شانس من بود همون ساعت بیان بیرون اونا بابام میگف بگو چی دیدی مامانم میگف خاک تو سرت چی دیده هیجی نگو بابام میگف راستش بگو ??منو میگی گفتم رفتم گلا رو اب بدم خواب دیدم گلا اب ندارن بابام گف بله بله حسابیم اب دادی برو شلوارت عوض کن بخواب
@zaanone

1398/04/27 15:37

از مکالمات زنداییم و داییم تو مهمونی وسط جم سجاد جان گوشی منو بزن ب شارژ لیلا هرکارمیکنم نمیره توش یذره فشارش بده میره تو سجاد :رفته توشا نمیدونم چرا صدا نمیده لیلا : خوب نمیکتی بده من بابا ببین سرش جدا شده چسبم زدما خوب نشد خب رفت داره میکنه ما جمعیت ???? داییم ??زنداییم ??
@zaanone

1398/04/27 15:44

سلام خدمت تمام مهربانوهای سرزمینم.

این چیزی ک میخام براتون بگم مال شب جمعه هفته پیش هست.
ما تقریبا 3 ماه پیش قبل نیمه شعبان ازدواج کردیم طبقه بالایی خونه پدر بزرگ شوهرم زندگی میکنیم از وسط خونه ما ی نور گیر رده میشه ک میره طبقه پایین تو گلخونه پدر بزرگ اینا ک دقیقا تویی پذیرایی خونست

صداها راحت میره و میاد چون اونا یکم گوششون سنگین بلند حرف میزنن دقیقا انگار تو خونه ما صحبت میکنن.

ی شب شوهرم رفت حموم آبگرمکن پایین روشن شد منم دراز کش بودم داشتم سوتی هایی کانال و میخوندم دیدم صدایی پدربزرگ در اومد ک گل بانو بیا ک علی اینا دوباره مشغولن بدوتا تا جا نموندیم منا میگی شدم این شکلی????

قشنگ گوشما تیز کردم ک دیدم شوهرم زد رو باسنم ک گوش وایسادی فقط گفتم هیس بیا گوش بده اونم نشست.
آقا اینا مشغول شدن دیگه پدر بزرگ چه ها که نمیگفت?????و نازو نوازشی و نمیکرد

میگفت این پدر سوخته فکرکرده من ازش کم میارم هر شب هر شب خبر نداره ک دود از کنده بلند میشه.??

خلاصه ی نیم ساعتی مشغول بودن من ک ولو بودم کف سالن شوهرم هنگ هنگ.

شوهرم میگه پدربزرگ 15 سال از مادر جون بزرگ تره پدر جون 85 سالش مادر جون 70 بخاطر همین تفاوت سنی پدرجون همیشه گل بانو صداش میزنه چون موقع عروسی مادر 13سالش بوده پدر جون 28 واقعا عاشقش بوده هنوزم بعد نزدیک 60 سال مثل روزایی اول دوسش داره .

خلاصه بعداز عملیات ی باره گفت گل بانو میگم نکنه این زن علی اجاقش کور باشه.??

مارو میگی شدیم این شکلی????

مادرجون گفت هنوز 3ماه نشد چرا میگی.
پدر جون گفت آخه تواین سه ماه اینا هرشب برنامه دارن نمیبینی آبگرمکن همش روشن میشه حالا قیافه شوهرم???

آخه شوهرم عادت داره هرشب از باشگاه بیاد خونه باید دوش بگیره.
مگه زنش نباید(رگل بشه)?? قدیمیا ب پریود میگفتن( رگل) مادر جون با خنده گفت مگه تو خودت صبر میگردی لنگ نمیشدی ک.

پدر جون گفت یعنی این پدر سوخته از الان پشتم افتتاح کرده وای حالا ما??????

بعد با خنده گفت پسر کو ندارد نشان از پدر همچنین صداش با غرور بود ک ما ک فقط بی صدا میخندیدم.

بعدش ی بوس صدادارو آبدار از مادر جون کرد و گفت عزیزم من بعد از بچه 4 ک ب دنیا آوردی یکم گلو گشاد شد رفتم سراغ پشتت.
شوهرم ک همون موقع از خونه رفت بیرون تا 2ساعت نیومد منم ک مثل دیوانها هر ی ربع ی بار میزدم زیر خنده.

زودتر میخاستم براتون بفرستم شوهرم راضی نمیشد آخه هرشب سوتیارو باهم میخونیم .??????
?????

#سوتی_های_زنونه
@zaanone

1398/04/27 21:28

سلاممممم
منوشوهرم تقریبا یک ساله ازدواج کردیم و هرروز رابطه داریم
ماه پیش اومدیم خونه مادرشوهرم چند روزی موندیم شبش عملیات داشتیم صب پاشدم دور از چشم مادرشوهرم ی گوله دسمال کاغذیو بندازم توی سطل یهو مادرشوهرم دید??دوساعت بعدشم مادرشوهرم توی حیاط بود منو شوهرم پای سینک آشپزخونه یهو رفتم بغلشو لب تو لب شدیم یه لحظه چشمارو باز کردم دیدم مادرشوهرم یک متر باهامون فاصله داره و از خنده کبود شده???شوهرم خیلی خجالتیه اینقدر خجالت کشید تا دوروز نمیومد کنارم شبم بغل مامانش خوابید?


سوتیای شوهرم
صب ساعت پنج صب رفت ماشینشو از توی کوچه بیاره توی پارکینگ(میخواست بره سر کار و شبشم پارکینگ خالی نبود بزاره) بعد پارک کردن ماشین با چشمای خابالو میاد توی آسناسور و بجای طبقه 3اشتباهی دو رو میزنه و میره کلید میندازه در همسایمون هرکاری میکنه در باز نمیشه زنگ درو میزنه??همسایمونم توی خواب با چشای پف کرده میاد دم در میگه چی شده یا خدا اونموقع شوهرم متوجه میشه طبقه رو اشتباه رفته ی عالمه معذرت خواهی کرده بود و اومده بود خونه??

یبارم از من دور بود توی خونه دومادشون پیشش خوابیده شوهرمم توی فکره یهو دست دومادشونو میکشه نازش میکنه دست میکشه رو شکمش یهو دومادشون بیدار میشه میگه من زنت نیستم اشتباه گرفتی??بعدشم الفرار???
@zaanone

1398/04/27 22:11

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1398/04/28 11:23

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1398/04/28 11:23

دوستان چ لزومی دار ب اسم خودتون متنای کانال منو کپی کنیدتوروبیکا یعنی چی ازهمه چی دزدی میکنن والا

1398/04/28 11:24

خجالت دار

1398/04/28 11:24

سلام
شوهرم تو ی حراست بیمارستان زنان و زایمان کار میکنه

شبا با همکاراش چهار نفری دم در ورودی وایمیسن که دو نفر برای استراحت میرن بخابن اون شب شوهرم با دوستش میرن و دوتا از همکاراش که یکی کمی سنش بالا بوده دم در میمونه

میگفت ساعت چهار صب بود که همکارم اومد گفت محمد پاشو ی خانمی اومد ی چیزای میگه نمیفهمم بیا ببین چی میگه
???

اونم با چشمای خابالو گفت بگو ببینم چی میگه گفت میگه پلاستیک توم گیر کرد ??

با شنیدن این حرف دوتا مون از جا پریدیم و فهمیدیم چی شد گفتیم برو بفرستش ارژانس کار ما نیست ??


همکارم بنده خدا چون کمی سنش بالا بود نفهمیده بود که منظورش کاندوم بعده بهش گفتیم ولی ما دیگه تا صب خوابمون نبرد ازبس که خندیدیم

???
ی روز هسرم از سر کار اومد داشت با خودش میخندید علت ازش پرسیدم گفت اگر اذیتم کنید نفرینت میکنم پلاستیک توش گیر کنه بعدا برام تعریف کرد?????????

#سوتی_های_زنونه
@zaanone

1398/04/28 15:23

سلام عزیزم انشاالله ب خواسته ی دلت برسی و نی نی خوتلی خدا بزاره تو دامنت .ب آبجیای گلم بگو خاطرات همه رو برا شوشوت نخون آبرومون رف ک ..
یروز با داییم و خالهام رفته بودیم شمال تو یکی از روستاها گیلان بودیم دنبال جایی ک اسکان کنیم ی پیرزن مهربون بهمون برخورد و مارو برد خونش بهمون گف مهمان منید اگ پسرم بیاد از من خ مهربونتره بابام بهش 150 داد تا پسرش بیاد ببینه چجوریاس غروب کلی اونجا با کبلایی زینب اسم اون پیرزن مهربون بود حال کردیم سبزی چیدیدم رفتیم تو کلبش بیرون کلبه ماهی کبابی درس کردیم تا شب کلی خوش گذشت تا رفتیم واس خواب اونجام ول نمیکردن تا ساعت 3 هی جک میگفتیم میخندیدیم داییمم هی میگف بخوابین دیگه صب شد و نمیخوابیدن منم بشدت خوابم میومد اولش ک دیدم خالم اومد گف شوهرم میگه بیا تو ماشین کارت دارم بحثشون شد ک باید همین امشب .. اره و اینا
خلاصه رفتن تو ماشین اونا یهو داییم گف اه بخوابین من سه روزه پشت فرمونم گف ناگهان خری آمد و گفت من *** وقتی اینو تو کلاس میگفتن یکی میگف گوینده خر است منم ب این خیال ک کسی ک بعد این حرف حرف میزنه خره داییم گف خری امد و گف من گفتم گوینده خر است ? داییمو میگی کلی بهش برخورد مگ قبول میکرد ک من اشتباه این فکرو کردم ک گفتم خلاصه من قهر کردم رفتم بیرون بس با داییم کل کل کردم خالهام اومدن دنبالم منم گریه و گریه ک یهو شوهر خالم با کمربند باز میاد بیرون فک کرد اتفاق بدی افتاده گف چیشده خانم بزرگ چیزیش شده خالهام گفتن ????? ن شما ببخشید خلوت شبانتون بهم خورد خلاصه خجالت زده نگاکمربندش کرد و شبم تو ماشین خوابید همه صب میگفتن از دست این دوتا چیزی نگیرید دیشب جذام گرفتن ?خلاصه ما با دیدن اون وسط گریه غش غش میخندیدم فرداش ک شد پسر ننه زینب حافظ اومد چقدر مادرش دعوا کرد ک چرا خونه دادی ب اینا من خواستم بدم فلان قیمت خ بداخلاق و پول دوس بودشوهرم ی پول دیگه بهش داد ولی ایقدر بد بود ک همش غر میزد تاما رفتیم خلاصه وسط راه خالم میگه ایقد عاشقی و سر بهوا شلوار شوهرت شستی رو بند یادت رف من اوردم گفتم چی اونو ک من برداشتم این شلوارراحتی اون مرده حافظه هممون ???? ک حالا چجور برگردیم بگیم اشتباه شده الان فک میکنه دزدیم مردک بداخلاق خلاصه زدیم ب ی درخت نزدیک حیاط خونه ننه زینب و کلی خوراکی گذاشتیم پیش شلوار و نوشتیم برای ننه زینب مهربان و پسر بی ادبش و فرار کردیم ?
@zaanone

1398/04/28 16:48

یبارم داداشم ک شش سالشه بردیم چشم پزشکی هی گف جیشم میاد جیشم میاد ما رفتیم هرچی گشتیم گفتن دسشویی شخصیه وسط ی نحیط دفتر کار بود ک رفتیم اونجا داداشمم هی میگف مامان اومد اومد ?آجی ? ی عالمه کارتن یجا چیده بود داداشم رف لابلا اونا یدفه ی مرده داد زد های بچه های های داداشم هول شد شلوارش بپوشه شومبولش میمونه لا زیپ هی میگف آاااااااااااااااااااااای عمو دو دولم دودولم ? مرده گف حالا دودولت ناز کنم یا از بیخ ببرمش ?
@zaanone

1398/04/28 16:48

سلام به تمام دوستان
من دیروز باشوهرم دعوام شده بودوتاعصراعصابم خوردبود خیلی اتفاقی اومدم تواین کانال چندتاازسوتیاروخوندم انقد خندیدم کلا روحیم عوض شد??

حالا سوتی خودم
برادربزرگ شوهرم شهرستان زندگی میکنه و خیلی باهاش رودروایسی دارم وکم میبینیمش
چندسال پیش عروسی پسرش بودمام باتمام خواهربرادرای شوهرم رفتیم بعد عروسی همگی رفتیم خونه برادرشوهرم مرداتوپذیرایی نشستن خانومارفتیم تواتاق
هرکی سرگرم خودش بود یکی تندتندآرایششو پاک می‌کرد یکی موهاشوبازمیکرد منم میخاستم شلوارمو عوض کنم??

دیدم جانیس رفتم پشت درشلوارمودرآوردم انداختم روزمین ک درباشدت بازشدخوردبه من ?گفت کیه پشت در؟

بعد قشنگ اومد خم شد پشت درونگاه کرد(بابای دامادبود) ??? منم شلوار نداشتم??

هول شدم فقط مثل بزنگاش میکردم اونم گف اِاِتوییی


بعدم دروبست رفت
تازه اونموقع خواهرشوهر اوجاریام فهمیدن چ خبره یعنی اتاق منفجرشدازخنده???
????
#سوتی_های_زنونه
@zaanone

1398/04/29 17:19

سلاااااااام خوبیدانشالله ک همتون خوب باشید??

1398/04/30 11:39

سلام منم یه سوتی دارم میخام بگم
یه روز عقدی بودیم تقریبا یه سال پیش من هنوز دررابطه با *** و این چیزا درست بلد نبودم
یه روز با مامانم رفته بودیم خیابون میخاستم پد رژ گونه بخرم
رفتیم دم یه مغازه لوازم ارایشی
یه پسر جوون اونجا کار میکرد
بعد چن نمونه برامون اورد من میخاستم پدش ضخیم باشه
اونم همشو نازک اورده بود
منم هی میگفتم اینا نازکه من کلفتشو میخام
اونم یکی دیگه میاورد دوباره من میگفتم کلفتشو میخام???
مامانم از خجالت اب شده بود منم حالیم نمیشد چی دارم میگم ???
مامانم???
من☺☺☺
مغازه دار???
@zaanone

1398/04/30 11:39

سلام بابت کانال بینظیرتون ممنون ک واقعاخنده رولبهامون میاره
من یکی از فامیلامون ک اسمش غلامرضاس راننده تاکسیه زنش ی بار واسنون تعریف میکرد ک ی روز دیدم غلامرضا با رنگ ورویه پریده اومدتو حیاط??? ی لحظه میخنده ???ی لحظه عصبی میشه??? میگه حالا بعدکلی اصرار میگه بهم گف ک توخیابون 4تازن سوارماشینم کردم بعد همشون توی مسیر پیداشدن میگه بعدپیاده شدنشون پنجره ماشینو زدم پایین ی گووووووز پرصدا دادم بعدشم گفتم اخییییییش???بعد یهو دیدم یکی محکم ازپشت زد رو کلم???نگوووو یکی اززنا هنوووز توماشین بود???میگه ی عالمه فحش بارم کرد ی عالمه با کیفش پس کلم زد????
اینم ازسوتی هایی ک واقعا هربار فک میکنم ی عالمه میخندم
ونتیجه اخلاقی:تامطمعن نشدیم کسی دوربرمون نیس هرجایی گوزندیم????
حالا من هربارسوارماشینش میشم جلومیشینم ک خدایی نکرده ی همچین اتفاقایی نیفته واسم??????????????????????????????
@zaanone

1398/04/30 15:32

دوستان سوتی هاتونولطفابیشترکنید

1398/04/30 21:31

سلام
این خاطره بر میگرده ب دوسال پیش تازه رفته بودیم خونه خودمون
یه شب نصف شبی ما هوس ... کردیم
با چ سرووووصداییی???

من داد و جیغ میزدم شوهرمم نامردی نمیکرد تا تونست صدامو در اورد یه دفعه دیدیم همسایمون داره مشت میزنه ب دیوار محکمممم
?????????

ماهم ترسیدیم نصفه کاره ول کردیم رفتیم زیر پتو خوابیدیم ???
دیگه صدامونم درنیومد??
????????


#سوتی_های_زنونه
@zaanone

1398/04/30 21:55

سلام بچ هاصبح دوشنبه ایتون بخیر?

1398/04/31 10:40

سلام خانما سوتي من همين امروز بود چندوقته شوهرم مسافرته و من ديگه ناحيه ي تناسليم رو تميز نميکنم امروز خواستم سونو بدم رفتم شکمم و زير بغلام رو تميز کردم پيش خودم گفتم نميخوان که اونجام رو ببينم چشمتون روز بد نبينه رو تخت دراز کشيده بودم و پرستاره امادم ميکرد يهو شلوارم رو کشيد پايين از خجالتم يه هييييع گفتم دستمو گذاشتم جلو ناحيه تناسليم پرستاره اينجور شد?بعدشم گرفت رفت
@zaanone

1398/04/31 10:40

سلام مجدد خدمت اعضای با حال سوتی
حدودا شاید یک سال پیش بود این اتفاق افتاد و مارو خیلی متحول کرد ???همسر بنده فوقالعاده هاته و اگه هرشب نباشه حتما یک شب در میون رابطه داریم و گاهی واقعا خسته میشم و نمیزارم بهم دست بزنه ???خلاصه هر روز نماز صبحمون قضا میشد که به همسرم یه پیشنهاد دادم و گفتم بیا بعد از نماز صبح با هم باشیم چون تا ظهر وقت داریم که بریم غسل کنیم خلاصه به تصویب رسید بعد از کلی غر زدن ??یه رو صبح که همسرم نماز خوند اومدم مهرش رو برداشتم کمی جلوتر از شوهرم شروع کردم به خوندن نماز صبح همسرم پشتم همینطور نشسته بود داشت تسبیح میگفت منم نمازم تموم شد رفتم سجده داشتم دعا میکردم خیلی حالت معنوی داشتم و احساس میکردم چهار طرفم فرشته ها دفتر و قلم به دست دارن برام حسنه مینویسن ?‍♂?‍♂?‍♂?‍♂?‍♂?‍♂منم طبق عادت دامن بلند تنم بود زیر چادر در حالت معنوی یهو یه دست اومد زیر دامن?‍♀?‍♀?‍♀?‍♀

هر چی حس معنوی بود پرید و حس میکردم که یهو فرشته ها چه قدر شوکه شدن و دفتر و قلم ها رو انداختن و در رفتن ?????

که یهو صدای دخترم از پشت سر اومد گفت بابا چی کار میکنی ؟؟؟????
شوهرم سریع دستش رو کشید و دخترم رو برد تو اتاقش و گفت هیچی بابایی خواب دیدی☹️☹️☹️منم تا چند دقیقه ایی تو سجده داشتم التماس فرشته ها میکردم که دخترم یادش بره چی دیده ????شوهرم اومد کلی دعواش کردم بدبخت گفت چی کار کنم خوب شب نمیزاری الانم اونا نمیزارن ????دیدم راست میگه بیچاره ????

لطفا حواسمون به بچه ها باشه چون ما دیگه از اون موقع اجازه ندادیم بچه هامون کوچکترین چیزی ببینن???
@zaanone

1398/04/31 21:12

دوستان ب یه ادمین فعلا نیازمندیم??

1398/04/31 21:38

???

1398/04/31 21:43