سلام این موردی که خدمتتون میگم مال دیروزه که اتفاق افتاده مغازه داشتیم کار میکردیم که یهویی صدای جیغ خانم همسایه بغلی رو شدم سریع رفتم بیرون گفتم حاج خانم چی شده ،گفت زنگ بزنید اورژانس آمبولانس بیاد حال حاجی خرابه از هوش رفته .زنگ زدیم تا آمبولانس برسه دوتا پسر حاجی از راه رسیدن آمبولانس هم از راه رسید و تکنسین ها کارهای اولیه رو انجام دادن و حاجی رو بردن بیمارستان ، نیم ساعت بعد دیدم حاج خانم سراسیمه اومد سراغ من و گوشی موبایلشو داد به من گفت ببین رزّاق چی میگه پسر بزرگش بود به من گفت با کمال شرمندگی کسی از پرستارا به حاجی نزدیک نمیشن تا ببینن حاج چیش شده گفتم چرا گفت روم سیاه ببخش آلت حاجی مثل میخ بلند شده هر کوم از پرستارا میبینن فرار میکنن، زنگ زدم مامانم میگه حاجی یک قرصی خورده بعد حالش خراب شده از داروخونه سر کوچه گرفته از داروخونه ببپرس ببین چه قرصی بوده .سریع رفتم داروخونه سر کوچه به دکتره قضیه رو گفتم دکتر گفت چند ساعت پیش حاجی اومد گفت من از این قرصه یدونه میخورم آلتم نیم خیز میشه چیکار بکنم گفتم یکی و نصفی بخور .زنگ زدم پسر جاجی گفتم از اون قرصها خورده بعد دو ساعت دیدم حاجی رو از بیمارستان آوردن از پسرش پرسیدم چی شده گفت حاجی بجای یکی و نصفی قرص دوتا ونصفی خورده.
1398/11/18 16:59