من و تو باهم 💏زیر بارون ☔

4 عضو

#پارت22
اروم و سر به زیر ازجام بلند شدم
وارد اتاق شدم...

حیف شدا اگر میشد بارادین یکم تنها باشیم خیلی حال میداد

نمیدونم چه دردیه که گرفتارش شدم
لعنتیو...
نمیتونم تحملش نکنم
همش دلم‌میخواد...بهش معتاد شدم...
باحرص شلوارم رو پوشیدم
پالتو یخیم رو پوشیدم
یه رژ لبم زدم
موهامو بستم
هد تزئینی خوشگلمو زدم
شالمو روش انداختم و رفتم بیرون

رادین ازجاش بلندشد و گفت
پس بااجازتون من دیگه برم
خوش بگذره بهتون....

مامان خداحافظی کرد و رفت لباس بپوشه

رادینم تنه ای بهم زد و از کنارم رد شد...
زیرلب گفت
یادم میمونه
خوش بگذره...

1398/05/12 18:11

#پارت23

ناراحت شده بود....منم بودم ناراحت میشدم
با غر غرای مامان و نصیحتاش بالاخره رفتیم و برگشتیم...

وارد خونه شدیم که با دیدن بابا و یک خانوم هنگ کردم...
بابا داشت قربون صدقه اش می رفت و می گفت که چقدر دلش براش تنگ شده....

مامان-محسسسن
با داد مامان بابا و اون خانوم ازجا پریدن

مامان نگاهش روی اون خانوم قفل شده بود‌...هیچی نمیگفت و فقط زل زده بود بهش...
بابا لبخندی زد و دستشو دورکمرش حلقه کرد

بابا-رویاشناختیش؟
روشاس...روشاکوچولو...

واقعا این روشا بود؟چقدر خوشگل شده بود...
قد بلند و باربی
چشمای درشت سبز مثل مروارید می درخشید...

موهای طلاییش دورش رهاشده بود
لبخند جذابی زد و به طرف مامان اومد
روشا دخترعمه ام بود

بابا دو تاخواهرداشت
روشا دختر عمه کوچیکی بود که طلاق گرفته بود و روشا کنار پدرش کالیفرنیا(لس آنجلس) امریکا زندگی می کرد...

توآغوش مامان گم شده بود که چشمش به من خیره موند....

کاش منم اینقدر خوشگل بودم....
دوست داشتم ساعت ها زل بزنم به صورت و چشماش...

روشا-هی نهال

با صداش ازفکر بیرون اومدم که توآغوشش کشیده شدم...

روشا-بزرگ شدیا شیطون...
یادته بچه بودی چقدر دفتر و کتابام رو پاره می کردی ...

لبخندی زدم که انگشتشو توچال گونه ام کرد
و من ازاین کار متنفر بودم

نهال-عه نکن...
دستشو پس زدم
روشا-اخه خوشگله

نهال-پس منم انگشتمو بکنم توچشمات
روشا بابهت سرشو عقب کشید
روشا-چرا
نهال-اخه خوشگلن

@PeranSs_KO

1398/05/12 18:11

#پارت24

روشا خندید و دستمو کشید
روی مبل کنار خودش نشوندم...

لپمو کشید و گفت
کلاس چندمی؟

خندیدم و با دستم کلاس ششمو نشون دادم
نهال-تازه معدلمم 19/95شده

روشا موهامو بهم ریخت و گفت
باریکلا دختر درس خون
باید یه خانوم دکتر بشی مثل خودم

باچشمای گرد شده گفتم
تو خانوم دکتری؟
روشا-اره
دکتر اطفال

نهال-منم خیلی دوست دارم دکتربشم
بابا-بابا جان اذیتش نکن تازه از راه رسیده

لبمو گزیدم و از روشا فاصله گرفتم
گوشیمو چک کردم
دلم گرفت
هیچ پیامی از طرف رادین نیومده بود
خب حق داشت
خودم باید از دلش دربیارم...

بااین حرفم ذوقی کردم و شروع کردم به تایپ کردن
"سلام رادینم...
میدونم بخاطر امروز ناراحتی منو ببخش
باشه؟"
براش فرستادم

وارد تلگرام شدم که متوجه انلاین بودنش شدم
همون پیام رو براش فرستادم
خوند ولی جوابی نداد

دلم هری ریخت!
مگه بااون کاراش زن وشوهرنشده بودیم
چرا پس قهریم
چرا به مامان و بابا نمیگه

فکرمو براش نوشتم و ارسال کردم
زیرشم اضافه کردم
من میخوام امشب به مامان و بابا بگم...

1398/05/12 18:11

#پارت25

بالرزیدن گوشی تودستم بند دلم پاره شد
رادین بود...

نیم‌نگاهی به بقیه کردم و گوشی رو وصل کردم
رادین-الو نهال...
اروم لب زدم
سلام فائزه خوبی

رادین-پوف...برو تواتاقت

نهال-الان مهمون داریم
شب توتلگرام عکس کتابمو میفرستم
راستی میخوام اون موضوع تولدو به خانواده اگ بگم باهم بریم جشن

رادین باحرفم خندیده عجیبی کرد!
رادین-بسه دیگه کم چرت و پرت بگو نهال
این که از امروز بجای اینکه کنار من بمونی رفتی بیرون
الانم میگی میخوام به بقیه بگم
واقعا که بچه ای نمیفهمی...

بابهت لب زدم
چی میگی....من ک‌من...

رادین-تا یه رب دیگه بیا پایین واحد ما
نهال-با.ش.ه

رادین_منتظرم فعلا

گوشی رو قطع کرد و من تو دنیای غمگینم رها کرد

با پی امی که روی تلگرامم اومد
نگاهم بهش جذب شد
ساغر دوستم بود...
ساغر _نهال؟
خوابی؟ببین من یه چیزایی فهمیدم .توروخدا بیا
پیش رادین نرو دیگه

1398/05/12 18:11

#پارت26

فوری براش نوشتم
ساغر چیزی شده؟
چرا میگی پیش رادین نرم؟

ساغر-نهال مگه من بهترین دوستت نیستم
توبرام مثل خواهرمی
خواهش میکنم نرو ....به حرفم گوش کن

کلافه پامو تکون میدادم که دست روشا روی پام قرار گرفت....

روشا_چرا اینقدر ناراحت و گرفته ای؟

نهال-چیزی نیست
یکی ازمشقامو ننوشتم

روشا-خب برو بنویس

بهونه خوبی بود...چشمامو مظلوم کردم
شما ناراحت نمیشی؟

روشا دستشوپشت کمرم زد
نه ....بدو خانوم دکتراینده....

لبخند دندون نمایی زدم و وارد اتاقم شدم....

شماره ساغرو گرفتم که بااولین بوق وصل کرد....
ساغر-الو نهال

نهال-ساغر مثل ادم بگو چی میگی

ساغر-رادین داره ازت سوءاستفاده میکنه
اون کاری که باتو میکنه بهش میگن تجاوز
گناه داره...شما نامحرمید....
بعدهم باعث میشه همه به عنوان یه دختر خراب نگاهت کنن ....

باحرفای ساغر دود از سرم بلند میشد....
معلوم نیست این خزعبلاتو از کجاش دراورده

نهال-خفه شو ساغر
این چرت و پرتاچیه میگی
نکنه خودت رادینو دوست داری
اره؟

1398/05/12 18:11

#پارت27

ساغر-نهال خودتی؟
واقعا اینقدر عوض شدی؟
من اصلا مگه تاحالا ازنزدیک رادینو دیدم که دوستش داشته باشم

نهال-پس توکاری که به تومربوط نیست دخالت نکن ساغر
من رادین رو میشناسم
پسرعمومه و ما همدیگرو دوست داریم
اون عاشق منه!

ساغر-وای نهال وای....
من دارم‌میگم نزار بهت دست بزنه...
نزار بدنتو ببینه
دیوونه بهت میگن دختر خراب..‌
میفهمی؟
حتی تا 100سالگی هیچکس حاضر نیست باهات اداب و معاشرت کنه


حرفای ساغر بدجوری روی مخم رژه میرفت
شاید راست میگفت...
ولی رادین چی؟

دخترخرابی میشم یعنی چی؟

ساغر -نهال میشنوی
نهال-اره شنیدم....
ساغر دارم دیوونه میشم
بهم گفته الان برم توواحدشون

ساغر-اگر بهم اعتماد داری به حرفم گوش کن
نرو نهال....

چشمامو روهم فشاردادم که تصویر رادین اومد جلو چشمم...
قربون صدقه هاش..‌خانومم گفتناش....اون منو دوست داره....

منم دوستش دارم‌..‌.
نهال-نه میرم...اون منو دوست داره..‌‌.نمیخوام باعث بشم که ازمن ناراحت بشه
الانم ناراحته

1398/05/12 18:11

#پارت28
نهال-الانم ازم ناراحته بخاطر رفتار امروزم
تو خرافاتی شدی فکرکنم
فردا تو مدرسه میبینمت

ساغر-اوکی...شب بخیر
امیدوارم که هیچ وقت پشیمون نشی

نهال-همینطوره....وقتی اومدی عروسیه من و رادین مفهمی که اشتباه می کردی

ساغر-خخخخ دیوونه
من که ازخدامه خواهریم به عشقش برسه
برو به دیوونه بازیات برس بای

نهال-بای...


بعد ازقطع کردن
لباس صورتی خوشگلمو پوشیدم
موهامو شونه کردم....
یه تل با گلای صورتی روی سرم گذاشتم
ادکلن مامانو هم به خودم زدم....

از اتاق بیرون رفتم
کتابمو توبغلم جا به جا کردم و رو به مامان گفتم
مامان برم رادین بهم ریآضی یاد بده

مامان-الان؟

نهال_اخه یه سوالو مشکل دارم

مامان-پس بیا براش شام ببر
عموت و بازن عموت خونه نیستن
غذا نداره طفلک....

1398/05/12 18:12

#پارت29

ذوق زده سرمو تکون دادم
پشت سر مامان وارد اشپزخونه شدم

مامان براش غذا کشید
زرشک پلو با مرغ داشتیم
از هیجان قلبم بوم بوم می زد
مامان-برو سبزی رو از تویخچال بردار بیار...

کتابمو روی میزگذاشتم
سبزی رو تو بشقاب خالی کردم
با تربچه ها زیرش اول اسم خودم و خودش رو به لاتین نوشتم
بعد سبزی هارو روش خالی کردم...

یه کاسه ماست هم خالی کردم
روش با فلفل سیاه نوشتم
دوستت‌دارم...!

یه کف دست نون روی کاسه گذاشتم
همه رو گوشه سینی چیدم و برداشتمش ....

مامان-اینجوری میخوای بری؟
بااین لباس کوتاهت؟
موهاتم که بازه

نهال-مامان راه دوری نمیرم که
تازه پسرعمومه...مگه غریبس..‌

مامان-نخیر نمیشه
برو لباستو عوض کن بعد برو ....

بابا-چتونه باز

با بغض ساختگی رو به بابا کردم
نهال-مامان همش گیر میده
میخوام برم رادین ریاضی یادم بده بعد هم غذا واسش ببرم میگه لباستو عوض کن
موهات بازه....از زیرشالت پیداست....

بابا خیلی دوستم داشت
خم شد و گونه ام رو بوسید

بابا-مامانت الکی میگه
برو قشنگ بابا...

مامان-ای وای مرد ....
از دست تو....داری این بچه رو ازاد میزاری

دیگه از خونه خارج شدم و نفهمیدم بابا به مامان چی گفت
ولی هرچی گفت از من دفاع کرده میدونم ....

تقه ای به در واحد زدم....

استرس بند بند وجودمو گرفته بود...
نهال-پسرعمو؟

اروم در و بازکردم
صدایی نیومد...
یکم داشتم میترسیدم....

1398/05/12 18:12

#پارت30
سینی رو روی اپن گذاشتم

نهال-رادین....رادین
نیستی؟

نزدیک اتاقش شدم....
اروم لای درو باز کردم
اهنگ اروم و لایتی داشت پخش میشد...
وارد اتاقش شدم که عطرش تمام ریه هام رو پر کرد

اروم اسمشو صدا زدم
رادین-اینجام...توحموم...بیا

به خودم تواینه نگاه کردم ....
خوب بودم...

تقه ای به در حموم زدم
نهال-رادین...نمیای بیرون...
زود باید برما...
شام برات آوردم...

رادین-ای جونم...خانوم کدبانو
نهال اون حوله رو بده

لبخندی زدم ...ازهیجان قلبم تالاپ تولوپ می کرد....
حوله ابی رو از لای در به دستش دادم ....

$رادین$

حوله رو بهم دادکه دست کوچیک و ریزش دلمو زیر و رو کرد....

مچشو گرفتم و اروم کشیدمش تو....

بااین حرکتم جیغ کوچیکی زد و چشماشو بست....
دلم ازاین بچه بودنش ضعف می کرد....
رادین-نگاش کن چه روسری ای هم پوشیده وروجک من ....دلم میخواد بخورمت....

با ناله اسممو صدا زد...
نهال-رادیییین

رادین-جون رادین....چشماتو باز کن رادین فدات بشه....
نهال-نه...لختی....

رادین-خجالت میکشی؟!

نهال بامزه سرشو بالا پایین کرد...
مردون.گیم کاملا برجسته شد بود...رگاش داشت پاره میشد....

اتیش تمام جونمو گرفته بود....
خم شدم و لبمو به گوشه لب نهال چسبوندم....
محکم به خودم فشارش میدادم....

اروم زمزمه کردم....
دلش تورومیخواد....
نهال-کی؟

دستشو گرفتم و روی مردون.گیم گذاشتم که یه قدم عقب رفت ولی سفت چسبوندمش به خودم....

رادین-این مال توعه...
دلش واسه لبای نازت که دورش حلقه کنی تنگ شده....

1398/05/12 18:12

دستمو وارد شلوارش کردم و روی بهشتش کشیدم...

1398/05/12 18:12

#پارت31
دستمو بین پاش حرکت دادم که دستمو چنگ زد...

نهال-رادین...
باصدای خمار و شهوت الودش جون دوباره ای گرفتم و بیشتر به خودم فشارش دادم...

نهال-اایی‌ ....رادین بیا شامتو بخور...

بی طاقت لبمو به گوشش چسبوندم و زمزمه کردم
گشنمه....

نهال-میگم که بیا شامتو بخور...

رادین-شام من تویی
من تورو میخوامممم....

دستمو زیر زانوش زدم و از حموم بیرونش اوردم

روی تخت انداختمش و شلوارشو پایین کشیدم
بادیدن بهشتش مثل دیوونه ها لبمو چسبوندم بهش
بوسه های ریزی به کنارهای پاش میزدم که سرمو به وسط پاش فشارداد
نهال-چ*وچول*مو بخور......

رادین -ای به چشم....

مکی بهش زدم که صدای ناله اش بلند شد
توحس و حال خودم بودم که باصدای نزدیک زن عمو رنگ از رخم پرید...

1398/05/12 18:12

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#شخصیت_رادین

?پرنسس و کوتوله ها?


❤️مرسی از همراهیتون❤️

?نظر فراموش نشه عشقولیا?

1398/05/12 18:13

#پارت32??

زن عمو-رادین...نهال؟
بچه ها چی شدید؟

نهال با ترس ازجاش پرید
نهال-وای بدبخت شدیم ....
رادین-هیش...شلوارتو بپوش برو توتراس بشین
منم میرم حموم
به مامانت بگو اومدی منظره رو ببینی باشه؟

تند سرشو تکون داد که وارد حموم شدم...
شیر ابو باز کردم و سرمو زیر دوش اب سرد گرفتم تاکمی داغی از سرم بیوفته

با صدای زنعمو که پشت درحموم بود

پشت در ایستادم
رادین-جانم زنعمو

زنعمو-نهال کو؟
توحمومی چجوری ریاضی یادش دادی
لابد توحموم تدریس میکنی
خندم گرفته بود....نه زن عموی عزیزم
روی تختم با دختر درس کارمیکنم...

از فکر خودم خندم گرفت

رادین-نمیدونم
شام برام اورد گفتم
منتظر باش من ازحموم بیام

زنعمو-پس الان کجاست

نهال-مامان من ابنجام

1398/05/12 18:13

#پارت33
*نهال*

با صدام مامان به طرفم چرخید و چشم غره ای نثارم کرد...

مامان باصدای ارومی گفت
گمشو بریم بالا...

خون تورگام یخ بست...
میدونستم پام برسه توخونه میخواد مواخذم کنه و باز نصیحتاش شروع بشه
خسته شده بودم ازاین فرهنگ مامانم....
بابام یه روش تربیتی داشت و مامانم یه طور دیگه

کلافه دستامو زیر بغلم زدم و با پررویی گفتم
مامان میشه بگی چته؟
بازداری پاچه میگیری
بابا اومدم ریاضی تمرین کنم
نمیبینی...

مامان-نهال اون روی سگ منو بالا نیار...
گمشو بیا ببینم...

دستمو کشید که درحموم باز شد و رادین ازش بیرون اومد...
رادین-کجا؟

مامان-خونه عزیزم
توشامتو بخور و استراحت کن

رادین-مرسی زن عموی خوبم
نهالو کجا میبری ؟
اومده باهاش درس کارکنم

تامامان خواست حرفی بزنه
رادین گفت
زن عمو خیالت راحت
اون دختربچه کوچیک و مهربون مثل خواهر نداشتمه!

با حرف رادین مثل بادکنک خالی شدم
خواهر؟واقعا راست می گفت؟
پس چرا میبوسید و بغلم می کرد
مگه فقط این کارا واسه زن و شوهرا نیست؟

با دستی که دور کمرم حلقه شد
هینی کشیدم و عقب پریدم

رادین-چیه خوشگلم ؟

نگاهی به اطراف انداختم و با تعجب گفتم
مامانم کو؟

رادین-رفت!

چشمامو گرد کردم
رفت؟یعنی راضیش کردی؟

رادین-اره نهالم...حالا بپر بغلم که دلم تنگته!
دستمو دور گردنش حلقه کردم و گوشه لبشو بوسیدم!
دستشو زیر باسنم زد و اززمین جدام کرد
پاهامو دور کمرش حلقه کردم که خودشو روی تخت انداخت و من روش قرار گرفتم...

رادین-چرا چشمای نهالم غمگینه؟

1398/05/12 18:13

#پارت_34??

نهال-گفتی مثل خواهرتم؟
واقعا راست گفتی؟
رادین با دستش صورتم رو قاب گرفت
عمیق نگاهی به صورتم کرد و گفت
نه!
فقط واسه اینکه مامانت مانع بودنمون کنارهم نباشه اون حرف رو زدم ....

باحرفش سرمو تکون دادم و دستمو روی ته ریش زبر رادین کشیدم

نهال-رادین....
رادین-جون رادین

نفسمو عمیق توصورت رادین فوت کردم و حرفایی که ساغر گفته بود رو خلاصه وار براش توضیح دادم ...

رادین ازروی خودش بلندم کرد و روی تخت نشوندم
رادین-ببین این حرفایی که ساغر بهت میزنه درسته
ولی حس من به تو
حس عاشقانست...نهال من واقعا به تو علاقه دارم....
درسته بچه ای....12سالت هم کامل نشده
ولی من ازته قلبم میپرستمت...

ازحرفاش ته دلم یه جوری شد....
لبخند عمیقی زدم و گفتم
پس بیا ازدواج کنیم
بیا خواستگاریم!
بریم توهمون خونه ای که خریدی

رادین-نمیشه نهال!

نهال-چرا نمیشه؟
رادین-مامانت قبول نمیکنه...
توهنوز خیلی کوچیکی....

نهال-اگر عمو بگه حتما قبول میکنه...
اگر...اگرقبول نکرد اونوقت...

رادین-اونوقت چی؟

نهال-اونوقت فرارمیکنیم!

رادین متعجب نگاهم کرد وکم کم خنده هاش شروع شد...
قهقه ای زد و بادستش اروم روی سرم می زد...

باحالت قهر ازش فاصله گرفتم
نهال-خیلی لوسی رادین...
بی تربیت...چرا میخندی
مگه جُک گفتم...

بین خنده هاش سرفه ای کرد تا خنده هاشو مهار کنه و بتونه حرف بزنه
رادین-اخ..اخه میدونی
خیلی باحالی بچه‌...فرارکنیم؟
مگه میشه یه عمربدون خانواده
تازه بابات باید اجازه بده...بدون اجازه پدرت نمیتونی زن من بشی!

نهال-بابای من مخالفتی نمیکنه چون اون تورو دوست داره

رادین-حالا شیطون توبلدی شوهرداری بکنی؟
اگر بلدبودی میام خواستگاریت

1398/05/12 18:13

دستامو بهم کوبیدم وگفتم
معلومه که بلدم...
چی فکر کردی

رادین-پس بدو بیا...

به طرفش رفتم و کنارش نشستم
واقعا بلد نبودم...دهنمو کج کردم و به رادین که با لبخند نگاهم می کرد زل زدم....

نهال-امممم لالایی بخونم؟

رادین-لالایی؟نه عزیزم
شما باید خودتو بزاری تحت اختیارمن

هنوز متوجه منظورش نشده بودم که روی تخت درازم کرد و شلوارم تا زانوهام پایین کشید...

دستشو از روی شرت روی بهشتم گذاشت
رادین-چه بهشت تپلی داری...

لبمو گزیدم که چشمکی زد و شرتمو پایین کشید
بابرخورد دستش به پوستم ناخوداگاه کمی پاهام رو باز ترکردم

1398/05/12 18:13

#پارت_35??

زبونش که روی بهشتم نشست جیغی از سرلذت کشیدم و خودمو تکون دادم
لذتش دو برابر شد!....

رادین سرشو بالا گرفت و توچشمام خیره شد
و لب زد
خیلی خوشمزه ای...
خیلی خواستنیه....

لبخندی زدم و دستمو روی صورتش کشیدم
که خودشو بالا کشید
کنارم نشست و انگشت جلوی صورتم گرفت...

یه چیز سفیدی به انگشتش بود

رادین-میدونی این چیه؟
نهال-نه!
رادین -اینو بهش میگن آب!
این آب توعه
بهش میگن ارضا شدن
فهمیدی؟

سرمو بالا پایین کردم
سوالی که توذهنم بود رو به زبون اوردم
نهال-رادین...پس تحریک شدم یعنی چی؟
اخه تومدرسه ازاین چیزا شنیدم
که میگفتن تحریک شدم.‌‌..

رادین خم شد و بوسه ای روی لبم کاشت
همزمان دستشو بین پام برد و مالش داد

رادین-چه حسی داری ؟

نهال-یه حس خوب و بی نظیر

رادین_افرین...به این میگن تحریک شدن...
الان دوسن داری باز بیشتر بشه
چون داری تحریک میشی
مرحله اخر لذت ارضا شدنه

اون شب واسم لذت جنسی و رابطه جنسی گفت و ذهن بچه گونه من رو وارد یک دنیای بیگانه کرد...

حالا دیدمن از نظر یک دختر 11ساله که تا چندماه دیگه وارد 12 میشدم
برای زندگی تبدیل شده بود به هم آغوشی با رادین...
عشق و لذت....
بوسه و لذت جنسی....
من متوجه شدم بکارت چیه!
یه نوع محافظ برای یک دختر هستش
وقتی ازدست بده یعنی دیگه پاکدامن و عفیف نیست ....

1398/05/12 18:13

#پارت_36??

[4سال بعد]

اونشب گذشت و شبهای بعدش....
شب هایی که به هم آغوشی و لب گرفتن من و رادین گذشت

روز و شب هایی که من بیشتر از روابط جنسی فهمیدم....

باصدای مامان که می گفت مهمونا اومدن ازاتاقم بیرون رفتم
الان من یه دختر بالغ 15سال و8ماهِ بودم

جلوی در کنار مامان و بابا ایستادم

بادیدن رادین لبخندی براش زدم که جوابم رو با یه لبخند گرم داد!

عمه جون هم ازشمال اومده بود و باروشا وارد خونه شدن
عمو مجید و محمد باخانواده بودن
خانواده مادریمم بودن...

به طرف مبل تک نفره رفتم و نشستم
پسر خاله ام نگاه زیر چشمی سمتم انداخت و گفت
خوب خوشگل شدیا...قد بلند چشم درشت موهای بلند...

لبخندی زدم که بازادامه داد
اون چال گونه ات تنها چیزیه که تغییر نکرده!

با لرزش گوشیم تودستم
نگاهی بهش کردم که شماره رادین بود
پیامش رو باز کردم
"ازجلوی اون پسرخاله هیزت پاشو
یعنی چی نشستی جلوش عین خیالتم نیست
خوشت میاد بااون چشماش بخورتت"

ته دلم قیلی ویلی رفت ازحرفش...

گوشیمو قفل کردم و نگاهی به چشمای خونی رادین کردم

نسبت به گذشته جذاب تر و جاافتاده ترشده بود ...

ازجام بلندشدم و کنار خاله فروزان نشستم
خاله بهم لبخندی زد و گفت
درسا چطوره؟

نهال-ای بد نیست خاله جونم...

نیم نگاهی سمت باراد(پسرخالم)انداختم که متوجه نگاه خیره اش روی خودم شدم

تند سرمو دزدیدم....
هیچکس برای من مثل رادین نیست!
بااین حرفم قلبم لرزید....
نگاهم سمت رادین رفت ولی اون همه نگاهش رو پاهای لخت روشا بود....

اون پاهای درشت و برنزه ای داشت که هرنگاهیو جذب میکرد....

بدنشو برنزه کرده بود و این به جذابیتش اضافه شده بود
عصبی موهامو پشت گوشم زدم و باچشمای ریز شده زل زدم به روشا

روشا چشماشو به دیوار دوخته بود و لباش نیمه باز بود
رادین باچشمای خمارش هی فاصله بین لباش وچشماش رو کنکاش می کرد

1398/05/12 18:13

من بعد ازچند سال حس رادین و شهوتش رو میفهمیدم....

حس بدی بهم دست داده بود....
سرمو بین دستام گرفتم
خدایا خواهش میکنم رادینو ازم نگیر
نذار رادین ازم فاصله بگیره!

باببخشید روشا سرمو بالا اوردم که ...

1398/05/12 18:14

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#شخصیت_روشا

?پرنسس و کوتوله ها?

❤️نظر فراموش نشه عشقولیا❤️

❤️@Peranss_ko❤️

1398/05/12 18:14

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#شخصیت_نهال15ساله


?پرنسس و کوتوله ها?

❤️@peranss_ko❤️

1398/05/12 18:14

دلم میخواد شخصیت های این رمان به انتخاب خودتون باشه اگه شخصیت های بهتری میشناسید برام بفرستید

1398/05/12 18:15

#نهال_37

با ببخشید روشا سرمو بالا اوردم که به سمت سرویس رفت...

دستی به گردنم کشیدم که رادین از جاش بلند شد
چنگی به دلم افتاد....رادین میخواد دنبال روشا بره؟

لبمو تودهنم کشیدم و با صدای نیمه بلندی گفتم
پسرعمو میشه نگاهی به لپ تاپ من بندازی؟
اخه خراب شده!

رادین البته ای گفت و پشت سرم راه افتاد

وارد اتاق شدیم
درو اروم قفل کردم و طلبکار نگاهش کردم

رادین-چی شده؟
چه اتفاقی افتاده نهالم؟

نهال-نمیدونم...میخوام ازتو بپرسم
داشتی روشا رو درسته قورتش میدادی
بازمیگی چی شده؟

رادین با چشمای درشت شده نگاهم کردو به سمتم اومد
رادین-دیوونه دوست داشتنی
هرچی بزرگ ترمیشی اخلاقت بدتر میشه و شکاک تر....
اخه من مگه من دلم شش دنگ به نامت نیست خانومم؟
تودلم قند اب می کردن....
هربارکه میگفت خانومم دلم زیر و رو میشد

با گرمای لبش روی گردنم سرمو تو سینش پنهان کردم و قفسه سینه اش رو بوسیدم

دستشو دور کمرم حلقه کرد و به سمت تخت هدایتم کرد

روی تخت نشست و منو روی پاش نشوند...

سرمو بلند کردم که موهامو پشت گوشم زد

رادین-نهال روشا به کمک من احتیاج داره

با حرفش اخمام درهم شد

نهال-یعنی چی؟!
رادین-چیز جالبی نیست که بدونی
ولی بدون که به کمک من
تو ...خانواده همه نیازداره!

نهال-به ماچه....مگه پدر و مادر نداره
کمکش کنن‌...ببین رادین من اصلا حس خوبی به این کمک و نزدیک شدنش به خودمون ندارم ....

دماغمو کشید که دستشو پس زدم
رادین-اخه توبچه مخ فندوقی چی میفهمی که حس خوب و بد رو تشخیص بدی

نهال-بچه خودتی...من دیگه بچه نیستم
15سالمه رادین
دوسال دیگه درسم تموم میشه!
بازتو به من میگی بچه؟
اصلا وایسا ببینم

1398/05/12 18:15

رادین-جونم...توکه روپامی چجوری وایسم

نهال-اه رادین مسخره بازی درنیار
من جدی ام!
رادین-منم جدی ام...بگو

نهال-پس کی میای خواستگاریم؟

رادین-تو
نذاشتم حرفش تموم بشه
نهال-لابد باز میخوای بگی هنوز بچه ای ؟
اره؟خوب بهونه ای پیدا کردی
من بزرگ شدم
میفهمم
چند وقته حس میکنم واقعا ازم سواستفاده میکنی

بااین حرفم رادین پسم زد که از رو پاش بلند شدم
رادین-دفعه اخرت باشه این حرفو تکرار میکنی
فهمیدی؟!
میخوای بیام خواستگاریت
باشه میام ولی به وقتش
وقتی وضع شرکت بابا درست شد!
وقتی مشکل روشا حل شد!
وقتی توعقلت رشد کرد

نهال-هه..باشه عشقم
برو دنبال روشا‌...برو دنبال کارت
منم میدونم چیکارکنم

1398/05/12 18:15

دوستان شخصیت نهال تغیر میکنه داخل رمان نهال بزرگ تر میشه الان 15 سالشه

1398/05/12 18:15