من و تو باهم 💏زیر بارون ☔

4 عضو

#نهال_79


تو رویاهام غرق بودم که زنگ گوشیش جفتمونو از جا پروند....
نگاهمو ازش دزدیدم و به صندلی تکیه زدم

حرف زیر لبیشو شنیدم
رادین_لعنت بهت...
نهال؟

نهال_بله...

رادین_میری خونه؟
فقط به تکون دادن سرم اکتفا کردم که کمتر از نیم ساعت با سرعت سرسام اوری منو رسوند خونه

وایستاد تا وارد خونه بشم و بعد رفت
کجا رفت خدا میدونه...حتما خونه عمه...

نفسمو اه مانند بیرون دادم و از پله ها بالا اومدم

مامان بادیدنم پشت دستش کوبید
مامان_دختر چرا این ریختی شدی؟

ارایش چشمت ریخته پایین...گریه کردی؟
رژ لبت دور دهنت پخش شده
مطمئنی رفتی جشن تولد؟

وای...حواسم به این یه قسمتش نبود

نهال_مامان جان دعوا چیه
فقط اونجا یکم شیطنت بچگانه کردیم
ساغر اب پرتغال زد توصورتم
میوه زورکی تودهن همدیگه کردیم
چالش بازی کردیم

مامان به ظاهر باور کرده بود
اروم وارد اتاقم شدم و لباسامو ازتنم کندم

خدا لعنتت کنه دل ضعیف...
چرا عاشقشی...اخه چرا میبینیش ریتمت میره بالا؟
چرا دیوونم میکنی...چرا برای اون به سینم میکوبی...

اشکام روی صورتم ریخت...
چشمامم قرمز شده بود
شیر پاک کنو روی صورتم میمالیدم و اشک میریختم...

با صدای پیامک گوشیم
بهش نگاه کردم با دیدن اسم رادین دستم لرزید و باز کردم...

عکس من بود..
کی گرفته بود که نفهمیدم
نیم رخم بود که رژم تا فکم اومده بود
لبخندی بین گریم زدم که
رفت روی تایپینگ...

‏هرکجا عشق آید و ساکن شود
هرچه ناممکن بود ممکن شود
-مولانا
خوندم و دلم زیر و رو شد

ولی به فرستادن یک ایموجی لبخند اکتفا کردم...

1398/05/15 13:01

بلافاصله گوشیم زنگ خورد...
چشممو بستم و با خودم لب زدم
فقط امشب...خدایا...خواهش میکنم
هنوز بوی عطرش تو بینیم مونده ....

رادین_‏بیا برای هم باشیم
من برای تو
تو برای من
باشه؟

لبخند تلخ تر از زهری زدم که بیشتر شبیه همون پوزخند بود...

وقتی سکوتمو دید باز ادامه داد
رادین_‏کی انقدر خوبه که بخوام
اونو دوست داشته باشم بجات!

طاقت نیاوردم و بغضم شکست...

با صدای نه چندان بلندی گریه میکردم
رادین_نهال...شیشه عمرم...
گریه نکن....توروخدا...
بیا توبالکن...بیا

1398/05/15 13:01

#نهال_80


پاهام هدایتم می کردن
مغزم میگفت خفه شو...بشین سرجات
بگو نه...نگاهش نکن...براش ضعف نکن
از دور قربون صدقش نشو
ولی مگه این دل بی صاحاب میفهمه...
مگه این قلب واموندم منتظره من بگم چیکار کن
بند بند وجودم میخوادش...
بند بند وجودم بهش کشش داره

در بالکنمو باز کردم که سینه به سینه اش شدم...
گوشیمو پایین اوردم و با صورت خیس از اشکم
لبایی که از اشکای شورم خیس شده بودن رو باز کردم
اروم لب زدم

نهال_‏حس خوب یعنی
شنیدن صداش
یا
دیدن پیامش!

دستشو دور کمرم انداخت و به خودش فشارم داد
بینیمو به سینه مردونش چسبوندم و نفس عمیق کشیدم

اخ....نمیخوام این اغوش مردونه رو از دست بدم
خدایاا

رادین_الهی قربونت برم...گریه نکن
نفس رادین...
فکم لرزید که سرمو بالا اوردم زل زدم توچشماش...
صورتش خیس از اشک بود...

نهال_واقعا دوستم داشتی؟

رادین_راستشو بگم؟

چشمام پر از اشک شد و با لبای لرزون گفتم
ا.ره

رادین_من دوستت ندارم...
عاشقتم نیستم...
چجوری بگم خب
من دیوونتم...چشمامم دنبالته...
وقتی نیستی نفس کم میارم...

اغوشت بهترین هدیه خداست ...
نهالم...نهال من باش!

سرمو به سینش چسبوندم و لبمو روی قفسه سینش فشار دادم و بوسیدم...

میخوام تا پیشمه ازش لذت ببرم
میخوام ذخیره کنم وجودشو...عطرشو

تو یه حرکت هولم داد داخل اتاق و روی تخت انداختم
روم خیمه زد و بادستش شونه هامو محکم گرفت

با صدای بغض دار مردونه اش لب زد
فکرنکن نفهمیدما

نهال_چیو؟

1398/05/15 13:01

رادین_اینو...
بعد سریع لبشو به جناق سی.نم چسبوند و محکم بوسید...

@PeranSs_Ko


عضو چنل زاپاس بشید امکان فیلتر شدنمون زیاده

@Romanpariman

1398/05/15 13:01

#نهال_81


از هیجان قفسه سینم بالا پایین میشد

رادین سرشو به گردنم تکیه زد ...اروم و بی حرکت بود

رادین_احساس ارامش میکنم
صدای نفسات قشنگ ترین اواز دنیاست...
صدای بوم بوم قلبت بهترین لالایی جهانه...

نفسم حبس شد...امشب میخواست دیوونم کنه
ولی چه خوب بود که الان پیشمه...
دستمو بالا اوردم و بین موهاش کردم

مثل قبل...عاشق بازی کردن باموهاش بودم

اروم خودمو پایین کشیدم تا صورتم مقابل صورتش قرار گرفت

چشماش مثل دو تا تیله براق بهم زل زده بود

رادین_میدونی

نهال_چی
رادین_که من کنار تو درگیر ارامش
دور از تو دنبال ارامش

لبمو گزیدم و چشمامو روی هم فشار دادم
حرفاش فقط داغونم میکرد
الان نه...ولی فردا جای خالیش...یاداوریه حرفاش دقم میدن...

با خیس شدن لبام خودمو دستش سپردم و تو تنش حل شدم...

*...*...***...***...***

صبح با درد توناحیه گردنم چشمامو باز کردم
با یاد اوریه اتفاقات دیشب تنم گر گرفت

برای دومین بار طعم رابطه رو چشیدم

غلت زدم که چشمم به جای خالیه رادین افتاد....

دلم هری ریخت...حس بازیچگی...
برای هزارمین بار کلمه تخت خالی تو ذهنم اکو شد...
اره تختش خالی بود...لعنت بهت نهال
خاک تو سر ضعیفت...

ازتخت پایین اومدم
رو به روی اینه ایستادم
چشمم به کبودیه گردنم افتاد

نگاهم پایین تر رفت...
روی سی.نه هام...کبود بود...
سرم گیج رفت....زانوهام شل شد
اشکام روی گونه هام ریخت و روی پارکت ها افتادم...


@PeranSs_Ko

1398/05/15 13:01

#نهال_82


با خیس شدن صورتم چشمامو باز کردم که نگاهم به رادین افتاد

رادین_باز ترسیدی ؟
فکرکردی من فقط واسه تخت خالیم نگهت داشتم
گیج بودم...نمیفهمیدم چی میگه
فقط میدونم خیلی از دستش ناراحت بودم

چشمامو روی هم فشار دادم که خم شد پیشونیم رو بوسید
چیز مایعی تودهنم ریخت...خیلی شیرین بود...

مزه کردم....احساس میکردم خیلی خستم...
بدنم کرخت و سنگین بود...
دستشو بین موهام کرد و اروم نوازش کرد

کم کم چشمام سنگین شد و توخواب عمیقی رفتم....


*رادین*

نامه ای که نوشته بودم روی میزش گذاشتم و اخرین نگاهمو سمتش انداختم

مانتوی سفیدشو برداشتم و از خونه بیرون زدم

چقدر ضعیف بوده پزنسس کوچولوم

دیشب دومین بهترین از شبای زندگیم بود
وقتی تووجودش حل شده بودم
وقتی ا.ه و ناـل.ه اش از وجود من بود
احساس تکبری که بهم دست داده بود هیچوقت حتی تو شرکت به عنوان یه رئیس حس نکرده بودم


وقتی حس میکردم من مالکشم...الان زـیرمنه و با من به اوج لذت میرسه
منم که اونو ت.حریک میکنم...اخ که انگار دنیا تو مشتمه...

مانتوشو به بینیم چسبوندم و عمیق بو کشیدم

اخ من به فداات....
با صدای زنگ گوشیم سرفه ای کردم تا گلوم صاف بشه

نگاهی به صفحه کردم که چشمم به شماره جواد افتاد

سریع وصل کردم
رادین_سلام جواد...چه خبر

جواد_خبرای خوب...خودتو زود برسون پیش من

رادین_حدسم درست بود؟

جواد_نه...بیا بهت میگم
سریع هم گوشی رو قطع کرد

قلبم به شدت خودشو بع در و دیوار میکوبید

وای که اگر ثابت کنم....یه پدری از همشون دربیارم


@PeranSs_Ko??‍♀✨

1398/05/15 13:02

#نهال_83


برای چندمین بار نامه رو خوندم
رادین:ببخش نهال...
نمیخواستم دیشب این اتفاق بین ما بیوفته ولی افتاد...
منو حلال کن...
تو دختر خوبی هستی ولی من مالکتم...
میدونی که نمیتونی با *** دیگه ای جز من باشی...
امید وارم از حرفام ناراحت نشی...
اون شب با روشا قهر بودم و عشق خیالیم سراغم اومد
نهال....شاید درقبالش جانم نگی...
ولی من...
فقط ببخش!‌

اشکم چکید روی کاغذ و خیسش کرد...
به خودم توآینه به خودم نگاه کردم...
چرا اینقدر مظلومم...
تازه حالم داشت خوب میشد...
باز چرااا اومد تو زندگیم و رفت...
فقط یک شب باز حالمو دگرگون کرد...

به طرف حموم رفتم و با هق هق تووان اب سرد دراز کشیدم
بدنم به شدت میلرزید ولی نمیخواستم بیام بیرون...
چقدر حقارت...مثل دخترای تـ.ن فروش شده بودم

از سردیه اب تمام بدنم سست شده بود...
اینقدر گریه کردم که حس میکردم جونی تو تنم نمونده...

با ضربه ای که به درحموم خورد سعی کردم خودمو از وان بیرون بکشم ولی نتونستم و زانوم خم شد...

اروم اب داغو باز کردم...با ریختن اب گرم روی سر و بدنم انگار شلاق های محکمی روی بدنم میزدن
بدنم اروم اروم زیر اب اروم شد و از کرختی بیرون اومد...

خودمو روی تختم انداختم که صدای ساغر تکونم داد...

ساغر_باز با خودت چکار کردی نهال؟
تولد که نیومدی...نفهمیدم اون شب کجا رفتی و چه اتفاقی افتاد
ولی مطمئنم رادین پاش این وسطه...
حال داغونت رو میشناسم
فقط بگو چی شده
به من بگو نهال...من مثل خواهرتم

دماغمو بالا کشیدم و لب زدم
چیزی نشده...هیچی....میخواستم تنها باشم همین...
بغض کردم ولی ادامه دادم
هیچ اتفاق خاصیم نیوفتاده
رادینم با عروسش خوشه...هیچ دخلی هم به حال بد من نداره...همین

ساغر سرشو خم کرد و زل زد توچشمام
اشکام دونه دونه روی گونه ام سر خورد که ساغر سرمو تو اغوشش کشید و لب زد
الهی برای مظلومیتت بمیرم

هقی زدم و لب زدم
بی رحمی
با دل من و تو نمیفهمی
نه دیگ حال منو میمیرم
بگی پیش کی خوبه حالت
یه خیابون و ....یادتو زیر نم بارونو
داره میکشه من داغونو
توکه نیست ....عین خیالت

1398/05/15 13:02

تنهایی....
میزنم توقلب این تنهایی ـ...
یه کاری کن....
بزار حس کنم هنوز اینجایی...

دلم باورش نمیشه اون رفت...اخرش...
توهم زدم که فکر میکردم دارمش...

هق هقم اوج گرفت که ساغرم پا به پام هق زد

@PeranSs_Ki

1398/05/15 13:02

#نهال_84


♣ده روز بعد♣


نگاهی توآینه به خودم کردم
کت و دامن کوتاه یاسی
با گردنبند بلند تا روی نافم با نگین قرمز

موهامم با یک ربان یاسی بالای سرم جمع کردم و جورابای ساق بلند سفیدم ظرافت پاهامو بیشتر به چشم میکشید...

چرخی دور خودم زدم...
عالی...زیباتر از همیشه به چشم میومدم...

اروم ازپله ها پایین رفتم که نگاهم به عمه افتاد
با غرور به روشا و رادین که کنار نشسته بودن نگاه می کرد...

نهال_عمه جون...
عمه_جانم
نهال_خیلی بهم میان...خوشحالم که روشا داره خوشبخت میشه

عمه با تعجب نگاهی بهم کرد و چشماش رنگ مهربونی به خودش گرفت...

عمه‌_مرسی عروسک زیبا...
دستشو دور کمرم گذاشت و به خودش فشردم
عمه_ایشالله خوشبختیه خودت عزیزدل عمه!

لبخند زورکی زدم و به سمت بابا رفتم
کنارش نشستم
بابا_به به گل دختر بابا...دختر به این قشنگی چرا دمغه...

سرمو بالا انداختم که بابا بوسه ابداری روی گونه ام کاشت...


@PeranSs_Ko

1398/05/15 13:02

#نهال_85

همه جمع شده بودیم چون دایان قرار بود از لندن برگرده ایران...
دایان بچه خواهر زن عمو بود که پدر و مادرش رو توبچگی از دست داده بود و با خانواده عمو بزرگ شده بود که البته از سن 12سالگی کنار عموی خودش تولندن زندگی کرد و الان اومده به خانواده عمو سر بزنه

زن عمو بهم اشاره کرد برم کنارش

اروم به سمتش رفتم که دستشو دور گردنم انداخت و لب زد
میخوام امشب یدونه ازاون رقص خوشگلاتو انجام بدیا...
حسابی بترکون...از اون ناز و عشوه های خوشگلتو با موهات بیا
میخوام پسرم امشب شاد باشه
اون رقص ایرانی خیلی دوست داره

نهال_ولی زنعمو اخه بااین لباس؟
زن عمو_بهونه نیار دیگه عزیزم...
سری تکون دادم و برگشتم سرجام که زنگ خونه به صدا دراومد
خودمو اماده کردم...زن عمو میخواست رقص اول مراسم اجرا بشه بعدش مراسم اشنایی

آهنگ اروم و ملایمی پلی کردم
شروع به رقصیدن کردم...برای یک لحظه نگاهم به رادین افتاد...

نگاه خشمناکی سمتم انداخت که پوزخندی زدم و عشوه هام رو بیشتر کردم
حسابی تو حس بودم که با صدای دست اروم تعظیم هنری کردم و سرجام نشستم
نگاهم تازه به دایان افتاد...
برخلاف رادین پوست بسیار روشن و چشمای قهوه ای روشن با موهای خرمایی که جلوش بلند بود و کج به سمت بالا زده بود...

سری به معنای سلام تکون دادم
که جوابم رو بلند داد
با خجالت سرمو پایین انداختم که باز ادامه داد
دایان_این خانوم زیبا رو معرفی نمیکنید؟

رادین_با افتخار میگم دخترعموی بنده
نهال!

دایان نگاه خیرشو بهم دوخت و اروم به سمت جلو خم شد
دستاشو با حالت قشنگی روی پاش گذاشت و لب زد
پس همون خانوم کوچولویی که همیشه میومد و ازپشت روی کولم سوار میشد ایشونه!
یادته که اره؟
همیشه توحیاط روی کولم مینشستی و موهامو میکشیدی میگفتی
گوگولات میخوام!

درست می گفت...لبخندی زدم و خجول گفتم
شرمنده...بچه بودم..خداروشکر اونقدر زور نداشتم که موهاتون بریزه ...

باحرفم همه بلند خندیدن
دایان_خوش حال شدم ازاینکه دوباره میبینمت...زیباتراز بچگیات...

بلافاصله خندید که صورت گرد و سفید دو تا چاله عمیق و جذاب داشتن...

نگاهم روی صورتش مونده بود و محو اون دوتا چاله بودم...
وقتی میخندید چه ناز می شد...

رادین_میگم نهال لپ تاپت درست شد؟

با اخم گفتم
مگه چش بود که درست بشه؟

رادین با حرص دستشو فشار داد
رادین_خودت بهم گفت افتاده زمین حس میکنی کیبوردش درست کار نمیکنه...

1398/05/15 13:02

پوزخندی زدم به دروغش..
نهال_نه خداروشکر حسم اشتباه بود..سالمه سالم!

کور خوندی اگر بزارم ازم سوءاستفاده کنی


@PeranSs_Ko

1398/05/15 13:02

#نهال_86

تا اخر شب خودمو با گوشیم سرگرم کردم
با حضور کسی کنارم سرمو بالا گرفتم که نگاهم به دایان افتاد

دایان_اجازه هست جای خالی کنارتون رو اِشغال کنم؟

لبخند ساختگی زدم و خودمو عقب تر کشیدم
نهال-البته..بفرمایید

دوباره سرمو توگوشیم کردم و رفتم توتلگرام
ساغر انلاین بود...
بهش پی ام زدم و مشغول چت باهاش شدم ولی نگاه کنجکاو دایان رو روی خودم حس می کردم

درکسری از ثانیه سرمو چرخوندم و مچ نگاهشو گرفتم
روی صورتم خیره بود و حتی نگاهشو ازم نگرفت

لبخند پرعشوه ای زدم تا رادین ببینه و بسوزه
نهال_چیزی شده؟

دایان_نه...داشتم نگاهت می کردم
نهال_اوهوم میدونم
دایان_چون خیلی ناز و خوشگلی....
اروم انگشت اشاره اش رو جلو اورد و روی گونه ام کشید
دایان_چه پوست لطیفی داری....
خدا نقاشیت کرده...

سرم و عقب کشیدم
نهال_نظر لطفته!
زیادی داشت خودمونی میشد....
خوشم نمیومد...
اروم از کنارش بلند شدم و به سمت اشپزخونه رفتم


*...*...***...***...***

صبح بیدارشدم ولی از خستگی و خواب الودگی بیخیال مدرسه شدم و باز خوابیدم...
سال اخرم بود و چندان برام مهم نبود...

با لذت سرمو توبالشتم فرو کردم و خوابیدم

با جیغ جیغ مامانم از جام بلندشدم که دست به کمر بهم زل زد
مامان_زود اتاقتو مرتب کن
مدرسه که نرفتی حداقل بیا کمکم شب عموت با اون پسر خارجی دعوتن...

از حرف زدن مامان غش غش خندیدم که چشم غره توپی بهم رفت

خب خب....امشب چی بپوشم
باید به چشم دایان بیام...هی دورم بپلکه
منم چشمامو مل مل کنم
تا رادین بترکه....با اون روشای زشت...
دیشب دیدم چجوری به دایان نگاه می کرد
لابد تو فکر اینه چجوری دایان و تور کنه حالا

تا عصر یک دوش حسابی گرفتم...
موهامو چند دست شستم تا بوی شامپو بین موهام رادینو دیوونه کنه
امشب نقشه ها داشتم...

حولمو دورم سفت کردم و پریدم روی تخت....چند بار بالا پایین پریدم

یک شلوار چرم مشکی با تاپ سفید برداشتم

1398/05/15 21:21

لباس زیر هم نپوشیدم
بدنم مثل خانومای خارجی سفت و خوشگل بود
سی.نه هام بدون سوتین هم گرد و سربالا بودن
لبخندی به این زیبایی های خدادادی

@PeranSs_Ko

1398/05/15 21:21

#نهال_87


با همه سلام و احوالپرسی کردم
به دایان هم خوش اومدی گفتم و روی مبل نشستم
رادین از دستشویی بیرون اومد و به سمت اتاقم رفت

با نگرانی لبمو گزیدم که صداش بلند شد
به به عجب گلایی...
چجوری اینارو تازه نگه داشتی
به منم بگو...
همزمان صدای گوشیم بلند شد
پیامک زده بود
"شاهزاده من‌"

نهال بیا تواتاق کارت دارم...فهمیدی؟
لج بازی نکن...

لبمو بازبونم تر کردم وزیر نگاه های سنگین دایان به طرف اتاقم رفتم...

وارد شدم که دستمو جلو کشید ودر اتاقو بست
رادین_این چه وضعه لباس پوشیدنه نهال؟

یک تای ابرومو بالا انداختم و دست به سینه به دیوار تکیه زدم
نهال_ببخشید از کی تاحالا باید از شما اجازه بگیرم؟

رادین_نهال بس کن این بچه بازیاتو...
سی.نه هاتو انداختی بیرون که چی؟
کاملا مشخصه زیرش هیچی تنت نیست
یااین شلوار چرم سه بعدی کاملا اندامتو به رخ میکشه

نهال_لابد میخوام کشیده بشه که پوشیدم
بعدشم به تو هیچ ربطی نداری
مفهومه؟

به سمتم خم شد و یک دستشو به دیوار کنارم تکیه زد...

رادین_یک بار دیگه بگو؟
لبمو تو دهنم کشیدم و اروم لب زدم
به توهیچ ربطی نداره!واضح گفتم

رادین_نهال
نگاه کن منو

سرمو بالا اوردم که لبشو به لبم چسبوند و پر حرارت بوسیدم
تنم داشت گر میگرفت که گازی از لبم گرفت

با حرص پسش زدم که با نفس نفس بهم زل زد
نهال_ازت بدم میاد....ازت متنفرم
میفهمی؟کمتر بهم نزدیک شو
حالم ازت بهم میخوره پسر عمو

رادین با خشم دستشو روی گلوم گذاشت و گفت
گاز گرفتم تا دهنت به حرف بیجا باز نشه
تومال منی...
اگر بخوام میتونم ثابت کنم
مطمئن باش واسه اونی که داری عشوه خرکی میای خرت نمیشه
چون هیچ پسری دختره دست دومو قبول نمیکنه...
توزنی...نه دختر....فهمیدی؟
با بغض زمزمه کردم
نمیخواد هی توسرم بکوبی

1398/05/15 21:21

مگه من ه رزه ام؟هااان
فقط ساده لوح بودم...بخاطر عشق تن به همچین کثافط کاری دادم...
پس هی نمیخواد یاداوری کنی
میفهمی

رادین پوزخندی زد
رادین_عشق؟
نه خودتو گول نزن...تو ازمن متنفری
پس عشقی وجود نداشته و نداره
بخاطر هوس خودت بوده و الان اسمشو میگی عشق
نه ....تو مثل یه ه رزه ای ...فرقی نداره
الانم که محدودیت نداری و راحت میخوای بادایان باشی
اره خب چرا نباشی؟
پول دار که هست...خوشگل و خوش قیافه نیست که هست....
بهت چشم نداره که داره!
چرا جذبش نکنی...چرا پا ندی
ولی کور خوندی....تو مال تخت منی...مال اتاق منی...مال شبای بی قراریه منی!
محکم توسینش کوبید و لب زد
مال خودِ خودمـ...

حرفاش مثل تیر تو سینه ام فرو می رفتن...
اخ که چقدر حرفاش میسوزندم...
چقدر خوردم کرد!اخ خدا

نهال_بـ..رو بیـ.رون از اتـ.ـاقـ.م
بـ..ـ..ـرو

@PeranSs_Ko

1398/05/15 21:22

#نهال_88


سرشو جلو اورد که رومو برگردوندم
اروم لبش روی گونه ام نشست که با دستم هولش دادم عقب...

به طرف آینه رفتم و به چشمای اشکیم زل زدم
تصویر رادین پشت سرم تو آینه افتاد که باحرص گفتم
چیه؟میخوای اشکامو ببینی هان؟
متنفرم ازت....متنفـــــــــر
برو از اتاقم بیرون!

بی حرف از اتاقم بیرون رفت
دستمالو با حرص روی لبام کشیدم
گندت بزنن...خاک تو سر *** من!
بهم گفت خرابم...
اشکم باز روی گونه ام چکید که تقه ای به در خورد

سریع دستمال زیر چشمام کشیدم و بفرمایید گفتم...

دایان_اجازه هست بیام تو؟

نهال_البته بفرمایید!

سریع دستی به موهام کشیدم و تعارفش کردم تا داخل بشه
دایان_اتاق قشنگی داری

لبخندی به روش زدم و صندلی میز ارایشمو بیرون کشیدم

نهال_بیا بشین...
ابروهاشو بالا انداخت و به سمت تختم رفت
دایان_میخوام اینجا بشینم...ایرادی که نداره

نهال_نه خواهش می کنم

دایان_خوبی؟
نهال_ممنون شماخوبی
دایان_مرسی ولی حس میکنم خوب نیستی
گریه کردی؟

خنده صداداری کردم
نهال_نه بابا....مهمونی و گریه...هههه
دستی به گونه ام کشیدم که سریع خیز برداشت به سمتم...
مچ دستم رو گرفت
با اون یک دستش چونه امو بالا کشید
نگاهش روی لبم قفل شده بود....

دایان_رادین بوسیدت؟گل و گیاه بهونست؟
بخاطرش گریه کردی نه؟

با حرص از جام بلندشدم و گفتم
اصلا هم اینطور نیست...
لطفا قضاوت بیجا نکنید!

پشت بهش کردم تا ازاتاق برم بیرون که صداش بلند شد

دایان_صبرکن...
بهتره صورتتو تمیز کنی
چون رژ لبت تا زیر چونه ات پخش شده!

با ترس به آینه نگاه کردم

1398/05/15 21:22

دایان_پس بوسیدتت که ترسیدی

یک لبخند حرص درار زد و بهم خیره شد

مچم و گرفته بود ....خیلی تابلو کردم با این حرکتم و راه برگشت نداشت

نهال_بین خودمون بمونه...لطفا
اون الان متاهله!دنبال خونه خراب کردن نیستم....


@PeranSs_Ko

1398/05/15 21:22

#نهال_89


دایان_اگر خواستی باهام حرف بزنی
برات شونه و سنگ صبور خوبی میشم
چشمات غم رو فریاد میزنن...
خوب میشناسم حال چشماتو...

نفسمو کلافه ازاد کردم...
نهال_ممنون...ولی همین که حرفامون توهمین اتاق دفن بشه خیلی بهتره...

دایان_حتما...
از جاش بلند شد و به طرفم اومد
دایان_بااجازه
خم شد و پیشونیم رو بوسید

هینی گفتم که دستاشو به حالت تسلیم بالا گرفت
دایان_برادرانه بود!

چشم غره ای نثارش کردم و لب زدم
خداکنه!

باهم ازاتاق خارج شدیم
روی مبل که نشستم دایانم سریع پیشم نشست و گفت
میشه چند لحظه گوشیتو بدی من به یکی از همکارام یک پیغام بزنم
اخه گوشیم شارژ نداره...

نهال_باشه...موردی نیست
گوشیمو تو دستش گذاشتم که مشغول شد
بعد از چند لحظه گوشیمو گذاشت رو پام...

گوشیمو برداشتم دیدم به یه شماره ای پیامک زده
میای بریم فردا بیرون؟
یکم حال و هوامون عوض بشه یکم باهم حرف بزنیم....

یک جورایی حسودیم شد...
یعنی به یک دختر پیامک زد....

همون لحظه جواب اومد!
0912......
اره میام هانی....
نهال_اقا دایان جواب داد

دایان با چشمای خندون گوشیشو سمتم چرخوند و گفت
به پیشنهادت واسه بیرون رفتن اوکی دادم!
فردا ساعت 5منتظرتم هانی....

بابهت به حرفاش گوش میدادم
یعنی چی؟
یعنی با گوشیه خودم به خودش پیامک زد

با حرص اسمشو گفتم که همون لحظه رادین که در حال حرکت بود بالا سرم ایستاد

رادین_چه زود خودی شدین!
داایان....چه راحت صداش میکنی
@PeranSs_Ko

1398/05/15 21:22

#نهال_90


انگار حرفشو دایان شنید که عقب گرد کرد و گفت
ایرادی داره داداش؟
من مثل تو دیگه...فکرکنه منم پسر عموشم
چه ایرادی داره!

رادین فقط با غضب نگاهم کرد که برای حرص خوردنش شونه هامو بالا انداختم...

رادین_دایان بعد یک کار واجبی باهات دارم
یادم بیار بهت بگم...فرداهم یادت نره بیای شرکت!

بعد از رفتن رادین لبخند از ته دلی زدم...
بدون اینکه بخوام حرصشو دراوردم ....

دستامو توهم گره زدم و تو خیالات خودم سیر می کردم که با حرکت چیزی روی لپم از فکر بیرون اومدم...

دست دایان که روی صورتم بود رو پس زدم
نهال_هوی...چه میکنی...
اون کار زشتتم یادم نمیره ها

دایان_به هرحال من فردا منتظرتم خانوم عاشق!

نهال_چی عاشق؟
خدا شفات بده

دایان_ هههه ....نمیخواد بپیچونی...
میدونم عاشقم شدی!
میدونم منو میخوای!

نفسمو اروم رها کردم ...فکرکردم باز پای رادین وسطه
پشت چشمی نازک کردم و ازجام بلندشدم
نهال_خودشیفته!

شونه هاشو بالا انداخت و یکدفعه باصدای بلند گفت
میخوام گیتار بزنم
کی پایست بریم توحیاط!

نهال_مــن
دایان_بدو خوشگله

سریع رفتم توحیاط روی نیمکت نشستم که روشا کنارم نشست
روشا_وااییی یعنی قراره چی بخونه...
چشماش که خیلی خوشگله
شک ندارم صداش معرکست...

اوووف چقدر این دختر چندش بود...
لابد الانم میخواد دوتا دوتا شوهر کنه

دایان_خب سکوتو رعایت کنید

روشا_جااانم ای جان...ابهت...


دلواپسم...جز تو به چشم نمیاد اصلا
هر کسی رو میبینم باز....یاد تو میوفتم
همه کسم...من دوستت دارم به خدا قسم
هرکسی رو میبینم باز... یاد تو میوفتم

هرکی اومد جا تو بگیره من گفتم نه...

1398/05/15 21:22

وقتی تو اینجایی وقتی من با تو جفتم من...
دنیا مال ما دوتاست وقتی اینجایی
اینا واقعیه رویا نیست...
اسممو دااااد بزن....اسممـو داد بزن

خوابم یا بیدارم... که اینقدر وابستگی دارم

تو با من زندگی کردی...که امروز تنهات نمیذارم
ببین دنیامون ارومه
دیوونه... شهرم که بارونه
همه چی آمادست
قلبامون عاشق هم بمونه!
عاشــــق هم بـمونـه!

هر تیکه که میخوند به من خیره میشد
سنگینی نگاه رادین هم از یک طرف دیگه حس میشد

دو سه بار که دایان خیره خیره نگاهم میکرد نگاه من سمت رادین کشیده شد که با عصبانیت به دایان نگاه می کرد....

بعد ازتموم شدن اهنگش همه براش دست زدن...
واقعا عالی بود....خیلی قشنگ و جذاب میخوند!

زن عمو_الهی خالت فدات بشه که اینقدر ماهی.....
پسر عزیزم....
جلو رفت و پیشونیش رو عمیق بوسید...


@PeranSs_KO

1398/05/15 21:22

#نهال_91


برای ششمین بار گوشیم زنگ خورد...
کلافه وصل کردم که صدای سرخوش دایان توگوشم پیچید...

دایان_دختر مگه مرض داری؟
یک ساعته پایین منتظرتم بیا دیگه...

نهال_من گفتم نمیام بیرون
چرا هی گیر میدی....درسام مونده سال اخرمه
میخوام معدلم قوی بشه
فهمیدی دایان جان....عصر بخیر...

گوشی رو قطع کردم که زنگ آیفون به صدا دراومد...

وای وای...چه پررو بود این بشر
سریع خودمو جلوی در انداختم
دست به سینه به پله تکیه زدم تا بیاد بالا

ولی جلوی پله های پایین موند و با صدای بلند گفت
نهال بچه بدو....منتظرتم
اخه شما دخترا چرا اینقدر معطل میکنید

چشمام گرد شد...خاک برسرش کنن
مگه من قرار بود بااین شاسکول برم
وای عمو و زن عمو حتما شنیدن....
حالا چه فکرایی که نمیکنن اه...

مامان_نهال؟
نهال_جانم
مامان_این پسررو معطل کردی؟
میگه قرار بوده بری شهرو بهش یاد بدی
الان یک ساعته تو کوچه منتظرته!

نهال_من؟؟؟
نه من قرار نبود برم...به زور میخواد ببرتم

مامان_عه...زشته دختر...بیا برو اماده شو
من الان بهش میگم میری پایین

هولم داد و خودش از پله ها پایین رفت

با حرص لعنتی گفتم و سریع شلوار چرم مشکیمو پوشیدم
موهامم باز گذاشتم
یک تل مشکی با پاپیون گنده زدم به سرم
شال ابریشمی سفیدمو روی سرم انداختم
یک کاپشن سفید پفکی هم پوشیدم
دستکشای مشکیمو برداشتم و با چکمه های ستش...
بدون هیچ ارایشی....
پایین رفتم که بادیدن دایان تو پله ها چشم غره ای بهش رفتم

دایان_اوه مادمازل....
بالاخره تشریف فرما شدن...

به طرفم اومد و یک شیرینی که تودستش بود رو به سمتم گرفت...

نهال_نمیخوام مرسی...بیا بریم دیگه


@PeranSs_Ko

1398/05/16 21:44

#نهال_92


توماشین نشستم
ماشین رادین رو قرض گرفته بود...
با حرص نگاهی به زنجیر جلوی ماشین انداختم
که یک قلب باز بود و عکس رادین و روشا کنارهم بود...

رومو ازش گرفتم و به بیرون دوختم
دایان با سرعت حرکت می کرد و نمیدونستم کجا میره....

طاقت نیاوردم و لب باز کردم
انگار خیلی خوب اینجاهارو بلدی...
پس حضور من چه نیازی بود دیگه

دایان_میخواستم بریم یک دوری بزنیم دیگه حالا نق زدن نداره که...
بشین و کیف کن...

با حرص نفسمو فوت کردم و به صندلی تکیه دادم که چشمم به یک کاغذ تو در ماشین افتاد...

اروم برداشتمش...
برگه آزمایش بود...کمی بالا پایینش کردم ولی چیزی سر درنیاوردم....

زبونمو روی لبم کشیدم و برگه رو به طرف دایان گرفتم...

دایان_چیه؟
نهال_جواب ازمایشه...نمیبینی؟
میتونی بخونیش؟

دایان_اره...
بلافاصله گرفتش و شروع به خوندن کرد...
کم کم اخماش درهم شد و صورتش به قرمزی می زد...

نهال_چی شد؟
دایان_واقعا که نهال....حداقل دیگه نمیدادی من بخونم...
خواستی بفهمونی که بهت علاقه نداشته باشم نه؟
لعنت به هرچی عشق و عاشقیه که تهش میرسم به یه هـ.ـرزه
چه با خانواده چه بی خانواده
هـ.رزه از اب درمیان...
لعنت اه...اه
مشت محکمی روی فرمون کوبید و سریع ماشینو نگه داشت

هنوز تو بهت بودم....
با تعجب بهش نگاه می کردم که مثل یک بمب به طرفم پرید و گردنمو بین دستاش گرفت...
تولت از کیه؟.....من تعصب دارم....
میفهمی؟

با حرص پسش زدم
نهال_معلومه چی میگی؟
چرا نفهم بازی درمیاری...
میگم جواب ازمایش چی بود؟

پوزخند رو مخی زد و گفت
حامله ای...
الانم دو ماهته...
با دستش اشاره کرد و گفت
یک ماه دیگه
فرررت شکمت قلمبه میشه....

نهال_واقعا؟جواب ازمایش بارداریه؟
وااای...باورم نمیشه...

1398/05/16 21:44

دایان_اره حاصل زیـ.ر خواب بودناته...

نهال_خفه شوووووـ...این برگه ازمایشه روشاست...
احمق
@PeranSs_Ko
#لینک‌کانال‌زاپاس‼️
@Romanpariman

1398/05/16 21:44

#نهال_93


دایان_چی؟
بده ببینم...

با حرص برگه رو تو سینش کوبیدم و به صندلی تکیه زدم
شیشه رو پایین دادم تا بادخنکی تو صورتم بخوره.....
مردتیکه الدنگ عوضی ...
از عصبانتیت داغ کرده بودم و فکر می کردم بدنم کوه اتیشه...
پاهامو تند تند تکون میدادم ...
همه عصبانیتم از دست رادین بود....
باورم نمیشد واقعا واقعا از دست بدمش!

الان بچه دارم شده! اوه خدای من!
رادین چقدر بچه دوست داشت....یک دختر خوشگل مو فرفری....
باورم نمیشه داره به ارزوش میرسه....
صاحب فرزندی میشه که من مادرش نیستم ...
قطره اشک سمجی از گوشه چشمم چکید که صدای ضعیف و پشیمون دایان به گوشم خورد...

دایان_نهالی؟عزیزم؟
ببخشید...من زود عصبی میشم...
از دستم ناراحت شدی؟

حالم از این همه چاپلوسی بهم میخورد...
این بغض لعنتی سمج تر ازاین حرفابود...
با صدای گرفته ای که به خاطر اون بغض بزرگ توگلوم بود گفتم
بـرو سمـت خـونـه...

دایان_نهال...
نهال_لطفا!

سری تکون داد و بدون حرف دیگه ای راه خونه رو در پیش گرفت!

اون خنگ *** فکر می کرد ناراحتیه من به خاطر این بود که به من گفت ه×رزه...
ولی من ناراحتیم به خاطر پدر شدن عشقم بود...
پدر شدن مرد رویاهام...
اون پدر شد ولی من نه! این نشونه اینه که دیگه مال من نیست!

چشمامو روی هم فشار دادم...
کاش میشد چشمامو ببندم و باز کنم
همه اینا یک کابوس باشه....
برم تو بالکن رادین مثل گذشته ها برام بدس بفرسته!

باز بهم بگه پرنسس خانوم...
کاش الان اینجا بود...بغلم می کرد و می گفت
تو شیشه عمرمی....

دایان_رسیدیم...

سریع از ماشین پیاده شدم و تند ازپله ها بالا رفتم که جلو واحد خودمون سینه به سینه زن عمو شدم...

نهال_وای چقدر سرده....
دماغ و چشمام یخ کرد...

زن عمو_الهی عزیزم...برو سریع تو سرما نخوری ....
چشمات قرمز شده ...

لبخند زورکی زدم و رفتم تو...
وارد اتاقم شدم بالباسام روی تختم دراز کشیدم...

1398/05/16 21:45

دلم مثل ماشین لباس شویی هی توهم پیچ میخورد و حسادتم دو چندان میشد

تا این لحظه تا این حد ازمعنیه از دست دادن رادین رو حس نکرده بودم...

گوشیمو برداشتم و شروع به تایپ کردم
شاهزاده من
"سلام رادین...مرد زندگیم؟نه...
مرد دخترعمه ام...
توفقط مرد رویاهای منی!...
عشق واقعی زندگی ساده لوحانه ام...!
تبریک...تبریک میگم به تو دوست داستنی ترین موجود زندگیم و دخترعمه عزیزم!
قدم نو رسیده پر از عشق و برکت باشه براتون!

قطره اشکم چکید روی صفحه گوشیم ولی باز ادامه دادم...

ایشاالله که عشق واقعیت رو محکم تر کنه و من بخت برگشته که بازیچه توبودم رو به ارامش برسونه پسر عمو!

بغضم ترکید و های های گریه می کردم...
به صفحه خیس گوشیم زل زدم و سندش کردم....

"تحویل داده شد شاهزاده من"
بادیدن این جمله بالای صفحه گوشی روی تخت دراز کشیدم و به سقف زل زدم و اجازه دادم هوای ابری دلم از چشمام با صاعقه های بلند خارج بشن...

شاید فردایی آفتابی توراه باشه...


@PeranSs_Ko

1398/05/16 21:45