من و تو باهم 💏زیر بارون ☔

4 عضو

#نهال_62

روشا_نهال میـ.ـخواستم بگـم
چیز...
چجوری بگم خب
صبرم تموم شده بود و دلم میخواست از پنجره پرتش کنم پایین تا دیگه روشایی کنار رادین نباشه!
با حرص لب زدم
خب؟
روشا نفس عمیقی کشید و شروع کرد به حرف زدن...
من نمیخواستم مانع تو و رادین بشم...
با حرفش ناخود اگاه گوشه لبم بالا پرید

نگاهی به پوزخندم کرد و سرشو پایین انداخت و ادامه داد ...
من نمیخواستم به تو خیانت کنم نهال
نهال_ولی کردی....
در حق دختردایی که خانواده اش تو روی چشمشون جا داشتی خیانت کردی...
میفهمی که!

روشا_نهال...رادین به من تجاوز کرد...
من شرکت بابا بهم ریخته بود
به یه مهمونی کاری دعوت شده بودم....
ولی از طرف دشمن و رقیب...
اونشب تومهمونی خواستم که به عنوان نامزد صوری باهام بیاد تا کسی نتونه موجب ازارم بشه نهال
اونشب رادین مست کرده بود...
گفتم بریم خونه که منو برد خونه مجردیش و بهم تـ.جـ.اوز کرد
بهم می گفت عاشقم شده ...از وقتی که برگشتم ایران چشمش منو گرفته
ولی من میدونستم که تو اونو میخوای...
اما اون بهم ت.جـ.اوز کرد....
چند قطره اشک ازچشماش چکید که با پشت دست پاک کرد
دنیا دور سرم میچرخید
مگه میشد...رادین من و تـ.ج.ـاوز؟
نمیخواستم افکارم از مرد رویاهام خراب بشه...
اون همیشه بهترین مرد جهانه!
با بغض لعنتی که قصد داشت غم دلمو اشکار کنه مبارزه کردم و مخفیش کردم
ولی لرزش صدام همه چیزو لو میداد...
نهال_روشا از اینجا برو....
برات آرزو میکنم با رادین خوشبخت بشی
برو و برای خوشبختیه مردی که یک روزی تمام دنیای من بود تلاش کن
البته میدونم که با گفته هات چقدر عاشقته...
پس همین که کنارش باشی خوشحاله...
ولی تو خوشحال ترش کن...
براش لباس قرمز بپوش،اخه عاشق رنگ قرمزه
براش عطر شیرین بزن...از عطر سرد و تند متنفره...
براش غذای خونگی بپز مثل فسنجون...
براش از غم هات بگو باهاش درد و دل کن
مطمئن باش مثل کوه پشتته!
گاهی وقتا خودتو براش لوس کن....
هیچ وقت تو خواب صداش نکن...بداخلاقی میکنه!
همیشه بهش ابراز علاقه کن....
موهات رو بلند کن و براش باز بزار...
عاشق بوییدن موهایی که بوی شامپو بده...
هیچوقت با غیرتش بازی نکن!
هیچوقت باهاش لجبازی نکن...
آب دماغمو بالا کشیدم و ادامه دادم
همیشه تو خواب سردش میشه ولی اگر پتو بکشی روش بیدار میشه!
وقتایی که خستس پرحرفی نکن...فقط سرشو ماساژ بده...
صبحا دوست داره ببوسیش و براش حرف بزنی...
همیشه سیب گلوش رو براش ببوس
اخه ضعفش اونجاست...
بغضم اجازه نداد بیشتر صحبت کنم و سرمو پایین انداختم...
نهال_برو...برو خوشبخت کن دنیای منو!

1398/05/14 10:48

خواهش میکنم برو...امیدوارم زوج خوشبختی بشید....

@PeranSs_KO

1398/05/14 10:49

#نهال_63

خیلی سعی کردم فریاد نزنم
چیزی رو نشکنم....به زمین و زمان فحش ندم...
روی زمین سقوط کردم و مشت بی جونمو روی قلبم کوبیدم
و داد زدم
دیگه عاشق اون نباش...اون بایکی دیگه خوشبخته...اون روشا رو دوست داره...
ازش متنفرباش...دیگه نتپ...دیگه حیات نداشته باش لعنتی....اون بدترین کار دنیارو درحق من کرد.... ازش متنفـــربااش...خواهش می کنم....
هق هق بلندی کردم و سرمو به زانوهام چسبوندم
چرا مردمهربون من!چرا رادین...
چرا این کارو درحق من کردی...توکه دیدی من خر چقدر دوستت داشتم....
چطور دلت اومد دل بیقرارمو اینطوری بی تاب تر کنی؟
توکه عاشقم نبودی چرا دروغ گفتی و امیدوارم کردی...
کاش اینقدر قدرت داشتم که دنیارو به کام خودم بچرخونم...
خدایا مگه من چی از این دنیات خواستم...
موهامو چنگ زدم و بازجه ادامه دادم
من فقط از این دنیا یه نفرو میخواستم که با نامردیه تموم از پیشم رفت!
من دنیارو هم نمیخوام....
آروم خودمو خاک کشیدم تواتاقم
دفتر خاطره امو باز کردم....
نگاهم به اخرین صفحه افتاد....
روزی که رادین زنگ زد و گفت بیاخونم...
با چه ذوق و شوقی رفتم...اخه داشتم میرفتم پیش بهترین مرد دنیا...
هه....مرد؟نه نامرد...اره نامــرد!
خودکارمو چنگ زدم و شروع به نوشتن کردم
مرد من...عشق من،من بخشیدمت...
به خودم که نه!
به دنیایی که زورش خیلی ازمن بیشتر بود...
عشق من/رادین
رفتم توبالکن و به اتاقش خیره شدم...
یعنی الان کجاست!
کی بهش زنگ میزنه...روشا؟
مثل من قربون صدقه اونم میره؟
به اونم میگه جون دلم...
به اونم میگه پرنسس کوچولو؟
به روشاهم میگه شیشه عمرم....
نگو لعنتی...کاشکی نگی...
رادین-هیس...میگم آرومـ..
صدای رادین بود...صدای خودش...
سریع بلند شدم که پام به صندلی خورد و صدای خفیفی داد....
فکر نکنم فهمیده باشه!
رادین_خب چخبرخانومیم...
ـــــ
رادین-ای جان عروسکم...منم دلم واست تنگ شده...
ــــ
رادین-شیشه عمر منی!تاحالا مگه عاشق *** دیگه ای هم شدم جز تواخه....اونا بچه بازی بوده...
چشمای تو زندگیه منه!
ـــــــ
رادین-فردا میام دنبالت بریم لباس عروس بخری عروسکم...شبت بخیر...
نفسم بالا نمیومد....چشمام تار میدید...
شیشه عمرش بود....
کاش جلوی من نمیگفتی...کاش نمیشنیدم...
حس کردم بدنم سنگین شده....
احساس خفگی بهم دست داد...
سقوط کردم و روی زمین افتادم ...
برای ذره ای نفس دست و پا زدمـ....
یهوجیغ خفه ای از ته گلوم خارج شد و چشمام بسته شد!

@PeranSs_KO

1398/05/14 13:42

#رادین_64

متوجه حضور نهال شده بودم....
مگه میشه نفسم نزدیکم باشه و حسش نکنم
گوشیو روی روشا قطع کردم...
نمیخواستم حرفامو روشا بشنوه و برای خودش خیالاتی بکنه...
با گوشی خاموش حرف زدم
تک تک کلمات با تصور نهال به زبون اوردم
اخرین حرفی که زدم تازه از اوج غفلت و رویا بیرون اومدم
لباس عروس؟ اره لباس عروس ولی واسه یه ادم اشتباهی....بخاطر یه کار اشتباه
صدای جیغ نهال به گوشم خورد
سریع خم شدم و به بالا نگاه کردم
هیچ اثری از نهال نبود...
نگران شدم...ته دلم خالی شده بود
اروم اسمشو گفتم
رادین-نهال؟نهال جان
خوبی؟

کمی صبر کردم...ولی بازم جوابی نداد...
لابد قهره...هرکی جای اون بود جوابمو نمیداد
وارد اتاقم شدم
روی تختم نشستم
به عکس نهال که روی اینه ام بود خیره شدم
تو یه تصمیم ناگهانی از بالکنم بالا رفتم تو بالکن نهال پریدم که پام به یه چیزی گیر کرد
سرمو خم کردم که نگاهم به جسم بی جون نهال افتاد
یا امام رضا
تو دلم ولوله به پا شد
رادین-نهال..نهال قشنگم
کنارش زانو زدم و سرشو بلند کردم
با ترس به کفی که از دهنش بیرون اومده بود نگاه کردم
رادین-نهااال
خم شدم و صورت نم دارشو بوسیدم
بلندش کردم و از اتاق بیرون زدم
زنعمو با دیدنم به صورتش کوبید و به طرفم اومد
زنعمو-خدامرگم بده.توکجا بودی اخه
بچم چشه
کلافه از خونه بیرون زدم و تو ماشین گذاشتمش

@PeranSs_Ko

1398/05/14 13:43

#رادین_65

دکتر بلند میگفت سریع منتقلش کنید...
با نگرانی به نهال نگاه کردم که بی جون روی تخت بود و به طرف ای سیو بردنش...
رادین-دکتر...چی شده
حالش خوبه؟
دکتر نگاهی بهم انداخت و گفت
نسبتت؟
لب باز کردم تا بگم نامزدمه...ولی کلافه دستمو مشت کردم و اروم زمزمه کردم
دخترعمومه...
دکتر-متاسفم...ایشون بااین سن کم سکته کردن...کمی دریچه قلبشون گشاده و خون رسانی به خوبی انجام نمیشه
احتمالا شوک بهش وارد شده
به سرعت از کنارم گذشت و هنوز حرفاش توگوشم زنگ میخورد...
سکته...نهال من سکته کرده بود؟
بچه 16ساله؟
وای خدا...براثر شوک بوده...خب معلومه احمق..بااون حرفایی که توزدی به این روز افتاده....
خاک بر سر من احمق....خدا لعنتم کنه...
*نهال*
با درد شدیدی تو گردنم چشمامو باز کردم
با خوردن نور توچشمم دستمو بالا اوردم که صدای هین اشنایی به گوشم خورد...
ساغر-نهال خواهری...خوبی؟؟؟
اره فداتشم...
به صورتش نگاه کردم
بهم ریخته بود...چشماش قرمز بود
باهمون لباسایی که ازخونه بیرونش کردم پیشم بود...

@PeranSs_Ko

1398/05/14 13:43

#نهال_66

دستمو گرفت و با بغض لب زد
مرگ ساغر یه چی بگو...توروخدا...نهال
دستمو از دستش بیرون کشیدم و ماسکی که روی دهنم بود پس زدم
نهال_س..اغر
ساغر_جانم ابجی...الهی فدات بشم
نهال_اینجا کجاست
ساغر_بیمارستانی...
نهال_من چم شده ساغر؟
مامان و بابام کجان...رادین کجاست
با اسم رادین باز چشمام پر شد از اشک...رادین کجاست...خب معلومه...پیش عروسکش....خودم شنیدم....
ساغر_ مامانت الان اینجا بود...رفت wc
لبمو گزیدم تا گریه نکنم...خودمو کشیدم ولی نتونستم
با ترس پامو تکون دادم...ولی دریغ از یک تکون....
ساغر نگران به حرکاتم نگاه می کرد...
چرا نمیتونستم خودمو تکون بدم...چم شده بود...
بغضم شکست و داد زدم
چرا نمیتونم بلندشم
چراااا پام تکون نمیخوره....چرا چرااا
ساغر به سرعت از اتاق بیرون رفت
با حرص جیغ زدم و پارچ روی میزو به طرف در پرت کردم که همزمان درباز شد ....
ساغر_هیییین....
دکتر خودش و ساغرو به عقب کشید که پارچ روی زمین افتاد و هزارتکه شد...
دکتر_این چه کاریه دختر خوب
مامان با گریه به سمتم اومد و بغلم کرد
دکتر _خانوم خواهش میکنم برید کنار باید معاینه کنم...
پتورو بالا زد و خودکارشو کف پام زد
دکتر_چه حسی داری؟
پوزخندی زدم و با عصبانیت لب زدم
یه حس خیلی خوب...احساس پرواز کردن...
اقای دکتر من فلج شدم شما از حسم میپرسی....
دکتر_اروم باش دخترجان...چیزی نیست
نهال-چیزی نیسـت؟؟؟؟دختر خودتم بود همینطوری برخورد می کردی
رو به مامان کردم و با بغض گفتم
خیالت راحت شد؟هی بهم گیرمیدادی
حالا خوبه فلج شدم ...راحت باش
ساغر بازومو گرفت
و لب میزد اروم باش...نهال چته هیس...
در همین حال دراتاق باز شد بابا و عمو رادین و عمه و روشا وارد شدن...
با دیدن رادین انگار قلبم از حرکت ایستاد...
چشماش پف کرده بود
نگاهش روم خیره مونده بود....
نگاهمو با دلگیری ازش دزدیدم....
عمه به طرفم اومد و صورتمو بوسید
عمه_نهال خوبی عزیزم؟
خداروشکر که سالمی
روشا_اره...خداروشکر...ایشالا همیشه سالم باشی
بخاطر تو عروسیمون عقب افتاده
امیدوارم بعد از شش روز طاقت فرسا زودتر برگردی خونه
رادین_روشا.....
روشا پشت چشمی نازک کرد و به دیوار تکیه داد
دکتر بعد ازنوشتن چیزی رو به بابا کرد و اروم گفت
تا چند وقتی نمیتونه راه بره و حتما باید فیزیوتراپی انجام بده
شش جلسه براش مینویسم
شوک اصلا براش خوب نیست و این اتفاق ناشی از یه چیز ناراحت کننده و غمباره
بهتره بیشتر مواظب دختر جوونتون باشید...
دکتر نگاهی بهم کرد و ادامه داد
البته امشب باید بمونه.....
به مراقب هم نیاز نداره!

1398/05/14 13:43

#نهال_67

ساغر_من میمونم....
دکتر_نیاز نیست...فردا مرخصه...بهتره امشب تنها باشه
چشمامو روی هم بستم و نفسمو کلافه ازاد کردم...
خوبه که امشب مزاحم ندارم...خیلی خوبه!
مامان_نهال مامان...دختر قشنگم
حرکت دستاشو بین موهام حس کردم
اروم سرمو به طرفش چرخوندم که پیشونیمو بوسید
مامان_کاش میمردم و اینجوری نمیدیدمت
دختر 16ساله من چرا باید سکته کنه
بابا_بس کن....اینقدر بجونش غر زدی
اینقدر تو محدودیت قرارش دادی...هزاربار گفتم جوونه...امروزیه ...
رادین_عمو...بهتره اتاقو خلوت کنید با داد و بیداد چیزی عوض نمیشه...
بفرمایید
رادین همه رو بیرون کرد
ساغر دستمو بین دستاش فشرد...
میدونستم که نگرانمه...خیلی از کارهام ترسیده بود...
روشا_نهال جان انشالله بهتر باشی من و رادین دیگه میریم
مرخص شدی بازبهت سرمیزنیم
رو به رادین کرد و ادامه داد
بریم عشقم؟

رادین به طرفم اومد و دستاشو تکیه گاهش کرد و به سمتم خم شد
چشمای قرمزشو دوخت تو صورتم و با نگرانی کنکاشم می کرد....
ساغر_اقا رادین...
رادین_هیش!
خوبی؟

بغض به گلوم حجوم اورد...طاقت نداشتم....دیگه صداش مال من نیست ...
چشماش مال من نیست... کاش میتونستم برم تو بغلش....کاش میتونستم عطر تنشو بکنم تو شیشه و تا ابد برای خودم نگه دارم
دست سردی روی گونه ام نشست که با ترس چشمامو باز کردم
زمزمه زیر لبیش به گوشم رسید...
رادین_هروقت میترسی تیله چشمات بزرگ میشه و دنیای منو زیر و رو میکنه...
خم شد...روی شقیقه ام بوسه ای زد که اشکام روی گونه هام ریخت....
سرشو کمی عقب کشید و زل زد به چشمام...
رادین_خیلی از عمرم کم شده نه؟
اخه این مرواریدارو زیاد ریختی...

ساغر_خواهش میکنم کمتر عذابش بده
برو پیش نامزدت...دست ازسرش بردار
کمتر بازیش بده ...کمتررر
هیچی نمیگفتم...دلم نمیخواست این لحظه ها تموم بشه...
رادین پیشم بود...حس می کردم همون رادین همیشگیه....
روشا_نمیخوای بیای...چرا وایسادی...
مگه برادرشی...هنوز کارای عروسیمون مونده
اه الان وقته سکته کردن بود

رادین با خشونت به طرفش رفت
و به دیوار کوبیدش
رادین_اوت دهنتو ببند تا واست نبستمش...
گمشو از اتاق بیرون...
خودم بهت زنگ میزنم...الان فقط ارامش میخوام...
روشا با نفرت بهم نگاهی کرد و ازاتاق بیرون رفت
رادین به سمتم چرخید و با لحن مظلومی که دلمو ریش می کرد
لب زد
+عاشق همیشه داستان زجراوری دارد!
اشکم چکید و لب زدم
_من عاشق او میشوم و او عاشق عشقش!
+ای دل غم دیده من تا سحر بیدار باش
_عمر من را گرفت گیسوی کافرش...

1398/05/14 13:43

+حس من شبیه اون راه اهنیه که عاشق شده ولی رفته مسافرش...
+من عاشق اون میشم اون عاشق عشقش
_عاشق همیشه داستان زجر آوری دارد!
باگفتن این حرف به سرعت از اتاق بیرون رفت
بغضم شکست و زار زدم
ساغر_شکستن دل تاوان دارد...
غصه نخور خواهری...من عشقو ازچشمای رادین میخونم...توروخدا گریه نکن...

@PeranSs_Ko

1398/05/14 13:44

#نهال_68

با صدای ریز ناشناسی چشمامو باز کردم که دو تا چشم ابی روشن زل زد تو صورتم
اخمامو توهم کردم و دستمو از بین دستاش بیرون کشیدم
نهال_دکتر این موقع شب مگه وقت معاینه اس که اینجایید
دکتر_حالت خوبه؟
نهال_ممنونم!
دکتر_نگران پاهات نباش...اون اثر امپول بی حسی بود...الان کمی تکون بده...
با ترس پامو تکون دادم...اره حسش می کردم
نهال-اره...پامو حس میکنم
بااین حرفم دکتر خودکارو کف پاهام زد که اخی گفتم...
دکتر_حالت خواب رفتگی داره پاهات؟
نهال_اوهوم
خوبه زیر لبی گفت و روی صندلی کنار تختم نشست
دکتر_خودت دلیل این اتفاقو خوب میدونی نه؟
نهال_نه...
دکتر_امکان نداره...اون جوونی که اورده بودت...گفت پسرعموته اره؟
نهال_رادین؟مگه اون منو اورد
دکتر_اره خب...پسرعموته...چرا تعجب کردی؟

هول کردم و رومو ازش گرفتم
نهال_نه ...تعجب نکردم
دکتر_سکته قلبیت به اون مربوطه؟
نگو نه...باورم نمیشه...وقتی اوردت خیلی آشفته بود ولی چیزی که فهمیدم این که نامزد هم داره...
حالا میخوام از زبون خودت بشنوم...
بگو!
کمتر از یک ثانیه چشمام پر ازاشک شد و قطره اش روی دستم چکید...
دست داغی پشت دستم نشست
سریع پسش زدم
با صدای بغض دارم لب زدم
اره من عاشقشم...زندگیم بود ولی فهمیدم سرگرمیش بودم
الان با دختر عمم نامزد کرده...
بخاطر همین سکته کردم...چون..چـونـ.

دکتر_هیس...آروم باش...
نتونستم جلوی خودمو بگیرم و توآغوشش به هق هق افتادم....

دکتر_اروم دختر قشنگ...
عشق یه چیز مقدسه....اگر عشق یک طرفه باشه از دلت پاک میشه...فقط صبرداشته باشی
تونباید ضعیف باشی...
قوی باش....خودتو قوی کن...
احساساتتو کنترل کن...خودتو شاد و سرزنده کن...
بزار برای نداشتنت حسرت بخورن....
خودتو ازبین نبر...توواسه *** دیگه ای بال بال نزن....
طوری باش که برای داشتنت دنبالت باشن...
باشه خانوم خوشگل....
سرمو روی سینه اش جا به جا کردم ...
چقدر خوب ارومم کرد...
لبخند دلگرمی بهم زد و سرشو عقب کشید....
از گوشه چشمم نگاهش می کردم

ایستاد و به یونیفرمش دستی کشید...
دکتر_من آرادم...آراد شکیبا
نهال_نهالم
دکتر_میشناسمت خانوم قوی
فردا مرخصی...ولی بهت پیشنهاد میکنم به حرفام گوش کنی
من خواهرم روانپزشکه...
اگر خواستی میتونم کمکت کنم...

@PeranSs_Ko

1398/05/14 13:44

#نهال_69

دو روزی از مرخص شدنم میگذشت ولی هنوز ازاتاقم بیرون نرفته بودم...
حرفای دکتر روم تاثیر گذاشته بود
دیگه ناله و زجه نمیزدم...غصه میخوردم
دلم برای رادین تنگ میشد...
قلبم بهونشو میگرفت
اما دیگه نمیخواستم ضعیف باشم
فراموشش نمیکنم...ولی نمیزارم فکر کنه از نداشتنش داغونم...
از تختم پایین اومدم و به سمت آینه رفتم
نگاهم به صورتم افتاد
زیر چشمام گود رفته بود
صورتم بی روح ترین رنگ رو به خودش گرفته بود
تصمیم گرفتم از الان خودمو بسازم...
قوی کنم...
به طرف حموم رفتم و یک ساعتی خودمو شستم...
موهامو باهمون شامپویی که رادین دوست داشت شست
مامان_نهااال نهال...کجایی
یا خدا..
باز مامانم جو گرفتش....
حوله رو دورم پیچیدم و بیرون اومدم
نهال_چیه مامان جان
عزیزم من سکته کردم خودکشی نکردم که میترسی
با این حرفم باصدای بلند زد زیر گریه و توآغوش کشیدم...

نهال_عه مامان...چرا اینجوری میکنی اخه قربونت برم...
برو کنار الان خیس میشیا...


@PeranSs_Ko

1398/05/14 13:44

#نهال_70

مامان اب دماغشو بالا کشید و ازم فاصله گرفت
مامان_خیلی مواظب خودت باش مامان
توهنوز جوونی...بچه ای
سنی نداری...نمیخوام اتفاقی برات بیوفته
تو عمر من و پدرتی!
لبخند کمرنگی بهش زدم و گونه اش رو بوسیدم
مامان_راستی زنعموت زنگ زد
گفت شب تو خونه عمه یک مراسم خودمونی گرفتن که نامزدی رادین و روشا رو هم رسمی کنن...
ماشالله چقدر هم بهم میان!
حس کردم زیر پام خالی شده تو حفره گودی دارم سقوط میکنم....
تمام جونم نبض گرفت...
مامان_نهال...چت شد...
نهال
نهال-جان مامان...
مامان مشکوک نگاهم کرد و گفت خوبی؟

نهال_اره...چیزی نیست که خوبم فداتشم
میخوام لباس بپوشم بعد برم خونه ساغرولی انگار باید بریم جشن
مامان چشماشو ریز کرد و زل زد به صورتم
مامان_مطمئنی؟

@PeranSs_Ko

1398/05/14 13:44

#نهال_71

نهال_ای بابا مامان...
اره دیگه خوبم...میشه بری بیرون من لباس بپوشم
مامان_میرم ولی باز برمیگردم
میدونم یه چیزایی هست که باید برام بگی
برای مادرت نه...برای رفیقت...همدمت

سری تکون دادم که از اتاق بیرون رفت
به ساعت نگاه کردم
ساعت دو بود ...میخواستم امشب بدرخشم...
نمیخوام روشا به حال و احوالم بخنده
نمیخوام رادین فکر کنه بدون اون از زندگی ساقط میشم...
برس و سشوارو برداشتم
مشغول خشک کردن موهام شدم...
بعد از خشک کردن موهام به طرف گوشیم رفتم و یه ارایش لایت و دخترونه سرچ کردم
بخاطر سفیدیم ابی فیروزه ای خیلی بهم میومد
موهامو خیلی ساده محکم به طرف بالا کشیدم که باعث شد چشمام کشیدگی پیدا کنه...
از دسته موهام سه تا ردیف باریک جدا کردم و اسپری رنگ فانتزی ابی روشن(رنگ موقت) بع موهام زدم
از پیشونی تا کش موهام یک ردیف رنگ زدم
خیلی بهم میومد...
الان وقت ارایش بود
کمی مرطوب کننده زدم و کرم پودر و تثبیت کننده...
خط چشم گربه ای هم که مورد علاقم بود و مامان هیچوقت بهم اجازه نمیداد بکشم رو امشب کشیدم...
سایه اکلیلی ابی رنگمو پشت پلکم زدم
بعد از فرمژه و ریمل
با یک رژ لب قرمز مات مایل به کبود ارایشم رو تکمیل کردم
مامان_نهال بیا ناهار
نهال_مامان بیا تو
مامان وارد اتاق شد و به طرفم اومد
مامان_هنوز لباستو نپوشیدی کـ
با دیدن صورتم مات موند...
مامان_ماشالله...هزارماشالله...چه دختر قشنگی دارم من...الهی مادر فدات بشه...
لبخندی زدم و گفتم
خوب شدم؟
مامان_اره مامان...عالی...فکر کنم امشب کلی خواستگار پیدا کنی
ریز خندیدم و گفتم
تو چرا اماده نشدی مامان...
روشا و رادین قراره نامزد کننا..جشن اوناست
نمیخوای که ساده باشی؟

بااین حرفم مامان روی تخت نشست و اشارع کرد کنارش بشینم
اروم کنارش نشستم که دستشو دور شونه ام حلقه کرد
مامان_دوسش داری؟

@PeranSs_Ko

1398/05/14 13:44

#نهال"72
دست و پامو گم کردم
نهال_چی؟کیو؟
مامان_برو دختر...میخوای بگی مامانت گوشاش مخملیه
میدونم یک علاقه ای به رادین داری
شایدهم بخاطر این بوده که از بچگی پدربزرگت گفت عقد دختر عمو و پسرعمو توآسمون ها بسته شده و همیشه توخودتو مال اون میدونستی
درسته؟
لبمو با زبونم تر کردم...نمیخواستم ضعیف باشم
دیگه نمیخوام عاشق باشم...
نهال_مامان...من عاشقم ولی نه عاشق رادین...
هیچوقت خودم رو مال رادین نمیدونستم...
مگه لباسم؟
ادمم ها!
مامان خندید و از روی تخت هولم داد
مامان_بی شرف پررو...چه قدر هم خجالت کشیدی...
حالا عاشق کی هستی؟
اوه....چه گندی هم زده بودم
لبخند دندون نمایی زدم و لب زدم
به موقعش میگم رفیق شفیقم...

مامان_زبون نریزبچه...
لباس چی میپوشی؟

با یاد اوریه لباس پرنسسی آبی رنگ بلندم
که دامن پفکی داشت و بالاش دکلته بود...
چشمام برقی زد...

نهال_همون لباسه که خریدم و نزاشتی هیچوقت بپوشم...

مامان_بپوش عزیزم...خیلی هم بهت میاد...
بابهت به مامان نگاه کردم
مامان_چته خوشگل ندیدی؟

پوقی زدم زیر خنده که مامان پس گردنی ای حوالم کرد....
مامان_کوفت ورپریده....

*...*...***...***...***
وارد سالن شدم که مامان برام دست تکون داد
به طرفش رفتم که مامان ماشالله ماشالله حواله ام کرد...
مامان_نهال جان مامان
نهال_جان مامان...
مامان_ساغر زنگ زد به گوشیت
انگار دم دره...برو دنبالش دخترم
خواستم برم که با یاداوریه کارنیمه تموم لعنتی گفتم و به سمت مامان خم شدم

نهال_مامان راستی من دکتر دیشب حالم رو پرسید...دعوتش کردم
موردی که نداره؟

مامان_نه مامان...

شنگول به طرف خروجی رفتم و شماره دکتر شکیبارو گرفتم...
آراد_سلام بفرمایید
نهال_سلام دکتر...نهالم...
میخواستم دعوتتون کنم برای جشن نامزدی

آراد_نامزدی؟نامزدیه کی؟

نهال_نمیتونید بیاید؟نامزدیه پسرعموم
به حرفات فکر کردم
نمیخوام ضعیف باشم....امروزاومدم اینجا...
قویم...ولی...ولی

1398/05/14 13:44

آراد_ادرسو برام بفرست میام
نهال_واااییی هورااا...زود بیاید
خیلی ممنون....

@PeranSs_Ko

1398/05/14 13:45

خیلی کیسای بهتری داری...

کِیس؟چه دل خوشی داره...
وقتی یادم میاد دیگه دختر نیستم حالم از زندگی بهم میخوره...

نهال_میرم یه هوایی بخورم و برگردم
آراد_اره...برات خوبه...زود بیا

به طرف بالکن رفتم...
به آسمون خیره شدم....ستاره ها کجان؟
اوناهم مثل من ناراحتن؟

با صدای در ترسیده چرخیدم که چشمم به قامت بلند رادین افتاد...
ضربان قلبم بالا رفت...رادین...
من و رادین...تنها؟
چه قدر رویایی شده برام...
چشمام پر از اشک شد که به سمتم خم شد...
رادین_باز چشمات پر از مروارید شد!

رومو ازش گرفتم که از پشت بغلم کرد و سرشو نزدیک گوشم کرد...
تقلا کردم تا از آغوشش بیرون بیام
رادین_هیس...توروخدا اروم باش
فقط دو دقیقه...بزار ارامش پیداکنم...بزار حس کنم الان خوشبختم
بزار یه بار دیگه طعم خوشبخت بودنو بچشم

باحرفاش دلم زیر و رو میشد
قطره اشکم روی گونم چکید
اروم شدم که لبشو به لاله گوشم چسبوند...

اروم لب زد که مور مورم شد
رادین_بیا باهم مست کنیم...بعدش من ببوسمت و بندازمش تقصیر ودکا...
@PeranSs_KO

1398/05/14 13:45

#نهال_73

نگاهی به تیپ دکتر انداختم
شلوار تنگ مشکی با کت اسپرت مشکی
لباس سفید...
میشه گفت رسمی و متشخص بود
با مامان حال و احوال کرد
ساغر به پهلوم کوبید که با اخم بهش خیره شدم
نهال_چته نکبت...پهلومو داغون کردی
خب مگه کورم؟خودم دیدم اومد دیگه
میخواستم برم پیشش اه
ساغر_خب..برو...
بعد تند سرشو پایین انداخت که انگشتمو تو شکمش فرو کردم
نهال_بیشور...نکنه چشمت گرفتتش ها؟

ساغر_نهااال...
نهال_کوفت
اراد_اهم...
با شنیدن صداش جا خوردم...
خاک توسرم...نکنه شنیده چی گفتم

نهال_عه سلام...خوش اومدید
اراد_سلام...مرسی...
نهال_بفرمایید بریم بشینید
خوب نیست مهمون رو سرپا نگه داشت
به عقب چرخیدم که باجای خالیه ساغر رو به رو شدم

ای پدرسوخته فلنگو بست رفت...

به طرف مبل دو نفره تو سه کنج انتهای سالن رفتیم...
با صدای عمو که تک سرفه ای کرد و شروع به صحبت کرد
قلبم به تالاپ تولوپ افتاد....
نگاهمو دور تا دور اتاق چرخوندم که برای یه لحظه
هیچی نمیشنیدم...
چشمم فقط به اون دو تا گوی سبز بود که از در نیمه باز زل زده بود بهم ...
باضربه ای که به پام خورد از جا پریدم و به اراد نگاه کردم
اراد_مگه نمیخواستی قوی باشی؟
قوی باش خب؟
نگاهت داره هرز میره...
کنترلش کن...

لبمو تودهنم کشیدم و نگاهم سمت مامان رفت
نگاه براقشو به من دوخته بود....

تا نگاهمو دید چشمکی برام زد و با چشم به اراد اشاره کرد...
لبخندی براش زدم که باصدای دست و سوت و کل کشیدن به رادین و روشا خیره شدم...

دست تو دست هم از اتاق بیرون اومدن...
لباس صورتی بلند ماکسی تنش بود با یک کت کوتاه روش...

رادینم لباس صورتی زیر کت شیریش پوشیده بود....
ناخوداگاه تیپشو با آراد مقایسه کردم...
چرا؟
چرا باید مقایسه کنم...ای بابا

آراد_خوبی؟
سرمو تکون دادم که دستمو بین دستاش گرفت و اروم بوسید
اراد_من نگرانتم...یه شبه نمیشه قوی شد
ولی سعی کن خودتو کم کم قوی کنی
باشه؟
دختر خوشگلی هستی، تازه ای

1398/05/14 13:45

#نهال_74

سرمو کج کردم تا صورتشو ببینم...
زیبا و مرتب بود...
ولی چشماش...اخ که چشماش خسته و پریشون بودن...

رادین_قربونت برم...
با حرفش تکونی خوردم و سریع نگاهمو ازش گرفتم که دستشو زیر چونه ام زد و سرمو بالا کشید

لباش روی چشمام نشست که قطره های اشکم شدت گرفت...

رادین_توحق نداری چشماتو از من بگیری...
تو مال منی...مال من...
چشمات...نفسات...دستات...
گرمات...
فهمیدی؟

بغضم بهم فشار اورد و از بغلش بیرون اومدم
باصدای تقریبا بلندی گفتم
کی گفته من مال توام؟
مال تو پشت این در توسالنه...

مچ دستمو چسبید و سی.نه به سی.نه ام ایستاد
رادین_اون روز روتخت یادت رفته؟
تومال من شدی....سندتو به نام خودم کردم
هرموقع هم که بخوام باید زی.رم جون بدی
فهمیدی؟
تو عشق بچگیمی...ارامش بچگیمی
تو مال آغوش منی لعنتی...

باز داشت نابودم میکرد...غیرمستقیم میگفت من فقط عروسکشم...
من فقط واسه تختشم...وقتی تختش خالیه و عشق واقعیش نیست من باید باشم

میخواستم قوی باشم ولی جلوی این همه حقارت و پستی نمیشد...
بغض خفه کننده ای که حبس شده بود بالاخره کارخودشو کرد و چشمام سیاهی رفت
روی زانوهام افتادم
که تند رادین زیر بغلمو گرفت و توآغوشش کشیده شدم...
سرم سنگین شده بودولی حرکت لباشو کنار گوشم حس می کردم...
رادین_تو نفس منی....پرنسس کوچولوم...

*...*...***...***...***
چشمامو باز کردم که نگاهم تو چشمای آراد افتاد....

آراد-خوبی؟
بی جون دورمو نگاه کردم....اتاق غریبه ای بود
دیزاین اتاق زرشکی بود

نهال_مرسی...اینجا کجاست
آراد_یکی از اتاق های مهمونی...
پسرعموت اومد دنبالم و گفت حالت بدشده
اوردمت اینجا

نهال_میخواسـتم قوی باشم..ـ
اما نشـ.د اون باز قلبمو خاک کرد

اراد لبخند مهربونی زد وپشت دستمو نوازش کرد
اراد_گفتم که یک شبه نمیشه...
تمرین کن...تحمل کن...راهش اینه
سرمو تکون دادم
ته آبقندم رو با کمک اراد خوردم
بعد از مرتب کردن خودم از اتاق بیرون رفتم که چشم توچشم مامان شدم

1398/05/14 13:46

مامان با چشمای درشت به من و اراد نگاه کرد
اراد پیش دستی کرد و به حرف اومد
نهال جان کمی حالش بد شد
قندش افتاد
با کمک اقا رادین بردیمشون داخل اتاق ابقند بخورن
بلافاصله لیوانو بالا اورد

مامان با دیدن لیوان نفسشو ازاد کرد و سری تکون داد

1398/05/14 13:46

#نهال_75


نگاهی به ساغر کردم که سرش تو گوشیش بود و لبخند میزد
فکرکنم اینم عاشق شده بود و رو نمی کرد
نگاهمو دور سالن چرخوندم تا آرادو پیدا کنیم

که چشمم به رادین افتاد
با گوشی حرف میزد و هی قدم میزد
عصبی دستشو لای موهاش کردم و تند یه چیزی گفت و گوشی رو قطع کرد
یکدفعه نگاهمو غافلگیر کرد و لبخندی بهم زد

نگاهمو ازش دزدیدم که دستی دور شونه ام حلقه شد
آراد_افرین...لبخند زد و تونگاهتو گرفتی
اولین قدم!

لبخندی از تشویقش زدم که صدای رادین رو شنیدم
رادین_اقای دکتر
آراد_اراد هستم...راحت باشید
رادین نگاه خشمناکی حواله ام کرد و ولی رو به اراد گفت
با شما حرف خصوصی دارم
لطفا تشریف بیارید...

آراد_حتما...شما بفرمایید من تا یک رب دیگه خدمت میرسم
رادین_منتظر میمونم...

آراد نگاهی بهم کرد و گفت
نهال خانوم میرم و میام اون مطلبو مهم رو ادامه میدم
با چشمای گردم به رفتنش نگاه کردم
جلل الخالق کدوم مطلب...

*...*...***...***

نگاهم از روی دستاشون تکون نمیخورد...
دست تو دست هم میرقصیدن

روشا سرشو تو گودی گردن رادین گذاشته بود و با لبخند همه رو ازنگاهش میگذروند

سرمو پایین انداختم که گوشم از هرم نفسای کسی داغ شد

آراد_افتخار رقصیدن میدی بانو؟


@PeranSs_Ko

1398/05/14 13:46

#نهال_76

نگاهم بین دست دراز شده آراد و دست حلقه شده رادین دور کمر روشا در گردش بود...

چرا من دل دل میکنم؟
رادین خیلی راحت کنارم گذاشت و الان توبغل یکی دیگست

تو یک تصمیم ناگهانی دست آراد و گرفتم
باهم رفتیم وسط...

ساغر جیغی زد که توجه همه بهمون جلب شد

رادین و روشا سرجاشون نشستن
مامان با ذوق آهنگ مورد علاقمو پلی کرد
دستای مردونه اراد دور کمرم حلقه شد و شروع به تکون خوردن کردیم
خیلی اروم و ریلکس
نگاهمو به شونه اراد دوخته بودم تا هرز نره...

آراد_الان ریز بودن اندامت رو حس میکنم...
خیلی بغلی هستی و رادین حق داره نتونه ازت بگذره

با ترس بهش نگاه کردم
آراد_نترس...من که کاری باهات ندارم

سمتم متمایل شد و گوشه ابروم نزدیک شقیقم رو بوسید
چشممو بستم وایستادم
تا اخر شب سعی کردم نزدیک اراد نباشم و خودمو تو بازی موبایلم غرق کردم
تا سه روز بعد از مجلس نامزدی اتفاقی نیوفتاد
برگشتم مدرسه و درسای عقب افتاده رو از بچه ها پرسیدم

امشب تولد یکی از بچه های کلاس بود و گفته بود که حتما بریم
نگاهی به لباسم توآینه کردم
یک لباس صورتی پرنسسی پفکی کوتاه تا زانوم....
موهامم لخت دور ریخته بود با یک تل ست لباسم
کفشای پاشنه بلند عروسکیمم پوشیدم
آرایشم نداشتم جز یک رژ لب صورتی مات

لباسامو که پوشیدم پالتوی بلند کرممو روی لباسم پوشیدم

نهال_ماماان کار نداری

مامان_نه فداتشم...برو به سلامت
شب زنگ بزن بابات بیاد دنبالتا

نهال_چشم...

از خونه بیرون زدم که شماره ساغرو گرفتم
هنوز بوق نخورده بود که وصل شد

نهال_کجایی خبرمرگت من توکوچه ام

ساغر_وای نهال
اروم بیا سمت خونه ما
ماشینمون روشن نمیشه...بیا اینجا داداشم تاکسی بگیره

نهال_وای خاک توگورت
من پاهام لخته دارم سگ لرز میزنم

ساغر_بدو بیا...نزدیکه

با حرص گوشیو روش قطع کردم و شروع کردم تند تند به طرف خونشون رفتن

1398/05/14 13:46

حس کردم ماشینی پشت سرم میاد...
اروم سرمو چرخوندم که چشمم به یه ماشین نارنجی افتاد

ترس به جونم افتاد....
قدمامو تند تر کردم که گاز داد و جلو ترم ایستاد...
خواستم راهمو کج کنم که درماشین باز شد و صداش توجهمو جلب کرد

رادین_بیا بالا نهال...


@PeranSs_ko

1398/05/14 13:46

#نهال_77


اخم چاشنی صورتم کردم و رفتم اون طرف کوچه

قدماشو تند کرد و مچ دستمو چسبید
رادین_چرا مثل بچه ها لج میکنی نهال
بیا سوارشو واجبه...

با عصبانیت دستمو عقب کشیدم
نهال_اره من بچم...یادت نیست تا من حرف میزدم میگفتی تو هنوز بچه ای
خب من بچم...این کاراهم بخاطر بچه بازیمه
بعدشم مگه تو ناموس نداری
زن نداری...عشق و خانوم نداری
برو دنبال زندگیت
تو رو به خیر مارو به سلامت...

خواستم به راهم ادامه بدم که باز مانعم شد
رادین_نهال خواهش میکنم لج نکن
کارم واجبه...باشه؟

نهال_آهان...لابد تخت خالی شده آره؟
مگه من سرویس دهنده توام؟
نخیر...من میخوام ازدواج کنم و زندگی کنم
بااونی که دوستش دارم
بزودی تاریخ عقدمو بهت میگم
اخه من عاشـ

هنوز جملم تموم نشده بود که سیلی محکمی تو صورتم زد و کشون کشون به طرف ماشین بردم و سوارم کرد

هنوز مات بودم...منو زد؟
به طرفش چرخیدم و با عصبانیت فرمونو تودستم گرفتم که فریادش بلند شد

رادین_چیکار میکنی دیوونه...بتمرگ سرجااات

بغض کردم و اروم گفتم
خواهش میکنم دست از سرم بردار
چرا میخوای عذابم بدی
کم نبود سکتم دادی؟
کم نبود اون همه دروغ و ادعای عاشقی الکی
نابودم کردی...
اره اره نابودم کردی ...من خیلی تو فیلم ساختگیت غرق شده بودم
تو چشمای عاشق دروغینت غرق شده بودم
تو بازی می کردی و من زندگی

سریع ماشینو نگه داشت و به سمتم چرخید
دستامو گرفت که هیچ مخالفتی نکردم
چقدر گرمای دستاشو دوست داشتم ...
دلم واسه آغوشش تنگ شده بود...
اروم کشیدم جلو ودستشو زیر چونه ام زد

نگاهشو به گونه ام دوخت
چشماش تر شد و گونه ام بوسید
نه یکبار نه دو بار
چند بار...پی در پی
اخ...عاشق لباش بودم وقتی غرق بوسم می کرد....
کاش مال من بود....
چرا من نمیتونم بیخیالت بشم

رادین_غلط میکنی بیخیالم بشی....
نگاهش کردم که باز لپمو بوسید و زمزمه کرد

1398/05/14 13:47

خدا دستمو قلم کنه....

پیشونیشو به پیشونیم چسبوند
رادین_خدابکشتم...
خدا لعنتم کنه....

سرشو تو گردنم کردو نفس عمیقی کشید
رادین_اخ...بوی زندگی....

نهال_میشه بری عقب...

رادین_نه...مال خودمی...
نهال میشه به حرفام گوش بدی؟
باشه شیشه عمرم؟


@PeranSs_Ko

1398/05/14 13:47

#نهال_78


خودمو با لجاجت عقب کشیدم که رادین ولم کرد و به صندلیش تکیه زد
خواستم درو باز کنم که قفل مرکزیو زد

رادین_همه چیز اتفاقی شد...یه جورایی عجیب...غیرقابل باور...
من هیچی ازاون شب یادم نمیاد...ولی فیلمم هست...
فیلمی که من پدر بچه روشام

نمی فهمیدم چی میگه...
نهال_داستان تعریف میکنی؟شرمنده من علاقه ای ندارم
اگر اجازه بدی میخوام برم

به سمتم چرخید و با لبخند ماشینو روشن کرد
رادین_هرجا بخوای بری خودم میبرمت
باشه؟
هروقت حوصله داستان شنیدن داشتی بگو بهت بگم
باشه؟

اروم ماشینو به حرکت انداخت و شروع کرد به خوندن

دختر رنگین کمون
ماه هزار آسمون
چشمای روشنه عشق
تو صورتِ کهکشون
سبزیِ مات چشماش
جنگلِ نابِ شمال

معنی نداره پیشش روز و شب و ماه و سال

گونه ها سیب سیبند
لب نگو قندِ قنده دنیا یک جور دیگست وقتی لباش میخنده
دختر بارون اسمش بهاره
لنگه نداره....لنگه نداره
تو فکر رفتن تو فکر راهه
یه راه چاره آرزو داره

زیر و رو میشه دنیا....
پاشو میزاره بیرون...
یخ میزنن آدما تو چله ی تابستون
سیبو خودم میخورم...
حوای سیب و گندم
کور بشه الهی چشم حسود مردم
معرکه گیری نکن.... از ما گذشته دیگه
گاهی سکوت لازمه.... ببین دلت چی میگه

دختر بارون....
اسمش بهاره...
لنگه نداره....لنگه نداره...
تو فکر رفتن تو فکر راهه....
یه راه چاره آرزو داره....
دختر بارون....
اسمش بهاره....
لنگه نداره لنگه نداره...
تو فکر رفتن.....تو فکر راهه
یه راه چاره آرزو داره....

باآهنگ هم خونی می کرد و هی نگاهم میکرد...
تو دلم ولوله ای به پا بود...داشتن توش دایره تنبک میزدن....
اخه مگه میشه پیش همه هستیم باشم و بی تفاوت باشم؟

1398/05/15 13:00

من هیچی نگفتم و اونم نپرسید کجا میخوای بری....

فقط تا ده شب توخیابون چرخیدیم و رادین برام اهنگ میخوند...

به ساغرم اس ام اس دادم که بیرونم و اگر مامانم بهش زنگ زد و پرسید کجام بگه باهم جشن تولدیم...

رادین_نهال
نهال_جان...

بدون هیچ فکری از دهنم پرید که سریع رومو سمت پنجره کردم که تو یک حرکت غافلگیرانه لباشو روی گونه ام چسبوند و پرحرارت بوسید..
سرمو عقب کشیدم که جای لبشو از لپم به لبم تغییر داد و بی حرکت مونده بود...
چشمامو بستم
میخواستم...چرا دروغ...خیلی میخواستم

طعم لباش رویای دست نیافتنیم بود...

1398/05/15 13:00