من و تو باهم 💏زیر بارون ☔

4 عضو

پارت درحال نوشتن??

1398/08/05 15:28

#پارت128

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

نفسمو حبس کردم تا جایی ک دید نداشت دوییدم رفتم پایین وقتی ک حس کردم دید دارن بهم خرمان خرمان عین پرنسسا رفتم پایین?پله اخرو ک رفتم پایین دلم میخواست جیغ بزنم ک پلهای اخرو تونستم عین آدم بیام پایین و نخوردم زمین خرذوق شدم ?

با اهم اهم بابا ی خودم اومدم سریع سرمو آوردم بالا با دیدن چهرهای سرخ شده از خنده خانواده آرشام و سهیل و عموهای و دایی هام و قیافه حرصی از سرخ شده مامان نیشمو جمع کردم لبه ی دامنمو گرفتم با ناز رفتم سمتشون نزدیکشون ک رسیدم لبخندی زدم آروم سلام کردم داایی راشا( دایی بزرگم) از خنده داشت جر می‌رفت ک جلوخودشو بگیره منم خندم گرفته بود از خندش دیوث بیشرف ب من می‌خنده پامو ویشگون گرفتم تا خندمو بخورم با جواب سلام مادر ارشی( آرشام) سرم چرخید سمتش

کنار مادرم نشستم ک سریع ی ویشگون خوشگل ریز ازم گرفت ک کم مونده بود جیغ بزنم سرشو آورد کنار گوشم گفت: توله خر آخه چرا میدویی و وقتی از پلها میایی پایین ...چرا نیشتو باز کردی آخر باری عنتر

خندم گرفته بود ک همین کارم مامانو حرصی تر کرده بود لب زدم : فهمیدین دوییدم ینی?خب ذوق زده شدم ک پلهارو عین آدم اومدم پایین و نخوردم زمین

مامان خندش گرفت ولی سری از تاسف تکون داد برام

حرفاعای مضخرف قیمت گوشت و مرغ و ماست ک تموم شد تازه یادشون اومد برا چی اومدن اینجا قرار شد من و آرشی بریم ت اتاق تا باهام گپ بزنیم و ماچ موچ کنیم تا اینا ب توافق برسن ?پرو هم خودتونین

تا در اتاقمو بستم جیغی زدم پریدم بغل آرشی
ارشی زد زیر خنده محکم بغلم کرد

نفس عمیقی کشیدم از بغلش اومدم بیرون چشامو با ناز بازو بسته کردم لبامم غنچه کردم با عشوه خرکی گفتم: الان منو عشقم درمورد چی میا جیک جیک کنیم؟

دماغمو گرفت کشید گفت: نکن دختر نکننن با قلب من بازی

سرشو آورد نزدیک گوشم گفت: یهو دیدی زد بسرررموووو..

با خنده ازش دور شدم زدم تو سرش گفتم: برو گمشو عنتر منحرف

خودمو پرت کردم رو تخت لم دادم رو بالش گفتم: بفرما بفرما فک کن اتاق خودته

با شیطنت ی ابرشو پروند بالا گفت : من تو اتاقم خیلی راحتمااا

با خنده و حرص جیغی زدم ک با خنده دستاشو ب حالت تسلیم گرفت بالا و اومد کنارم نشست دستامو گرفت جدی گفت؛نیسمم

لبخندی زدم گفتم: جووون دل نسیم ؟

تیمچه لبخندی زد دستمو فشار داد گفت: ما مال همیم مگه نه؟؟

لبخندم خشک شد با تعجب از این سوالش گفتم: تو شک داری مگ؟


@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati?

1398/08/08 17:28

#پارت129

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

لبخندی زد دستمو فشار داد گفت: ن پرنسسم ن مگه مغز خر خوردم ک شک داشته باشم
تازه نگام ب تیپ و قیافش افتاد ابرهام پرید بالا سوتی زدم گفتم: اوللا چ جیگری و تور کردم و خودم خبر نداشتم
نیششو باز کرد لبه کوتشو گرفت ی ژست خاصی گرفت و با صدای توگلویی گفت: مخلص شوما پرنسسم

ی کت ابی پوشیده و ی پیراهن سفید با شلوار لی همرنگ کتش

از جا بلند شدم گفتم بریم دیه مثلا حرفامونو زدیم و بهم خیلی خیلی هم میاییم?

خندید از جاش بلند شد از اتاق رفتیم بیرون تا رسیدیم کنار بقیه مادر ارشی گفت: خب عروسم دهنمونو شیرین کنیم؟

لبخند خجولی زدم گفتم: هرجور پدر و مادرم صلاح میدونن ☺️

پدر آرشی رو کرد سمت پدرم گفت: آقای رضایی پسرم دیگه نفله شد رضایتت و اعلام کن تا پس نیوفتاده

همگی زدن زیرخندع نگاهی ب ارشی ک سرخ شده بود از خنده کردم با حرف بابا ذوق مرگ شدم

بابام: مهم بچهان ک همدیگه رو دوست داشته باشن و خوشبخت شن

مادر ارشی کل کشید و پدر آرشی هم با خوشحالی گفت؛ مبارکه

نگام توی نگاه آرشام گره خورد از خوشی دلم میخواست جیغ بزنم

#فاطی
فردا قراره برگردیم کرمان و من اینو اصلا نمی‌خوام دلیلش و بنظر خودم دوری از دریاس?نمی‌دونم والا شاید هم دلم و باختم ...اما این امکان نداره من عاشق فرهادم ...ینی واقعا من هنوز عاشق فرهادم؟؟
با نشستن سهی جلو روم از فکر اومدم بیرون لبخند الکی نشوندم رو لبم گفتم : چ خبر از مهی و مَیی( مهیسا و میسا)
شونه ای انداخت بالا گفت: خبری نیست از صبی ازشون انگار رفتن جزیره ی ناز

سری تکون دادم گفتم: اوهوم دیروز می‌گفت میخاییم بریم جزیره ناز
نگاهم و دوختم ب دریا رفتم تو فکر فرهاد ...من واقعا دوسش داشتم و دوست داشتنش بهم ثابت شده بود اما چرا رفت؟ اونکه ب همه گفته بود عاشق منه !! پس چرا سرد شد؟ ینی واقعا اون سر...
با پس سری سهی از افکارم پریدم بیرون نگاهی با غیض بهش کردم ک حرصی گفت: زرمار کجایی یک ساعت دارم باهات حرف میزنم و جواب نمیدی

_عاشقه

با صدا میسا برگشتم پشت سرم ک دوتاشون با نیش باز نگام میکردن
خندم گرفت گفتم؛ عاشق داییتع ..من و چ ب این حرفا

ابرویی بالا انداختن گفتن : باشششه ما خرر

سهی زد زیرخندع منم با خنده گفتم: در این مورد ک شکککی نیست

جیغی زدن پریدن رو سرم سهی غش کرده بود از خنده ..

چهارتایی خیره ی دریا شده بودیم ک میسا گفت؛ آه کاشکی تخمه ای چیزی داشتیم

از جام بلند شدم گفتم : الان براتون میارم ?

رفتم سمت جایی ک اتراق کرده بودیم کمی پسته برشته شده و تخمه برداشتم ریختم تو ظرفی رفتم پیش بچها و مشغول شدیم

میسا؛ فاطی از دوران

1398/08/23 11:36

مدرست بگو برامون
نیشم شل شد گفتم: راهنماییمو بگم یا دبی؟

مهیسا: هر کدوم ک شر تر بودین

+ باشه پس راهنماییمو میگم..ما ی اکیپ شیش نفره بودیم ولی معروف ب چهارf بود ..من جاندی بودمو زهرادوستم گوجونپیو وبقیه هم جیهو و کایول و یی جانگ و ووبین بودن ( فیلم پسران برتر از گل) ینی همه اینجوری صدامون میزدن ? گوجونپیو یهو یکیو نشونه می‌گرفت و می‌گفت دشمن مشخص شد ما هم تا میشد اون بدبخت و بیچاره میکردیم ..حالا ازین ب کنار ی روز معلم درسی ک مربوط به کامپیوتر بود گفت من هیچی از کامپیوتر سرم نمیشه ب پسره خواهرم میگم بیاد تو چند جلسه بهتون یاد بده ..خواهشن نخ و طناب و عشوه و اینا نیایین و مدیر مدرسه رو ب سر من نندازین ههمون قبول کردیم هم کلاس ما هم کلاس اونا (دهم دوتا کلاس بودن دهم 1 و 2 ما دهم یک بودیم هفته بعدش خانممون با پسر خواهرش ک 20 سال داشت اومد تو مدرسه چون مدرسه خودمون کلا ی کامپیوتر قدیمی داشت رفتیم مدرسه پسرانه دبستانی ک چسبیده بود ب مدرسه ما کلی کامپیوتر بود و صندلی ولی ما رفتیم صندلی آخر گوشه کلاس رو دوتا صندلی آهنی شیش نفری نشستیم?حالا کلی صندلی و کامپیوتر خالی بود ک میشد بریم بشنیم پشتش ولی با کلی بدبختی نشستیم رو همون دوتا صندلی تا اومد تو کلاس مارو دید کپ کرد گفت: چرا شوما رو همدیگه نشستید این همه صندلی خالی بعدشم دونفری ی کامپیوتر باید داشته باشن..قبول نکردیم و محبورش کردیم همینجوری ک هستیم درس بده بدبخت کلی حرص خورد و غر زد و درس و شروع کرد ماهم خیلی درس دوست رفتیم نقاشی بکشیم..با کلی دقت ی عروس خوشگل کشیدم نقاشی من بین اکیپمون از همه قشنگتر بود با صدا علی از فکر نقاشی اومدیم بیرون ک درس و داده بود داشت می‌گفت میتونین رنگ هم بکنین پروژتونو ولی واجب نیس ینی نمره نداره ..بیخیالش شدیم دقیقا ماهم باید نقاشیمونو رنگ میکردیم یکی می‌گفت صورتی یکی می‌گفت آبی یکی سبز یکی زرد دیونم کرده بودن ک با صدا علی همشون خفه شدن «من ک گفتم ک رنگ مهم نیس چرا بحث میکنید با هم» ووبین گفت وا مگه میشه جوابش داد اره چرا ک نشه جیهو هم با تعجب گفت عروس بدون رنگ ک قش...سریع جلو دهنش و گرفت علی چشماش زد بیرون با بهت گفت عرررروس؟؟؟؟

@manootoo_baham_zirbaroon

#نویسنده

#Fati?

1398/08/23 11:36

#پارت130

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

میساو مهیسا زدن زیرخندع گفتن: ووایی گنا علی

نیشمو باز کردم ک میسا گفت: خببب چیشد چکار کرد؟؟؟

شونه ای انداختم بالا گفتم: هیچی بسرعت اومد سمتمون تا هنرنماییمو دید عصبی داد زد منه خر یک ساعت دارم درس میدم اونوقت شما برای من نقاشی کشیدین؟؟؟؟ منم خیلی ریلکس گفتم: کی گفته برای شما کشیدیم بچها هم حرفمو تایید کردن از حرص و عصبانیت سرخ شده بود از کلاس زد بیرون کل کلاس رفت رو هوا نیم ساعت بعدش کلاس تموم شد داشتیم می‌رفتیم سمت مدرسه خودمون علی و معلممون جلومون داشتن راه میرفتن و حرف میزدن از کنار در شیشه ای و آهنی( از این قدیمیا) ک داشتن رد شدن ما هر شیش تامون بدون هماهنگی باهم پامونو کوبیدیم تو در اییییی ی صدایی داد ک نگو خخ بدبختی خانممون از جاش پرید علی و ک دیگه نگم همچین ترسید ک خواست فرار کنه برگشت سمتمون گفت: هفته آینده برا شما شیش نفر من یکی دارم ...گذشت و گذشت شد هفته آینده با علی کلاس داشتیم گفت تو مدرسه پسرا نمیبرمشون باید بیایین با همون ی کامپیوتر قدیمی کار کنن زودتر از هممون رفته بود تو کلاس منتظر شده بود تا زنگ کلاس بخورع زنگ ک خورد کیفمونو برداشتیم رفتیم سمت کلاسی ک علی گفته بود تا ب کلاس رسیدیم علی کتاب ب دست داشت تو چیزی میخوند گوچنپیو با کلی غرور رفت سمت میزی ک ته کلاس بود حالا هی میگم کلاس فکر نکنن ازین کلاس بزرگا ن بابا انباری مدرسه بود ک کلا دو در سه یا یکم بزرگتر بود..با کلی غرور رفت سمت میز گوشه کلاس تا نشست رو میز پایه میز کنده شد و گوجون پرت شد وسط کلاس ما ک دم در وایساده بودیم ببینیم میخاد چکار کنه تا افتاد رو زمین پوکیدیم از خنده علی و نگم براتون سرش و برده بود تو کتاب غش غش میخندید گوجون حرصی گفت: زهرمار بیشورا خندیدن با کلی بدبختی رفتم سمتش بلندش کردم کلاس فرش شده بود بازم نشستیم آخر کنار هم مرموز نگامون کرد تا همه اومدن تو کلاس گفت: خب خب حالا یکی و انتخاب میکنم بیاد درس هفته گذشته رو توضیح بده ما شیشتا سکتهه رو زدیم اونم نگاهی ب ما کرد گفت: یکی از شما شیشتا داوطلب بیاد وگرنه خودم انتخاب میکنیم یکیتونو جیهو ب ووبین نگاه کرد ووبین ب من ک کنارش بودم نگاه کرد منم گوجون ک کنارم بود کردم گوجون هم ب کناریش نگاها هی در رفت و اومد بود ک علی حرصی گفت خودم انتخاب میکنیم تو بیا ..نگاش ب من بود قلبم رفت تو گردم ابروهام انداختم بالا گفتم: چرا من ؟.. گفت چون از همه شر تری چشامو گرد کردم گفتم: ممممن؟ منه مظلوم منه خانوووم منه ساکت..کل کلاس زدن زیرخندع خودش هم خندش گرفته بود گفت: اها باشه باشه تو مظلومو

1398/08/23 11:36

ساکت ..حالا خانم ساکت و مظلووووم بیا درس و توضیح بده ..ای بابا من گوه هم بارم نیست چجوری برم درس و زر زر کنم خو گوجون ب دادم رسید گفت: ما ک هیچی هیچ کدوم از بچها درس و درست یاد نگرفتن ..بچهاهم ک پایه حرفشو تایید کردن نیش من باز شد علی گفت : باشه دوباره توضیح میدم بعداز توضیح من خانم مظلومو ساکت باید بیاد درس و توضیح بده..اییی یادمه چقدر حرص خوردم و فوشش دادم زیرلب دوباره شروع کرد ب درس دادن ماهم با خودکار می‌زدیم تو پهلو جلوییمونو اون هی می‌پرید بالا ما غش غش میخندیدم علی هم فقط حرصی نگامون میکرد و سری ب نشونه اینکه دارم براتون تکون میداد درسش ک تموم شد دست ب سینه شد ژست مغروری گرفت گفت خانم ساکت بفرمایید درس و توضیح بدین وگرنه صفر میدم بهت چشامو دو حلقه چرخوندم از جام بلند شدم رفتم سمتش نگاهی ک ب موس انداختم دیدم اوسکول برعکس دستش گذاشته ینی اگه بخایی استفاده کنی باید از دست چپت استفاده کنی برگشتم سمتش گفتم دس چپی؟ با تعجب گفت ن چطور ..پوکر نگاش کردم موس و گذاشتم سمت راست ک ریش نداشتشو خاروند گفت پس بگو چرا اینقدر سخت بود بچها پوکیدن از خنده خودش هم خندش گرفته بود سریع گفت بحث و نپیچون زود باش شروع کن یا ننه حالا چ غلطی کنم با غرور برگشتم سمت کامپیوتر ک با دیدن برنامه رنگم پرید هی خودمو فوش میدادم ک چرا گوش ندادم تا اومدم شرو کنم زنگ خورد جیغی زدم و گفتم اینننننه ..ک حرص علی در اومد گفت شانست چقدر خرکیه بابا نیشمو براش باز کردم با بچها پریدیم بیرون ..زنگ بعدی و با اون کلاس داشت بعدش فهمیدیم پنج شیش تا از بچها اون کلاس شماره دادن بهش و ازین شرو ورا خخخ علی بدبخت ب معلممون گفته بود ن ب اون کلاس ک از بس حرصم دادن ریزش مو گرفتم ن ب اونیکی کلاس ک هی چپ و راست قربون صدقم میرفتن

این دوتا غش کرده بودن از خنده خودمم از یادآوری اون دوران لبخند نشست رو لبم میسا گفت: ای جونم خب ادامه بده دیگه چیکار کردین با اون بیچاره

لب برچیدم گفتم: هیچی پسره سوسول دیگه نیومد ?مدرسه ما دقیقا رو ب رو مسجد بودچند هفته گذشته بود ک زنگ تفریح رو بوم مسجد دیدیمش بچها جیغ و سوت میزدن و میپریدن بالا میگفتن علی جون علی جون بیشرف تا مارو دید زد تو سرش..

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati??

1398/08/23 11:36

این داستان واقعیت داره?

1398/08/23 11:37

#پارت131

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

رفت پایین

این دوتا غش کرده بودن از خنده ک با صدا یکی از پشت سرم کپ کردم

_بهتون نمیاد اینقدر شیطون باشید..

#نسی

خانواده آرشام دوساعتی بود ک رفتن تو این دوساعت بیش از هزارتا پیام بهم دیگه دادیم یهو یاد ی کلیپ خاستگاری افتادم ک دختره دست و پاچلفتی در میاره و پسره رو میسوزونه فرستادم برا آرشام نوشتم براش

+ حقت بود امروز این بلا سرت میوردما

سین کرد: خخخخ چرا گناه دارما..

+تووووو گنا?چرا ندارع دیگه از بس حرصم دادی

استیکر خنده فرستاد و گفت: جوووون آخرش و عشقه( منظورش آخر کلیپه)

زدم زیرخندع گفتم: خیلی خییییلی خییییلی

استیکر????فرستاد گفت عشقی عشقی عشقی

(بقیش ناموسیه نمیگم بهتون?چی بهم گفتیم)

ساعت س بود ک از هم خدافظی کردیم رفتیم لالا?

#فاطی

با بهت برگشتم سمت صدا ک با دیدن مسیح تعجبم هزار برابر شد سرم و انداختم پایین چشامو محکم رو هم فشار دادم مهی و میی بلند شدن یا ی با فعلا بای رفتن سمت مسیح من چ مرگم شده؟؟؟؟ فازم چیع؟ چند چندم؟؟؟ چرا دست و پام داره میلرزه؟ ینی اینقدر بیجنبه ام

پوزخند نشست رو لبم گفتم خاک تو سرت *** همشون مثل همن اینو بفهم توی دیونه نباید وابسته بشی اصلا چرا بخایی وابسته بشی ب کسی ک ک از فردا شب دیگه نمیبینیش؟ پوفی کردم ب سهی گفتم می‌خوام یکم تنها قدم بزنم بدون چک و چونع قبول کرد از جام بلند شدم راه افتادم سمت مخالف جایی ک نشسته بودیم اینقدر تو فکر خودم عرق شده بودم ک اصلا متوجه زمان و مکان نشدم نگاهی ب جایی ک بودم کردم ک از دیدن صحنه جلوم تنم لرزید من اینجا چ غلطی میکنم اینجا...

اینجااا..اینجااا همونجاییه ک اون بیشرف میخـ..

با کشیده شدن دستم از فکر پریدم بیرون از ترس جیغی زدم که با دیدن قیافه نجس همون پسره اومدم جیغ دیگه ای بزنم ک جلو دهنمو گرفت محکم کوبیدتم ب سخره پشت سرم و چسبید بهم با صدای بلند و عصبی غرید: کثافت هرزه فکر کردی تنها گیرت نمیارم هاااان؟؟؟ اون مرتیکه ی بیشرف و میفرستی ک من و بزنه ؟؟؟ ک ب پات بیووفتم و بگم غلط کررردم

چشام زده بود بیرون این چی گه میخوره کدوم مرتیکه؟؟؟؟ نگاهی ب چشای سرخ شده از عصبانیتش و صورت قرمزش کردم وحشتم بیشتر شد
پوزخند مرموزی ک زد لرز ب جونم افتاد هی دست و پا میزدم ک خودمو از دستش نجات بدم نمیشد کثافت با ی دستش جلو دهنمو و ی دستش دستامو گرفته بود هی خودشو میمالوند بهم چندشم شد چشامو بستم و از ته دل جییییغ زدم اسم خدارو صدا زدم ولی چ فایده فقط صدایی اوووووم اووووم خارج شد اونم باخطر گرفتن جلو دهنم شالمو از دور گردنم باز کرد سرش و خم کرد تو

1398/08/23 11:37

گودی گردنم اشکام مثل رود میریختن رو دستش هیچ کاری از دستم برنمیومد کم کم داشت راه نفسم گرفته می‌شد ن خدا نننننه اگ بیهوش شم این کثافت ب خاستش میرسه خدددا
یهو از جا کنده شد و

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati??

1398/08/23 11:37

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

پسری ک مزاحم فاطی شدع

1398/08/23 11:38

#پارت132

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

و ب عقب کشیده شد چون دستای منو گرفته بود منم محکم ب جلو پرت شدم و خوردم زمین پیشونیم بشدت درد گرفت حتی حال ناله هم نداشتم با صدای ی پسر ک عصبی داد میزد سرم و آوردم بالا با دیدن مسیح چشام زد بیرون خودمو کشوندم عقب تکیه دادم ب صخره و ب مسیح ک با تمام قدرت داشت اون پسره ی لجن و میزد نگاه کردم اگر یکم دیگه ادامه میداد امکان مردن اون شغال بود با صدایی ک خش خش میکرد گفتم: بـ...سه

با تردید برگشت نگام کرد دست از کتک زدن برداشت گفت؛ چیزی گفتی؟؟؟

سری تکون دادم با صدای گرفته گفتم: بسه نزن

چشاش زد بیرون گفت: الان از این داری طرفداری میکنی

چپ نگاش کردم با بغض گفتم: مگه دیونم ک این پست فطرت حیون صفت طرفداری کنم

اشکام تند تند میریختن مسیح عصبی گفت: پس چرا میگی بس کنم؟

منم سعی کردم صدامو بلند کنم گفتم: چون نمییخوام بخاطر منه *** قاتل شی..دیگه جون ندارع یکم دیگه ادامه بدی میمیره

حرصی ی لگد زد تو پهلوش گفت : بهش گفته بودم سمتت نیاد ..( ی لگد دیگه زد ادامه داد) اونبار ملاحظش و کرده بودم ک نزدم بکشمش...کثافت گریه کرد و گفت ازش معذرت خواهی میکنم و دیگه سمتش نمیرم..کثافت بیشرف فکر کرده مواظبت نیستم

مات موندم قلبم داره از جا کنده میشه ینی چی مواظبم بوده ...ینی براش مهمم؟ ینی الان میتونم برا خودم خیال پردازی کنم؟ یا بازم باید بگم ن فاطی خر نباش مسیح با این همه ثروت و دخترای قشنگ و پولدار جلوش میاد با تو ؟؟ مگه نمیگفتی همه پسرا عین همین لاشخورن؟؟؟ نگام ب مسیح افتاد ک با حرص داشت با پشت خطیش حرف میزد ...ن با وجود مسیح میفهمم همه پسرا مثل هم نیستند همه دنبال نیازشون نیستن

همینجوری داشتم با فکر خودم زر میزدم ک اومد سمتم دستام شروع به لرزیدن کردن

_دوقلوها دارن میان پیشت بهشون نگفتم چیشدع گفتم خوردی زمین من دیدمت ب اونا خبر دادم ک بیان پیشت خودت هم خبر نداری ...

با قدردانی نگاش کردم گفتم: نمی‌دونم چجوری باید تشکر کنم ازتون من واقعا..

پرید بین حرفم گفت: نیازی به تشکر نیست توهم مثل دوقلو ها

حس کردم از ی جای بلند پرت شدم پایین مثل دوقلوها ..هه پ ن پ فاطمه جون مثل عاشقا خودمو جمع و جور کردم از جام بلند شدم ی تشکر زیرلب کردم و ب سمت جایی ک قبلا با سهی بودم رفتم

‌‌....

باورش برام سخت بود که امشب حرکت میکنیم سمت کرمون و امروز آخرین روزه

با بچها دور هم نشسته بودیم با صدای خنده جمعی از دختر و پسر پشت سرمون برگشتیم عقب نگاهی بهشون کردم عع اینا همون جمعی بودن ک دور هم جمع شده بودن و میخندیدن اومدم برگردم ک با دیدن ی آشنا نفسم بند اومد باورش سخت بود

1398/08/23 11:38

این اونی نیست که فکرش و میکنم با ناباروری زل زدم بهش ک با حرفی ک دختر مو فرفری زد حس کردم از دره پرتم کردن پایین

همینجوری داشتم با فکر خودم زر میزدم ک اومد سمتم دستام شروع به لرزیدن کردن

_دوقلوها دارن میان پیشت بهشون نگفتم چیشدع گفتم خوردی زمین من دیدمت ب اونا خبر دادم ک بیان پیشت خودت هم خبر نداری ...

با قدردانی نگاش کردم گفتم: نمی‌دونم چجوری باید تشکر کنم ازتون من واقعا..

پرید بین حرفم گفت: نیازی به تشکر نیست توهم مثل دوقلو ها

حس کردم از ی جای بلند پرت شدم پایین مثل دوقلوها ..هه پ ن پ فاطمه جون مثل عاشقا خودمو جمع و جور کردم از جام بلند شدم ی تشکر زیرلب کردم و ب سمت جایی ک قبلا با سهی بودم رفتم

‌‌....

باورش برام سخت بود که امشب حرکت میکنیم سمت کرمون و امروز آخرین روزه

با بچها دور هم نشسته بودیم با صدای خنده جمعی از دختر و پسر پشت سرمون برگشتیم عقب نگاهی بهشون کردم عع اینا همون جمعی بودن ک دور هم جمع شده بودن و میخندیدن اومدم برگردم ک با دیدن ی آشنا نفسم بند اومد باورش سخت بود این اونی نیست که فکرش و میکنم با ناباروری زل زدم بهش ک با حرفی ک دختر مو فرفری زد حس کردم از دره پرتم کردن پایین

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati❌❌

1398/08/23 11:38

#پارت133

من⁦??⁩و⁦??⁩تو باهم زیر بارون☔

_وووایی خدالعنتت نکنه فرهاد

فرهاد؟؟ امکان نداره این اون فرهاد نیس با دستی ک جلوم تکون میخورد از فکر اومدم بیرون ب سهی ک داشت نگام میکرد نگاه کردم تا دید حواسم بهش جمع شد گفت: کجایی تو ی ساعت دارم حرف میزنم

لبخند نمایشی زدم گفتم: حرف ک نمیزدی!

با تعجب گفت: پس چکار میکردم ?

نیشم باز کردم گفتم: زر می‌زدی

میسا و مهیسا زدن زیر خنده سهی حرصی گفت: زرمار کثیف

لبخند ک برا دیگرون شاد ولی برای من پراز غم بود زدم با کنجکاوی برگشتم سمت همون اکیپ باهم تو آب داشتن تو سر کله ی همدیگه میزدن
سریع برگشتم سمت بچها شروع ب حرف زدن کردم ک حواسم پرت شع از جمع اونا...

#نسی

تو دانشگاه مثل بمب ترکید ک من می‌خوام ازدباج کونم?والا خودم موندم تو ی شبه چجوری این همه ادم فهمید ..آدم مهم باشه همینه دیگه?زدم تو سر خودم گفتم زر نزن الاغ

با صدای جیغی از جا پریدم و با وحشت ب سمت صدا برگشتم ک بچهای کلاس و و تکی ک سوت و جیغ میزد نگاه کردم تا ب خودم اومدم دیدم دخترا دورمو گرفتن هی میچلوننم جیغم در اومده بود

همین جیغم بود ک نجاتم داد همشون آروم گرفتن با عصبانیت ظاهری گفتم: چتونه چرا یهویی حمله میکنن عنترا

برگشتم سمت تکی ک با لب و لوچه آویزون نگام میکرد سعی کردم جلو خندمو بگیرم و نزنم زیر خنده همون‌طور جدی گفتم : از تو بعید تکی ..نمیگی اینجوری جیغ میزنی و میپری سرم از ترس قالب تهی کنم و( با ناز و عشوه گفتم) آرشام بیوه شه و ناکام بمونه ...

تکی ک اولش ناراحت داشت نگام میکرد با حرف آخرم جیغی زد ک بلند زدم زیر خنده

دخترا هم خندیدن پسرا دونه دونه اومدن تبریک گفتن و ازم شیرینی خواستن

رفتیم سر کلاس با سعید داشتیم با ورود سعید همگی ساکت نشستیم سعید بعداز خوندن اسمامون اومد درس و شروع کنه ک‌ برگشت سمتم گفت: مبارکتون باشه خانوم رضایی ..

@manootoo_baham_zirbaroon

نویسنده

#Fati?

1398/08/23 11:39

پارت درحال نوشتن

1398/08/23 11:39